هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
مکان:جایی بجز اینجا

همجا تاریک بود.لایه نازکی از مه فضا را پوشانده بود.صدای خش خش شنلش بر روی برگهای خشک شده شنیده میشد.نگاهی به وی نمود و سپس،روبه شخص دیگری گفت:
خیلی کوشولوه.ولی بازم بدرد میخوره.لرد خیلی حال میکنه ببینتش.فقط باید مواظب باشیم نگندیم دوباره.تمام بدنم در میکنه از بس برای گندکاریامون کروشیو خوردم.

لبخند کج و کوله ای بر لبان فرد دوم پدیدار شد.فرد کمی به تد نزدیک تر شد و سپس به ماه خیره شد:
عجیبیوس!پس این ماه حکم ولدمورت رو داره براتون! همتون مثل سگ ازش میترسین.موهاهاها.

-خبر خیلی خوبیه آنتونی.من اصلا اینو نمیدونستم!

صدای سر لرد فضای گورستان را از آنچه بود سرد تر نمود.لرد دستی به کلاه بافتنی خود که بر سر داشت کشیدو نگاهش را از مرگواران به تد دوخت.
-خیلی خوبه.برای من رفتین توله گرگ گرفتین!بعد منو از حمام گرم عزیزم بیرون کشوندین توی این گورستون سرد تا بهم نشونش بدین!البته تنها نیومدم.اندکی از مرگخواران رو هم با خودم آوردم.

لرد مکث کوتاهی نمود و با دستانش به چندصد نفر مرگخواری که در پشتش بودند اشاره کرد.

آنتونیون به ارامی خودش را به بلیز رساند و در گوش وی کلماتی را زمزمه نمود:
میگم لرد چرا کلاه گذاشته؟
-نمیدونم.میگه تازه حموم بوده سینوزیتش اوت میکنه.
- خب چرا گلگلی کلاش؟
- میگه مال مادر خدابیامرزش بود.

لرد چرخی زده و سپس به رو به مرگخواران با صدایی بلند گفت:
مرگخواران مرده خور.
امشب که تقریبا به امروز داره تبدیل میشه،ما همگی در این مکان مقدس جمع شدیم تا یکی دیگر از مهم جلسات مرگخوارانه را تشکیل دهیم.این توله گرگ زشت و تاپاله رنگ،جزو یکی از برنامهای و نقشهای مهم لرد عزیز و گرامیتون میباشه.امشب این توله گرگ،فردا تکامی توله گرگینهای جهان


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۴ ۲۰:۲۳:۳۶

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
به نام مرلين كبير ما
بالاخر ما هم كارمونو شروع كرديم...

-----------------
در همون لحظه بود كه مونتي يادش اومد كه خودش يكي از رؤساي سازمان جك و جونور هاست، در نتيجه سريعا به دفتر حمايت از حيوونا پيغام داد كه گم شدن تد رو پيگيري كنن.

ناگهان در همين لحظات سر و كله گرابلي هم پيدا شد.

- مونتي چي شده؟ چته؟جيمز چرا تو گريه مي كني؟

- پروفسور...تد...تد...

- تد چي ؟

- تد و دزديدن! جــــــــــــــــِغ

- مونتي!منظورش چيه؟

مونتي هم تمام ماجرا رو براي گرابلي تعريف كرد و گرابلي هم شروع به گريه كردن، كرد.بالاخره پس از كسري از ساعت هر سه از گريه كردن دست برداشتن و شروع به فكر كردن نمودند.

صدايي به گوش رسيد، گويا صداي آپارات يكي از اعضاي دفتر حمايت بود اما نه او لوپين بود يعني روح ريموس لوپين كه به دليل پيشرفت تكنولوژي ارواح رنگي شده بود.()

او از ديوار داخل شد و با نگاه عصباني هر سه مواجه شد.
-

- ببخشيد يادم رفت در بزنم آخه تا عادت كنم طول مي كشه.
سپس با لحني بس نگران شروع به حرف زدن كرد:
- پسرم...پسرم كو؟كجاس؟لولو كه نخوردتش هان؟

- نه بابا لول چيه...ولي اونو دزديدن.

و دوباره هر چهار تا گريه كردن.بالاخره ريموس با كمي فشار به مغزش يه چيزايي يادش اومد.

