هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#61

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
کیو؟!
سی؟!
ارزشی!

پُست دوّم!!


- پیش پیش پیش پیش.. پیش پیش پیش..

ویکی که با دقت به مدافع تیم کیو.سی نگاه می‌کرد که اونم خودش با دقت دولا شده بود جلوی قالی‌ش و داشت سعی می‌کرد راضی‌ش کُنه از روی زمین بلند شه، سرشو تکون داد:
- من تو قیافه‌ی این قالی نمی‌بینم که دلش بخواد از رو زمین بُلند شه ویو.

اعضای تیم هرکدوم جلوی یه قالی واساده بودن و دو سه ساعتی می‌شد که از بازار برگشته بودن. البته بعد از دریافت پاترونوس ِ بی اعصاب ِ اسپانسر نازنینشون که به شکل یه کیک غول‌آسای خیلی خیلی ترسناک بود و لا به لای هوارهای "گوووووشنمـــــــــــــــــــه!!"ـش، می‌خواست بدونه دقیقاً چرا "دح میلیون طومن از هصاب ِ کوفطی شرکط ِ کیک‌حای پُشط ِ پرده کم شدح!! " اگه شما هم مث جستجوگر کیو.سی تو این فکرید که: "حکایت املا بیصت بودن ِ اسپانسر چطور تونست توی پاترونوس عربده‌کِشش تأثیر بذاره مرلینی؟ " شاید لازمه کاپتان بهتون یادآوری کنه: «ما هفت تا قالی رو دستمون مونده که ظاهراً هیچ علاقه‌ای به بُلند شدن از روی زمین ندارن! »

به هر حال..

مِتُد ویولت هم چندان کاربُردی به نظر نمی‌رسید. جیمز شونه‌شو انداخت بالا:
- همینطوری همیشه ماگتو پیش پیش می‌کنی که قیافه‌ش شکلیه دیـ..

جمله‌ی جیمز هنوز تموم نشده بود که پنج عضو دیگه‌ی تیم متوجه شدن دالون‌های بازار چه حجمی از تفکر و آینده‌نگری دَرِشون نهفته‌س. چرا که حالا ویولت و جیمز به جای ناپدید شدن توی راهروها، توی قالی‌هاشون ناپدید شده و صدای هیجان‌انگیز ِ گفتگوی تمدّن‌هاشون اتاق مهمان‌سرای سی و هفت ستاره‌ی شفترقُلی و باباش رو پُر کرده بود.

اوه.

گفتیم گفتگوی تمدّن‌ها..

فلش‌های بسیوووور بَک!

- باید به ریشه‌ها بازگشت.. +

مع‌الأسف، انبوه ِ مدیران ِ جادوگران تا بدین لحظه شکلکی درخور برای یک وضعیت ِ + طور تعبیه نکرده فلذا، در این زمینه انشاالله که تخیل خواننده بتواند مرلین را در وضعیت ِ + تصور بنُماید.

تدی کَم مونده بود موهای نازنین فیروزه‌ای بسیار جذّاب و دُخترکُش و دوست‌داشتنی و..
ویکی:
جیمز:
و.. فیروزه‌ای؟ ـش رو بِکَنه:
- یعنی چون یه عضو ِ تیم ِ ما "کریم"ـه، ما باید به ریشه‌های کریم برگردیم؟! یعنی الان شیش تا عضو دیگه‌ی تیم پشمک حاجی عبدالله حساب شدن؟!

مرلین دستی به ریشش کشید که اگه می‌خواست به همین سیستم ادامه بده، شبی از شب‌های زمستان مسافری هفت ناشناس بر سرش ریخته و اثری از آثار ریشش به جا نمی‌موند.
- موضوع فقط بازگشت به ریشه‌ها نیست البته. ما تصمیم داریم گامی مثبت در راستای گفتگوی تمدّن‌ها برداریم و به این بهونه..

پایان فلش‌های بسیوووور بَک!

- حالا ما باید سوار ِ این کوفتیا بشیم برای مسابقه‌مون.

تدی که حتی حواسش نبود اون چیزی که داره بالا پایین می‌ندازه، لولوئه، مستأصل و درمونده به قالی خودش نگاه می‌کرد که اصلاً شبیه به یه قالی پرنده یا حداقل قالی‌ای که پتانسیل پرنده شدن داشته باشه، به نظر نمی‌رسید.
- چخه! چخه! پیشته!

کریم هم انواع و اقسام صداهایی که بلد بود برای به پرواز در آوردن ِ قالی‌ش در میاورد. ویکی آهی کشید.
- می‌دونی اونطوری نهایتش می‌ذارن می‌رن؟

دیوونه داش فک می‌کرد شاید باس همون سیستمی که برای برگردوندن ویولت و جیمز پیاده کرده رو روی قالی‌ش هم پیاده کُنه:
- میام می‌بوسمتا!!

قالی‌ها اهمیت زیادی نمی‌دادند.
- چُشششششش!! چُشششش!!

کریم ِ خسته برگشت سمت تدی:
- اون واسه واسوندنه. نچ نچ نچ نچ.

البته کریم برای تدی نچ نچ نچ نچ نمی‌کرد. تدی گُرگ بود و پرواز کردنش - حتی اگر به یاری لفظ ِ منوّره‌ی نُچ نُچ نُچ نُچ بال در میاورد - کوچک‌ترین کمکی به تحکیم روابط با هیچ کشوری نمی‌کرد.
متأسفانه.
چون به نظر می‌رسید تدی پتانسیل بیشتری برای پرواز داشته باشه تا اون قالی‌ها.

همان لحظه - پُشت پنجره‌ی مُتل

- پس فقط بفرستشون همون جا که مطمئن باشیم تا یه ماه بعد از مسابقه هم سر و کلّه‌شون پیدا نمی‌شه، فهمیدی عمّه؟ شنیدم هرکی رفته اونجا، برنگشته!
- فهمیدم.

مَرد باشلق‌پوش، زنی که قیافه‌ش روی قفل کرده بود رو توجیه کرد و با صدای پاقی ناپدید شد.

با صدای پاق دوّم، "عمّه" وسط اتاق بچه‌های کیو.سی پدیدار شد.
- خدا مرگم بــــــــــــــــــــــــدهههههه!!

ویکی که سخت تحت تأثیر آداب و رسوم مملکت غریب قرار گرفته و شرق‌زده شده بود، جیغ زنان دُنبال چارقدش دویید. لولو هم با جیغ خفه‌ای به شکل یه سگ سیاه ِ گُنده دراومد و بقیه اعضای تیم خیره شدن به ِ ظاهر شده وسط اتاقشون.
- می‌دونی..

تدی اینو آروم به جیمز گفت که کنارش واساده و اونم قیافه‌ش طور بود.
- تو این فکرم که کِی بالاخره قیافه‌م از حالت در میاد.

ویولت که انگار قسم خورده بود تموم ِ طول عمرش اولّین کسی باشه که حرف می‌زنه:
- آبجی یوخده اشتب آپارات کردی مث‌که! اینجا اُتاق ِ بروبکس ِ..
- اعضای تیم ِ کیو.سی ارزشی!

