هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در همان لحظه ناگهان آیلین سرش را از روی میز بلند کرد و با تعجب به فلور خیره شد.
- چی شد؟گفتی دلورس مرگخوار نیست؟
فلور که همچنان بهتصویر زیبایش در آینه خیره شده بود با لحن بی تفاوتی گفت:
- گفتم که نیست...قبل از اینکه ایفای دلورسو بگیره بود ولی الان دیگه نیست.
آیلین زیر لب زمزمه کرد:
- عجیبه...زمانیکه نقش منو تایید کرد مرگخوار بود...حتما دقت نکردم...البته مهم هم نیست حداقل چندتا پست ملت رفتن سر کار!
ساحره ها:
با این همه برقی که در چشمان آیلین می درخشید از دید ساحره ها پنهان نماند. درحالیکه به طرز عجیبی شاد و سرحال میشد عکس قدیمی اسنیپ را تا کرد و درون جیب ردایش گذاشت. ساحره ها در سکوت به او خیره شدند که لبخند شومی به تدریج روی لب هایش ظاهز میشد. پادما پرسید:
- چی انقدر بامزه است؟
لبخند ایلین وسیعتر شد.
- ما نمی تونیم به سیوروس دسترسی داشته باشیم... هرچی باشه اون محفلیه و دیگه اینکه عمری حاضر بشه به دلورس نگاه کنه...ولی اینکه دلورس مرگخوار نیست کارمونو راحت تر میکنه. حداقل دیگه ارباب از ما ناراحت نمیشه...
آلیس پرسید:
- تو از کجا می دونی؟
آیلین با اندکی نگرانی گفت:
- چون مطمئنم لرد سیاه هیچ وقت از کاری که ممکن بود با یکی از مرگخواراش کنم خوشحال نمیشد ...داشتم چی می گفتم؟آهان!
او با شور و شوق دست هایش را بر هم زد و بلافاصله زاغی پرواز کنان از ناکجاآباد ظاهر شد و با سر و صدا روی شانه آیلین نشست. آیلین از جا برخاست و گفت:
- بزنین بریم خانوما!خیلی کار داریم!
دافنه با لحن سردی گفت:
- کجا قراره بریم؟نکنه یادت رفته ما رو هم در جریان نقشه بی نظیرت بذاری؟
آیلین که جو جادوگر پلید زیبای خفته بودنش زایل شده بود مجددا با اوقات تلخی روی صندلی نشست.
- این واضحه نیست؟دلورس که از احساسات پسر من نسبت به خودش خبر نداره داره؟ما از همین علاقه اش می تونیم استفاده کنیم یعنی.
سلسیتنا با سردرگمی پرسید:
- چه جوری باید این کارو بکنیم؟
پیش از آنکه آیلین بتواند پاسخی به این سوال بدهد لینی با هیجان گفت:
- گرفتم!یکی از ما باید شکل اسنیپ بشه و بره سراغ دلورس!
آیلین خنده ای کرد:
- دقیقا!و ازش بخواد تا ریاست هاگوارتزو بهش بده. هرچی باشه دلورس منوی مدیریتو داره!



پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
آمــانــدا با افکت اهم اوهومی تمام حواس ها را به سمت خودش متوجه ساخت و گفــت:
-یــه مشکل خیلی کوچولو موچولویی هم این وسط وجود داره! این که من هر چی می گردم، می بینم دلوروس که مرگخوار نیست! دلوروس از عاشقان وزارت و منوی مدیریته وایسش سیاه یا سفید بودن که فرقی نمی کنه!

فــلــور در همان حال که به زور خودش را درون ســوژه می چپاند بــدون آن که رویش را از آینه ی کوچکی که در دستانش بود برگرداند، لــایــکِ پـروانه شکلی برای آماندا فرستاد و رو به آلیسِ سر افکنده گفت:
-آلیس ،عزیزم، ناراحت نشو ایــدت خیلی خوب بود! فقط مشکل اینه که دلو مرگخوار نیست! اگه دوست داری میریم مرگخوارشم می کنیم تا ایده ی تو هم اجرا بشه!

آماندا در حین آن که دهانش را با دستمالــی که انگار در تمام این پانصد سال روزی دو بار استفاده شده پاک می کرد، غــرید:
-فـلـور الآن به شعور کودوممون داری توهین می کنی این وسط؟

ناگهان با این جمله بحث پر سر و صدایی میان ساحره ها بالا گرفت. طوری که حتی اگر جیمزی به میان ماجرا می پرید و جــیــغ می کشید هیچ کس متوجه نمی شد!