- بچه ها من يه چيزايي يادم مي آد.اون موقع ها كه من بچه تر بودم يه عده مرگخوار دور هم جمع شده بودن و گرگينه ها رو مي دزديدن.البته نمي دونم واسه چي ولي يادمه يه چيزايي در اين باره مي گفتن.

همه خوشحال در عين حال ناراحت شدند و مونتي دوباره به دفتر پيغام داد كه اون و گرابلي هم در عمليات تجسس شركت مي كنن...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
همانا از اونجایی که بیناموسی کلا طرفدار نداره دیگه تو این سایت(بعد از رفتن عزیزانمون )سوژه را میجدیدیم تا فعالیت در این تاپیک بس بسیار خوب، دوباره تجدید گردد.
همانا امضا،دایی مونتی،کسی که به حیوانات عشق بسیار باناموسانه میورزید.
__________________________________

- آفرین...س اولش رو خیلی خوب گفتی. کم کم داری یاد میگیری چطور حرف بزنی.حالا حروف بعدیش رو بگو...لام.
-س سسسس
-آفرین.س اولشو یاد گرفتی.حالا بگو "لام".
-سسس
- میگم سس رو بلدی.بقیش رو بگو.

مار با چشمانی درشت به دایی مونتی خیره شد وبرای چندمین بار،زبان دراز خود را از دهان بیرون آورده و صدای "سیس"مانندی از خود دراورد.دایی مونتی نفس عمیقی کشید و سپس دوباره صفحه ای از کتاب بزرگ و رنگ و رو رفته را خواند.روی کتاب،کلمات طلایی رنگی برق میزدند.مونتی کتاب"چگونه به حیوان خود مکالمه بیاموزم"را بکنار گذاشت و دوباره مشغول به حرف زدن با مار شد.
-خب عزیزم.حالا یک چیز راحت تر امتحان میکنیم.بگو سیسی.
-سیسسیس
-آفرین...یافتم...آفرین.حالا یک کم کارت رو سخت تر میکنیم.بگو شیش سیخ جیگز سیخی شیش هزار.
-سییس
در همان هنگام،جسمی کوچک با سرعت بالاییی بر روی صورت دایی مونتی پرید.جسم گوشهای دایی را با دستان کوچکش گرفت ویسپس جیغ زنان شروع به صحبت کرد:
جـــــــــــــــــــغ....جــــــــــــــــــــغ...دایی این تدی دوباره اون روی سگش بالا اومده هی منو گاز میگیره.من هی میحوام ازش عکس بگیرم ولی این توله گرگ پشمالو هی روی دوربین من تف میکنه.اگه امروز عکس از حیوون برا وزیر نبرم منو اخراج میکنه.
دایی مونتی عینک خود را بر روی بینیش جابجا نمود و با تعجب به جیمز نگاه کرد:
عزیزکم تد برادرته.نباید این طوری در موردش صحبت کنی.زشته.حالا بعضی شبها یکم پوزش دراز میشه.تازه بنظر من درست مث سگهای بولداگ میشه.توله گرگ زشت چیچیه؟بولداگ خیلی هم قشنگه.
-آهوووووو

صدای زوزه مانندی از بیرون شنیده شد.مونتی چشمان خود را بست و غرق گوشدادن به صدا شد.
- صداش عین خواهران عجیب میمونه.آدم میتونه سالها به این صدای زیبا گوش بده.

مونتی از پنجره نگاهی به بیرون خانه انداخت.
- عجب ماشین قشنگی!چقدر هم بزرگه.این همسایه هم که هر روز ماشین جدید میخره.ای وای رانندش هم انگار تازه از شکار اومده!نگاشون کن!رفتن شکار گرگ.گرگ بدبخت رو هم انداختن تو قفس.چه عجیبه موهای توله گرگه صورتیه.


مونتی از پنجره دور شد.ناگهان،مونتی با چشمان باز به جیمز خیره شد:
همسایه؟من که همسایه ندارم؟گرگ با موهای صورتی؟تدی.تدی رو بردن!

مونتی جیمز را بقل گرفت و با سرعت بسوی طبقه پایین دوید.چند لحظه بعد،مونتی در راهروی وردی خانه ایستاده بود.در خانه باز و جایی که تا چند لحظه پیش ماشینی قرمز ایستاده بود، حال خالی بود.

