دومبولی به خونه سرورت خوش اومدی ! چرا شب حالا ؟ میگفتید دو سه تا محفلی رو جلو پاتون قربونی میکردیم !!!
-------
لرد به سرعت از مرلینگاه بیرون میاد و تازه وسط راه یادش میوفته شلوارش رو بالا نکشیده .
لارتن :

- هوووو ساحره چشاتو درویش کن بی حیا ! کروشیو ...
طلسم دقیقا به سينيسترا میخوره و بر روی زمین میوفته !
- ليلي سمت چپت !!
ليلي به سرعت جا خالی میده و به دنبال لرد از پله ها بالا میره .
- نامردا الان ؟؟ تو این وضعیت حمله میکنید ؟؟ Fair Play تون کجا رفته ؟
محفلیا که فهمیده بودن لرد در مرحله احتراق قرار گرفته به سرعت به دنبالش راه افتادن تا افتخار نزدیک شدن به لرد رو نصیب خودشون کنن .
- ای خداااا ... دلم .... مااااماااان !
به محض استفاده از کلمه اخر خاطره ای در ذهن تام نقش میبنده (فکر کردید فقط هری مادر داره ؟ لردم خوار مادر داره

)
نیم قرن قبل ... یتیم خانه ماگولی
- بچه بیا شیرتو بخور !!
- نمیخوام ... دوست ندارم !
- پسرک شیرتو نخوری بزرگ نمیشیا
- نـــیــــــمـــیـــــــخوام
- قوی نمیشیا !!
تام تا اسم قدرت رو میشنوه به حالت دو نقطه دی به سرپرست یتیم خونه نگاه میکنه .
- خوش مزس ؟
- بیا بخور ببین چیه ! حال میکنی
تام :

- اگه شیرتو بخوری دیگه مریض نمیشی ! دیدی اون روز دلت درد میکرد؟ دیگه اون جوری نمیشی بهت آمپول بزنن
تام سریع میپره بغل سرپرست یتیم خونه بدبخت و شروع میکنه به خوردن

- آواداکداورا !!
لرد طلسمی رو به سمت سارا میفرسته و سریعا غیب میشه .
شیرخوارگاه آمنه ( شعبه ققنوس )
بلیز : بچه ها خوب دو درشون کردیما ... خیلی حال داد !
بلا بچه ای رو بغل میکنه و یه لحظه حس مادرانه مانتی شکل بهش دست میده .
- آی ...
لرد دقیقا بغل بلا ظاهر میشه !
بچه : اوووونگا ... اونگا !!
بلا با یه طلسم بچه رو خفه میکنه .
آرامیس : ارباب شما اینجا ؟؟
لرد نگاهی به دور و برش میندازه و نگاهش به بچه ای میوفته که شیشه شیری رو به دست داره و سریع میپره بغلش و شروع میکنه به خوردن شیر .
مونتاگ و رودلف و رابستن به همدیگه زل زده بودند .
- آ خـــــــــــیــــــــــــش ! داشتم میمردم کم کم
لرد با گوشه استین دهنش رو پاک میکنه !
- ارباب ؟
- ام ام ... م ... کوووم ... مک !
لرد که تازه به حالت طبیعی برگشته بود صدای زمزمه های مبهمی رو میشنوه .
زاخاریاس : بچه ولش کن ! چــخــه ...
سارای کوچک چوبدستش رو بالا میگیره ولی بلیز سه سوته محکم میخوابونه گوش سارا کوچولو
مانداگاس : هوریس تو اینجا چی کار میکنی ؟ چرا این شکلی ؟
لرد : بچه ها رو بگیرید امشب لازمشون داریم ! برای شب اول یه تفریح حسابی میکنیم باهاشون .
بلا و ایگور که عاشق خشانت بودند لبخند شومی بر روی لبهاشون
میشینه .