عمّه با صدای ترسناکی جمله‌ی ویولت رو قطع کرد.
- اون قالی‌ها هرگز حتی یک میلی‌متر از روی زمین بلند نخواهند شد! شما باید برای تهیه‌ی قالی‌های پرنده، به صحرای ریگ جن برید!

لحظاتی سکوت در اتاق برقرار شد.
عمه با خودش فکر کرد: اعضای تیم قطعاً تحت تأثیر نمایش پرطمطراقش قرار گرفته بودن.

ویکی ِ مردد، اولّین کسی بود که به حرف اومد:
- ببخشید..
- بله؟

مهاجم موطلایی تیم با کمرویی پرسید:
- شما از چی انقد تعجب کردین؟



- من تعجب نکردم.
- پس چرا..

عمّه عینکش رو برداشت و معما رو بالاخره حل کرد!!
- به خاطر عینکم بود.

اون بچه‌ها رو یاد یه نفر می‌نداخت.
جیمز رو بیشتر.
جُلبک ِ تیم کیو.سی به مغزش فشار آورد. یه نگاه به لولوی سگ سیاه طور انداخت. یه نگاه به اون زن انداخت. یه مروری بر هفت جلد کتاب هری پاتر و یه بدبختی ِ جدید کرد و..
- واسا ببینم. تو یه نسبتی با سبیل تریلانی..

عمه، که حالا شدیداً شبیه ِ "برادرزاده‌"ش بود، عینکشو سریع گذاشت و تو یه حرکت همه قالیا رو زد زیر بغلش:
- خب دیگه خدافس! اینم حق‌الزحمه‌ی من!

پاق!

عمه‌ی سیبیل تریلانی ناپدید شد، ولی چند تا واقعیت رو پُشت سرش به جا گذاشت.
1. اون قالی‌ها پرواز نمی‌کردن.
2. برای پیدا کردن ِ قالی‌های پرنده باس می‌رفتن صحرای ریگ جن و اصلاً کدوم بوقی هس این لامصب؟!
3. حالا بدون قالی‌های دَه میلیونی، باس جواب ِ اسپانسر ِ گوووشنه‌شونو چی می‌دادن؟!

زمان: فردای آن روز
لوکیشن نامعلوم - گرمای تبخیرکننده - بیابان ِ لم یرزع


- تدی بگو آآآآآ. بگو آآآآآ.

شاید تصور کرده باشید کاپتان کیو.سی در مطب دکتر حضور دارد، که خب سخت در اشتباهید. شاید تصور کرده باشید گوینده‌ی این دیالوگ دکتر/شفادهنده/حکیم/طبیب روستا یا چیزی در این مایه‌ها باشد، که باز هم سخت در اشتباهید. حتی در مورد این که کسی چوب بستنی را در حلق تدی کرده باشد هم در اشتباهید.

- چپ چپ چـ.. نه.. راست! شازده خانوم راس! باب نورو انداختی ته ِ روده کوچیکه.. هیچی نمی‌بینم..

شما تا به حال یک کاپتان ِ گرگ داشته‌اید؟ د ِ نه دِ ، نداشته‌اید دیگه! اگه داشته‌ بودید ( آیکُن انهدام ِ زبان و ادب پارسی در یک لحظه ) متوجه می‌شدید زمانی که کاپتان در خط ِ مشی ِ بازی ِ بعدی می‌نویسه: «ما وسط صحرای ریگ‌جن گیر افتادیم و چیزی نمونده همدیگه رو بخوریم..» منظورش این نیست که مجازاً همدیگه رو بخوریم. منظورش اینه که وقتی به سراب می‌رسیم و جیمز و ویولت سعی می‌کنن از روی عوض شدن ِ شکل لولو حدس بزنن تو افق چی داره می‌بینه، تدی بالاخره حوصله‌ش سر می‌ره ( خودش می‌گُف حوصله‌ش سر رفته، شمام بگین حوصله‌ش سر رفته و گووووشنه‌ش نبوده! ) واقعاً ویولت رو می‌خوره!

خورده شدن ِ ویولت به خودی خود مسئله‌ی مُهمی نبود راستشو بخواین. ویولت مادرمُرده سالی به دوازده ماه، یازده ماهشو تو معده‌ی تدی می‌گذروند و کاملاً آداپته شده بود با محیط.

ولی..

ویکتوآر ویزلی حالا داشت طبق دستور ویولت ِ توی ِ معده‌ی تدی، چراغ‎‌قوه رو به سمت راست می‌چرخوند و تکرار می‌کرد:
- تدی آآآآآآ.. بیشتــــر.. آآآآآ..
-

راستشو بخواین تدی داشت بر اثر فرو رفتن یک فروند چراغ‌قوه در حلقش خفه می‌شد و شکلک فوق‌الذکر، ناشی از عدم توانایی‌ش در بستن دهانش و جمع کردن لب و لوچه‌ش بود.

این اتفاقیه که میُفته، وختی ویولت رو با نقشه می‌خوری!! متوجهی کاپتان؟!

- چپ حالا.. واسا واسا! اوکی! آقا فهمیدم! فهمیدم! اون مسیره که تا الان اومدیم؟

پنج صدا: خُب؟!
یک صدا: اُ؟

- پیچ انتهایی ِ اثناء عشر ِ تدی بوده.

پنج صدا:
یک صدا: :آیلِنت:

- دور بزنین، لولو رو هم بگیرین دستتون نزدیک ِ زمین، هروخ چماق شد، بِکَنین!

طبق تحقیقات ِ میدانی ِ آنها، به دلیلی نامعلوم، لولو با نزدیک شدن به قالی‌ها، تبدیل به نوعی چُماق می‌شد که با توضیح کریم، فهمیدند در گذشته با آن چماق قالی‌های بدبخ را می‌کوبیدند. مرلین می‌دونِس چرا.

این عیبی نداشت.
این که تا الان مسیر پیچ اثنا عشر یا اثنی عشر یا هر کوفتی ِ تدی رو دنبال می‌کردن هم عیبی نداشت.
این که جیمز سوار بر انبوهی شِن ِ ضدّ جاذبه ( ) به هوا رفته و نمی‌دونی تا کجا رفته و ما این جیمزو نداشتیم و پس از آن هم، اگر دیوونه با جد و جهد بسیار برش نمی‌گردوند، می‌تونستیم نداشته باشیم ( ) هم عیبی نداشت.

فقط اعضای تیم کم کم داشتن فک می‌کردن..
نکنه این قضیه خورده شدن نقشه‌ی ویولت بود برای این که زیر یه سقف ِ سایه‌دار ِ خُنک بکَپه و تدی با خودش بکشوندش؟!

زمان: ساعتی بعد
لوکیشن: نامعلوم


وضعیت اعضای تیم: لولو به شکل یک چماق، فرو رفته در حلق دیوونه که می‌کوشید کسی را ببوسد.
جیمز برای بار اِنُم، سوار بر شن‌های ضد جاذبه‌ی صحرای ریگ‌جن، ناپدید شده در اُفُق.
ویکی بر اثر آفتاب‌سوختگی حالا بیشتر شبیه باراک اوباما بود تا ویکتوآر ویزلی.
تدی و کریم در اعماق ِ چاله‌ی عظیمی معلوم نبود چه می‌کردند.
ویولت هم که..