مونتی فریاد کشان گفت:
زنگ بزنین پلیس!زنگ پزنین آتش نشانی...زنگ بزنین دکتر بیاد.زنگ بزنین پیتزا فروشی!تدی رو بردن...توله گرگ خوشگل مو قشنگ رو بردن.کمــــــــــــــــــــــــــک!
جیمز دستی به سر خود کشید و به آرامی گفت:
یا بجای این همه جا،میتونیم به دفتر حمایت از حیوانات جادویی زنگ بزنیم.تدی الان یک موجود جادوییه و اونا میتونن حمایت و از این کارا بکنن پیداش کنن.خدا کنه تا الان اون آدمای بد تدی رو نخورده باشن.


________________________


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
با اجازه ي اساتيد برتر،سوژه جديد مي دم!

= = = = = = = = = == = = == = =

صبح روز سه شنبه،هنگامي كه تد وارد ساختمان سازمان نظارت بر موجودات جادويي شد، هيچ خبري از ارباب رجوع نبود!البته اين اتفاق،زياد رخ داده بود!چون كسي با حيوانات كاري نداشت!آن روز هنگامي كه تد،منشي خود را ديد گفت:

-امروز قصد كردم برم يه نگاهي به بخش نگهداري بزها بندازم!

- آفتاب از كدوم طرف در اومده كه مي خوايد بريد نظارت كنيد!؟

-به خدا اگه فشار آل نبود،اصلا اين جا هم نميومدم!به هر حال چند تا ممد رو بيار واسم تا منو راهنمايي كنن به بخش مراقبت از بزها!

نيم ساعت بعد

تد و ممد ها در پشت اصطبل بزرگي قرار گرفته اند.اما كسي حوصله در باز كردن ندارد!

-ممد به تو دستور مي دم درو باز كن!

-بيشين بينيم باو!كي هستي دستور بدي؟

-تو روح همتون!مجبورم كردين خودم باز كنم!

در چوبي و بزرگ اصطبل،با صداي غيژ بلندي باز شد.محيط اصطبل تمام از كاه پر شده بود.بر روي زمين گلي،جا پاي بزرگي ديده مي شد!گوسفندهاي سيفيت و درشت هيكلي در جاي جاي اصطبل ديده مي شد!اما به نظر نمي رسيد كه رمق چنداني داشته باشند!بيشتر آن ها در راه رفتن مشكل داشتند.خيلي از آن ها به در و ديوار مي خوردند.عده اي تنه ي شلشان را بر روي زمين انداخته بودند!

-جيــــــــغ!ممد به نرم يكي با اينا بيناموسي كرده!مشكوك مي زنن! يه امتخانشون كن!صداشون كن!

-باشه!ميو!

- باب تو چقدر خلي!با ميو صداش نمي كنن!

-پس با چي صداش مي كنن؟

-نمي دونم! تا سه دستور مي دم بايد صداشون در بياد!يك....

-چخه!سوووت!پيشته!

-دو....

-هووووو!ووووف(اين صداي ارزشي همين طوري به ذهنم رسيد)

-سه....

-بع بع بع!

به محض پايان يافتن صداي ممد موج عظيم صداي گوسفندها به گوش رسيد!

-بع بع بع!آخ!اوووف!بع بع!آي!هووف!بع بع!

-دوباره جيـــــــــــغ!فاجعه در وزارت!بيناموسي با بز!بايد هر كي اين كارو كرده به سزاي عملش برسونيم!از رد پاهاي روي زمين شروع كنيد!اثر انگشتي رو ب ها بود هم ببينيد!نبايد صداي اين خبر در بياد!جيمز نبايد بو ببره!وگرنه اين خبرو چاپ مي كنه!شروع كنيد!


[b]تن�


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱:۵۱ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
هری با تعجب به هرمیون نگاه کرد و گفت:

- اممم... چیکار میکنی؟
- انتخاب می کنم!

هرمیون دونه دونه ی موهای نیمبوس چند هزارش رو میکند و میگفت تاینی... وزیر... تاینی... وزیر...

چند ساعت بعد

هرمیون : تاینی... وزیر... تاینی...