آیلین که مــیزان امـیــدش رو به اتمام بود، سرش را روی میز گذاشت، عکس روغنیه سوروس چند ماهه که شیشه ی روغن مویی را تکان می داد و با اخم برای دوربین زبان در می آورد را در آغوش گرفت و گفت:
-اَه... مثــ که نمیشه... حق و حقوق ساحره هارو نمیشه گـرفت؛ آخرشم پسرتو میدن به یه وزغ... شایدم وزغو میدن به پسرت... نمیدونم...

دافنه نیز همچون لیوان داغ تر از شکلات جادویــیِ داغ سرش را با تاسف تکان داد و تائید کرد:
-والـــا،اونم یه وزغ زشت و ایکبیری! بیاین انرژیمونو واسه کارای شدنی نگه داریم! مطمئنا ما نمی تونیم دلوروس آمبریجو تبدیل کنیم به یه ساحره خوشگلِ جادویی با فرهنگه با ادب که رنگصورتی بهش بیاد و مورد پسند سوروس باشه بعد هم هر دوتاشونو ماه عسل بفرستیم هاگوارتز تبلیغ کنن برامون...

سپس رو به ساحره هایی که با لبخند های شیطانی در سکوت به او گوش می کردند با اندکی تردید ادامه داد:
-نمیتونیم دیگه، من مطمئنم نمیتونیم، مگه نه؟!



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
در همین لحظه که ساحره ها در حال تفکر بودند؛ در باز شد و آلیس با عجله وارد شد. رو به جمع ساحره ها کرد و گفت: واقعا ببخشید، این شبکه ی مشنگی اعصابمو خرد کرد و باعث شد اولین جلسه رو دیر برسم، درسته زیادم دیر نشده.

سپس یکی از صندلی های خالی را بیرون کشید و نشست.

ساحره ها که بند تفکرشان پاره شده بود، سکوت کرده بودند.

آیلین سکوت را شکست و گفت: خوب چی میگفتیم؟ پسرم عاشق دلورس شده؟ نه، نه، دلورس عاشق پسرم شده و ما باید برای تبلیغات تو هاگوارتز آدم پیدا کنیم.

آلیس با تعجب پرسید: مگه سازمان حمایت از ساحره ها نیست؟ نکنه سازمان حمایت از عاشقاس؟ من اشتباه اومدم؟

مالی تند تند قضیه را برای آلیس توضیح داد.
دوباره همگی به فکر فرو رفتند.

ناگهان آلیس از جا پرید و گفت: فهمیدم! مگه نمی گین دلورس از سوروس خوشش میاد و عاشقشه؟

ساحره ها:

-خوب باید ببینیم عشق دلورس در چه حدیه؟ یعنی عشقش به سوروس بیش تره یا مرگخواریتش؟ این ادامه ی راهو برای ما مشخص میکنه، اگه میخواست مرگخوار بمونه که هیبچی چون عمرا سوروس راضی بشه حتی باهاش حرف بزنه و اگه دلورس سوروسو بیش تر دوست داشته باشه باید یه چاره ی دیگه پیدا کنیم!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
پادما روى صندلى نشست و شروع كرد به توضيح راه حل
ساحره ها:
پادما پرسید:
- موضوع چیه؟
دافنه صدایش را صاف کرد.
- ام خب...فکر نمی کنی یه چیزی رو یادت رفت؟
- مثل چی مثلا؟
فلور یک صندلی را جلو کشید و درحالیکه روی آن می نشست گفت:
- مثلا اینکه از ما دعوت کنی بشینیم.
پادما:
ساحره ها بعد از دقایقی گیس و گیس کشی بر سر اینکه کدام صندلی متعلق به کیست و بعد از رد و بدل کردن مقادیری طلسم عاقبت موفق شدند بنشینند. پادما نگاهی به جمع دوستانش انداخت و صدایش را با اعتماد به نفس صاف کرد.
- خوبه... حالا برسیم به اصل موضوع...من یه نقشه دارم. میریم دلورسو برای اسنیپ خواستگاری می کنیم بعد هم جفتشونو می فرستیم تو هاگوارتز تا برامون تبلیغ کنن.فکر خوبیه مگه نه؟الان ذوق کردین نه؟
ساحره ها:
لینی با ملایمت گفت:
- ایده فوق العاده ایه پادما فقط یه مشکل کوچولو داره...
پادما با تعجب گفت:
- مشکل؟من که مشکلی نمیبینم!
پیش از اینکه لینی چیز دیگری بگوید آماندا که هنوز خون از لب هایش می چکید گفت:
- مشکل اینجاست که اسنیپ یه محفلیه و دلورس یه مرگخوار و دیگه اینکه اسنیپ تا جاییکه یادمه عاشق سینه چاک لیلیه و احتمالا به همین سادگی قبول نمی کنه با زنی ازدواج کنه که همسن مادرشه.



پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
آيلين با ژسته دامبلدر كه ميگه فرزندان رو شنايى به پيش ، به ساحره ها زل زد.

لينى گفت: آيلين تو خجالت نمى كشى كه ژست محفلى مى گيرى؟

آيلين ژستش را به خنده ى شيطانى تغيير داد.

پادما گفت: بياين به دفتر من تو هاگزميد دو تا مشكل رو حل مى كنم.

و آپارات كرد.

هاگزميد


ساحره ها در دفتر پادما بودن كه دافنه گفت: براى يه مرگخوار خيلى صورتى ست.

در دفتر پادما پرده ها صورتى و كوسن هايى به شكل قلب وجود داشت كه روى مبل هاى راحتى صورتى رنگ بودن.

پادما با لحن تخلى گفت: اين اتاق براى اين است كه مراجعه كننده ها را نترسونه.

پادما اهرمى را كشيد و كل اتاق تغيير كرد.

همه چيز رنگى سياه شد و روى ديوار ها تصاويرى از شكنجه ى ماگل ها بود و گوشه اى از اتاق پرچم ريونكلا و مدال سازمان ساحره ها بود. ميز هم به صورت يك عقاب حكاكى شده بود.

پادما روى صندلى نشست و شروع كرد به توضيح راه حل.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۹ ۲۱:۲۰:۲۵


به ياد قديما


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
آیلین: دلورس بسیار بسیار بیجا کرده! مگه من پسر دسته گلمو از سر جوب برداشتم بدمش به این وزغ صورتی؟
حالا درسته که بچم سال تا سال حموم نمیره و همش از موهاش روغن می چکه ولی خوب بچم حلالزاده س و لنگه باباشه! درعوض کلی عزیز دله و... اصن قربون دس و پای بلوریش برم من! :zogh:

پادما وارد اتاق شد و یک نی را به زور در کیسه خونی که همراه آورده بود فرو کرد. نی در گوشه لبان آماندا جا گرفت که با هر خرناسی که می کشید کمی خون در حلقومش فرو می رفت و به این وسیله بالاخره اون حندق بلاش پر شد! کم کم چشم هایش را باز و اعلام کرد: حااااااااااااااااااضر!

جمیع سواحر:

آماندا:

پادما به بحث قبل از خروجش ادامه داد: سینی که به لقاء مرلین پیوسته. درنتیجه این که بخواد پیامی از دلورس به سوروس برسونه منتفی میشه. می مونه هدف اصلی جلسه که روش جذب عضو برای سازمان، از هاگوارتز هست.

آیلین با اندوه گفت: پادما مشکل الان دو تاس! هم باید یکیو پیدا کنیم که بفرستیم تو هاگوارتز برامون عضو جذب کنه و هم باید پسر دسته گلم رو از دردسر عشق اون دلورس پیر نجات بدیم!



پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سینسترا با آزردگی خاطر گفت:
- لوس نشو دیگه... خب تو خیلی ترسناکی... دوست دارم منم یاد بگیرم مثل تو باشم تا... تا...بتونم به خواسته هام برسم!
اسنیپ درحالیکه ردایش را مرتب می کرد بدون اینکه نیم نگاهی به سینی بیاندازد با بی اعتنایی گفت:
- فکر می کنی مثل من بودن کار هرکسیه؟اصلا می دونی تیپ شخصیت intj چقدر نادره؟عمرا تو بتونی مثل من باشی سینی!
سینی نگاهش را از عکس برگرداند و با ناراحتی گفت:
- باشه پس منم بهت نمیگم چی شده.
اسنیپ:

در سازمان حمایت

آیلین نگاه متعجبش را در اطراف اتاق چرخاند و درحالیکه تک تک چهره ها را از نظر می گذراند تکرار کرد:
- پس سینی کجاست؟مگه برای همه زاغ نفرستادم که امروز حتما اینجا باشن؟ مندی؟
آماندا:
آیلین نگاهی به معاون خواب آلودش انداخت و سپس بی هیچ حرفی به پادما نگریست. پادما غرولندکنان از جا برخاست و اتاق را برای آوردن کیسه ای خون جهت شارژ مجدد آماندا ترک کرد. در همان لحظه سلستینا که خروج پادمای ناراضی را از اتاق می نگریست به آرامی گفت:
- مگه نمی دونی سینی شناسه اشو بسته؟
آیلین آهی کشید.
- چرا می دونستم ولی خب خواستم پست طولانی تر بشه!
ساحره ها:
مالی که تمام مدت سرش را از روی بافتنی اش بلند نکرده بود به همان شکل وارد بحث شد.
- خب می دونی... من تازگیا یه چیزایی از اعضای محفل شنیدم ولی نمی دونم چقدر درسته...ظاهرا سینی از دلورس خواسته تو وزارت براش یه کاری دست و پا کنه ولی دلورس اینو مشروط کرده به اینکه سینی بتونه اسنیپو راضی کنه با دلورس حرف بزنه. سینی هم اصلا نتونسته اسنیپو پیدا کنه تا برای اینکار راضیش کنه به خاطر همین رفته تریای پادیفوت بست نشسته تو حال خودشه... به گمونم افسرده شده بیچاره.
آیلین با شنیدن این سخنان اخمی کرد.
- برای چی دلورس باید بخواد با پسر من حرف بزنه؟
مای برای اولین بار سرش را از روی بافتنی اش بلند کرد تا نگاهش را به آیلین بدوزد. با تعجب گفت:
- مگه نمی دونی که دلورس عاشق پسرت شده؟
جمیع ساحره ها:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۸ ۰:۰۵:۳۲


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۰:۴۹ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سینیسترا کمی خودش را تکان داد. دوباره آه کشید. آهی دردناک و جادویی... از ته دل! اشک های نداشته اش را برای رمانتیک شدن رول پاک کرد. دستش را روی سینه اش گذاشت و آماده شنیدن صدای مرد داخل عکس، سوروس اسنیپ شد.

اما هر چه صبر کرد صدایی نشنید. دوباره برای شنیدن صدا فیگور گرفت و کراوت ـش را مرتب کرد. اما این بار هم چیزی نشنید. غرولندی کرد و گفت:
- بنال دیگه!

سوروس اسنیپ داخل عکس، دو دستش را به هم چسباند و بار دیگر با نا خشنودی خیره شد. جوری که بالاخره سینیسترا فهمید که او فیمل (!) است و قاعدتا نباید کروات داشته باشد.

سوروس وقتی دید او با دستپاچگی کروات ـش را غیب می کند؛ به حرف آمد و در حالی که قهقهه زنان، در عکس پشت و رو می شد؛ زمزمه می کرد:
- باید قیافه ـتو می دیدی! اصن سالازاری بود برای خودش. وای!

سینسترا قاب عکس را محکم تکان داد. توجه سوروس جلب شد. سینیسترا ابرو هایش را خم کرد و چشمانش را به حالت نیمه باز در آورد. همه جا را تاریک کرد و با چوب دستی ـش صورت خودش را روشن کرد.

با حالتی بسیار مخوف گفت:
- موهاهاهاهاهاهاهاها! یک درخواستی ازت دارم.
- اوه، سیریِسلی؟ برو کروات ـت رو بچسب!

سینیسترا که به وضوح می شد فهمید به او برخورده است؛ چوبدستی ـش را خاموش کرد و گفت:
- من می خوام کاری کنی که کسی دیگه بهم نگه سینی. خسته شدم دیگه از این سینی شنیدن هـــــای تکراری!

سوروس لبخندی مخوف زد و در حالی که مرموزیت از هر سوراخ روی صورتش می ریخت؛ گفت:
- خودت می دونی که در مقابل ـش چی می خوام!
- نه! نمی دونم.
- اه! مسخره! کل ابهت ـم رو خراب کردی. احمق! سینی!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
سوژه جدید

سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها

روز دیگری در سازمان شروع شده بود. با این همه در ساختمان هیچکس دیده نمیشد. راهروها و راه پله ها خالی از هرگونه فعالیتی به نظر می رسید. ظاهر ساختمان چنان می نمود که در حال تعطیلی به سر می برد. اما در واقع تمامی فعالیت ها در آن لحظه در بالاترین طبقه ساختمان جریان داشت. در بزرگترین اتاق طبقه آخر که در واقع مکانی برای گردهمایی و جلسات ساحره ها به حساب می آمد اعضای سازمان دور میز بزرگی نشسته بودند. فضای اتاق از همهمه های مبهمی آکنده بود. پیش روی هر یک از اعضا برگه ای کاغذ و لیوانی آب به چشم میخورد. مالی در حالیکه با سرعت در حال بافتن ژاکتی بود با حرارت به همراه آنجلینا مشغول بدگویی کردن پشت سر شخصی مجهول الهویه بودند و در کنار آنها آماندا سر بر میز گذاشته و در چرتی شیرین به آرامی خر و پف می کرد. در سوی دیگر میز فلور در حالیکه با ناخوشنودی به اطراف می نگریست با ناراحتی گفت:
- چرا هر وقت جلسه داریم جلومون فقط آب می ذارن؟چه چایی،نسکافه ای،قهوه ای،آب کدوحلوایی با کیکی،بیسکویتی چیزی!اصلا اینجا چرا انقدر نورش زیاده؟چرا صندلیا این مدلی چیده شدن؟ کلا چرا همه چیز اینجا مزخرفه؟
دافنه آهی کشید و به آرامی گفت:
- من دنت جادویی شکلاتی می خوام!چرا اینجا از این چیزا نداریم؟
پادما بی توجه به اطرافش با ناخوشنودی گفت:
- امیدوارم جلسه ی مهمی باشه. من کلی کار دارم همه ارو گذاشتم زمین و اومدم اینجا!
لینی نگاهی به آماندای غرق در خواب انداخت و زیرلب گفت:
- من بیشتر نگران اینم که نکنه آیلین هم مثل مندی خوابش برده باشه!
درست در همان لحظه درب با سر و صدا گشوده شد و آیلین درحالیکه دسته ای کاغذ زیر بغل زده بود با عجله وارد اتاق شد. زیر نگاه خشمگین ساحره ها با سرعت روی صندلی کنار آماندا نشست.
- سلام بر اعضای عزیز سازمان و شیر زنان جان برکف و مدافعان حقوق و آزادی زنان مستضعف در جهان...
اعضای جان بر کف:
آیلین که اوضاع را چندان مناسب نمی یافت با سرعت به اصل مطلب پرداخت:
- اهم...بله...امروز خواستم بیاین اینجا تا در مورد یه موضوعی با هم تصمیماتی بگیریم و...
هلنا که به خاطر نشستن پشت صندلی چیزی حدود 40 دقیقه ناقابل تمام بدنش خشک شده بود با دندان هایی بر هم فشرده میان حرف آیلین پرید:
- و راجع به چیه این موضوع اونوقت؟
- خب می دونین که بعد از کلی ماجرا موفق شدیم کارمونو شروع کنیم. برای تداوم فعالیت تعدادمون کمه و به فکر من رسید که در اولین قدم شروع به جذب نیروی بیشتری کنیم. سوال اینه که از کجا؟
آیلین وقتی پاسخی از کسی نشنید دسته کاغذهای پیش رویش را مرتب کرد.
- به فکر خودم رسید که بهترین گزینه هاگوارتزه... جاییکه بیشترین تعداد جادوگرا و ساحره هارو داره.
الادورا با نمیچه اخمی گفت:
- که اگه توجه نکرده باشی باید بگم اونا هنوز بچه ان و مسلما به اندازه کافی نمی دونن...
آیلین با خونسردی گفت:
- کاملا حق با توئه الای عزیز.ولی کسی راه حل دیگه ای به ذهنش می رسه؟با توجه به اینکه بیشتر ما مرگخواریم و تحت تعقیب؟می دونم وزیر هم مرگخوارن ولی دقت کرده باشین پنت هوس آزکابانو برای پذیرایی ازمون حاضر و آماده کردن!پس مسلما نمی تونیم با خیال راحت راه بیافتیم بیرون و برای عضو گیری تبلیغ کنیم.
اعضا:
لینی پرسید:
- خب همه اینا درست.ولی کی می تونه برامون از تو مدرسه عضو بگیره؟یه مینروا رو داشتیم که اونم تغییر شناسه داد و شد سلسیتنا واربک!
- آیلین با خوشرویی گفت:
- درسته...ولی یه عضو جدید داریم که هرچند به اندازه مینروای سابقمون مشهور نیست ولی اونم یکی از اساتیده هاگوارتزه و اون کسی نیست جز...
سکوت ناگهانی آیلین نشان می داد که مشکلی پیش آمده است. ساحره ها در سکوت به صورت آیلین خیره شدند که زیر لب با چهره ای متحیر گفت:
- پس سینی کوش؟