کاپتان ناباورانه به ماحصل دسترنجشان نگریست:
- فقط سه تا؟! فقط سه تا؟!!!

کریم در تلاش بود کمی خوش‌بین باشد:
- عوضش روی یکی‌شون نوشته وِل کُن!

این جمله، آستانه‌ی تحمل تدی رو که به سه تا قالیچه‌ی یافت شده در انتهای حفاریشون خیره شده بود در هم شکست. قالی ِ مورد اشاره‌ی کریم رو که بیشتر شبیه پادری به نظر میومد بالا گرفت و صدای هوارش، تا سال‌های سال بازار شایعات ِ موجود در ارتباط با صحرای ریگ‌جن رو رونق بخشید:
- well Come!! روش نوشته وِل کام!! وِل کام!! مامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان!!


خب..
حداقل سه تا قالی پرنده پیدا کرده بودن دیگه..
نه؟!..


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
#62

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۷ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۳۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۵
از ت نمیگذرم!! هیچ وقت!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
کیو؟!
سی؟!
ارزشی!

پُست سوّم!!



صدای تشویق ورزشگاه را برداشته بود.اما به خاطر خون دماغ های بسیاری که در حین رقص شرقی اتفاق افتاده بود آن جا بیشتر به صحنه ی جنگ شباهت داشت. پس از مدتی گزارشگر با گیجی شروع به صحبت کرد:
- بعله حرکات موزون به دلیل اعتراض از سوی یکی از کشور های پخش کننده ی مسابقات متوقف شده و میریم که داشته باشیم شروع بازی رو.تیم گریفیندور با قالی های درجه یک فرد اعلا یکی یکی و با قدرت وارد ورزشگاه میشن.شنیده ها حاکی از اینه که این تیم قالیچه های مدل 2016 شونو مدیون دوستی دیرینه ی حسن مصطفی و گودریک گریفیندور هستن.امیدواریم که بازی جوانمردانه ای در این هوای ابری اجرا شه. همکاران من در گوشم میگن که گویی تیم کیو سی کمی تاخیر داره...


رختکن کیو سی ارزشی

لولو با ژست " وای حالاچی بپوشم" جلوی آینه ایستاده بود. تدی و ویکی با هم دور رختکن تانگو می رقصیدند صمیمانه قدم می زدند و جیمز در حالی که پرچم گریفیندور را بغل کرده بود غمگینانه برایشان میخواند:
- یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم...

و هراز چند گاهی نیز رو ویولت و دمنتور که دست زیر چانه نشسته و به آن ها زل زده بودند عباراتی مانند:
-شییییره گریف
- اصنم سوراخ نیس
- من میخوام جوینده ی گریفیندور باشم.

را فریاد میزد و هر از چند گاهی نیز با پاسخ :
- میام میبوسمتااا

از طرف دیوانه ساز رو به رو میشد.کریم در حالی که پشتش را به آن ها کرده بود و در گوشه ای نشسته بود و فال میگرفت با دلخوری داد زد:
- ما اصالتمون گریفیندوریه!به همین برکت قسم که مسلمون نیستم اگه به رونالد ویزلی افسانه ای گل بزنم!


لحظاتی بعد

- و این تیم کیو سی ارزشی هست که وارد صحنه میشه.واقعا مثل این که بازی منسجمی در پیشه.وحدت این تیم در حدیه که مهاجمان روی یه قالیچه مدافعان روی دیگری و جوینده ام روی چیزی نشسته که من ازینجا میتونم کلمه ی WELL COME رو روش بخونم و خبر رسیده که دروازه بون تیم به خاطر مشکل "چی بپوشم" نتونسته خودشو به بازی برسونه و تیم به صورت 6 نفره به بازی ادامه میده.

بازی حالا شروع شده و نم نم باران نیز باریدن گرفته بود.جینی ،جرج و رون دو طرف قالیچه ی مهاجمان کیو سی ویراژ میدادند و سعی میکردند با جملاتی مانند:

-ننگ ویزلیا
-اگه به بابات نگفتم
-توام یه پریزادی مث مامانت


روحیه ی ویکی را تضعیف کنند.در سوی دیگر ویولت و دمنتور که روی یک قالیچه بودند به دلیل کمبود جا مقادیر زیادی کبودی روی صورت یکدیگر ایجاد کرده بودند که البته برای دمنتور این موضوع را فقط می شد حدس زد!

آملیا بونز و هرمیون نیز پس از لحظاتی کوییدیچ را " روشی برای انحراف ذهن جادوگران نو پا " دانسته و قالیچه هایشان را به یکدیگر چسبانده و در گوشه ای در کنار حلقه ی دروازه شان در حال گفتگو راجع به "معیارهای کلان اقتصادی شعب گرینگاتز در آسیای میانه" بودند.


6 ساعت و 47 دقیقه و 23 ثانیه بعد

- بارون شدید تر شده و هنوز هیچ گلی زده نشده. قالیچه ها دیگه دارن انرژیشونو از دست میدن و قالیچه ی رونالد ویزلی نشست کرده. هیجان بازی واقعا بالاست .به خاطر شدت بارش کوافل ها به صورت خودجوش وارد بازی شدن. اووه این کبودی زیر چشم تدی لوپین رو ببینین. نصف موهای جینی ویزلی نیز لحظاتی پیش بر اثر صاعقه گرفتگی ریختن.تنها امیدمون توی این بازی اینه که... ا مثل این که پاتر وفوکس هر دو اسنیچ رو دیدن و دارن به سمتش شیرجه میرن.

گزارشگر کاملا در اشتباه بود .جیمز که قالیچه اش در حال نشست بود سعی میکرد روی قالیچه ی فوکس ببرد و فوکس پیر بی نوا با سرعت هر چه تمام تر در حال فرار از دست او بود.اما واقعا چه نیازی بود که گزارشگر را اصلاح کنند؟
جیمز روی قالیچه ی فوکس پرید و پادری زیبایش را به سمت زمین پرت کرد. صدای گزارشگر در گوشش زنگ می زد:
- این موضوع بی سابقه س.

سنگینی نگاه فوکس را روی خودش حس کرد و برگشت تا به او بگید:
- چقد خسیسی تو چی میشه حالا!

اما نگاه فوکس به او نبود.به نقطه ای پشت سرش خیره مانده بود. رد نگاهش را دنبال کرد و برق آشنای اسنیچ را از گوشه ی چشم دید. جیمز و فوکس هر دو همزمان قالیچه را چرخاندند و به سمت اسنیچ هجوم بردند و در حالی که جیمز مدام به فوکس تنه و فوکس به او نوک می زد سعی کردند هر کدام کنترل قالیچه را به دست بگیرند. اما اینجوری نمی شد. پس قالیچه را روی AUTO PILOT (اصطلاحی غربی به معنای هدایت خودکار ) گذاشتند و سپس در گلوله ای از خاک و باران و مشت و نوک پنهان شدند و هر از گاهی سر یکی از آن ها دیده می شد که برای نفس کشیدن بیرون می آمد اما دو باره به داخل کشیده میشد.