آخرین موهای باقی روی جاروی هرمیون که به سختی هیکل اون رو که از زمان ازدواجش با رون تقریبا" دو سه برابر شده بود، هم در معرض شهادت در راه این انتخاب حیاتی بودند

- عزیزم قبل از اینکه بقیه اش رو بکنی من یه نقل قول انجام بدم؟

- (توضیح: این حرکت بین پاتر ها و ویزلی ها مسری بوده و معانی مختلفی نظیر بگو، حرف بزن، جون بکن، بنال و غیره دارد )

- نقل قول:
اخطار: نفر بعدی که پست رو ادامه میده باید نشون بده که هرمیون از بین یک جن خونگی بوقی و بدرد نخور و یک وزیر مردمی جوون و آینده دار دومی رو انتخاب می کنه! در غیر اینصورت پستش پاک، خودش مجازات و از جامعه جادوگری طرد میشه!


- خب که چی؟

هرمیون پس از این ابراز محبت و توجه عاشقانه، آخرین تار مو را کند و با خوشحالی فریاد زد:

- وزییِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــــــــــــــــ...............

هری نگاهی به رون کرد و ابلهانه پرسید:

- هرمیون کو؟
- احتمالا" تا الان با آسفالت خیابون یکی شده!
- بهتر بابا! بزن بریم که جون جیگر گوشه ام در خطره!

هر دو بی خیال هرمیون سر جاروهشون رو کج کردند و به سمت وزارت تحته گاز رفتند و در اون سرعت بالا ندیدند که روح انتقامجوی هرمیون از جسمش جدا شد و یک قوطی رد بول رو لاجرعه سرکشید!

----

تاینی چشمای گرد و براقش پر از اشک شد و به پای منجیش که مثل اجل معلق سبز شده بود، افتاده بود و زار میزد:

- ارباب خیلی مهربون بود. تاینی جونش رو مدیون ارباب بزرگ بود.
- خف بابا!

و یک اردنگی جانانه نثار جن بدبخت کرد.

- لوسیوس زودتر میری کمک بلیز، اینم باید با خودت ببری!
- این چلاقه لرد، از سرویس خارجه!
- واسه عملیات انتحاری فرقی نمیکنی!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱:۵۵:۵۸

تصویر کوچک شده


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
هری و رون و هرمیون با شتاب هفت متر بر مجذور ثانیه در آسمان پر ستاره و نیلگون که روز قبل بر اثر باران شدیدی که آمده بود از هر نوی آلودگی پاک شده بود و با ابرهای سفید مفید خود شعار down with dirty Tehran را نشان می داد، حرکت می کردند.

ناگهان سایه های سیاهی کمی پایین تر از مکان پرواز آنها پدیدار شدند. افرادی که ماسک های خفنی بر صورت زده و در جهت مخالف آنها حرکت می کردند. پیشرو آنها که مرگخواری لاغر با شنل قهوه ای مایل به گوجه ای بود فریاد زد: من این وزیر بوقی رو می کشم! یک حرفی میزنه بعد می خواد یک جور دیگه جلوش بده! یا بحث رو ادامه میده یا من وزارت رو تو سرش خراب می کنم! باید بحث رو ادامه بده! من مرض بحث کردن دارم!

هری و رون و هرمیون با تعجب به مرگخواران که بی توجه به افراد بالای سرشان بسوی وزارت حرکت می کردند خیره شده بودند!

هری: اونا دارن میرن وزارت! می خوان به اونجا حمله کنن!
رون: اونا دارن میرن وزارت! جون وزیر در خطره!
هرمیون: اونا دارن میرن وزارت ولی جون تاینی بیشتر در خطره! وزارت شونصد تا کارآگاه و محافظ داره! ولی تاینی تک و تنها توی خونه مالفوی...

هری غرغری کرد و گفت: شونصد تا؟ وزارت سه تا کارآگاه داره! من، رون و نویل! ما دو تا که الان اینجاییم. نویل هم که هنوز فرق دو تا ورد ساده رو تشخصی نمیده. تنها محافظ شخصی وزیر هم همون غولست که الان مرخصیه، در نتیجه...
رون جمله اش را کامل کرد: جون وزیر در خطره!

هرمیون دستی به چانه اش کشید و در حالی که همچنان به مرگخوارانی خیره شده بود که لحظه به لحظه دورتر می شدند به آرامی گفت: وزیر یا تاینی؟ مساله این است!

اخطار: نفر بعدی که پست رو ادامه میده باید نشون بده که هرمیون از بین یک جن خونگی بوقی و بدرد نخور و یک وزیر مردمی جوون و آینده دار دومی رو انتخاب می کنه! در غیر اینصورت پستش پاک، خودش مجازات و از جامعه جادوگری طرد میشه!


