هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#18

هوریس اسلاگهورنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۴ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
از گاراژ اجاس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 137
آفلاین
-های ارباب! این برنامه ی مراسم رو به من بدید.تالار اجتماعات آماده شده و همه ی صندلی ها چیده شده اند.کم کم مهمان ها هم خواهند رسید.از اونجاییکه همه شومینه ها زیر نظر مرگ خوار هاست و هیچ کدوم امن نیستند،در اطراف حیاط ظاهر میشوند.
ارباب:کالین ز!..اون شومینه ها برای این امن نیست،که زیر نظر ماست.این مراسم هم زیر نظر ماست.کدوم آیکیویی مدیر رفت و آمد محفلی بوده؟
کالین:خودتون بودید قربان
لرد ولدمورت:بیا.اینم برنامه ی مراسم "دست بوس لرد سیاه".دیگه داری زیاد حرف میزنی.سریع از جلوی چشمام دور شو.

کالین که آرام آرام بالا می آمد ؛بدون نگاه کردن به چشمان لرد سیاه،کاغذ را از دستانش گرفت و عقب عقب،به سمت طبقه ی همکف حرکت کرد.
وقتی که مطمئن شد به اندازه ی کافی از لرد سیاه فاصله گرفته است،نگاهی به کاغذ انداخت.

نقل قول:
دست بوس لرد سیاه
1-تلاوت سخنانی از مرلین کبیر(توسط گراپی)...ساعت شش الی هفت

2-ظهور نشان سیاه بر سقف تالار... راس ساعت هفت

3-سخنرانی مادام پامفری،در باب تلاش های صورت گرفته در راه کشف دارویی برای درمان کچلی ارباب...ساعت هفت الی هشت

4-ژانگلور بازی و تاثیرات آن بر محفل ققنوس.با سخنرانی سارا اوانز،دارای مدال نوبل ژانگولری و جایزه ی برترین ژانگولر باز(از موسسه ی آب هویج)...ساعت هشت الی ده و نیم

5-انتخاب برترین اثر ادبی ژانر خاله بازی.با سخنرانی آلبوس دامبلدور و جیغ و داد جمعی از محفلی ها...ساعت ده و نیم الی یازده

6-محفلی خوران.با هنرنمایی مانتی و گل گوشت خوار بلیز....ساعت یازده الی(ساعتی که هیچ محفلی باقی نمونده باشه.)

مجری برنامه:کالین کریوی


کالین به ساعتش نگاهی انداخت.حدود نیم ساعت به شروع مراسم باقی مانده بود.
در همان هنگامه که کالین خود را درگیر محاسبات ریاضی برای کشف زمان باقی مانده میکرد؛بلیز زابینی،هورریس اسلاگهورن را به گوشه ای کشیده بود و سعی داشت افکار فاسد خودش رو به او نیز القا کنه.
بلیز:من میتونم به گل گوشت خوارم بگم که دو سه تا محفلی رو نخوره.فقط دنبال یکی میگردم که مانتی رو طلسم کنه.این طوری دو سه تا محفلی میمونه واسه ی خودم و خودت

صدای ارباب در کل خانه پیچید:
-همه ی مرگ خواران تا دو دقیقه ی دیگر،در مکان های از پیش تعیین شده باشند.


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2115/c29]هری پاتر و شاهنامه(به دست آمده ا�


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#17

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۰۸:۴۴ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3755
آفلاین
دست بوس لرد سیاه


قرار بود امشب مرگخواران و محفلی ها در خانه ریدل ها دور هم جمع بشن و مراسمی تحت عنوان دست بوس لرد سیاه تدارک ببینند . لرد سیاه با قبول کردن حضور محفلی ها در مراسم باری دیگر عظمت روح و سعه ی صدر خودش رو به همه پیش کش میکنه .

