هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین

هافلپاف / ریونکلاو




رختکن تیم ریونکلاو
یک روز قبل از انجام بازی

فنگ در حالی که مدام به ساعتش نگاه میکنه در طول رختکن قدم میزنه و زیر لب چیزاهایی رو میگه
- حالشون رو میگیرم تک تک
- وقتی مورد عنایت قرار دادمشون میفهمن دنیا دست کیه
- برای حرفای من ارزش قائل نشدن


یک ساعت بعد

فنگ همچنان داره در طول رختکن راه میره و حرص میخوره که در های رختکن باز میشه و برو بچ ریون با شادی و خوشحالی و هرهر کر کر وارد میشن و همگی یک دست به سر فنگ میشکن و گوشاش رو میخوارونن( نهایت صمیمی بودن و اتحاد بازیکنان با هم)
فنگ که خودش رو خیلی کنترل کرده تا پاچه ی بازیکنا رو نگیره
- قرارمون ساعت چند بود؟
ملت: 11
فنگ: نخیر من به همه گفته بودم 10
ملت به هم نگاه میکنن : گفته بودی 11 ها
فنگ موهاش سیخ میشه و خر خر میکنه : من مطمئنم گفته بودم 10
در همین لحظه بچه ها دنگاشون رو میزارن رو هم و یک بسته پول میدن به فنگ
فنگ در حالی که پولا رو میزاره تو قلادش
- دفعه ی آخره ....... فهمیدید؟ ............
حالا هم برین آماده شین تمرین رو شروع کنیم
برو بچ دوباره به هم نگاه میکنن
- ما در اوج آمادگی هستیم ..... حالا این تمرین رو نکنیم نمیشه؟
فنگ: نخیر دیر که اومدین تمرینم نکنین؟ من به مدیرای باشگاه قول قهرمانی دادم وقتی سکان هدایت تیم رو گرفتم فقط به مقام اول فکر میکردم
پنی: چه جوگیر
ملت دوباره دنگاشون رو میزارن رو هم و پول رو رد میکنن به فنگ
فنگ دوباره پولا رو میزاره تو قلادش و ادامه میده
- خوب از اونجایی که شامه ی سگی من بهم میگه فردا هوا آفتابیه و ما در هوای خوب عالی کار میکنیم تمیرن امروز تعطیله

فردای آن روز ( روز مسابقه)
یک روز خفن بارانی

بازیکنای ریون در حالی که تا زانو تو گل فرو رفتن دارن به داور و بازیکنای هافل که در وسط زمین وایستادن نگاه میکنن
تنها فردی که در جایگاه تماشاچیها نشسته مادام رزمرتاست که داره تیم ریون رو به صورت اون دختره تو فوتبالیستا تشویق میکنه
- آفرین ....آفرین...... تیم ریون
- آفرین ....آفرین...... تیم ریون

فنگ که خودش رو زده به اون راه داره تند تند تاکتیک های تیم رو شرح میده
- ببین بچه ها ما با سیستم 232 بازی میکنیم , تیم حریف با سیستم 223 میدونید که این جورتیم ها تهاجمی کار میکنن پس ما باید تو ضد حمله ها بهشون گل بزنیم , اگر جلو افتادیم وقت کشی یادتون نره , بری , الکسی با تمام نیروت ضربه بزن
چو, بینز مدافعا های اونا یعنی لودو ودابز خیلی نازک نارنجین ازشون نترسین , کریچ هر وقت توپ اومد تو دروازه نیا جلو باز از بالای کلت توپ رو میندازن تو حلقه , تا توپ رو گرفتی سریع بنداز برای مهاجما . پنی همه ی اینا در صورتی که تو اسنیچ رو نگیری کشکه میدونم جاروت در پیته ولی سعی کن سدریک رو بگیری
فنگ: خوب حالا با یک یا مرلین وارد زمین میشیم( و می یاد که با برو بچ حلقه بزنه)
بری یک ابروش رو میندازه بالا : من عمرا تو این هوا بازی نمی کنم
پنی: منم تو این هوا عمرا اسنیچ رو پیدا نمی کنم
کریچر: منم تو این هوا پوستم خراب میشه
داور در حالی که رداش رو بالا گرفته تا گلی نشه بدو بدو به سمت بازیکنای ریون می یاد
داوردر حالی که داره نفس نفس میزنه: چرا نمی یاین ؟ میخوام بازی رو شروع کنم برم دنبال کارو زندگیم
فنگ به این ور اون ور نگاه میکنه و میگه: نمیشه مسابقه رو لغو کنین؟
داور: به هیچ وجه
برو بچ ریون دوباره به تکاپو میافتن و دنگاشون رو میزارن رو هم
داور اولش زیر چشمی به پولا نگاه میکنه و ادای بی اعتنایی در می یاره اما و در یک فرصت مناسب اونا رو از فنگ میگیره و زیر رداش قایم میکنه
خوب حالا که فکرش رو میکنم میبینم که توی این هوا نمیشه یک بازی خوب داشته باشیم لغو بازی بهترین کاره
و بدو بدو به سمت جایگاه ناظرا میره و تمامی بازیکنان ریون دیدن که مقداری از پول به ناظرین رسید و همشون تو دلشون احساس غرور کردن که باعث شدن همه راضی و خشنود به خونه هاشون برن


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
مسابقه ی هافلپاف و ریونکلاو