تاینی نگاهی سریع به برق ساتوری که در دستان مالفوی بود انداخت و زمزمه کرد: ارباب با تاینی کاری داشت؟
مالفوی با صدای مخوفی گفت: وقت مرگت رسیده تاینی! سرت رو می برم میدم به سگ هام بخورن!

تاینی یک قدم به عقب رفت و با وحشت گفت: ولی...ولی شما گفت که جن خونگی رو فردا کشت! شما زیر قولتون زد!
مالفوی: ژوها ها ها

قبل از اینکه تاینی بتواند عکس العملی نشان بدهد مالفوی ساتور را به هوا برد و در جهت نیم کره راست مغز تاینی پایین آورد! جن خانگی در حالی که به شدت می لرزید چشم هایش را بست. ساتور لحظه به لحظه پایین تر می آمد...
-لوسیوس!
دستان مالفوی در یک میلی متری (اوج هیجان ) سر تاینی متوقف شد! مالفوی برگشت و با حالتی نفرت انگیز به پشت سرش نگاه کرد و فریاد زد: مگه نمی بینی دارم جن خونگیم رو می کشم مردک بوقی خرفت...اممم...چیز...سرورم شمایید؟ اینجا چیکار می کنید؟

لرد ولدمورت مکث کوتاهی کرد و در حالی که با سوظن به او خیره شده بود گفت: تو اینجا چیکار می کنی؟! مگه قرار نبود با بلیز و بقیه بری وزارت؟


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۳ ۲۱:۵۱:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۳ ۲۱:۵۷:۵۳



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
دقایقی بعد هر سه بر روی جارو هایشان به سمت قصر مالفوی در حرکت بودند.رون از اینکه مجبور شده بود از پول خودش مزد شیشه بر را حساب کند شاکی بود و بدون توفف غر میزد!
هرمیون از بالای جارو نگاهی به پایین کرد تا بتواند مسیر را تشخیص دهد.در زیر پایشان زمین های خشک و خالی تا جایی که دیده میشد ادامه داشت و اثری از قصر نبود.هرمیون با وجود شدت باد سعی کرد نظر هری را به خودش جلب کند و با فریاد گفت:هریییی!میگم این مسیری که ما میریم درسته؟
هری که صدای باد باعث میشد حرف های هرمیون را متوجه نشود فریاد زد:چی میگی؟مگه ما قراره بریم سیبری؟!
هرمیون:سیبری چیه مگه کر شدی؟میگم این راهی که میریم درسته؟
رون که به هرمیون نزدیک بود گفت:آره بابا درسته.فقط یادت باشه که به امور مالی یادآوری کنم پول این شیشه بر رو برام توی فیش حقوقی این ماه اضافه کنه!
هرمیون که داشت از دست این دو عصبانی میشد بدون توجه به سرعت 360 کیلومتر بر ثانیه ای اش ترمز گرفت و بعد از زدن یک دور سیصد شصت درجه رو به رون و هری ایستاد که از شدت ترس سفید شده بودند!
هرمیون:از دست شما دوتا دیوونه شدم.بابا یکی به من بگه این راهی که میریم درسته؟
هری با ترس سرش را تکان داد.
هرمیون:خیلی خوب.این از این.مطلب دومی.رون اگه یه بار دیگه حرف پول و شیشه بر رو بزنی از همین بالا پرتت میکنم پایین!یه کم جنبه داشته باش!
رون با دلخوری گفت:تو هم دلت خوشه هرمیون.مگه من چقدر حقوق میگیرم که این همه اش رو بدم شیشه...
جمله رون با دیدن قیافه هرمیون نا تمام ماند.
هرمیون:
رون:
هری از این میترسید که مجبور باشند تمام روز را در آن ارتفاع مشغول جر و بحث باشند!برای همین رو به هرمیون گفت:هی هرمیون.جان من ول کن.جون اون جن خانگی بیچاره در خطره.هر لحظه ممکنه جونش رو از دست بده ها.
این جمله کار خودش را کرد.هرمیون که تازه یاد ماموریت اش افتاده بود با عجله هندل جارویش را فشار داد و بعد با سرعتی باور نکردنی شروع به حرکت کرد.طوری که هری و رون چند دقیقه در مه تولید شده از لوله اگزوز جارویش گم شدند!

........................................