دهکده هاگزمید- تریای مادام پادیفوت

سینسترا در حالیکه در گوشه ای نسبتا تاریک از تریا نشسته بود لیوان نوشیدنی اش را تا انتها سر کشید. سپس نگاهی غمگین به تصویری که در دست داشت انداخت و آه کشید. تصویر متعلق به مردی لاغر اندام با موهای سیاه و بلند و بینی کشیده عقابی بود که از درون عکس با ناخوشنودی به سینسترا می نگریست.




ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۲۲ ۲۱:۱۱:۴۴


Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۹ دی ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سوژه ی جدید

پست های جدی


روفوس در تریا نشسته بود و قهوه میخورد.با خود فکر میکرد که چرا در این کار دخالت کرده بود.چرا کارآگاهی این پروژه را برعهده گرفته بود؟ هزاران پروژه!!!! آنوقت همین یکی؟ با مشت بر روی میز کوبید.بیشتر مردم به سمت او برگشتند.داد زد:
-رز!!!! آخه چرا؟!!پدربزرگت چه مرد نازنینی بود.چرا؟!

مردم فکر کردند دیوانه است.به کار خودشان مشغول شدند.روفوس یک بطری شراب چینی سفارش داد.اشکش سرازیر شد.چرا پدربزرگ رز؟ چرا او؟ چرا کسی که جلوی ازدواج آنها را بگیرد؟آه رز!روفوس بار دیگر فریاد زد:
- نه!!! آرتور ویزلی نباید میمرد!

همه ی مردم با خشم او را نگاه کردند.صاحب کافه جلو آمد و او را بیرون انداخت.او همچنان داد میزد و میگفت:
- امکان نداره!! رز همچین آدمی نیست!!

فلش بک




- حتما باید اونو ببینی روفوس.میدونم که میشناسیش اما از نزدیک باهاش آشنا نیستی.یه مرد کامل.بدون عیب و نقص.

- بعد از ازدواج مون وقت برای این کار زیاده رز.

آنها با هم در پارک قدم میزدند و برنامه میریختند.بدون آگاهی از این که آن پیرمرد نازنین،پدر بزرگ رز را چه خطر بزرگی تهدید میکند.

یک هفته بعد

-آقای روفوس؟تلفن با شما کار داره.خانم ویزلی هستن.انگار خیلی ناراحتن آقا.

روفوس از جا پرید.تلفن را قاپید و گفت:
-رز؟ منم روفوس.چیزی شده؟

- آه روفوس...پدربزرگ...او...اون مرده!تو یه کارآگاهی حتما میتونی قاتل رو شناسایی کنی.سریعا بیا اینجا!

روفوس به پناهگاه رسید. رز دم در با چشم های قرمز ایستاده بود.گفت:
-آه روفوس خیلی سخته که بدونی یکی از افرادی که هر روز با هاشون حرف میزنی قاتل باشه.

-رز ..عزیزم..نگران نباش..ما با هم ازدواج میکنیم و از اینجا میریم...

- نه روفوس!تا ماجرا روشن نشه من هیج جا نمیرم.

روفوس به خانه برگشت ون زد پدرش رفت.یک کارآگاه کهنه کار.کفت:
-از مرگ آرتور ویزلی خبر داری؟

-بله پسرم.و شرط نوه اش برای ازدواج هم میدانم.تو باید اونجا بری .وکاری کنی که با تو حرف بزنن.قاتل ها معمولا میل عجیبی به حرف زدن دارن.پلیس ها هم کمک میکنن.وصیت نامه هم باید پیدا بشه . اما یادت باشه که به خاطر خودت هیچ کس رو از قتل تبرئه نکن.حتی رز را....

______________________________________________________________________________________________________________________________________________________


بچه ها خواهشا از فلش بک بیرون نیاین وتوی فلش بک کارآگاهی کنین تا قاتل مشخص شه.پست آخر از فلش بک بیرون میاد و دلیل حال بدی روفوس مشخص میشه.لطفا این حرف آخرمو اول پستاتون قرار بدین تا هیچ کس از فلش بک بیرون نیاد.ممنونم.و از تمام خانواده ی ویزلی هم میتونین استفاده کنین.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۹ ۲۳:۱۰:۱۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.