همانا از اونجایی که بیناموسی کلا طرفدار نداره دیگه تو این سایت(بعد از رفتن عزیزانمون
)سوژه را میجدیدیم تا فعالیت در این تاپیک بس بسیار خوب، دوباره تجدید گردد.
همانا امضا،دایی مونتی،کسی که به حیوانات عشق بسیار باناموسانه میورزید.
__________________________________
- آفرین...س اولش رو خیلی خوب گفتی. کم کم داری یاد میگیری چطور حرف بزنی.حالا حروف بعدیش رو بگو...لام.
-س سسسس
-آفرین.س اولشو یاد گرفتی.حالا بگو "لام".
-سسس
- میگم سس رو بلدی.بقیش رو بگو.
مار با چشمانی درشت به دایی مونتی خیره شد وبرای چندمین بار،زبان دراز خود را از دهان بیرون آورده و صدای "سیس"مانندی از خود دراورد.دایی مونتی نفس عمیقی کشید و سپس دوباره صفحه ای از کتاب بزرگ و رنگ و رو رفته را خواند.روی کتاب،کلمات طلایی رنگی برق میزدند.مونتی کتاب"چگونه به حیوان خود مکالمه بیاموزم"را بکنار گذاشت و دوباره مشغول به حرف زدن با مار شد.
-خب عزیزم.حالا یک چیز راحت تر امتحان میکنیم.بگو سیسی.
-سیسسیس
-آفرین...یافتم...آفرین.حالا یک کم کارت رو سخت تر میکنیم.بگو شیش سیخ جیگز سیخی شیش هزار.
-سییس
در همان هنگام،جسمی کوچک با سرعت بالاییی بر روی صورت دایی مونتی پرید.جسم گوشهای دایی را با دستان کوچکش گرفت ویسپس جیغ زنان شروع به صحبت کرد:
جـــــــــــــــــــغ....جــــــــــــــــــــغ...دایی این تدی دوباره اون روی سگش بالا اومده هی منو گاز میگیره.من هی میحوام ازش عکس بگیرم ولی این توله گرگ پشمالو هی روی دوربین من تف میکنه.اگه امروز عکس از حیوون برا وزیر نبرم منو اخراج میکنه.
دایی مونتی عینک خود را بر روی بینیش جابجا نمود و با تعجب به جیمز نگاه کرد:
عزیزکم تد برادرته.نباید این طوری در موردش صحبت کنی.زشته.حالا بعضی شبها یکم پوزش دراز میشه.تازه بنظر من درست مث سگهای بولداگ میشه.توله گرگ زشت چیچیه؟بولداگ خیلی هم قشنگه.
-آهوووووو
صدای زوزه مانندی از بیرون شنیده شد.مونتی چشمان خود را بست و غرق گوشدادن به صدا شد.
- صداش عین خواهران عجیب میمونه.آدم میتونه سالها به این صدای زیبا گوش بده.
مونتی از پنجره نگاهی به بیرون خانه انداخت.
- عجب ماشین قشنگی!چقدر هم بزرگه.این همسایه هم که هر روز ماشین جدید میخره.ای وای رانندش هم انگار تازه از شکار اومده!نگاشون کن!رفتن شکار گرگ.گرگ بدبخت رو هم انداختن تو قفس.چه عجیبه موهای توله گرگه صورتیه.
مونتی از پنجره دور شد.ناگهان،مونتی با چشمان باز به جیمز خیره شد:
همسایه؟من که همسایه ندارم؟گرگ با موهای صورتی؟
تدی.تدی رو بردن!
مونتی جیمز را بقل گرفت و با سرعت بسوی طبقه پایین دوید.چند لحظه بعد،مونتی در راهروی وردی خانه ایستاده بود.در خانه باز و جایی که تا چند لحظه پیش ماشینی قرمز ایستاده بود، حال خالی بود.
مونتی فریاد کشان گفت:
زنگ بزنین پلیس!زنگ پزنین آتش نشانی...زنگ بزنین دکتر بیاد.زنگ بزنین پیتزا فروشی!تدی رو بردن...توله گرگ خوشگل مو قشنگ رو بردن.کمــــــــــــــــــــــــــک!
جیمز دستی به سر خود کشید و به آرامی گفت:
یا بجای این همه جا،میتونیم به دفتر حمایت از حیوانات جادویی زنگ بزنیم.تدی الان یک موجود جادوییه و اونا میتونن حمایت و از این کارا بکنن پیداش کنن.خدا کنه تا الان اون آدمای بد تدی رو نخورده باشن.
________________________