تاینی با ترس درون زندان مچاله شده بود و هنوز از شک دیدن سگ های ارباب بیرون نیامده بود.چند لحظه بعد صدای قدم هایی نظر تاینی را به خودش جلب کرد.
تاینی با ترس پرسید:ارباب شما اونجا هستین؟
مالفوی با صدای شرارت بازی گفت:آره جن عزیزم.دو دقیقه بیا بیرون باهات یه کار مهم دارم!
تاینی از لای درز در نگاهی به بیرون انداخت و برق ساتوری که در دست مالفوی بود چشمانش را کور کرد!
تاینی:ارباب مگه شما نگفتین فردا سرمو قطع میکنین؟حرف مرد یکیه!
مالفوی:اه خودت رو لوس نکن جن مفلوک!فعلاً نمیخوام سرت رو بزنم.مگه بهت دستور نمیدم بیا بیرون؟اگه سرپیچی کنی خودت میدونی چه عاقبتی در انتظارته!
و تاینی با تنی لرزان در را باز کرد و از زندان کوچکش خارج شد!



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- آکــــــــــسیو برومز!

دددددییییییشششششش! ( افکت خورد شدن شیشه)

-

مدت زمان نامعلومی بعد...

هری چشمانش رو باز کرد و با دیدن توده ی بهم پیچیده ای از سیم های قهوه ای که جلوش زانو زده وحشت کرد:

- تو دیگه کی هستی ؟
- عینکتو بزن بوقی!

هری با دستش روی زمین دنبال عینکش گشت که بالاخره بعد از جستجوی فراوان موفق شد پیداش کنه و به چشم بزنه. هرمیون هنوز بالا سرش نشسته بود و به حالت نگاش می کرد.

- چه اتفاقی افتاد؟
- خودتون ملاحظه کنین!

هرمیون بلند شد و در کناری ایستاد.

-

سه سوراخ مثل قطعات کلاژ به شکل چوب های جارو در پنجره ی اتاق ایجاد شده و کلی شیشه خرده هم زیر آن ریخته بود. هری در حالی که هنوز با تعجب به شاهکارش نگاه می کرد به هرمیون گفت:

- با ریپارو درست نشد؟
- نخیر، الان رون رفته یکیو بیاره شیشه بندازه!
هری چند لحظه سکوت کرد و بعد با چهره ای گرفته که سعی میکرد امیدواری توی صداش رو پنهان کنه گفت:

- پس دیگه نمیشه به قصر مالفوی بریم ( درون هری: )
- چرا! رون تا چند دقیقه دیگه میاد. تازه با آبدارخونه هم هماهنگ کردم حواسشون به کار شیشه ایه! باشه.
- خوبه!

.....

تاینی با خوشحالی و انگار که چلاقی پاش رو فراموش کرده بیرون پرید تا پذیرایی رو تمیز کنه که:

- جیــــــــــــــــــــــــغ!

سگهای سیاه مالفوی که علاقه ی خاصی به تاینی داشتند جلوی در کشیک می دادند و الان به شدت در حال پارس کردن بودند. جن بدبخت که قفسه سینه اش تا نوک دماغش بالا میومد و پایین می رفت، دوباره پرید توی سلولش و درو بست. از طبقه ی بالا صدای خنده ی تمسخر آمیز مالفوی میومد که معلوم بود حسابی از ترسی که نثار تاینی شده داشت لذت می برد.