صبح روز مسابقه:
تالار بسیار ساکت و آرومه و همه با حالت خواب نشسته ن و سرشون رو گذاشتن روی شونه های همدیگه! البته اگه فکر کردید که این عمل به صورت مختلط صورت گرفته کور خوندید! و باید بدونین که کاملا به صورت تفکیک شده انجام شده!!
در همین حین فنگ با حالت شاد و خوشحال و سر حال یورتمه وارد تالار میشه و با مشاهده ی بچه ها غرشی می کنه و پارس می کنه! و همه ی بچه ها به صورت خبردار در میان!
فنگ: خب بچه ها! امروز همون روزه !! همون روزی که همه ی ما داشتیم برای رسیدنش روز شماری می کردیم! حالا برای افزایش قدرت گروهی تیم همگی با صدای بلند مناسبت این روزو فریاد می زنیم!
-امروز روووووز مــــــســـــــــــابــــــقــــــه ی مــــــــــا با تیم هــــــــــــافــــــــــلپــــــــافــــــــــــــه! واق!
و متوجه میشه که همه ی بچه ها هاج و واج دارن یه نگاه به همدیگه و یه نگاه به فنگ می کنن!
فنگ:حالا چرا مردین!!؟؟ خب پاشین بریم زمین کوئیدیچ دیگه!!
بینز:ببینم چی گفتی؟! امروز روز مسابقه با هافله؟!
فنگ:خب ؟آره!! مگه چیه؟!
و یهو همه از خنده منفجر میشن!
-هه هه ایول دمت گرم فنگولی خیلی باحالی!
- مرسی خندیدیم خیلی خوش گذشت!
- خیله خب بچه ها پس قرارمون یادت نره!! دیر نکنی منتظرم! فردا ساعت 6 رستوران بانی چاو!
- راستی بچه ها می دونستین بانی چاو به کُردی یعنی رو چشمم؟!
و بعد همه به طور همزمان احساس درد شدیدی در نواحی پاچَوی (!!) خودشون می کنن و قدری به پایین نگاه می کنن و متوجه میشن که دهن فنگ به اندازه ی وسعت همه ی پاچه ها باز شده و اونها رو اندر حلق خودش جا داده!
فنگ:پاشین برین سر زمیــــــــــــــــــــــــــــن!!
*ده دقیقه بعد:زمین کوئیدیچ*
مادام هوچ: کاپیتانا با هم دست بدن!
و به طرز ناگهانی اسپراوت احساس می کنه که اطراف پاچه ش کمی فشرده شده! و چون شکمش بهش اجازه ی نگاه کردن به پایین رو نمیده به سرعت یه پریسکوپ از توی جیبش در میاره و می فرسته پایین و متوجه میشه که فنگول پاچه شو گرفته!
اسپراوت: ببین پسرم تو چقد اِبلهی تو باید با من دست بدی پاچه ی من تو دهن تو چه غِلطی می کنه ؟!
فنگ: ها خب ما تو دهاتمون این جوری دست می دیم همینه که هَه!
و با سوت مادام هوچ بازیکنا به هوا برمی خیزن و بازی شروع میشه!
توپ دست مهاجم ریون یعنی چو هستش و چو به سرعت به طرف دروازه ی هافل میره! در این بین دنیس تلاش می کنه که توپ رو ازش بگیره و چو یک لحظه دکمه ی pause بازیو می زنه و نانچیکو می کشه بیرون و مشغول ضرب و شتم دنیس میشه و بازی روند عادی به خودش میگیره! اما دابز و لودو بگمن هم در یک حرکت اشتراکی توپ رو به همدیگه پاس می دن و لودو بگمن با تمام قدرت توپ رو به سمت چو پرتاب می کنه!
توپ 10 سانتیمتر بیشتر با چو فاصله نداره و همه ی چشمها با نگرانی به چو خیره میشه!
چو: هی آقا کجا کجا؟
توپ: ها من وجدان شیر فرهاد بیدم اومدم با کله بیام تو صورتت!
چو: جرأت داری تکرار کن چی گفتی!! نه دیگه!! اگه جراتشو داری یه بار دیگه بگو چی گفتی!! بگو دیگه!!
بلاجر:هیچی... من هیچی نگفتم!!
چو: نه! من می خوام بدونم!! هدفت ازینکه با این خشانت به سمت من اومدی چی بود؟! مثلا خواستی بگی از من خشن تری؟! ها ها ها؟! بزنم لهت کنم؟! وایسا شمشیرمو(!) بکشم بیرون !!
توپ:برم زیر گل اگه همچین فکری کرده باشم!! من غلط کردم!! من شرمنده م!! اون کوافلو بده من خودم برم به تیم هافل گل بزنم شما خسته میشی!!
و چو با کلی قهر و افاده و اینا توپ رو میده به بلاجر و بلاجر هم توپ رو از حلقه رد می کنه!!
اسپراوت: کف می کنیم!
و از دهن همه ی بازیکنان هافل کف میاد بیرون!
گزارشگر:مااااااااااااا!! این واقعه در طول دوران کوئیدیچ بی نظیره!! یک بلاجر به یکی از تیما گل بزنه!! واقعا در این صحنه جای مرلین خالیه که یه کم حال کنه! در هر حال بازی الان 10-0 به نفع راونکلاوه!!
کریچر که به شدت از بی هیجان بودن بازی حوصله ش سر رفته یواشکی به دور و برش نگاه می کنه و همین که مطمئن میشه که هیشکی حواسش بهش نیست و فنگ درگیر جریانات بازیه فرود میاد و از جارو پیاده میشه:
- چیزی نیست که!! یه لحظه س! کسی نمی فهمه هیچ اتفاقی هم نمی افته!! یه سر کوچولو می زنم زود برمی گردم!!
و دستشو می کنه در یک حفره که میان ورزشگاه تعبیه شده (ای بوقی!) و یک صفحه ی طلایی و درخشان رو می کشه بیرون!
کریچر در حالی که با محبت به اون کاغذ خیره شده:لالا پیش پیش ...کوچولوی خوشگل مامانی من....راحت بخواب!! تو منو(منو مدیریت)ی منی هیشکی دستش بهت نمی رسه لالا لالا لا!!
در همین حال صدای هلهله ی هافلی ها به گوش می رسه!! و صدای گزارشگر که داد می زنه «گل!! گل به نفع تیم هافلپاف! یک گل توسط ورونیکا ادونکور برای هافل ثبت شد!» مثل زنگ در گوشش می پیچه و در مقابل خودش دماغ نمناک فنگ رو حس می کنه!! و متوجه میشه که یک پای خودش رو از دست داده... و از هوش میره!
دوربین دوباره به فضای بازی برمی گرده به اطراف دروازه میره!
بری انگشت شصتش رو به طرف زاخاریاس می گیره!
الک:دیوونه نکن اگه کوئیرل ببینه نصفت می کنه!! می زنه لهت می کنه بدبختت می کنه بیچاره ت می کنه!! یه کم آدم باش!!! حداقل تو این بازی آدم باش!!
بری: آخه مرتیکه ی بوق اونجا وایساده به من نگا می کنه می خنده!! مگه من چمه به این خوشتیپی!!!
و یه انگشت دیگه رو به سمت زاخاریاس اسمیت می گیره!!
الک: بابا این دیواااانه کیه آوردن کنار من گذاشتن ؟! بی بو بی بو بی بو بوق بوق بوق بوق ...
بری: گلف نقره ای یه گوشه ترمز کن!! گلف نقره ای سریعا بکش کنار!! بووووم!! با آر پی جی زدمت!! مردی!! سوختی!!
الک: چرا جر زنی می کنی آقا قبول نیست تو این وسط آر پی جیت کجا بود تو فقط شات گان داشتی من کلت کمری داشتم!...
در همین حال پنی که چمن های زمین رو مناسب برای چریدن یافته بود در زمین اطراق کرده و مشغول چریدن بود تا اینکه متوجه شد اسنیچ جلوی چشمشه و چشمش چپ شد!!
صداهایی در ذهن پنی پیچید: دستتو دراز کن بگیرش دیگه چسبیده به دماغت احمق!!
- نه خب آخه تازه این قسمت علفه داره خوشمزه میشه عمرا اگه من علفو ول کنم اسنیچو بچسبم!!
-بابا برو بگیرش دیگه کاری نداره که!
-ایش!! چقد تو غر میزنی!! الان می گیرمش!
و میاد اسنیچ رو می گیره و متوجه میشه که قدری بزرگتر از حد معموله!! قدری که به عمل لامسه ادامه میده (بوقی نه از اون لحاظ!!) متوجه میشه این مشت سدریک دیگوریه که اسنیچ تو دستشه!!
و این گونه بازی به زیبایی به نفع تیم هافل تموم میشه!


ویرایش شده توسط الکسا بردلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۶ ۱۵:۳۶:۰۲

[b][siz


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
Hufflepuff vs. Ravenclaw


دو روز قبل از مسابقه
زمين كوييديج هاگوارتز:


اسپروات به همراه دو سه نفر از اعضاي تيم جارو به دست داخل زمين ميشن... اسپروات زير لب داره با خودش يه چيزايي ميگه...
- اين همه رفتم به مادام هوچ رو زدم، زمين رو رزرو كردم، حالا هيچكدوم نيومدن... خدايا منو بكش... مگر اين لودو رو نبينم! دنيس چرا نيومد؟! ورونيكا...؟ ...
معدود افراد حاضر در تمرين (كه بيشتر اعضاي ذخيره تيم هستند):
- ببينم به نظر شما پروفسور داره چيكار ميكنه؟
- فكر كنم ديوونه شده، آخجون ميبرمش تيمارستانمون...
- برو بابا داره تاكتيك ها رو با خودش مرور ميكنه...
- بيشين بينيم با... تاكتيك كيلو چنده؟؟ پروفسور داره موهاش رو ميكنه!!
- فكر ميكنم جك جونوري رفته بين موهاش... آره داره با جارو ميكوبه روش تا بميره!!
- بابا پروفسور داره خود كشي ميكنه! ببين داره خودش رو ميكوبه به زمين...
- نه بابا داره خودش رو ميتكونه تا او جونوره بياد بيرون... ببين الان هم داره سرش رو ميكوبه به زمين...

در همين اثنا لودو همراه با جاروش وارد زمين ميشه و با ديدن صحنه ي مربوط به خودزني اسپي، دوان دوان به سمت اون شلنگ بر ميداره...
- پروفسور داري چيكار ميكني؟؟
اسپي تا چشش به لودو ميفته در حالي كه چشماش از شدت خشم سرخ شده با دهاني باز از جاش بلند ميشه ( ) و دودستي يقه ي لودو رو ميچسبه و اون رو از زمين بلند ميكنه! و با لحني متفاوت نسبت به هميشه و با صدايي زمخت تر و وحشتناك شروع به صحبت كردن با صداي بلند ميكنه:
- ببينم از اون موقع كجا بودي، ما پس فردا مسابقه داريم...!
لودو كه مو به تنش سيخ شده بود و اينك رنگ به چهره نداشت: پ...پ....پرو....پروفسور...ا....
- الان درسته قورتت ميدم تا ديگه از اين كارا نكني...
و اسپروات دهانش رو به ارتفاعِ قد لودو و قاعده ي پهناي اون باز ميكنه ( )
لودو كه از ترس اينجوري شده بود و نميدونست چيكار بايد بكنه، جاروش رو بين دهن اسپي گذاشت!
اسپي ديگه نميتونست دهنش رو ببنده...!
لودو با ديدن اين صحنه خندش گرفت ولي ناگهان اسپروات با يك حركت جاروي لودو رو بين آرواره هاش خورد كرد() و لودو اينجوري شد و بعد اينجوري .
اسپي: خيلي خوب نميخورمت! همين براي تنبيهت كافي بود...! حالا مثل بچه هاي خوب برو و يدونه از جارو قرازه هاي مدرسه رو از تو انبار بردار و خيلي سريع برگرد اينجا تا تو باشي ديگه سر تمرين غيبت نكني!
لودو كه بسيار وحشت زده بود و همچنان در غم فراق جاروش ميگريست به سرعت به سمت انبار شروع به دويدن كرد...
بعد اسپروات خيكش رو كمي جابجا كرد و رو به ساير افراد با همان لحن منقلب شده نسبت به لحن عاديِ صحبت كردنِ هميشگي اش فرياد زد: شماها چرا وايستادين دارين منو نگاه ميكنيد؟! زود باشيد گرم كنيد ببينم!
و سپس شروع كرد به جمع آروي تكه هاي جاروي لودو از داخل دهانش (!) كه به نظر ميرسيد هنگام صحبت كردن اذيتش ميكنند!!

پس از اين كه با كلي مكافات بروبچز معدود تيم خودشون رو گرم كردند! (چون اونا اصلآ نميدونستند گرم كردن چيه) تمرين شروع شد...
هنگام تمرين اسپروات 100 كيلو وزن كم كرد، بس كه حرص و جوش خورد!! و وزنش به يك تون و 600 كيلو كاهش يافت!( )
لازم به ذكر است كه در تمرين آنروز كه آخرين تمرين قبل از مسابقه بود از تركيب اصلي تيم فقط لودو و سدريك حضور داشتند.


شب قبل از مسابقه
تالار عمومي هافلپاف:


درب تالار به ناگاه با صداي بلندي باز ميشه... خيك و سپس خود اسپروات وارد تالار ميشن.
- شماها كجا بوديد؟؟ چرا نميايد سر تمرين ها؟؟ فردا مسابقست! يادتون نره! به ريش مرلين اگر نيايد...
بچه هاي تيم و غير تيم كه همگي وحشت كرده بودند و خشكشان زده بود همزمان با هم گفتند: چشم...
اسپروات كه از ميزان كند ذهن و كوندن بودن بچه هاي هافل به شدت عصباني بود، از خوابگاه خارج شد و درب را محكم پشت سرش بست...