- بعله دارن هر لحظه به اسنیچ نزدیکتر می شن.حالا اسنیچ به بالای سرشون رسیده و منتظره که یکیشون اونو بگیره.جیمز دستشو به سمت اسنیچ میبره اما فوکس از اون سریعتر عمل میکنه، به دستش نوک میزنه و سپس با منقار اسنیچو میگیره بعله!اسنیچ در دو میلیمتری نوکش قرار داره.

صدای تشویق طرفداران گریفیندور ورزشگاه را از جا برداشت.

- اما صبر کنین چشمام داره تار میبینه.نه!مشکل از چشای من نیست اما..اما انگار یه چیزی داره اونجا آتیش می گیره.

فوکس که به پایان عمرش رسیده بود در یک لحظه آتش گرفت و انگشتان جیمز نا امیدانه به اسنیچ چنگ انداخت و...
.
.
.

آن را گرفت.

طرفداران و اعضای تیم گریفیندور به همراه اعضای تیم کیو سی با بهت به این صحنه خیره ماندند، و چون طرفداران تیم کیو سی حدود 3 ساعت پیش ورزشگاه را ترک کرده بودند صدای 5 نعره ی خوشحالی در ورزشگاه طنین انداخت.

تدی با چشم کبود،ویولت و دیوانه ساز با سر و صورت له شده،ویکی با چشمانی گریان و کریم با ورق هایی خیس خورده از باران ،در کنار جیمزی پر از جای نوک ققنوس فرود آمدند.باران هنوز هم میبارید.اعضای تیم کیو سی با تعظیمی نمایشی سرشان را رو به جایگاه ریاست فدراسیون خم کردند.

صدای صاعقه تماشاگران در حال رفتن و اعضای تیم گریفیندور را بدرقه و نور آن، چهره ی پر از نارضایتی شخصی را روشن کرد.


پایان اپیزود دوم


اعتقاد دارم... به جادوی واقعی تو وجود ادمای واقعی !


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۸:۳۰ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۴
#63

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۲۹:۱۳
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 732
آفلاین
نتیجه بازی تیم قرمز و طلایی گریفیندور با کیو.سی. ارزشی ( مجموعه ورزشی غول های غارنشین )


تیم قرمز و طلایی گریفیندور:
رون ویزلی: 87
فوکس:76
برایان دامبلدور:76

امتیاز تیم: 79.6
امتیاز هماهنگی پست ها: 15


کیو.سی.ارزشی:
تد ریموس لوپین: 93
ویولت بودلر:86
ویکتوریا ویزلی: 88

امتیاز تیم: 89
امتیاز هماهنگی پست ها: 17


برنده مسابقه: کیو.سی.ارزشی
صاحب گوی زرین: کیو.سی.ارزشی




پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#64

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
طوسی جامگان لندن در برابر داس
پست اول

تصویر کوچک شده

دفتر کابینه وزارت - جلسه فنّی



-

-

-

طوسی جامگان لندن، دور تا دور میز نشسته و در سکوت مطلق، به یکدیگر خیره شده بودند.

- بنال باروفیو!

- چی ره؟

- کاپیتان تیمی خوب! باید صحبت کنی.

- در روستای ما کاپیتانی حرف زدنه ره نداشت! کاپیتان فقط اگر عقب افتادیم دعوا ره شروع می‌کرد. چی ره باید بگم؟

- باید حریفو آنالیز کنی!

- آنالیز چیچی هسته؟

- یعنی بگی چجوری بازی می‌کنن.

- خوب هنوز که بازی نکردن من از کجا اینه ره بدونم؟

در حالی که روفوس و لادیسلاو، ریگولوس را گرفته بودند که از سوء قصد احتمالی او نسبت به باروفیو جلوگیری کنند و هاگرید داشت نخ نخ ریش‌هایش را می‌کند، ملکه زیر لب گفت:

- یه فکری ...

پس از آن که ریگولوس به اعصاب خود مسلط شد و هاگرید دست از کندن برداشت، روفوس از ملکه جویا شد «چه فکری؟» اما ملکه بر این اعتقاد بود که «برای چه کسی مهم است که من چه فکری دارم؟ هیچکس به من اهمیتی نمی‌دهد ... البته به جز 1001 خواستگاری که درب خانه‌مان را از پاشنه درآورده اند.» و عاقبت پس از دریافت زیرلفظی و اندکی خوارانیده شدن از ناحیه پاچه، ایده‌اش را مطرح کرد:

- من داشتم فکر می‌کردم که باروفیو بدم نمیگه ... اگه ببینیم چطوری بازی می‌کنن می‌دونیم چطوری بازی می‌کنن! منظورم اینه که از زمانبرگردان استفاده کنیم ... نه ولش کن هیچکس به ایده‌های من اهمیت نمی‌ده اصلا بیخیال من می‌رم ...

آن‌ها که دسترسی داشتند به فرمت راهی تالار زمانبرگردان‌ها شدند و آن‌ها که نداشتند وظیفه خطیر دلجویی از ملکه‌ی دلشکسته را برعهده گرفتند.

تصویر کوچک شده


باروفیو، هاگرید و ریگولوس با دهان باز و چشم‌های گرد به منظره وحشتناک مقابلشان خیره شده بودند. نسخه‌های اصلی آن‌ها و سایر تماشاگران آنقدر سرگرم سنگر گرفتن و تلاش برای در امان ماندن از خطرات احتمالی بودند که نیازی به پنهان شدن از چشمشان احساس نمی‌شد. دور تا دور مجموعه ورزشی غول‌های غارنشین که واقع در دره‌ی غول‌هاست، تا دقایقی قبل بین چند کوه احاطه شده بود اما حالا اخگرهای قرمز رنگی که از منوی فنگ به سمت رودولف شلیک می‌شد نیمی از آن را و جریان پرفشار شیری که رودولف به سمت فنگ گرفته بود نیمه دیگر را تخریب کرده بود. رودولف و فنگ پس از تخریب کامل ورزشگاه، ارتفاع گرفته و در حین پرواز به نبرد آتشینشان ادامه دادند.

تصویر کوچک شده


جلسه اضطراری ستاد مدیریت بحران - مرلینگاه وزارتخانه


وزیر و معاونین در حالی که هنوز از وحشت صحنه‌هایی که لحظاتی پیش دیده بودند بر خود می‌لرزیدند در یک مرلینگاه که تابلوی خراب است روی در آن خودنمایی می‌کرد تشکیل جلسه داده و در حال بررسی ابعاد وخیم اوضاع بودند.

- تو دفترچه راهنمای منو نوشته هر شلیک معادل یک بمب اتم مشنگیه و ده شلیک کل نیا رو می‌ترکونه!

- پسر جریان شیر کلّ گونه‌های جانوری رو غرق می‌کنه ... دیگه هیچ طاووسی باقی نمی‌مونه!

- ما باید به عنوان متولّیان جامعه جادویی جلوی نابودیش ره بگیریم! تصویر کوچک شده


- تصویر کوچک شده


و بدین گونه بود که آن‌ها پس از همفکری و تلاش بسیار تصمیم گرفتند با ارسال سبدکالای حاوی شیر و کیک مسموم به اردوی تیم حریف آن ها را از مسابقه دادن بازدارند تا از به جنجال کشیده شدن آن و متعاقبا نابودی دنیا جلوگیری کنند و از طرفی بدون زحمت به مرحله بعدی راه یابند.