در خانه ریدل ها

غوغایی بر پا شده بود ؛ هر یک از مرگخواران سعی داشتند که بعد از مدت ها دستی به سر و چهرشون بکشن و برای این مراسم حسابی سنگ تموم بزارن ، البته رفت و آمد بیش از حد از این اتاق به اون اتاق و از اون اتاق به اون یکی اتاق و از اون یکی اتاق به اتاق مجاور باعث شده بود که جشنی بین خاک هایی که چندین سال کف پوش خانه ریدل ها رو احاطه کرده بودند برگزار بشه !
ایگور که پالتوی پوست تک شاخ ارزشمندش رو پوشیده بود ، در حالیکه سعی داشت خاک هایی که باعث قهوه ای ! شدن پالتوش شده بودند رو کنار بزنه ، زیر لب لعن و نفرین میکرد و از این ور اتاق به اون ور اتاق میرفت : اه ، کوفت کاری ، برید گمشید دیگه توله بلاجرا !
کمی اون طرف تر رودلف که سعی داشت با جادو به ردای رنگ و رو رفته اش جلای بیشتری بده ، با صدای نسبتا بلندی گفت : بلا ! بببلللااا !
بلاتریکس که در طبقه بالا مشغول عوض کردن لباس بود ، فریاد زد : بلا و مرض ! ببینم تو اون گل سر ! منو ندیدی ؟ ؛ با شنیدن صدای قهقه رودلف بحث رو عوض کرد و ادامه داد : هووم ... چیزه ... اصلا ببینم مانتی رو چیکار کردی ؟ پاشو برو شیرشو بده ابله ؛ چیزه ، با آب گرم بشوری شیشه شیرشو ها !
بلیز که میخواست شلوار جدیدش رو توی تنش بر انداز کنه ، از این طرف به اون طرف و از این طبقه به اون طبقه میره ، همه طبقه های اشغال شده ؛ هوریس توی اتاق زیر پله ، سعی داره همزمان سیبیل هاش رو تاب بده و شونه کنه ، البته به نظرش اگر یه کم فر به نظر برسه بدک نیست . اتاق بعدی در تصرف پیوز هست که سعی داره ، ارزشمند ترین جوهر های نقره ای رنگش رو برای ریختن روی سر مهمانان جشن امشب آماده کنه
توی اتاق سوم ماندانگاس روی تخت زهوار در رفته ای نشسته و آخرین اشیای عتیقه ای که دزدیده رو روبروش چیده ، بدش نمیاد که با اهدای ارزشمند ترین اونها یه مقامی چیزی پیش لرد بدست بیاره . و به همین ترتیب تمامی اتاق ها توسط یکی گرفته شده .
بلیز که نا امید شده بود روی یکی از صندلی های چوبیه ترک برداشت نشست ، ممکن بود ؟ بله ! از اتاق مقابل صدایی شنیده نمیشد ، درسته ! حتما خالی بود . بلیز که سر از پا و پا از ... نمیشناخت به سمت اتاق هجوم میبره و با ولع در و باز میکنه ! غافل از اینکه بلا لباسش رو کامل نپوشیده و با دیدن اون بصورت به بلیز خیره میشه ، لحظه ای بعد : بومممم ، تققققق ، تلققققق ، پوفففف ! برو گمشو مرتیکه بیناموس ، تو خجالت نمیکشی ؟ چرا زن نمیگیری که از این کارا دست بکشی ؟ هان هان هان ؟
و بلیز از طبقه دوم شوت میشه و به آرامی به سمت پایین قل میخوره ، تا اینکه ، مقابل لرد سیاه توقف میکنه !

لرد سیاه که از سر رسیدن به موقع بلیز راضی به نظر میرسید ، در حالیکه به طرز کاملا آستکباری سعی داره رضایت خودش رو پنهان کنه ، میگه : به موقع اومدی ! شونه پیشت هست ؟
بلیز : الهی قربون اون کله کچلتون که مثل بیابون بی آب و علف صخره های سوقو جیشی میمونه بشم ، شما کسالتا ، محفل به دور مو هم دارین ؟
لرد : هوووم ... خوب نه ...
بلیز : پس الهی قربون ...