تصویر کوچک شده


Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
هرمیون:خب این که مسئله ای نیست.قصر مالفوی همه اش دویست،سیصد کیلومتر از اینجا فاصله داره.هم میتونیم غیب و ظاهر بشیم.هم با جارو بریم،هم اگه پولتون زیادی کردی با تاکسی ها مشنگی بریم.
رون اول نگاهی چپ چپی به هرمیون انداخت و بعد گفت:من با غیب شدن موافقم.حوصله اون همه جارو سواری رو ندارم.
هری دستش را درون جیبش کرد و مقداری مدارک را از توی جیب چرم اژداهایش در اورد و مشغول بررسی آنها شد.
هری:خب بهتره دور این یکی رو خط بکشی.چون تاریخ گواهینامه غیب و ظاهر شدنمون گذشته.دقیقاً هفته پیش باطل شده!
رون:ای بابا این مسخره بازی ها چیه؟ما مثلاً کاراگاهیم.این بچه بازی ها که مال ما نیست.ناسلامتی مامورین دولت باید یه سری امکانات ویژه هم داشته باشن!
هرمیون:جـــــــــــــــــــیـــــــــــــــغ!چی میخوای قانون شکنی کنی؟برم لوت بدم بیان پدرت رو در بیارن؟واقعاً که.تو باید الگوی بقیه باشی!جـــــــــــیــــــــــــــغ!
رون که دیگه حوصله جیغ های بفنش هرمیون رو نداشت برای اینکه بتونه زودتر از شرش راحت بشه گفت:بابا من غلط کردم.گیر نده.حالا خوبه داریم برای اون جن لت و پار تو این همه وقت تلف میکنیم ها.
هری که مطمئن بود اگه رون و هرمیون رو از هم جدا نکنه در طرف چند ثانیه همدیگه رو به خاک و خون میکشن سریع میپره وسطشون و میگه:اشکال نداره.مسئله ای نیست.حالا غیب نمیتونیم بشیم.عوضش با جارو میریم.الان سه تا جارو برای خودمون از توی دفتر میکشم بیرون با طلسم.
و آستین هایش را بالا زد...

-------------------------------------------------

تاینی توی زندانش نشسته بود و به این فکر میکرد که خودش رو با چی تنبیه کنه.به دویار که نمیتونست سرش رو بکوبه.چون گچ میریخت.سرش رو به کمد هم نمیتونست بزنه چون چهارده قرن قدمتش بود!تنها چیزی هم که پیدا میشد فقط مشت هاش بود.برای همین شروع کرد به کوبیدن سرش به مشت هاش!
بعد از چند دقیقه صدای مالفوی در آمد:آهای جن خنگ پیر،بس که تا نیومدم سرت رو زودتر از تنت جدا کنم.من میخوام بخوابم اینقدر سر و صدا نکن.اگه میخوای تنبیه بشی برو اتاق پذیرایی رو تمیز کن.که حداقل قبل از مرگت یه کار مفیدی کرده باشی!
تاینی هم با حالتی آمیخته از خوشحالی و ترس با عجله بیرون پرید تا برای آخرین بار اتاق پذیرایی را تمیز کند!



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
یارو مگه دیونه ای کلتو میکوبی به دیوار؟من مگه پول اضافی دارم هر بار پول گچ دیوارو بدم؟
_ببخشید ارباب.از این به بعد کلمو به کمد زد.
_ نخیر. بیخود.به همین دیوار بزن.فقط آروم بزن میخوام بخوابم.فردا کلتو میبرم.موهاها
____________وزارت خانه________
_جـــیـــــــــــــــــــغ!
رون:بسه دیگه.اوکی ما میایم.کم مونده وزیر اخراجمون کنه.
هری: ما میایم!؟؟!صد بار نگفتم از طرف من حرف نزن.
هری روشو به هرمیون کرد و با نگاهی مادرانه(پدرانه)شروع کرد به توضیح دادن برای هرمیون:
ببین هرمیونکم من ..
_جیــــــــــــــــــــــغ
هری:باشه بابا منم میام!!
هرمیون:مرسی مرسی.


رون نگاهی کاراگاهانه به هری و هرمیو ن انداخت و بعد رو به هرمیون گفت:
خب حالا ما از اینا چیمیدونیم؟کجا میریم؟

_ خب ما میریم خونه مالفوی.

رون با یک حرکت قورباغه پرید بقل هری:
خونه مالفوی؟اونا مارو میخورن

_ نکنه ازشون میترسی؟از دراکو و باباش؟رون کوچولو..

رون که صورتش از موهاشم قرمز تر شده بود رو به هری کرد و فریادکشان گفت:
راست میگه دیگه.تو خجالت نمیکشی؟پاشو راه بیفت بریم دیگه.نکنه از اون تسترالهاشون میترسی؟یا از اون هیپوگریفی که تو حیاطش هست؟یا شاید هم از مارشون؟یا شایدم از خودشون

کلمات آخر رون بیشتر لحن ترس و وحشت رو بخودش داشت تا فریاد و عصبانیت.به هرمیون نگاه کرد و گفت:
خوب حالا با چی میریم؟کی میریم؟
__________________________________
آیا اونا بخونه مالفوی میرسن؟
آیا مالفوی پول گچ رو میده؟
آیا تاینی زیر کاناپه رو تمیز کرد؟
تمامی اینها و هزاران آیای دیگه در پست بعدی!!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.