نيم ساعت قبل از مسابقه
رختكن تيم:


همان افرادي كه در آخرين روز تمرين حضور داشتند در رختكن جمع بودند و اثري از ساير اعضا نبود.
اينك به وضوح دود سفيد رنگي كه از گوشهاي اسپروات بيرون مي آمد قابل رويت بود...
بچه هاي تيم هيچ يك متوجه عصبانيت غير قابل تصورِ اسپروات نميشدند و در حال شوخي و مسخره بازي بودند و به هر چيزي غير از مسابقه و موفقيت در آن فكر ميكردند...
لودو ناگهان چشمش به چهره ي ملتهب و سرخ رنگ اسپروات كه همچون آهن گداخته شده بود و دود از گوشهايش بيرون ميآمد افتد...
- ا... پروفسور شما گرمتونه؟؟ سدريك جان پنجره رو باز كن پروفسور خيلي گرمشه! مغزش جوش اومده گومنم...
- خوب پروفسور هواي به اين خوبي چرا اينهمه لباس پوشيدي؟ كمتر ميپوشيدي خوب، عزيز جان...
- سدريك اين به خاطر چربي زياده!........
اسپروات اجازه نداد لودو صحبتش را كامل كند و ناگهان نعره اي زد كه نه تنها تمام رختكن و تمام استاديوم، بلكه تمام محوطه ي هاگوارتز به رعشه افتاد...!
اعضاي حاضر در رختكن كه به نظر روح از بدنشان جدا شده بود. همچون جنازه اي بي جان، با رنگي بي رنگ تر از سفيد روي زمين افتادند...

هنگام مسابقه بود. اسپروات با يك حركت چوبدستي در حالي كه هنوز به شدت عصاباني مينمود لباس اعضا را تعويض كرد و سپس همگي آنها را با يك دست بلند كرده و به سمت زمين ورزشگاه به راه افتاد.


زمين مسابقه:

اسپي بازيكنان را روي زمين انداخت... با يك ورد تمام آنها را به هوش آورد. افراد ذخيره به سمت نيمكت دويدند و دو نفر ديگر بدون هيچ حركت اضافي در كنار اسپروات در صف سه نفره ي تيم ايستادند و مانند چوبي خشك بي حركت ماندند.
دو كاپيتان با دستور داور به هم نزديك شده و دست دادند، اسپروات آنقدر عصبي بود كه اگر داور دخالت نميكرد انگشتان فنگ، كاپيتان تيم ریون را خورد ميكرد.
در همين لحظه چندين شبح از دور پديدار شدند. بله اينان افراد تيم هافل بودند كه دوان دوان و از ترس از دست دادن جان خويش، خود را به مسابقه رسانده بودند. ولي اين از شدت عصانيت اسپي نمي كاست. در آن موقعيت اسپروات هيچ نگفت...

با صوت داور چهارده بازيكن به هوا بلند شدند.

چند لحظه بعد...

گزارشگر مسابقه:
""بله، بازيكنان ريون دروازه هافل رو به توپ بستند. ولي اسپروات خوب مقاومت ميكنه... تا حالا هافل گلي دريافت نكرده. معلوم نيست چرا بازيكنان هافل اينقدر ناهماهنگ عمل ميكنند! تا حالا يك حمله هم نداشتند.
باز هم يه شوت ديگه از بینز، اينبار هم اسپروات خيلي خوب توپ رو مال خودش ميكنه! حالا توپ رو براي دنيس ميندازه... اوه، نه! چه وضع خنده داري داره اين هافل... توپ از دست دنيس ليز ميخوره و مجددآ اين بازيكنان ريون هستند كه دارن حمله ميكنند. چو توپ رو ميندازه براي فنگ، فنگ به بینز... عجب پاسكاري زيبايي... عجب شوتي و گل... گل... گل براي ريوانكلاو... بلاخره اين تيم موفق به گلزني ميشه. مسلمآ اگه اسپروات تو تيم هافل نبود تا حالا 30-40 تا گل ميخورد هافلپاف...
بازيكنان هافل بازي رو شروع ميكنند... ورونيكا توپ رو براي زاخاریاس ميندازه... اوه، یه بلاجر از طرف الکسا به زاخی میخوره و اون توپ رو از دست میده!
يه حمله ي ديگه براي ريوان... اينبار فنگ خودش جلو ميره، عجب آمادست اين بازيكن... از بلاجر كم سرعتي كه لودو فرستاده رد ميشه... حالا مقابلش اسپروات قرار داره. فنگ توپ رو با يك حركت فريبنده ميندازه براي چو، چو يه شوت ناگهاني ميكنه و... نه! گل نميشه... باز هم اسپروات توپ رو با يه شيرجه مال خودش ميكنه. به سرعت توپ رو به دنیس ميسپره، دنیس رو به ورونیکا ميده... هه! چه عجب يه پاس سالم از تيم هافلپاف ديديم...! اوه، نه، نه، نه، يه بلاجر خيلي محكم به سر زاخاریاس برخورد ميكنه و زاخی كه خيلي كند حركت ميكرد، سقوط ميكنه. معلوم نيست اين مدافع هاي تيم هافل كجا هستند...! اما دابز اصلآ تو زمین به چشم نمیخوره!!
به نظر زاخی نميتونه بازي رو ادامه بده. البته بودن يا نبودنش هم چندان فرقي نميكنه!!
باز هم ريوان حمله ميكنه، تا حالا هيچ توپي به دروازه بان ريوان نرسيده و كريجر يك روز كاملآ آروم رو پشت سر گذاشته. بله، گل...گل... گل براي ريوان. نتيجه بازي 20 به صفر به نفع ريوان...
جستجوگرهاي دو تيم به دنبال اسنيچ هستند... البته دو تيم نه! فقط پنه لوپه، جستجوگر ريوان داره اين كار رو انجام ميده! به نظر سدريك اصلآ برنامه اي براي گرفتن اسنيچ نداره... يه گوشه روي هوا معلقه و معلوم نيست داره چيكار ميكنه...!""
در همين لحظه يك بلاجر که برودریک اون رو فرستاده به سدريك برخورد ميكنه و سدريك هم سقوط ميكنه...
""معلوم نيست حواس اين بازيكنان هافل كجاست خيلي شل و بي انگيزه بازي ميكنند...! يه شوت ديگه... و گلي ديگه براي ريوان...گل...""

چند دقيقه بعد:
""نتيجه 150-صفر به نفع ريوان هست. تو همين چند دقيقه ريوان موفق شد 15 تا گل به ثمر برسونه. هافل حتي يك حمله هم نداشته... واقعا اسپروات خوب مقابله كرد ولي خوب مثل اين كه اون هم ديگه داره كم مياره... بيچاره ديگه چقدر توان داره! فكر ميكنم بازيكنان هافل الان فقط آرزو كنند كه يكي از جستجوگرها اسنيچ رو بگيره، چون با اين روند هافل گل هاي بيشتري خواهد خورد...
بله... به نظر ميرسه پنه لوپه چيزي ديده... به سرعتِ خودش اضافه ميكنه... به نظر اسنيچ رو ديده!
سدريك قصد داره بهش نزديك شه، ولي سرعتش خيلي كمه و بله، پنه لوپه اسنيچ رو ميگيره...""

صداي تشويق بچه هاي گروه ريون كه قسمت اعظم ورزشگاه(همه ورزشگاه!) رو مال خودشون كردن به هوا بلند ميشه... سوت داور در ميان همهمه ورزشگاه به صدا در مياد.

اسپروات كه بسيار وحشتناكتر از قبل شده و به نظر ميرسه سرش داره منفجر ميشه و چشاش هم بس كه خون توش جمع شده داره ميتركه، با يك حركت سريع تمامي بازيكنان هافلپاف رو مي بلعه!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۸۵

پروفسور اسپراوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۳ جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۶ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 378
آفلاین
مسابقه راونکلاو و هافلپاف

تالار عمومی هافلپاف
نیم ساعت به شروع مسابقه

اسپراوت در کنار تابلو گورکن که از لحاظ هیکلی بی نهایت به او شباهت داشت نشسته بود.تمامی بازیکنان تیم آماده بودند و منتظر لودو.کم کم غرهای بچه ها شروع شد که لودو از پله های خوابگاه پایین آمد و به اعضای تیم نگاهی انداخت...ورونیکا گفت:
-خوب شد آمدی والا داشتم آماده می‌شدم که بیام با چماق اما بیدارت کنم.
ولی اسپراوت نگاهش به لودو معطوف بود در حالی که چهره اش به سرخی گراییده بود او را به نزد خود فرا خواند.لودو به سمت وی رفت و کنجکاوانه به وی خیره شد.اسپراوت بدون اینکه حرفی بزند به لباس وی اشاره کرد.لودو هم نگاهی به لباسش انداخت و بلافاصله بار دیگر به خوابگاه رفت.اسپراوت رویش را به سمت اعضا کرد و گفت:
-من نمیدونم این چطور متوجه نشده که سمت راست لباسش بطور کامل پاره شده.
اعضای تیم لبخند بی رمقی زدند.پس از چند دقیقه لودو بار دیگر آمد و گفت:
-امیدوارم که این بار دیگر مشکلی نباشد.
اسپراوت خیکش را به نشانه مخالفت تکان داد و از جاش بلند شد و فریاد زد:
پیش به سوی پیروزی
مسلما آنها بعد از آن تمرینهای سخت دیگر واهمه ای از باخت در مقابل قهرمان ترم پیشین نداشتند.آنها برای پیروزی گام بر می‌داشتند تا بار دیگر نشان دهند که هافلپاف بهترین است.