صدای فریادی آسلام گرایانه از پایین به گوش میرسه ...



پ.ن : خوب اشکالی نداره ... قرار بود ادامه دار باشه که لرد سیاه سوژه دادن ، این پست رو تکی در نظر بگیرید یا اگر خواستید ادامه بدید . هوریس اگر تونستی سوژه ارباب رو ببند و گرنه این پست تکی باشه !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۷:۵۲:۴۱

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#16

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
صدا بار دیگر بلند می شود و همه در سکوت محض فرو می روند تا بلکه بتوانند منشا صدا را که از دوردست میامد پیدا کنند...
خلق به دنبال منشا صدا مي گشتند و به دنبال صدا دور خونه مي چرخيدند.
لارتن: شما اون وري بريد من از اين ور مي گيرمش!!!
ناگهان آسمان ابري شد و در ميان ابرها سيماي مرلين همراه خيل عظيمي از ريش ظاهر شد.
-: اهههم ...ضبط ميشه؟...امتحان مي كنيم ..يك دو سه!..صدا مياد ...از كي تاحالا؟
خلق دو جبهه به شدت در عجب از اين صداهاي عجيب و غريب از آسمان بودند كه تو سر همديگه زدن از سرشون مي پره و به اين صداي آسماني گوش فرا مي دهند.
-: اهم ..بله ..مي گفتم ..اي بوق بر شما باد كه مدام به سرو كله ي همديگر مي كوبيد و مداوم در پي گرفتن حال يكديگريد ..اي لرد بوقي آيا خجالت نمي كشي؟...كجاست اون تسبيح دانه پنج سانتي تو ..كجاست آن مرد آسلام؟...بترس از روزي كه چوب داغ توي حلقت فرو كنن!
ملت محفل در اين حال بسيار شاد مي شن از اين عمل مرلين و به ريش و سبيل ملت مرگخوار خنده در مي كنن!
آلبوس: مرلينا ....ميادين جنگ و خونهاي جادويي را از شر وجود اراذل و اوباش مصون بدار ..!
محفليون : آميـــــن!
در اين لحظه مرلين دوباره خشمگين مي شه و رو به آلبوس مي كنه و مي گه:
اي خاك عالم به سر من كه تو ريشاتو مثل من درست كردي!...داري چكار مي كني؟...بچه ها رو به ميدون جنگ آوردي؟...داري با سربازات به جون ضعيفها مي افتي؟()
محفلي با اين حرفهاي مرلين كبير دچار به بيماري ضايعگي مفرط مي شن و ريششون رو در اختيار مرگخوارها قرار مي دن تا به اون بخندن! كمي تا نيمه ابري اونطرف تر مرگخوارها به حالتي سرشار از غرور كانهو(كان+هو) يه پليكان به محفليها نگاه مي كنند.
يه شخص كچل: مرلين كبير ..اين عوامل آستاكبار اومدن خونه ي منو آشغال كردن ..توش خاله بازي كردن ..توش گرگم به هوا بازي كردن..انگار دكتر بازي هم كردن ...تازه منو هوريس رو هم زدن ...به رودولف كروسيو زدن...من ازشون شكايت دارم!
دانگ(ماندي): آره منم خيلي ازشون شكايت دارم ...اينا قوانينشون ضايعست ..اصلا منطقي هم نيستن به منم توهين كردن...به من گفتن تو لياقت نداري...به من گفتن دزد!...مخصوصا اين آلبوس و ادوارد با اين ضعيفه ويولت!
در اين لحظات مرلين كه از بالاي ابرها اين قوم را مشاهده مي كرد ناگهان آفتابه اي را مستقيم بر مغز دانگ فرود آورد
-: ساكت..هرچي من مي گم...از اين به بعد دوست ندارم ببينم كسي با كسي دعوا كنه..متحول شيد ..يالا
طولي نكشيد كه تمام افراد خانه به بندري زدن افتادند و متحول شدند. و پريدن و همديگرو در آغوش كشيدن...
بليز: اوههووو ..اوههووو..راست ميگه ..من ديگه محفلي ها رو نمي كشم ...من مي رم پي همون بار زدن سيب زميني!
بلا: ..آخي نازي ..ارباب من خيلي خوبه ...همه اين محفلي ها رو مي بخشه..آفرين ارباب قربونت برم!
آلبوس: ..منو ببخش تام...گاهي اوقات اينجوري ميشه ديگه ..من حاضرم اگه تو خوب بشي ..بوق(: هموني كه آلبوس اسمشو نگفت..دراكو خودش مي دونه!!) رو به عقد تو درآورم!
لرد ..هنگامه ..هنگامه ..هنگامه
=========
از لرد سياه متشكرم...كه اين اجازه رو به من داد..منم به اجبار سرورم(منظور آلبوسه..جو گيرز نشيد) .داستان رو تموم مي كنم