شب قبل از مسابقه


اردوی طوسی جامگان در خاموشی فرو رفته بود تا همه با استراحت کافی وارد مسابقه شوند. از یکی از اتاق‌ها اما سر و صدای مشکوکی به گوش می‌رسید ...

- لوموس!

- دزد هسته! هاگرید! ترسوندی منه ره.

- واس چی تو آشپزخونه ای؟

- گاومیش من می‌خواست شیر و کیکه ره بخوره.

- شیر و کیک که دس توئه!

- نه من با این‌ها دارم بازی فردا ره آنالیز می‌کنم. شیر مثلا جارو هسته ... کیک هم تو هستی.

- تکخوری؟

- ببخشینم. تصویر کوچک شده
سبد کالامونه آوردن منم خواستم شما ره بیدار نکنم.

هاگرید خشکش زد و به باروفیو خیره شد.

- سبد کالا؟

- ها!

- امروز که وسط ماهه!

- وزارتخونه هسته دیگه ... حساب و کتابه ره ره نداره.

- هان راس میگی ... بریم بکپیم.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#65

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
داس در مقابل طوسی جامگان لندن‌

پست اول

*******


خورشید از پشت کوه‌های عظیم‌الجثه‌ی لندن طلوع می‌کرد و با پرتوهای سرطان‌زای فرابنفشِ طلایی رنگِ خود، آغاز روزی ژدید را بر همگان بانگ می‌زد. پرنده‌ها، از آشیانه‌ی خود پر زده به دنبال غذا می‌گشتند. غنچه‌ها شکفته، کائنات بیدار می‌شدند. همگی روز جدید خود را آغاز می‌کردند.
در آن سوی دیگر اما، غول‌های غارنشین، کبابِ تسترالِ روی آتش را رها و با طلوع آفتاب، روز خود را پایان یافته دیدند و قرار را بر فرار ترجیح دادند و به سوی غارهای خود روانه شدند. آخر می‌دانید؟ آفتاب به پوست‌شان نمی‌سازد!
هر روز، وقتی غول‌ها می‌روند، سر و کله‌ی کشاورزانِ غیور و زحمت‌کشِ مزرعه‌ی مشرف به ورزشگاهِ کوییدیچِ غول‌های غارنشین پیدا می‌شود.
-پیس پیس! غولا رفتن!
یکی پس از دیگری، پشت به خورشید، به طوری که آفتابِ شدید مانع از شناسایی آنان می‌شد و چهره‌شان مشخص نبود، وارد زمین کشاورزی شدند.


یکی‌شان داس به دست و بونز نام... آن دِگَر بالشت به دست و خون‌آشام... دیگری اما بدون دستکش‌ش، می‌زند قاطُ و فراموش می‌کند که، او که هست؟!


"-هی لعنتی! من نمی‌تونم با همین لحن ادامه بدم داستانو! یادم رفت چی می خواستم بنویسم... راحت نیستم!
-خب تو هرجوری بلدی بنویس. "

فلش بک
-دای. بی‌زحمت تا سمپاش دستته یه کم سم به این مگسه بزن. هی ویز ویز می‌کنه. اعصابمو خورد کرده! تمام دونه‌های گل‌های آبی رو با زردا قاطی کردم!
-هی من که مگس نیستم!
-یا مرلین! اون حرف می‌زنه! دیدین؟ حرف زد!
-اوری آروم باش. این حشره اسمش لینیه. مگس نیست!
-آره! من یه پیکسی‎م! سلام دای! سلام سوزان! سلام اورلا!
- تو منو می‌شناسی؟!
-
سکوت کوتاهی فضا رو پر کرد.
-بیخیال لینی. چه خبر؟ شما کجا؟ اینجا کجا؟
-چی؟... آها آره! اومدم بگم چند وقت دیگه مسابقات جام حذفی شروع میشه!
- خب؟
-خب نداره دیگه. شما هم بیاین!
-
-
-جام حدفی چیه دیگه؟
به لطف اورلا... و باز هم سکوت. ایندفعه، کمی طولانی تر.
- برای کوییدیچه. ببخشید لینی. ولی فصل برداشت محصولا داره می‎رسه و ما هم اصلا وقت نداریم.
-چی میگی دای؟ هنوز کلی مونده! لین... رو ما هم حساب کن!
-چ‍ی...
و سوزان دهان دای رو سفت چسبید. سفتِ سفتِ سفت!
-باشه! پس فعلا!
-ممبمبمب مبمب...
-

پایان فلش‌بک

وقت ناهار بود و تیم "داس" که هنوز تیم نبود، دست از کار کشیده بود و یه گوشه نشسته بود و در سکوت غذاش رو می‌خورد.
-دیروز یه جغد اومده بود...
دای، در حالی که با شلوار کُردی زیرِ سایه‌ی درختی نشسته بود و به تنه‌ش لَم داده بود و تیریپ شاخا رو گرفته بود و تیکه علفی که بین دندونای جلوی دهنش گذاشته بود رو می‌جویید و کلا روی هرچی شاخ‌ه رو سفید کرده بود، گفت:
-و؟
-مسابقه چند روز دیگه شروع میشه...
-و؟
-ما چهارتا عضو کم داریم...
-خب؟
همین! فقط "خب"! اصلا براش مهم نبود. دای از اولشم مخالف بود.
-خب...
-نکنه انتظار داری پاشم برم دنبال عضو بگردم؟
دای خیلی مخالف بود!
-گوش کن! من از همون اول هم مخالفِ... خخخخ... خخخخخخ...
-چی شد؟!
دای کبود شده بود. البته اولش کبود نبود. یه پروسه‎ای رو طی کرد و بعد کبود شد. به این صورت که اول شروع به "خخخخخخخخ" گفتن کرد. خب این عادی بود. خیلی‌هامون دیدیم که بعضیا وقتی باهاشون چت میکنی، برای نشون دادن خنده‌شون از "خخخخخخخخ" استفاده می‌کنن. ولی دای نمی‌خندید. بعد از "خخخخخخخخ" گفتن، رنگ‌ش داشت تغییر می‌کرد. اونجا بود که سوزان گفت "چی شد؟! ". ولی دای جواب‌شو نداد.
خون‌آشاما همشون همینجوری‌ن. یهو می‌بینی جوابتو نمی‌دن! و اینجاست که خودت باید بفهمی منظورشون چیه. ولی سوزان خسته بود. علاوه بر اون، سوزان نصف زندگی‎شو خواب بوده، برای همین نتونست از کسی یاد بگیره که وقتی خون‌آشاما سکوت می‌کنن، چجوری باید منظورشونو فهمید.
بگذریم... رنگ‌ش داشت عوض می‌شد. اولش یکم سبز شد. بعد یه ترکیب ضایعی از سبز و قرمز. بعدم احتمالا داشت آبی می‌شد. برای این میگم احتمالا، چون سوزان بقیه‌شو ندید. چون ناراحت بود. شکست عشقی خورده بود. اون معتقد بود تغییر رنگ ویژگی خودشه! مال خودشه! حق خودشه! همه هم اینو می‌دونن. اصلا هم براش مهم نبود که آپشن تغییر رنگش چند وقته از کار افتاده و دیگه کمتر کسی یادشه اون روزا رو. اصلا دای برای چی باید اینکارو می‌کرد؟ نکنه از این که سوزان زوج ایفایی‌شه خسته شده بود؟ نکنه زیر سرش بلند شده؟ نکنه یکی دیگه رو پیدا کرده...؟
سوزان خیلی شیک و مجلسی دای‌و ول کرد و رفت اورلا رو آورد. اورلا هم وقتی قیافه‌ی گرفته و داغون سوزان رو دید، چیزی بهش نگفت.
-فکر کنم یه چیزی تو گلوش گیر کرده.
وقتی اورلا این‌و گفت، دقیقا همون موقع بود که دای دیگه کم کم آبی و بنفش و جیگری رو رد کرده بود و داشت به کبودی می رسید. سوزان هم که مثلا قهر بود، داشت با خودش فکر میکرد که "چقد وقتی کبود میشه جذاب‌تر میشه... بی‌خود نیست زیر سرش بلند شده. احتمالا به جذابیت‎های نهفته‌ش پی برده... آره... حتما همینه... هعـــــی... روزگار..."
اورلا دستکش‌شو یکم (تا زیر گلوش) بالاتر کشید و بعد دستشو تا آرنج کرد تو حلق دای. احساس کرد یه چیز کوچولو و نرم اون توعه.
-عاققخخقخق...
-ای وای! ببخشید...
خب ظاهرا اشتباه کرده بود. یکم دستشو برد اون ور تر.
-آهااا!
با نوک انگشتاش یه چیزی رو از دهن دای آورد بیرون. هرچند آب‌دهنی شده بود.. ولی به راحتی می‌شد فهمید همون علف‌ست که دای داشت می جویید.
-اهه اهه! باشه آقا جان... اهه!... غلط کردم. هر چند.. اهم!... هر چند هنوزم مخالفم... ولی باشه. بگردین دنبال عضو.





ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۲:۴۹:۴۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#66

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
داس vs طوسی جامگان لندن
پست دوم



پست تکی با فلش بک شروع نمیشود، ملتفتید که. اما در این برهه حساس زمانی مامان نویسنده با سینی چای در جوارش ایستاده است و اصرار دارد درباره راه های درست مدیریت اقتصادی با او بحث کند و باور کنید، اصلا وقت درستی برای یادآوری این نیست که این پست کلا ادامه دار است.

فلش بک

گاومیش باروفیو، درحالیکه سیگارش را روی نعلبکی می فشرد به قوچ سیاه رنگی که روی کاناپه ی مجاور لم داده بود نگاه کرد.
_جوون از دس دادم خان دایی. حقمو خوردن.
_رقابت تنگی بود دایی، انقد درگیر نکن خودتو.
_گشاد بود خان دایی، خیلیم گشاد بود.

درحالیکه به نامه ی روی میز خیره شده بود، سم هایش مشت شدند و چهره اش را در هم کشید.

"تبریک! شما دومین برنده ی جایزه وبلاگ برتر از طرف جامعه جادوگران عنتلکت هستید. یک جلد کتاب فاطمه جان اختصاری بهمراه مدال نقره برای شما ارسال خواهد شد."

اشک در چشمانش جمع شد و پیشانی اش را به دستانش تکیه داد. در میان نعره ی حضار آه عمیقی کشید. چشمانش که کمی چرخید، خنجر خونین کنار نامه که کمی پیش با آن چاه بست را عوض کرده بودند توجهش را جلب کرد.

***

هاگرید که طاووسش را در آغوش گرفته بود و به خواب عمیقی فرو رفته بود، با لگد های پی در پی ریگولوس بی ملاحظه و بی تربیتی که همان لحظه وارد اتاق شده بود از خواب پرید.

_نمیدونم چرا این کارو کردم، ولی لازم بود بدونی که دیشب روونا به قتل رسید.
_خوشحالم ریگولوس... خوشحالم...
_نه، یه دقه نخواب. مسابقه امروزه. روونا رو کشتن، تیم شیش نفره شده.
_خوشحالم...
_

***

می دانید، ثانیه اول که چشمش به دامبلدوری افتاد که بجای باروفیو روی تخت خوابیده بود، اولین فکری که به ذهنش رسید چیز چندان جالبی نبود. در واقع فکر های دوم و سوم هم چندان جالب نبودند، و حتی ذره ای به حقیقت نزدیک. راستش را بخواهید این که باروفیو طی شب گذشته تبدیل به دامبلدور شده باشد آخرین احتمالی بود که یک ریگولوس می توانست در ده دقیقه ی اول مواجهه با صحنه ی مورد نظر به آن دست پیدا کند، اما حقیقت همیشه تلخ بود و رقابت تنگ و این صحبت ها.

_آم... باروف-اهم... میخواستم بگم که... روونا...

دامبلدورِ مذکور یک چشمش را باز کرد، و ریگولوس دیگر لزومی ندید پیش از فرار جمله اش را تمام کند.

پایان فلش بک

درست لحظه ای که زمین از وسط جر خورد و از میان شکاف طبقاتی ایجاد شده و خاکروبه های باشکوهِ چیز و اینا یک دانه عنتونین به صلابت و اقتدار تمام سر بر آورد، بنظر رسید که مرلین هم دقیقا میخواهد از همان سوراخ مورد نظر در بیاید چرا که برای چند دقیقه ی کوتاه دو اسطوره ی بی تکرار رول نویسی اقدام به زدن یکدیگر کردند و سپس همچون دو پهلوان قدر قدرت در کنار هم شانه به شانه ایستادند و به جمعیت خیره شدند.

مرلین طوری که کسی حرکت لب هایش را نبیند زیر چشمی به عنتونین نگاه کرد و زمزمه کرد.
_یادم رفت اومدیم چه غلطی بکنیم.
_لعنتی، به منم نگفته بودی فقط گفته بودی کار خوبیه.

در این میان، اورلا کوییرک که در میان صدها سپر مدافع خال خال پشمی و آبی کله غازی روی ابر ها پرواز میکرد و با هر نفسش ده تا ساختمان فرو میریخت، تصمیم گرفت ضربه آخر را بزند. لذا برگشت و با نگاهی آتشین به عنتونین و مرلین کبیر خیره شد.

و آن دو پیش از آنکه به یاد بیاورند اصلا آمده اند چکار، پودر شده در هوا پراکنده شدند.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#67

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
داس در مقابل طوسی جامگان لندن‌

پست دوم

*******



- اصن برا چی داریم دنبال عضو میگردیم؟

اورلا نگاهی به دای که هنوز در حال اهم اهم کردن بود و سوزانی که نزدیک بود از عصبانیت به خواب ابدی فرو برود نگاهی کرد و سپس با این وضعیت تصمیم گرفت به زمین خیره شود.

- هیچی عزیزم تو و سوزان قراره برین برا یه ماموریت فوق سری دنبال عضو بگردین.

درواقع لبخند شیطانی دای هرکسی را گول میزد. شاید هم نمیزد. و یا شاید هم همه میتوانستند بفهمند او کلک میزد. حالا هرچه!

- اما دای...