رختکن تیم هافلپاف
ده دقیقه به شروع مسابقه

اسپراوت دستهایش را به هم زد تا توجه اعضای تیم را به خود جلب کند.هیچ کس آرام و قرار نداشت.تمامی اعضا برای اینکه خود را آرام نشان دهند خود را به کاری مشغول کرده بودند.اما دابز مرتبا موهایش را باز و بسته می‌نمود.دنیس,سدریک و لودو با اینکه جاروهایشان کاملا تمیز و براق بودند باز هم آنها را روغن کاری می‌کردند.زاخاریاس از ترس مسابقه به دستشویی رفته بود.آنها مجبور شدند برای بیرون آمدن او پنج دقیقه پشت در دستشویی موزیک بنوازند.اسپراوت که از حرکات اعضای تیمش خنده‌اش گرفته بود سعی کرد آن را پنهان کند.خودش هم دست کمی از آنها نداشت.هر چه باشد با قهرمان ترم پیشین مسابقه داشتند.او شروع به سخن گفتن برای امید دادن به بچه ها کرد:
-خب بچه ها حالا باید نشون بدیم که هیچی از بقیه گروهها کم نداریم.پس بخندین...به قیافه های خودتون.
به امید پیروزی!
همه بچه ها آماده رفتن شدند و گقتند:
-یا حالا یا هیچ وقت...!
سپس بدنبال اسپراوت از رختکن خارج شدند.



ورزشگاه کوییدیچ هاگوارتز
آغاز مسابقه

همگی با یکدیگر به سوی وسط زمین می‌رفتند.خورشید با خودنمایی در میانه آسمان ایستاده بود.صدای خفه‌ای به مقابله با فریاد مخالف طرفداران بیشمار راونکلاو می پرداخت.صدایی که از دلهای عاشق هافلپاف برمی‌خاست.داور که نقابی سیاه به صورت خود زده بود تا همچنان تا زمان اعلام نتایج ناشناس باقی بماند از پشت آن نقاب کذایی به کاپیتانهای دو تیم دستور داد که با یکدیگر دست دهند.صدای داور بی نهایت به گوش اسپراوت آشنا بود.حسی به وی می‌گفت که داور در حقیقت خود کوییرل است.در همین لحظه که رویش را برگرداند پنجه سفیدی را در مقابل خودش مشاهده کرد.او به سختی میتوانست فنگ را در زیر خیکش مشاهده کند.با ناامیدی رویش را با دیگر به داور برگرداند و گفت:
-حتما باید دست دهیم.
-بله.وگرنه دو پنالتی برای اونکلاو گرفته می‌شود.
اسپراوت دست خود را جلو برد تا با پنجه فنگ دست دهد.بلافاصله فریادش بلند شد که در میانه زوزه فنگ گم شد.فنگ طی حرکت کاملا ناجوانمردانه پنجه خود را در دست اسپراوت فرو کرده بود.داور که ظاهرش نشان میداد متوجه این امر نشده است به بازیکنان دستور داد در سر جای خود قرار بگیرند.
با صدای سوت داو بازی آغاز شد.گزارشگر نیز شروع به گزارش بازی نمود.
-خب بازی آغاز می‌شود.کوافل در اختیار تیم هافلپاف...نه راونکلاو است.بازی به سرعت پیگیری میشود.دومرتبه کوافل در اختیار هافلپاف قرار می‌گیرد.چه پاسکاری بی‌نظیری!ورونیکا,دنیس و زاخاریاس با سرعتی مثال زدنی پاسکاری می‌کنند.الکسا بلاجر را روانه ورونیکا می‌کند ولی ورونیکا در همین لحظه کوافل را به دنیس پاس می‌دهد و برخورد بلاجر به بازیکن بدون کوافل یعنی یک پنالتی به نفع تیم هافلپاف.صدای هو طرفداران راونکلاو ورزشگاه را پر کرد.ورونیکا با نهایت خونسردی در جای خود قرا گرفت .در دست چپ کریچر علامت حذف شناسه و در دست دیگر او بلاک نمودن شناسه مشاهده می‌شد.وونیکا بدون توجه به آن منتظر سوت داور شد.گزارشگر این طور گزارش نمود:
-بله حالا سوت داور را می‌شنویم.ورونیکا لبخندی به کریچر می‌زند.و گل...او کوافل را به راحتی از بالای سر کریچر در همان حلقه ای انداخت که او جلویش قرا گرفته بود.این از معایب انتخاب یک جن خانگی برای دروازبانی کوییدیچ است.ده بر صفر به نفع تیم هافلپاف.
بازی به سرعت پیگیری می‌شد.کوافل در اختیار تیم راونکلاو قرار داشت.آنها بعد از اینکه دو بار کوافل را در اختیار بینز قرار داده بودند ولی کوافل از وسط بدن وی رد شده بود کلا او را بخیال شده بودند چون همین امر به همراه کوتاه بودن قد کریچر سبب شده بود تا تیم هافلپاف در کمال ناباوری از تیم راونکلاو با نتیجه سی بر صفر پیش افتد.
سرانجام تیم راونکلاو درخواست استراحت نمود.اسپراوت از جاروی خود پیاده شد و همین امر سب ایجاد زلزله ای دوریشتری در وزشگاه گردید.اسپراوت لبخندی زد و گفت:
-عالی بود بچه ها...همینه..باید نشونشون بدیم که از هیچ گروه دیگه ای کم نداریم.زاخاریاس پیشنهاد می‌کنم که مواظب خودت باشی چون برودریک بود مرتبا حواسش به تو هستش و کلا بازی را بیخیال شده.
-چرا پروفسور؟
-چون برودریک عزیز همون برادر حمید خودمون هست. در ضمن پیشنهاد می‌کنم از همین روش استفاده کنید.ورونیکا کارت عالی بود تو بهترین روش برای گل زدن به راونکلاو را پیدا کردی.دنس و زاخاریاش شما هم سعی کنید که کوافل را از بالای سر کریچر رد کنید.
صدای سوت داور آنها را به زمین مسابقه فراخواند.گزارشگر خبر از یک تغییر در تیم راونکلاو می‌داد.
-بله و حالا یک تعویض را در تیم راونکلاو شاهد هستیم.ققنوس جای بینز را می‌گیرد.مطمئنا بازی بهتری را شاهد خواهیم بود.
بازی دومرتبه آغاز شد.هر دو تیم به پیروزی می‌اندیشند.بار دیگر صدای گزارشگر وزشگاه را تحت سلطه خود قرار داد:
-کوافل در اختیار بازیکن تازه وارد راونکلاو است.ققنوس یکه و تنها پیش می‌رود.لودو بلاجری را به سوی او روانه کرد که او پس از یک حرکت زیگزاگی آن را پشت سر گذاشت و کوافل را در اختیار چو قرار داد چو هم یک ضربه زیبا می‌زند و گل...سی بر ده به نفع هافلپاف.مشخص نیست دست اسپراوت چه زمانی مجروح شده.امیدواریم مشکلی برایش به وجود نیاورده باشد.
اسپراوت که از فرط خوشحالی در وقت استراحت حواسش به دست راستش که توسط فنگ مجروح شده بود نبود از درد به خود می‌پیچید.او در دل فنگ را نفرین کرد.مطمئن بود که این کار با برنامه قبلی بوده است.اسپراوت رویش را به سمت اما کرد و گفت:
-لطفا نگذار کسی از سمت راست حمله کند.نمی‌توانم به خوبی مهار کنم.
اما بنا به دستو کاپیتان خود در کنار حلقه سمت راست قرار گرفت تا از حیثیت هافلپاف دفاع کند.در همین لحظه صدای گزارشگر آنها را متوجه جستجوگران تیمها نمود.
-بله کلیرواتر و دیگوری را می‌بینیم که شانه به شانه هم پیش می‌روند.باورکردنی نیست.هیچ کدام حتی یک میلیمتر هم از دیگری جلوتر نیست.هر دو دستهای خود را دراز کردند.کدامیک اسنیچ را مهار خواهد کرد؟سدریک از روی جاروی خود می‌افتد...حالا خود کلیرواتر هست و اسنیچ...نه صبر کنید...سدریک پاهایش را به جارو آویزان کرده ..یک حرکت نیم دایره ای میکند..عجب انعطافی داره این بازیکن و ...بازی تمام شد.هافلپاف قهرمان ترم پیشین را شکست داد.یکصد و هشتاد بر ده ...نتیجه ای باورنکردنی برای هافلپاف.
سدریک که بار دیگر مهارت خود را در گرفتن اسنیچ نشان داده بود خود را در میان حلقه‌ای از افراد زرد پوش دید که یکصدا از او تشکر می‌کردند.