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۶:۳۴:۲۴

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#15

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
بلافاصله با دیدن این صحنه بلا این حالتی میشه : و میگه :
-قربونش برم ..چه قدر به عواطف زنش اهمیت میده..خاک بر سر بی غیرتت رودولف که من دارم قربون یکی دیگه میشم تو مثل یک هیپوگریف وایسادی منو بر و بر نگاه می کنی.

با شنیدن صدای بلا، تام ریدل شیش متر از جا می پره و با یه حرکت سریع چوبدستیشو درمیاره و به سمت اونا میگیره:

-آواداکداورا...ا،اشتباه شد .طلسم رو اشتباهی فرستادم سمت بوق(به علت اینکه نمی خواستیم این ننگ یعنی معشوقه تام بودن به کسی وارد بشود ، اسم ان را سانسور کردیم تا به کسی توهین نشود) ولی خب عوضش راحت شدم،چی کار کنم که نمیفهمه مرلینگاه مهمتر از اونه(در راستای فهمیدن عشق توسط ریدل)!!

دامبلدور که جلوی ملت محفلی وایساده با این حالت میگه:
-همین چیزا رو میگی که میگم عشق رو نمیفهمی تام بوقی!!!

دنگ دنگ دنگ دانگ دونگ دینگ(ببخشید در راستای قافی سرایی اشتباه شد همون دنگ دنگ رو شما در نظر بگیرین)

توجه همه ملت به صدا جمع میشه و همه می بینین که ریموس کوچولو داره با شیشه شیرش میزنه تو سر هوریس و از انجا که مسئله چندان مهم نبود و همه به تو سری خورن هوریس عادت داشتند به سراغ کارشون می روند.ناگهان جو تغییر می کنه و همه یادشون میاد که مرگخوا و محفلی ها هیچ موقع بدون تو سر و کله هم زدن نمی تونن یه جا باشن و بهمین دلیل چوبدستیا بیرون کشیده میشه:
بلا بی خیال محفلی ها میشه و مستقیم میره سمت رودولف.سارا به سمت بچه ها میره تا اونا رو دور کنه و بقیه هم به مبارزه می پردازند.آلبوس وردی را به سمت تام می فرسته و اون هم با مهارت جاخالی میده و در جواب اون طلسمی رو به سمت لوپین روانه می کنه البته این کارش از ترس این بوده که نکنه دامبلدور طلسم تام رو به سمت خودش برگردونه ، همه در گیر و دار مبارزه خودشون بودند که ناگهان صدای وحشتناکی مانند صدای بمب همه جا می پیچد و همه با این حالت: به تام ریدل خیره میشن:
-به جون ننم ، این دفعه دیگه من نبودم!!!
صدا بار دیگر بلند می شود و همه در سکوت محض فرو می روند تا بلکه بتوانند منشا صدا را که از دوردست میامد پیدا کنند...