خون آشام وانمود کرد که میخواهد علف تفی شده را نشانه گیری کرد تا به ته حلق سوزان بفرستتد که تهدیدی برای سوزان محسوب میشد و حتی اگر باورتان نشود هم این به ساکت کردن سوزان کمک کرد.

- ماموریت؟
- اره.
- واقعا؟
- اره.
- واقعا واقعا؟
-
-

راستش را بخواهید درست است که اورلا حافظه اش را از دست داده و در چند ثانیه دوباره از اول همه چی را دوباره باید به یاد بسپرد اما به هرحال روحیه اش همان اورلای قبلی است دیگر.

- ولی اخه کیو بریم بیاریم؟ ها؟ منِ پاندا از کجا میخوام عضو پیدا کنم؟

ناگهان به صورت خیلی ناگهانی و حتی سریع تر از پلک زدن اجزای صورت دای با جیغ سوزان از هم باز شدند و همزمان با اورلا شروع کردند به ویبره زدند و در روزنامه ها و سایت های خبری شایعه شده است که دلیل سونامی های گذشته و حال و آینده ی ژاپن این دو هستند.
- پاندا!
- جانِ پاندا؟
- پاندا!
- بله؟
- پاندا!
- یه دقیقه آروم بگیر بگو چی میگی هی پاندا پاندا میکنی.
- منظورش اینه که بریم پاندا رو بیاریم به عنوان عضو.
- ببند!
- سوزان ببین اینم فهمید. این چیزا هوش ریونی میخواد.
- جدی که نمیگی؟

لحظه ای سکوت همه جا را فرا گرفت و حتی صدای جیرجیرک ها نیز که در این مواقع سکوت را میشکنند نیز قطع شد. آیا واقعا دای پاندا را میخواست برای مسابقه بیاورد.

همه به این می اندیشیند که اگر پاندا عضو گروه شود چه اتفاقی رخ میدهد.

دای به بالای سرش خیره شد که بالای آن ابری شکل میگرفت.
نقل قول:
داور سوت مسابقه را زد و پاندا روی جارویی که نشسته بود سعی به بالا رفتن کرد اما طبق قوانین فیزیک و نیوتون - که همه ی ما را به بدبختی کشانده- او نمیتوانست بالا برود. دای با چشم غره رو به زمین حرکت میکند تا به او کمک کند اما به محض این که پوستش با خزه ی نرم و لطیف پاندا برخورد میکند خوابش میگیرد روی شکم پاندا مثل ژله‌ای آب شده پخش میشود و در یک ثانیه در بغل پاندا به صورت خیلی رمانتیک خوابش میبرد.


ابر بالای سر دای کم کم محو میشود و خون آشام نیز لبخندی رضایت آمیز روی لبانش می نشیند.

حال نیز بالای سر اورلا ابری شکل میگیرد تا تفکر او را درباره آوردن پاندا به بازی نشان دهد.
- هی صب کن ببینم. اصلا باید درباره چی فکر کنم؟ چرا من هیچ چیز یادم نمیاد؟
- هیچی هیچی شما به خودت فشار نیار.

سوزان این را میگوید و سری به نشانه ی تاسف تکان میدهد. ابری که قرار بود بالای سر اورلا شکل بگیرد بالای سر سوزان کم کم شکل میگیرد و تصاویری درونش پدید می آید:
نقل قول:
با سوت داور پاندا به راحتی و با شکستن تمامی قوانین فیزیک از زمین بلند شد و به سمت پست خود یعنی دروازه بانی حرکت کرد. از شانس آن ها پاندا به اندازه ای بود که کل سه حلقه را بگیرد و هیچ کس نتواند گل بزند. و این طور بود که سوزان با خیال راحت روی جارویش روی هوا خوابش برد و تا آخر بازی بیدار نشد.


لبخندی رضایت آمیز دیگری نیز روی لبان سوزان جا خوش کرد.

- چرا هردوتون دارین میخندین؟ بگین منم بخندم خب.
- اورلا بیا بریم به ماموریت مون برسیم.
- کدوم ماموریت؟
- یعنی یادت نمیاد واقعا؟
- نچ!

سوزان آرام آرام کنار دای رفت و در گوشش گفت:
- پیس پیس. باید یه کاری بکنیما نمیشه این شکلی هیچی یادش نی.
- پیس پیس. بهتر از زمانیه همه چیز یادش بود و میرفت رو اعصابمون که.
- پیس پیس. راست میگی.

و سپس دوباره کنار اورلا ایستاد.

- خب نگفتید الان میخوایم بریم... هی دستمو ول کن! ولم کن!
- جیغ نزن! میخوایم آپارات کنیم.
- آپارات؟ خب حالا میخوایم کجا بریم؟
- باغ وحش چین!

"پــــــــــــــــــــــق"


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۷ ۲۳:۵۸:۱۴

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#68

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
هاگرید روی جارو نشسته بود . با دیدن این صحنه چنان نا امید شد که دو دستی بر سرش کوبید . خاک فضا را پر کرد و صدای پرندگانی که از کله او بیرون می آمدند در فضا میپیچید ...

فلش بک ...

با اضطراب و نگرانی مشغول نوشتن بود ...

- زود جمع کنین بیاین که اگه نیاین همه چی نابود میشه . وقتشه یه بار هم که شده به یه دردی بخورین و دنیا رو نجات بدین .

نامه را لول کرد و به سمت طاووس رفت .

- حالا این نامه رو به کجاش ببندیم ؟‌ :-؟ اممم ... به این پرها که بند نمیشه مگه ببندمش زیر . وایسا ببینم این زیر میرا چی داری ...

و پرهای طاووس را بالا زد ...

- جان ؟ :O مگه اینا پرنده نبودن ؟‌ :O این همه مدت تو اینجا بودی و من ...

زمین بازی

- چه دستای تپلی :ي حیف نیس با این دستا بخوای به ما گل بزنی ؟‌

این برای چندمین بار بود که دامبلدور روند بازی را مختل میکرد .

رودولف که از دیدن بازی کسل کننده و اعمال شنیع دامبلدور دچار اختلال مزاج شده بود از جای خود بلند شد و فریاد زد ...

- تمومه بازی !‌

- چی چیو تمومه بازی ؟ بشین بابا

فنگ مقابل رودولف ایستاده بود .

- چطور جرئت میکنی ؟‌



خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ شنبه ۷ اسفند ۱۳۹۵
#69

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
داس در مقابل طوسی جامگان لندن‌

پست آخرش

*******


پاق!

- این ماموریت سریه؟!
- نه، اینجا باغ وحش چینه. فقط فکر کنم قفس اشتباهی...

قاره اونوری

دای در حال شمارش با انگشتانش بود.
- اگه دیروز یکشبنه بوده... با پاندا می شیم چهار نفر، سه تا کم داریم!

بعد سرش را چرخاند، و بهترین مدافع دنیا را دید!
بزرگ، گل گلی، قدرتمند، با قابلیت خفه کردن حریفان، نَرم...

هوش از سر دای پرید. دهانش باز شد؛ چشمانش گرد. در حالی که باد از پشت سر می وزید و خورشید هم سعی بر عاشقانه تر کردن فضا داشت، دای پیله های شلوار کردی اش را بالا گرفت و به سمت نیمه گمشده اش دوید.