پایان


ویرایش شده توسط پروفسور اسپروات در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۴ ۱۳:۲۸:۵۲

فریا


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۲۴ دوشنبه ۴ دی ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف و ريوانكلاو

هوا هنوز تاريك بود و سوز سردي داشت؛ بيد مجنون بزرگ شوع كرده بود با مشت به زمين كوبيدن و از اين هوا اعتراض كردن..... اما درون خوابگاه ها...مخصوصآ خوابگاه مختلط هافلپاف، حسابي گرم و دلنشين بود. به طوري كه هيچ كس دلش نميخواست كه در اين هواي سرد بيرون برود. البته به جز اسپروات....خوابگاه در سكوت كامل به سر مي برد و گاهگاهي صداي نفس هاي كوتاه و عميق بچه ها كه در خواب ناز به سر ميبردند به گوش مي رسيد. اما اين آرامش و سكوت ديري نپاييد كه به وسيله گامهاي محكم اسپروات كه باعث لرزش زمين و ديوارها ميشد، شكسته و درهم ريخته شد. اسپروات با نشاط تمام در خوابگاه را وحشيانه باز كرده و داخل شده و فرياد زد: بــــــــــچه ها...بيداااااار باش.
بچه ها كه از اين صدا جا خورده بودند و توي ذوق خواب نازشون خورده بود؛ در رختخواب تكاني خورده و غرغرشان بلند شد. اسپروات كه عجله داشت تا زودتر به صبحانه دلنشينش برسد؛ دوباره فرياد زد: مگه با شما نيستم؟ پسرا؟؟؟دخترا پاشين.
دنيس كه هنوز گرم خوابش بود و فكر ميكرد كه مثل هر روز كه لودو بلند ميشد و با آن صداي گوشخراشش بچه ها را وادار به بلند شدن ميكرد؛ امروز هم بلند شده و قصد بيدار كردن آنها را دارد.... به همين دليل بالشش را از زير سر برداشته و محكم به همان جايي پرتاب كرد كه از قضا اسپروات ايستاده بود. بالش محكم به صورت خندان اسپروات كوبيده شد. لبخند اسپروات بر روي لبش ماسيد. به طرف دنيس رفته و در حالي كه گوش او را ميپيچيد گفت: حالا ديگه طرف من بالش پرت ميكني؟؟؟اخراجت كنم از تيم؟؟؟
دنيس كه از اين احساس درد هشيار شده بود چشمانش را باز كرده و گفت: اِ...اسپروات تويي؟؟؟يعني...پروفسور شماييد؟؟؟
اسپروات كه حسابي عصباني بود و زير لب به دنيس كه روزش را خراب كرده بود لعنت ميفرستاد؛ او را رها كرده و به سراغ ديگر بچه ها رفت....

هوا نيمه روشن شده بود و بچه ها كه از سرما مي لرزيدند؛ به سمت زمين كوييديچ مي رفتند. صورت همگيشان باد كرده و مدام خميازه ميكشيدند و از چشمان وروني بي اختيار اشك مي آمد و مزاحم ديد او ميشد. اتاق رختكن نيز سرد بود. اسپروات كه با لباس خود كلنجار ميرفت و اظهار ميكرد كه "لباسش تنگ شده" شروع كرد به صحبت: بچه ها شما واقعآ بچه هاي قوي هستيد. من به شما ايمان كامل دارم و طي تمرينات زيادي كه انجام داديم؛ شما الآن كاملآ آماده هستيد كه با هر تيمي بازي كنيد. البته زياد به خود مغروز نشويد و به ياد داشته باشيد كه ريوانكلاو ترم قبل قهرمان كوييديچ شد. البته اين زياد مهم نيست؛ چون شما ديگه اون تيم سابق نيستيد. پس با انگيزه پيروزي وارد زمين ميشيم.
زمين بازي صفت بود و چمن زيادي نداشت. همچنين تماشاگران خوابالو ساكت و آرام در جاي خود نشسته بودند و گريفيندوري ها و اسليتريني ها هم به دليل زود بودن زمان شروع مسابقه، اصلآ براي تماشا نيامده بودند. اسپروات و فنگ با سنگي تمام با يكديگر دست دادند و پس از گذشت چند دقيقه سوت آغاز مسابقه زده شد. گزارشگر درون ميكروفون مشنگي خميازه بلندي كشيد كه موجب خنده تمام بچه ها شد. سپس شروع به گزارش مسابقه كرد:
""آاااااااااااه...ببخشيد...بله...اولين مسابقه ترم جديد، بين دو تيم هافل و ريوان برگزار ميشه. بله...الان توپ دست فنگ است...اوه انگار هنوز خواب است چون توپ از دستش ليز ميخوره و ميوفته....بينز توپ را ميگيره. به سمت دروازه ميره....دوباره توپ را پاس ميده به فنگ....اوه نه لودو يك بلاجر ميفرسته و ادونكور توپ را ميگيره....برميگرده طرف زمين تيم مقابل...ميخواد كه به دنيس پاس بده اما دنيس اون گوشه خواب است....اوه واقعآ خنده دار است.... چون وسط زمين وهوا در حال چرت زدن است....متآسفانه وروني توپ را از دست ميده....داره به سمت دنيس ميره....ها ها...يقشو گرفته و داره تو گوشش داد ميزنه....ببخشيد....ميريم تا ادامه بازي را گزارش كنيم...رومسا يك بلاجر ميفرسته طرف اسپروات و اون هم مجبور ميشه كه جاخالي بده....بــــــــــله....بالاخره خيكشو از جلوي دروازه ميكشه كنار و دروازه بوسيله چو باز ميشه...هوووووورا....حالا يكم حركات موزون انجام ميده...كلير واتر به طرف زمين شيرجه ميره...انگار اسنيچ را ديده....اما، دابز يك بلاجر ميفرسته طرف پنه لوپه....اوه لودو هم همزمان همين كار را ميكنه...با هدفگيري دقيقي كه اوندو كردند....وايييييييي...هر دو بلاجر به كمر و سر پنه لوپه اصابت ميكنه....واي چه فاجعه اي....اون داره سقوط ميكنه...واي خداي من....آه....پروفسور هوچ اونو با چوبدستيش آروم فرود مياره....وحشتناك است....داره از سر پنه لوپه خون مياد....مك و الكسا به سمت لودو كه داشت فرود ميومد شيرجه مي رن و شروع ميكنن به دعوا...حالا همه كم كم فرود آمدند...پروفسور مگ گوناگال جلوي دعوا را ميگيره....دابز ديده نميشه....چند تا از معلما پنه لوپه را روي هوا به طرف هاگوارتز مي برند....حالا معلوم نيست كه چه بلايي سرش اومده...هنوز چند نفر دارن دعوا ميكنن و از بيني لودو خون مياد...اسپروات داره با شكمش بچه ها را از هم جدا ميكنه....جو زمين به هم ريخته....تماشاگرا غوغا كردند....""
پروفسور هوچ بعد از اينكه به دليل دعواها 20امتياز از ريوانكلاو و15 امتياز هم از هافل كم ميكنه. چوبدستيشو بلندگو ميكنه و فرياد ميزنه: بازي به دليل نبودن معلم ها ومدير و به هم ريختن نظم...ادامه پيدا نميكنه...ســـــــاكت...گفتم ساكت....با اينكه ريواني ها ذخيره دارند...اما بازي 10 بر صفر، به نفع ريوانكلاو اتمام مي يابد......
تماشاگران وحشيانه جيغ و داد ميكردند و هافلي ها اعتراض....آنها حتي نتوانسته بودند كه يك گل بزنند. بازي بايد ادامه پيدا ميكرد...اما همه به سمت هاگوارتز و درمانگاه دويده بودند و مثل اينكه بايد قبل از اينكه پنه لوپه را به سنت مانگو بفرستند، كمي حال او را بهبود دهند.


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۴ ۰:۳۹:۰۸
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۴ ۰:۴۶:۱۰

