هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۷

امیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۴۴ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
از بارو \\\"
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
پیرمرد در حالی که از خوشحالی دست هایش را به هم می مالید کلاه ردایش را بر روی صورت زشت خود انداخت و از وزارت خانه و در کوچه ای تاریک به راه خود ادامه داد .
هنوز چند قدمی بر نداشته بود که جرقه ای درخشان در انتهای کوچه پدیدار گشت و به سینه ی او برخورد کرد و او را نقش بر زمین کرد .آری ... پیر مرد در تاریکی جان داده بـــــود .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط Ron Weasley در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۲۲:۴۰:۴۴
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۲۲:۴۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
هری خواب بود اما به نظرش اصلا این یک خواب نبود .

ناگهان جرقه ای در ذهنش پدیدار شد.

پیرمردی با ریش های بلندی و صورتی پر از جوش های بزرگ و زشت داشت در قسمت اصلی وزارت خانه قدم میزد که ناگهان مردی در مقابلش ظاهر شد.ان دو مشغول صحبت شدند هری خواست جلوتر برود تا به حرف هایشان گوش کند.وقتی جلوتر رفت دید ان مرد انگشتری بسیار بزرگ در دست دارد . ان دو سخت مشغول صحبت بودند اما انگار صحبت نمیکردند بلکه داشتند به تندی با هم صحبت می کردند. اما بالافاصله ان مرد دستش را به سوی دیگری دراز کرد و از انگشتر نوری درخشان پدید امد . ناگهان همه چیز در چشمان هری سفید شدو او فقط کلمه ی مقامات به گوشش خورد و از خواب پرید

صبح شده بود . هری از جا بلند شد و رفت تا خوابش را برای دوستانش تعریف کند.

تاييد شد ! سعي كن جمله بنديت رو بهتر كني


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۲:۲۹:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات.

_____

جرقه اي درخشان در اسمان پديدار شد ، پيرمرد با صورت كثيف و زشتش به ان نگريست ، مقامات وزارت خانه او را فرا خوانده بودند .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۷ ۱۲:۲۷:۳۳

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۳ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷

مریم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۴۹ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۴ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از هافلپاف !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
جرقه اي در ذهنش،موجب شد تا انديشه اش به محكمه ي آزكابان معطوف شود.
هنگاميكه سعي ميكرد خاطرات آن روز را به ياد آورد،اخم و اندوهي بر صورتش پديدار ميشد.
بر صندلي سنگي وسط دادگاه نشسته بود و سعي ميكرد به زنجير هايي كه از دسته ي صندلي آويزان بودند توحه نكند.اما زنجير ها با جرينگ جرينگ،علاقه ي خود را به پيچيدن در دور دستانش نشان ميدادند.درست در مقابلش مسئولان وزارت خانه نشسته بودند .
چهره ي زشت امبريج در كنار كارآگاهان ،حالش را بد ميكردد ؛
ناگهان صداي قدم هايي شنيده شد و پيرمرد خود را به عنوان مدافع معرفي كرد.
آلبوس دامبلدور در حاليكه دست سياهش را بالا گرفته بود، لبخند زنان نام خود را براي قاضي بيان كرد.انگشتر نقره بدون ذره اي درخشش در دستش هويدا بود .

تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۳۵:۴۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۰ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
از کوچه ی دی مرگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
پیر مرد در اشپز خانه بود که صدایی از طبقه بالا شنید اول فکر کرد که گربه است ولی باز صدا امد پس به طبقه بالا رفت ودید در اتاق خواب نیمه باز است ویک ادم با ردای مشکی وصورتی بسیار زشت انگشتری درخشان را دارد به نوه اش می دهد پیر مرد جلو تر رفت که بهتر ببیند که پایش روی همون چوب پله که خراب است رفت وتا امد سرش بالا بیاوردکه ببیند چه اتفاقی افتاده ان مرد جلو امد وبا برق چشمانش پیر مرد را خشک کرد وبعد پسرک با انگشتری که داشت هر ثانیه سنش بالاتر می رفت تا بهپیر مرد 50 سالگی پدیدار شد و جرقه ای در ذهنش باعث شد به کشتن هری پاتر فکر کنداو برای این کار در وزارتخانه مشغول به کار شد ورابطه ای دوستانه با هری پاتر برقرار کرد یک روز او از هری پاتر خواست که بعد از ناهار به جنگل ممنوعه تنها بیاید وهری پاتر به سر قرار رفت وهرمیون که فهمیده بود این پیر مرد با انگشتری که دارد یکی از افراد ولدمورت است به مقامات بالا خبر داد وبه کمک هری پاتر رفتندوپیرمرد را دستگیر کردند وبه زندان ازکابان بردند . پایان


تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۳۶:۰۳
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۱۵:۴۸:۰۹

من یک بچه ی شیطونم
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
وزارت خانه*صورت*زشت*پیرمرد*انگشتر*درخشان*ذهن*جرقه*پدیدار*مقامات

هری به همراه آرتور ویزلی به وزارت خانه رفت.صورت زشت یک پیرمردبا انگشتر طلایی درخشانی که بر دست داشت هری را به فکر فرو برد. ناگهان ذهن او جرقه زد:این چهره دیشب در خواب او پدیدار شده بودوهمینطور می دانست که او دارای یکی از مقامات مهم در وزارت خانه است.

ممنون..تاييد شد.


ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۸ ۱۷:۳۷:۱۹
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۸ ۱۷:۳۹:۳۵

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
وزارت خانه*صورت*زشت*پیرمرد*انگشتر*درخشان*ذهن*جرقه*
پدیدار*مقامات

هری به همراه آرتور ویزلی به وزارت خانه رفت.صورت زشت یک پیرمرد
با انگشتر طلایی درخشانی که بر دست داشت هری را به فکر فرو
برد. ناگهان ذهن او جرقه زد:این چهره دیشب در خواب او پدیدار
شده بودوهمینطور می دانست که او دارای یکی از مقامات مهم در
وزارت خانه است.

رو پاراگراف بنديت بهتر كار كن..چرا اينقدر اينتر زدي؟داستانت قشنگ بود ولي همين رو با پاراگراف بندي درست بفرست تاييدت كنم.


ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۲۹:۰۰
ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۳۱:۳۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۳۸:۴۷

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

هری پیرمردی را دید که به سرعت در حال فرار کردن است و چند مرگخوار به دنبال او هستند،انگشتری در دست پیرمرد بود که جلب توجه می کرد به نظر می آمد که آنها دنبال انگشتر می باشند .
یکی از مرگخواران که صورت بسیار زشتی هم داشت فریاد زد:پیرمرد وزارت خانه در تسخیر ماست تلاش بیهود نکن.هری نمی دانست در ذهن پیرمرد چه می گذرد ولی یک چیز را خوب درک می کرد که آن فرد از مقامات وزارت خانه است.

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۷:۱۲:۱۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
پیرمرد منتظر بود. او که یکی از مقامات وزارتخانه
بود به تازگی مرگخوار شده بود و کارهایی علیه وزارتخانه به دستور اربابش انجام می داد و قرار بود به خاطر زحماتش ولدمورت نزدش آید و انگشتری خارق العاده به او هدیه بدهد.اما تا کی انتظار می کشید. ناگهان در باز شد. و صورتی زشت و کریه از پشت در پدیدار شد. پیرمرد خوشحال شد انگشترش را می خواست و ذهنش به خاطر ان درگیر شده بود. ناگهان جرقه ای به سویش پرتاب شد اواکدوارا و پیرمرد به زمین افتاد ومرد. آری آن صورت زشت صورت ولدمورت بود که اکنون خنده های شیطانی می کرد...

خوب بود.تاييد شد.


ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۵:۴۶:۰۶
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۶:۱۶:۵۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۶ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

سر هری دوباره شروع به درد گرفتن کرد ولدمورت به ذهن او نفوذ کرده بود هری خود را در وزارت خانه می دید،پیرمردی آن جا افتاده بود انگار تازه مرده بود صورتش به کلی از بین رفته بود در دستش انگشتری بود که نشان می داد او رئیس وزارت خانه است.در ذهن هری این سوال پیش آمده بود که چرا به مقامات به همین راحتی می توان حمله کرده؟!

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۱:۲۸:۴۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.