دای بالشتش را دیده بود!
- بنده وکیلم شما رو به عنوان مدافع برای تیم مون انتخاب کنم؟

و از آنجایی که سکوت علامت رضاست بالشت را زیر بغلش زد و به سمت دیگر زمین دوید تا بقیه اعضا را پیدا کند.

این ورِ قضیه، آسیا
- بدو!
- چرا ما اینجاییم؟!

از آنجایی که جادوگرهای بزرگ هم کشتی را به آپارات بین قاره ای ترجیح می دادند، احتمالا این کار اصلا منطقی نبود. البته اگر شما یک جادوگر که چهارده ساعت در روز را خواب است و بقیه اش را چرت، در حالی که همراهش هم حافظه اش هر چند دقیقه یک بار ریست می شود را برای دزدی به چین بفرستید و به منطق نشان دهید، دمش را روی کول گذاشته و فرار می کند.

بگذریم، اگر منطق فرار کند، شانس بعضی وقت ها کمکِ کمی می کند. آن ها در باغ وحش چین بودند. قفس شیرها!

- من خیلی لاغرم. بذار برم چاق و چله بشم بعد بیا منو بخور.

شیر به سر تا پای دوتا مهمون ناخونده ـش نگاه کرد. بدرد نمی خوردند خیلی. اون یکی دختره که حرف نمی زد، دقیقه ای یک بار یهو چشاش گرد می شد و با تعجب به اطراف نگاه می کرد. بعد تا می اومد به اطراف عادت کنه دوباره چشماش گرد می شد!

- کی بر می گردین؟
- یا مرلین، چرا همه حیوونا تازگیا حرف می زنن؟!
- مرلین کیه؟

شیر ترسید. دختره بیش از حد شیرین می زد. ممکن بود حتی اگر اینجا بماند هم کمال همنشین اثر کند.
- فقط از قفس من بیرون بیرون!

سوزان با انرژی ای که از او عجیب بود دست اورلا را کشید و فرار کرد.

زمینِ بغلیِ دشت غول های غارنشین

- پس شد پنج تا. دوتا کمه.

باد همچنان سعی بر عاشقانه کردن فضا داشت. با شدت بیشتری می وزید و هر چه سر راه خود بود را هم به پرواز در می آورد. مهربان تر از این می شد اصلا؟!

باد وزید و وزید. موهای دای در باد پریشان می شد. شلوار کردی اش باد می خورد و پیله هایش را به پرواز در می آمد. هر لحظه جذاب تر از قبل...

- هی! برو کنار از رو صورت من!

دستکش اورلا که معلوم نبود از کجا پیدایش شده خودش را محکم به صورت دای چسباند.

- خاطرخواهام یدونه نیستن که!البته من فقط شما رو می خوام نیمه گمشده جان!

دای به بالشتش نگاه کرد تا بیشتر دل و قلوه رد و بدل کنند که دید بالشت رفته و او مرد تنهای شب است.
- خوشبختیت آرزومه حتی با من نباشی...

جای بالشت را شنل اورلا گرفته بود. اصلا این اورلا از اول با خوشبختی دای مشکل داشت. دستکشش از جذابیت دای کم کرده و شنلش بالشت را پوشانده بود.

- پوشانده بود؟
شنل را کنار زد. خورشید تابید و دای سوخت! خب، خورشید هم احتمالا سعی بر رمانتیک کردن صحنه داشت، ولی دایِ بی تربیت، توی مزرعه زیر نور زیبای خورشید کار می کرد و خون آشام هم بود خیر سرش! خجالت هم نمی کشید!

- همیشه میدونستم ترکم نمی کنی!

دای به شنل و دستکش که در دست دیگرش بودند نگاه کرد. اگر می توانستد به این خوبی پرواز کنند و زندگی آتش بزنند چرا نمی توانستند مهاجم شوند؟!

چین، جلوی قفس میمون ها

- میگم ما واسه چی اومده بودیم اینجا؟
- نمی دونم. بیخیالش. ببین چقد مردم خوبین. اونا ـم خوابشون میاد انگار.

سوزان پاپ کرن به دست در باغ وحش می چرخید و اورلا را هم به دنبال خود می کشید. احتمالا تنها کسی که وظیفه خود را فراموش نکرده، کمال همنشین بود.

- هی سوزی! پاندا! یه چیزای عجیبی داره یادم میاد. مثلا کویی...
- وهاااااهییییی اینا چقد خوبن!!

عشق، عقل را از بین می برد. البته اگر از اول عقلی وجود داشته باشد.
- من میخوام تا ابد اینجا بمونم.
- باشه من می رم دور بزنم.

روز مسابقه


دای اعضای تیم را زیر بغلش زده و با زانوهایش چوب را نگه داشته بود. زیر لب غرِ "من که از اولش گفتم نریم!" می زد و در ذهن به خرید یک مگس کش به عنوان هدیه برای لینی فکر کرد. چشمانش اطراف را دید می زد بلکه خبری از بقیه تیم شود. نبود که نبود!

- روستایی حوصله ش سر رفته هسته. یا بازی ره شروع کنید یا گاومیش برنده هسته.

دای در حال تفکر بود. احتمالا با وجود بقیه اعضا هم آنها شانسی برای برد نداشتند.
- بردید ولی من به همه میگم که چون وزیری داورو خریدی!
-
-
-
- میریم ما!

یکسال بعد

بالشت-دای ها در زمین می دویدند و بالشت خانم هم اون ور زمین دمپایی و داس و بیل و بقیه مخلفات رو پرتاب می کرد.
- ندویین توله فنگا! ای خدا من چه غلطی کردم این بیچاره ها رو دادی بم؟

در حالی که بالشت-دای شماره سه در تردید بود که توضیح دهد ننه شان چه غلطی کرده است یا نه، دای بیرون آمد، دستش را بالا برد و با حالتی عارفانه گفت:
- بوی پیراهن سوزان را می شنوم!

پاق!


- سلام دای. ما چین بودیم. پانداها خیلی گوگولی بودن. ما یادمون رفت که باید بدزدیمشون. اونجا موندیم و موندیم و موندیم. بعد چینیا تصمیم گرفتن مارو صادر کنن ژاپن که از موندن ـمون برق تولید کنن. ولی ما تسلیم نشدیم و همونجا موندیم. کم کم تبدیل به جاذبه توریستی شدیم. یه روز یکی از پانداها اومد بامون دعوا کنه چون ما حقشونو در جاذبه توریستی بودن خوردیم، با بامبو زدن تو سرمون. هنوز جاش درد می کنه جون تو. اورلا یادش اومد که باید بدزدیمشون و من یادم اومد که باید برگردیم. میدونی؟ خیلی عصبانی بودن نمی شد نزدیکشون شد. اوری موند که من بیام تو رو به عنوان کمک ببرم و بدزدیمشون. راستی چند روز به مسابقه مونده؟!


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۰:۰۲ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶
#70

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مسابقه مقدماتی لیگ کوییدیچ 1396



ترنسیلوانیا
VS.
هارپی هالی هد


مهلت مسابقه: از ساعت 00:00 روز 21 آذر تا ساعت 23:59 روز 30 آذر


داوران: نقاب و آیلین پرنس








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.