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
صبح زود بود و بر خلاف ساير روزها تالار هافلپاف ساکت­تر از هميشه به نظر مي­رسيد.اکثر بچه­ها از نيمه­های شب در آن­جا گرد هم آمده و دور شومينه،کنار يکديگر چمباتمه زده بودند.سکوت سنگينی در ميانشان حکمفرما شده بود و شعله­های رقصان آتش بر چهره­های مضطربشان سايه روشن مي­انداخت.آن روز قرار بود تيم کوييديچشان با تيم راونکلاو،قهرمان ترم گذشته مسابقه دهد.
همه زانوی غم به بغل گرفته بودند که ناگهان اريکا از جايش برخاست و به طرف پنجره­های تالار رفت،يکی يکی پرده­ها را کشيد و با سرزندگی گفت:
- وای،بچه­ها اينجا رو ببينيد!...چقدر برف نشسته!
شايد اگر آن­ها در شرايط ديگری بودند با ديدن برفی که محوطه­ی هاگوارتز را سفيدپوش کرده بود و مژده­ی نزديک شدن کريسمس را مي­داد به شادی و هلهله مي­پرداختند اما در آن لحظه،تنها در حالی­که گويي از نوعی خلسه بيرون آمده بودند با بی­تفاوتی به بيرون پنجره نگريستند و سرشان را تکان مختصری دادند.اريکا نيز با ديدن اين وضع دوباره وارفت و طوری که به نظر مي­رسيد مي­خواهد خودش را هم قانع کند گفت:
- اَه،بچه­ها بس کنيد!يعنی چی اينجا نشستين و عين ماتم­زده­ها به هم نگاه مي­کنين!...شما مي­تونيد.ما بازيکن­های فوق­العاده­ای داريم که اگه بخوان حتی مي­تونن قهرمان جام جهانی­رو هم شکست بدن چه برسه به قهرمان هاگوارتز!
سپس دوباره با شور و نشاط دستانش را به هم کوبيد و گفت:
- خب،حالا بهتره بريم صبحانه بخوريم...بچه­ها برای خوب بازی کردن به يه غذای مقوی نياز دارن.
اعضای تيم همراه با سايرين سلانه سلانه به طرف سرسرای بزرگ رفتند.هيچ­يک از اعضا نمي­توانستند لب به چيزی بزنند درنتيجه پروفسور اسپراوت،کاپيتان تيم،صلاح را در اين ديد که آن­ها را زودتر به رختکن ببرد تا تحت تأثير منفی هيجان حاکم بر سرسرا قرار نگيرند.
در تمام طول راه بين قلعه و زمين کوييديچ بچه­ها با گام­هايي که با فرو رفتن در برف قرچ قرچ صدا مي­داد به پيش مي­رفتند،بدون هيچ حرفی.سرانجام وارد فضای گرم رختکن شدند و يکي­يکی خود را بر روی نيمکت­ها انداختند.پروفسور اسپراوت که ابتدا به طرف نقشه­ی بازی رفته بود تا درباره­ی تاکتيک­های بازی توضيح دهد با ديدن اعضای تيمش که مانند لشکر شکست خورده روی نيمکت­ها ولو شده بودند به وسط رختکن آمد،دست به کمر ايستاد و با لحنی سرزنش­آميز شروع به صحبت کرد.
- اينطوری مي­خواين با راونکلاو مسابقه بدين؟!!اگه اينطور باشه من ترجيح ميدم قبل از شروع بازی به داورها بگم تيمم بازی نمي­کنه چون لااقل اينجوری آبروی گروهمونو نمي­بريد.
او در انتظار جوابی از طرف آن­ها ايستاد اما بچه­ها که با شنيدن صدای ده­ها نفری که در جايگاه تماشاچي­ها مستقر مي­شدند و اکثرشان تيم راونکلاو را تشويق مي­کردند،بيشتر هول شده بودند باز هم سکوت کردند.پروفسور اسپراوت سرش را با تأسف تکان داد و گفت:
- خيلی­خب،لباسهاتونو بپوشيد.
آن­ها که گويي مي­خواستند لباس اعدام به تن کنند به آهستگی رداهای کوييديچشان را پوشيدند و جارو به دست منتظر دستور کاپيتانشان ايستادند.اِما جوری به چماقش نگاه مي­کرد انگار که ترجيح مي­دهد آن را به سر خود بکوبد اما وارد زمين نشود.بالاخره پروفسور اسپراوت نيز جارويش را برداشت و از بقيه خواست به دنبالش از رختکن خارج شوند.او همانطور که به وسط ميدان مي­رفت شرايط زمين را با صدای بلند بازگو مي­کرد.
- هوا ابريه و اين خوبه،نور خورشيد مانع ديدتون نميشه...خوشبختانه برف نمياد و فقط ممکنه برای بلند شدن از زمين يه کم مشکل پيدا کنيد...
اما بچه­ها به سخنان او گوش نمي­دادند،تمام حواس آن­ها به بازيکنان راونکلاو بود که با اعتماد به نفس فراوان کنار داور ايستاده بودند و برای طرفدارانشان دست تکان مي­دادند.هنگامی­که هافلپافی­ها نيز به ميان زمين رسيدند داور از فنگ و پروفسور اسپراوت خواست که با يکديگر دست دهند و سپس سوتش را درآورد و گفت:
- با صدای سوت من مسابقه شروع ميشه...يک،دو،سه...
به يک باره چهارده بازيکن از زمين برفی جدا شدند و همزمان با شروع مسابقه گزارشگر بازی کار خود را آغاز نمود.
- سرخگون در دست دنيس از هافلپافه که با حرکات زيکزاکی به طرف حلقه­های راونکلاو ميره و...يه پرتاب ضعيف که کريچر به راحتی سرخگونو مي­گيره و به بينز واگذار مي­کنه...
به ناگاه تمام نگاه­ها به جستجوگران دو تيم دوخته شد که مانند گلوله­ی فشنگ در تعقيب گوی زرين پر جنب و جوش بودند،همه به پنه­لوپه کلير واتر و سدريک ديگوری مي­نگريستند که شانه به شانه گوی زرين را دنبال مي­کردند.
- به نظر مي­رسه سدريک ديگوری شانس بيشتری برای به چنگ انداختن گوی زرين داره چون...اوه،خدای من...بازيکنان هافلپاف از بازی غافل شدند و در اين فاصله چو چانگ يک گل به ثمر مي­رسونه،نتيجه ده-صفر به نفع راونکلاو.
هافلپافی­ها دوباره متوجه بازی خودشان شدند و لودو بگمن که خشمگين شده بود به يکي از بازدارنده­ها ضربه زد که به کلير واتر خورد و او را سرنگون ساخت.
- ...يک حرکت ناجوانمردانه از مدافع هالپاف و اين فنگه که برای پرتاب ضربه­ی پنالتی به طرف حلقه­ها ميره...نفس­ها در سينه حبس شده و همه منتظر پرتاب او هستند و...گـــــــــل،بله گل...فنگ بازی رو بيست-صفر به نفع راونکلاو به پيش مي­بره.
پروفسور اسپراوت برای تيم تقاضای وقت استراحت مي­کند.بازيکنان به زمين فرود مي­آيند و روانه­ی رختکن مي­شوند.بلافاصله بعد از جايگيری بچه­ها در رختکن کاپيتان با تحکم به آن­ها گفت:
- اين چه طرز بازی کردنه!اگه يه تيم از کلاس اولی­ها درست مي­کردم بهتر از شما مي­شدن...ورونيکا و زاخارياس و دنيس،هيچ معلوم هست شما چکار می­کنيد؟تماشاچی هستيد يا بازيکن!...اِما تو هم بهتره به جای نگاه کردن به جستجوگرا حواست به مهاجم­های راونکلاو باشه که گل نزنن!...لودو،تو هم سعی کن به اعصابت مسلط باشی،داغون کردن مهاجم­های حريف به برد ما کمکی نمي­کنه!
بچه­ها خسته و کوفته در حالی که هنوز نفس­نفس مي­زدند با شنيدن حرف­های پروفسور اسپراوت سرها را زير انداختند.پروفسور که نمي­خواست روحيه­ی تيمش بدتر از آنچه بود بشود نفس عميقی کشيد و اين بار با لحنی ملايم شروع به حرف زدن کرد:
- گوش کنيد بچه­ها،من مي­دونم شما عالی هستيد...مي­دونم مي­تونيد چون بازي­هاتونو ديدم.و مي­دونم الان فقط به اين خاطر بد بازی مي­کنيد که از مقام تيم مقابل مي­ترسيد.بچه­ها،هيچ جای وحشت نيست،اگه اونا قهرمان شدند خب ما شکستشون مي­ديم و اين­بار ما قهرمان مي­شيم،به نظر شما اين غيرممکنه؟
صدای سوت داور از داخل زمين به گوش رسيد و آن­ها مجبور شدند به ميدان مسابقه بازگردند.پروفسور اسپراوت بدون هيچ حرف ديگری از رختکن خارج شد.بچه­ها چند ثانيه همانجا ايستادند و به يکديگر خيره شدند،مثل اين بود که رشته­ای نامرئی افکار آنها را به هم پيوند مي­داد...رشته­ای که برگرفته از عواطف و احساساتشان بود،رشته­ای از اعتقاداتشان.رشته­ای که ديگر ترس و وحشت قادر به گسستنش نبود...آنها اين مسابقه را مي­بردند برای سرفرازی گروهشان،برای قدردانی از زحمات کاپيتانشان.
با اين روحيه و با اين طرز فکر آن­ها وارد زمين شدند و استوارتر از قبل،سوار بر جاروهايشان برای رسيدن به پيروزی به پرواز درآمدند.
- سرخگون در دست چو چانگه که...نه،ديگه نيست،توپ بازدارنده­ای که اِما دابز به طرفش پرتاب کرد درست به دست راستش اصابت مي­کنه و حالا ورونيکا ادونکور سرخگونو در دست داره،برودريک بود و الکسا بردلی تمام سعيشونو مي­کنن که اونو از مسيرش منحرف کنن اما او با مهارت تمام در مقابل بازدارنده­ها جاخالی ميده،يه پاس زيبا به زاخارياس اسميت و گل...بله هافلپاف گل ميزنه و نتيجه­ی بازی ده-بيست ميشه...اوه،نه شايد بهتر باشه بگيم صد و شصت-بيست...
هافپافی­ها با حيرت و سرگردانی و راونکلاوي­ها معترضانه ابتدا به گزارشگر نگاه کردند و بلافاصله در پي يافتن جستجوگرها برآمدند...بله!پنه­لوپه کلير واتر به زمين فرود آمده بود و با مشت به زمين مي­کوفت و اين سدريک ديگوری بود که اوج مي­گرفت و مشتش را در هوا تکان مي­داد.بعد از چند ثانيه سکوت ابهام­آميز صدای سوت داور بلند شد و هافلپافی­ها که هورا مي­کشيدند به طرف سدريک رفتند و او را در آغوش کشيدند.همگی فرود آمدند و همچنان سدريک را تشويق مي­کردند که پروفسور اسپراوت به طرفشان آمد.لبخندی شيرين بر لب­هايش نقش بسته و اشک شوق از چشمانش سرازير شده بود،هق­هق کنان گفت:
- متشکرم بچه­ها،متشکرم.



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲ دی ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مسابقات کوییدیچ هاگوارتز 1 دی تا 17 اسفند

هافلپاف با راونکلاو -------> 1 دی تا 7 دی

گریفیندور با اسلایترین-------> 15 دی تا 21 دی

راونکلاو با گریفیندور -------> 29 دی تا 5 بهمن

اسلایترین با راونکلاو -------> 13 بهمن تا 19 بهمن

گریفیندور با هافلپاف -------> 27 بهمن تا 3 اسفند

هافلپاف با اسلایترین -------> 11 اسفند تا 17 اسفند



*برای داوری این دوره از مسابقات، بعد از پایان هر بازی چهار نفر از اعضای سایت (از هر گروه یک نفر) بصورت ناشناس انتخاب شده و یه هفته برای اعلام نتایج به آنها فرصت داده خواهد شد تا امتیازات خود را در تاپیک شرح امتیازات ارسال کنند.





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
هوا کمی بهتر شده بود دیگر نیاز به پو شیدن 2000 دست لباس نبود .
بارتیموس همراه با ایگور و بلرویچ با بیخیالی وارد رختکن شدند .
دراکو که در حال پوشیدن لباس بود با تعجب به آنها نگاه کرد :
_ آقایون راحتن؟؟؟چقدر زود تشیف اوردید؟؟؟ میخواستم قبل از رفتن کمی باهاتون صحبت کنم تا استرستون برطرف بشه.
بلیز که با بیخیالی داشت لباس هایش را میپوشید گفت:
_ چی ؟؟؟؟؟ استرس!!!!! استرسمون کجا بود بابا... گریفیندورم استرس داره؟؟؟
دراکو فرياد زد :
_ ما نباید گریفیندور دست کم بگیریم اونا و استرجس و رون را دارن .
لرد و ایدی با جارو هاشون وارد رختکن شدن.
در صورت لرد هم مثل بقیه هیچ نشانه ای از استرس وجود نداشت:
_سلام به برو بچه کوییدیچ.چه خبرا؟؟؟
دراکو دیگه داشت دیوونه میشد:
_ به به بلرويچ و ایدی !!! میزاشتید بعد مسابقه میامدید.
ایدی به شوخی گفت:
_ نه گفتیم تو مسابقه باشیم بهتره ، بعدش زیاد جالب نیست.
الکتو که در حال تمیز کردن چوبش بود گفت:
_ دراکو انقدر سخت نگیر ما برنده میشیم.
مثل مسابقات قبلی.
بلیز در تایید حرف الکتو:
_ دراکو اونا دو سه تا بازیکن عالی دارن ولی همه ی ما عالییم.

صدای قدم های شتابانی از بیرون شنیده شد.

با شنیده شدن این صدا دراکو حرفش را قطع کرد :
_ زود باشید باید بریم.
پروفوسور کوییرل در را باز کرد و وارد رختکن شد :
مسابقه کم کم داره شروع می شه بیایید به زمین مسابقه .
در را به آرامی بست و رفت.
دراکو به سرعت بلند شد و گفت :
_زود باشید بلند شید بریم.
بارتیموس به جای دراکو گفت:
_""بچه ها نگران هیچی نباشید ما حتما برنده میشیم""
با شنیدن این جمله همه زدن زیر خنده. حتی دراکو هم شروع به خنده کرد.
مثل همیشه ورزشگاه تا کله پر از بچه های گروه اسلیترین و گریفیندور بود.
با ورود بازیکنان دو تیم دو موشک به هوا رفت و منفجر شد .
یک مار سبز رنگ و یک شیر نارنجی و سیاه رنگ در هوا ظاهر شد.
دراکو نگاهی به مار کرد ... انگار مار داشت به او چشمک میزد .
هرپوی داور این مسابقه بود .
دراکو از دیدن هرپوی خوشحال شد چون فکر میکرد هاگرید داور این مسابقه می شه.
بلرويچ گفت:
_ به به عجب هوایی ، جون میده برای یه برده جانانه.
بازیکنان دو تیم وارد میدان شدند.
هرپوی به کاپیتان ها اشاره کرد تا با هم دست بدهند.
استر و دراکو باهم دست دادند .

لی شروع به گذارش کرد:
در این لحظه کاپیتان های دو تیم با هم دست دادند و با سوت داور بازیکنان به هوا رفتند، بلرويچ به طرف سرخگونه شیرجه میزنه ولی جسیکا زودتر از اون به سرخگونه میرسه و به طرف دروازه ی اسلیترین حمله ور میشه ... سرخگونه به الیشا پاس میده ایدی بلوجری به طرف الیشامیفرسته الیشاجا خالی میده ایگور سعی میکنه سرخگونه را ازش بگیره الیشا سرخگونه را به کوییرل پاس میده کوییرل رسیده به دروازه ،سرخگونه را به طرف حلقه ی چپی پرت میکنه بلیز تازه متوجه سرخگونه شده ، به طرف حلقه ی سمت چپ شیرجه میره اما نمیتونه بهش برسه و گــــــــــــــــل
هافلپاف ده اسلیترین 0.
دراکو داد میزنه : بلیــــــــــز دقت کن !!
لی جردن دوباره شروع میکنه:
رون و دراکو مالفوی در حال دور زدن دور زمین هستن تا شاید گوی زرین را پیدا کنن، ایگوربا سرعت به طرف دروازهی گریفیندور میره مثل اینکه میخواد تلافی کنه اندرومیدا به چماقش به بلوجر ظربه ای میزنه بلوجر به طرف ایگور میره ایگور سرخگونه را به بلر پاس میده و جاخالی میده یکی دیگر از مدافعان گریفیندور به نام استرجس بلاجری را به طرف بلر میفرسته بلوجر به بلر برخورد میکنه سرخگونه از دستش رها میشه جسیکا از زیر سرخگونه را میگره و به طرف دروازه ی حریف حمله ور میشه او سرخگونه را به طرف حلقه ی وسطی پرت میکنه بلیز شیرجه میزنه که توپو بگیره ولی نمیتونه بله بله این یکی هم گل میشه .

ورزشگاه منفجر شده بود و لی همچنان گزارشش رو ادامه میداد :
سرخگونه دست بلرويچه جسیکا به طرف او میره تا سرخگونه را بگیره بلرويچ سرخگونه را به ایگور پاس میده استرجس سرخگونه ای به طرف او پرت میکنه ایگور سرخگونه را به بلرویچ پاس میده بلرویچ سرخگونه را با سرعت به طرف دروازهی تیم گریفیندور پرت میکنه تدی اسنیپ جهت مخالف شیرجه میزنه او اشتباه میکنه ، نمیتونه سرخگونه را بگیره و گلل . اسلیترنم تونست یه گل بزنه ولی عمراببرید.
مک گونگال معاون مدرسه با عصبانیت گفت:
_ جردن به گذارشگریت برس .
دراکو به دقت درحال دور زدنه میدانه تا بتونه گوی زرین راپیدا کنه ،، ولی هیچ اثری از گوی زرین نیست بعضی اوقات هم نگاهی به رون میندازه تا اگه اون گوه زرین را پیدا کرد زود متوجه بشه.
رون گوشه ای از میدان ایستاده و تمام میدان را به دقت زیر نظر گرفته اما او هم هنوز موفق به پیدا کردن گوی زرین نشده.
30 دقیقه بعد!
لی جردن با شور و حال گزارش میکرد :
متاسفانه تا اینجا اسلیترین 10 گل زده و هافلپاف 7 گل حالا سرخگونه دسته جسیکا هست،تمام مهاجم ها به طرف دروازهی اسلیترین حمله ی گروهی کرده اند فکر کنم به این نوع حمله حمله ی عقابی می گن ،بلرويچ به طرف جسیکا میره تا سرخگونه را بگیره جسیکا سرخگونه را به عقب جایی که الیشادر حال پروازه پرت میکنه بارتیموس سرخگونه ای به طرف الیشا پرت میکنه الیشا جاخالی میده ایگور به طرف پیتر حمله میکنه پیتر سرخگونه را به کوییرل پاس میده کوییرل سرخگونه را به طرف دروازه پرت میکنه بلیز با هوشیاری به طرف سرخگونه شیرجه میزنه وسرخگونه میگیره.
دراکو در یه لحظه گوی زرین را میبینه، گوی زرین زیر پایه بلرويچه به طرف گوی زرین شیرجه میره ، رون بعد از چند ثانیه متوجهه دراکو میشه او هم پشت دراکو شیرجه میزنه استرجس با قدرت تمام بلوجری به طرف دراکو پرت میکنه دراکو فقط 1 متر با گوی زرین فاصله داری خیلی کمتر ...کمتر ....کمتر و بلوجر با شدت به دراکو برخورد میکنه و از روی جارو به پایین پرت می شه وای ی ی ی نه فاصله ی او از زمین ده متره .... دراکو با صدای بلندی به زمین میخوره داور با سرعت به طرفش میره بازیکنان تیم اسلیترین هم با سرعت به طرف دراکو شیرجه میرن .
دراکو بیهوش روی چمنه سرده زمین افتاده.
هرپوی به طرف دراکو رفت و وردی را روی او اجرا کرد.
اما دراکو بیدار نشد ! هنوز بیهوش روی زمین افتاده بود.
بچه های اسیلترین وحشتکرده بود دور دراکو جمع شده بودند.
هرپوی با کمک چوبدستی یک برانکارد ظاهر کرد، بچه ها دراکو را روی برانکاد گذاشتند و به طرف درمانگاه رفتند .
بلیز با نگرانی به بلرویچ گفت:
_یعنی خوب میشه .
بلرویچ که هیچ اثری از نگرانی در صورتش دیده نمی شد گفت:
معلومه که خوب میشه ؟ مادام پامفری خوبش میکنه .مطمئن باش.
بعد از بازی!
به درمانگاه رسیدند مادام دارکو را روی تختی مجوار افتاب قرار داده بود و:
_ بچه حالا برید بیرون پاش شکسته .
ایدی نگاهی به دراکو کرد و گفت:
اما ما باید پیشش باشیم .
مادام با عصبانیت گفت:
_ برید بیرون ... برید بیرون زود زود.
او بچه ها را از درمانگاه بیرون کرد و در هنگام بستن در به انها گفت فردا میتونین ببینینش.
بچه ها با نگرانی به طرف تالار رفتند انقدر برای دراکو نگران بودند که به بچه ها هیچ توجه ای نکردند .
روی تختهاشون دراز کشیدند و تا صبح به دراکو فکر کردند.

**صبح روز بعد کنار در درمانگاه**
تمام بازیکنان کوییدیچ کنار درمانگاه ایستاده بودند.
مارکوس در زد. خانوم پامفری در را باز کرد.
بارتیموس به خانوم پامفری گفت:
بیدار شده؟؟؟؟
خانوم پامفری: بله حالهش خوب شده . استخون پاشم ترمیم شده .
و خودشو از جلوی در کنار کشید تا بچه ها وارد درمانگاه بشن.
بچه ها به طرف تخت دراکو دویدند .
دراکو تا انها را دید با ناراحتی گفت:
_ باختیم؟؟
بچه ها یک صدا جواب دادن :

بردیم


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۱۴:۳۲:۱۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بچه های اسلیترین با خیالی آسوده در تخت های خود خوابیده اند در همون لحظه بلیز داره خواب میبینه که ارباب ولدی داره توی دریا غرق میشه و اونم داره از بیرون نگاش میکنه و به همن دلیل لبخند ملیحی بر روی صورتش نقش بسته و چهره صورتشو بسیار روحانی جلوه میکنه .
ناگهان در باز میشه و شخصی مجهول الحال که بعدها معلوم شد زن عموی اسنیپ میباشد داخل میشه .
خانومه : شما خجالت نمیکشید همتون خوابیدید ؟ همه مدرسه توی ورزشگاه جمع شده تا بازیه شما رو تماشا کنه !
دراکو : ششششششش ! خوابیدیم !
ایگور : آف بزار بعدا نگاه میکنیم !
بقیه : آهین !

چند لحظه بعد .

همه ورزشگاه در سکوت به سر میبره و بازیگنان گریفندور در حالی که احساس میکنند زیرشان جنگل سبز شده همچنان در انتظار بازی کنان اسلیترین هستند .
ناگهان صدای نعره ای از دور شنیده میشه و به دونبالش رد و برق و زمین لرزه و فوران آتشفشان و تسونامی و یه سری حوادث شوم دیگه و تمام اعضای اسلیترین در یک سقوط قوسی شکل بر روی زمین کوییدیچ سقوط کرده و بر روی هم انباشته میشوند .
بلافاصله صدای تماشاگرها میره بالا !
بلیز در حالی که شصت پاش رفته توی چشم دراکو فریاد میزنه :
- ای بوق بر شما باد ! بوق بر شما باد !
دراکو : شکایت میکنم ! به اسنیپ میگم به عموش بگه شما رو تلاق بده چطور جرات میکنید ما رو اینطوری از واب بیدار کنید ؟
- و اینم بازیکنان اسلیترین که گویا ترجیح دادن با لباس های دومشون به زمین بیان . عجب پیژامه های قشنگی دارن به به !
تماشاگرها : هرهرهر کرکرکر !
بازیکنان اسلی با تعجب نگاهی به لباسای خود انداخته سپس نگاهی به زمین کوییدیچ و بعد نگاهی بازیکنان گریفندور میندازند که دارند به ریششان میخندند و در راس آنها کوییرل قرار داره .
داور میاد جلو و روبه اسلیترینی ها وای می ایسته میگه :
- بابت تاخیر ! ده پنالتی به نفع گریفندور !
بلافاصله جو متشنج میشه . بلیز میره جلو و سعی میکنه با داور صحبت کنه . اما در همون حال پاش به یکی از پاهای مک بون که به دلایلی وسط زمین قرار داشت برخورد میکنه و نقش زمین میشه .
ایدی : هان ؟ حمله به بازیکن ما !
در همون لحظه چشم ایدی به کوییرل می افته که مشغول چرخوندن چماقش میباشد و از اونجایی که قیافش خیلی مشکوک میزد باعث شد که ایدی جلو بره و مشتی رو نصیب کوییرل بکنه !
کوییرل تلو تلو میخوره و از پشت به یکی از حلقه ها برخورد کرده و همونجا خون ریزی مغزی میکنه می افته روی زمین .
ملت گریف : ماااااااااهااااااا !
خوشبختانه داور اون صحنه رو ندید به همین دلیل تذکری هم نداد اما استر که اون صحنه رو دیده بود با گامهایی بلند جلو اومد تا تلافی کند اما در راه پاش به کوییرل گرفت و با سر به زمین برخورد کرده و همونجا کلش متلاشی شده و جان به جان آفرین تسلیم کرده .
همه تماشاچیا با تعجب به این صحنه فرا ارزشی چشم دوختند .
بلافاصله هدی با چهره ای خیس از اشک به سمت استرجس میره . غافل از اینکه دستار کوییرل روی زمین افتاده . هدویگ بدون اینکه دستار رو ببینه بر روی اون قدم گذاشته و بعد از سه بار ملق زدن روی هوا با نوک روی زمین فرود اومده و در اثر نوک شکستگی جان به جان آفرین تسلیم میکنه !
در همون لحظه تماشاچی های اسلیترین فریاد شادی رو سر میدهند و گریفی ها به نحوه مسدوم شدن بازیکنانشون تا قبل از شروع بازی شکایت میکنند .
اما این حوادث هنوز هم تموم نشده بودند . مریدانوس دوان دوان به کمک دوستانش شتافت تا بلکه بتواند برای آنها کاری انجام بدهد . اما یکی از پرهای هدی ناخواسته به زیر دماغش رفته و باعث شده که مری عطسه اش بگیره . اما مری در یک حرکت شهادت طلبانه سعی میکنه تا از عطسه کردن جلو گیری کنه به همین دلیل سکته قلبی و مغزی کرده و فوت میشه !
ناگهان داور در سوت خودش میدمه !
ملت : هن ؟
داور : هر تیم حداکثر باید چهار بازیکن داشته باشه . اما در حال حاضر گریفندور تنها سه بازیکن داره پس بازی به سود اسلیترین تموم میشه !
ملت اسلی : مااااااهاااااااا !
بلافاصله تماشاگران اسلیترینی از در و دیوار بر روی زمین پریده و به سمت بازیکنان اسلیترین میایند تا انها رو در آغوش بگیرند . و بخاطر این برد شیرین آنها رو تشویق کنند و لازم به ذکره که بازیکنان اسلیترین همچنان دست به دهن مونده اند که جریان چیه و چرا از خواب ناز بیدارشون کرده اند !




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دقایقی تا شروع آخرین بازی کوییدیچ در هاگوارتز باقی بود.جمعیت اندکی به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید برای تشویق گرم بازیکنان دو تیم در جایگاه تماشاچیان قرار گرفته بودند.
هدویگ:اوووووووووواه چه جمعیتی! بابا خجالت دادین
استرجس:اونا که ذخیره هان... البته یه نفر تماشاچی داریم ...نگاه کن اون گوشه گرفته خوابیده
تماشاچی (که از قرار معلوم یک موجود پشمالو میباشد):
اندرومبدا:بازم دمش گرم که اومده
تدی:خبر نداری...از دیشب اومده جا گرفته

کوییرل با پاک جاروی قبل از میلاد مرلینش از سمت رخکنن به سمت بازیکنان درهم برهم گریفیندوری پرواز میکنه ...
کوییرل:رون و آلیشیا رو پیدا نمیکنم...جسیم همین دورو ورا بود ... اء داورا کوشن؟
استرجس:چند دقیقه دیگه میان در ضمن رون شخصیتشو عوض کرده شده مک بورن پشمالو، مریدانوس بجاش بازی میکنه...آلیم مریضه هدویگ جاش اومده ...جسی هم
کوییرل:من کاریش نکردم به جان مرلین
تدی:واقعا؟
کوییرل: چرا اینطوری نگاه میکنی بجان بیل که تازگیا تو خوابگاه مدیران عاشقش شدم من فقط اسما جادوگرم.یعنی میشه چند درصد ناقابل

زمین زیر پای تمام بازیکنان شروع به لرزیدن کرد و سایه ای همراه با تاریکی روی بازیکنان فرود آمد.
هاگرید:سلام ...من اومدم بجای جسی بازی کنم
استرجس:جسی کو؟
هاگرید:این کوییرل شخصیت هرمیون رو بهش نداد اونم قهر کرد رفت
همه:
کوییرل: اوه اوه داورا اومدن بریم وسط زمین

سه تا از داوران بازی،سرژ، آوریل و هرپوی در راس زمین قرار گرفته بودند در حالیکه هر سه لباسی همرنگ با گروه خود پوشیده بودند.
سرژ:هووووی هاگر بیا اینجا
هاگرید:من بازیکن ذخیرم
آوریل:آره منم گیلاسم
هرپوی:نمیشه بازی کنی تو داوری مثلا
سرژ:هاگر؟؟؟
هاگرید:ها باشه
هرپوی:این گراپی نبود احتمالا؟

سرژ:اهم اهم خب این بازیه آخره گریف اینور اسلی هم...ام...تیم اسلیترین کو؟
کوییرل:پستم طولانی میشد اونارو اصلا وارد زمین نکردم










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.