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#14

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
اینگونه ادامه داد:
-: من دوست داشتم زن ارباب بشم ..اما نشد ..ارباب كارش عجيب غريب بود ..هي ميومد ..هي مي رفت ..يه بار لوسيوس شد ..ولي دوباره رفت ..نه يعني مي دونيد چيه ..لوسيوس ارباب شد ..بعد ..لوسيوس يهو تركيد..شد دراكو!
-:دراكو؟
-: آره دراكو..ارباب ..من اربابو مي خوام ..من مي خوام زن ارباب بشم...من مي خوام خانوم خونه ي ريدل ها بشم ...اي خاك بر سرت رودولف ..چرا حرف نمي زني پس..يه حرفي بزن..چه مرد بي عرضه اي هستي تو..خيلي زذ هستي بد بخت ..د حرف بزن ديگه...كروسيو ...كروسيو..ارباب هيچ وقت زذ نبوده و نخواهد بود اون خيلي قدرتمنده..
ناگهان و در يك حركت انتحاري تمام خلق چه مرگخوار و چه محفلي به حالت تغيير ورژن مي دن و همه جا كاملا ساكت مي شه.
ويز....ويــــــــــــز...ويزويز..(صداي يك عدد پشه ي مفلوك كه در تاريكي به دنبال طعمه مي گرده )
سارا خفنز: گوش كن آلبوس يه صدايي مياد..گوش كن!
هوريس: مي دوني ...اين صداي يك پشه بيش نيست كه در تاريكي شب در حال چرخ زدن هست ...و اين كه چرا اون در اينجا داره چرخ مي زنه علتش اينه كه داره دنبال يه خون اصيل مي گرده...
ملت محفل:
هوريس كه با نگاه هاي محبت آميز سارا مواجه مي شه و مي بينه حرفهاش خيلي طرفدار داره، كم كم به سمت دو نقطه دي ميل مي كنه و بسي خفيوس مي شه.
-: نه آلبوس ..صداي اين پشه رو نمي گم ..يه كم گوشاتو تيز كن.
آلبوس: هووومك...صداي..صدايي نمياد!
سارا كه در اين هنگام بسي به حالت خفنز در اومده بوده چوبشو در مي آره و به سمت آلبوس مي گيره( مرگخوارا خوشحال نشيد چون خطر ابتلا به ضايعگي مفرط زياده حسن!) و ميگه:
-: گوشيوس قويوس!!
و يكي يه مرتبه به گوش محفلي هاي ديگه هم مي زنه. در كمال ناباوري صدايي جيغ و داد و التماس هاي خاضعانه ي كسي به گوش مي رسه. ملت محفل هم راستا و هم جهت با صدا پيش مي رن.مرگخوارهاي بدبخت و مفلوك هم با حالتي سرشار از فضولي دنبال محفلي ها مي رن. تا در مقابل چشمان حيرت زدشون ناگهان لرد كچل رو مي بينن كه جلوي پاي يك ساحره زانو زده و خاضعانه التماس مي كنه:
-: ..نه منو ببخش ..من فراموش كردم...همش تقصير اون لواشكه ناصر خسروئي بود..من مريض بودم..من تو سنت مانگو بستري بودم ..منو ببخش..خواهش مي كنم..
-: اي فرافكن بدبخت...تقصير خودتو گردن ديگران ننداز ...تو چطور جرئت كردي يادت بره...با اعصاب من بازي مي كني..ببين اين اعصاب منه..تو تولد منو يادت رفت!؟
محفلي ها :
مرگخوارها:


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#13

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
رودولف:
-ا..نیگا کنین!!!عروسکهای سارا اوانز ، چه قدر خوشگلن مثل...اهم مثل بلا
رودولف با نگاه خصمانه بلا باز هم مظلوم واقع شد .مرگخواران همچنان ایستاده بود ، محفلی ها هم هاج و واج به آنها نگاه می کردند ، حالا دوباره مرگخواران ایستاده بودند،محفلی ها هم..نه دیگه! محفلی ها هم چوبدستی هاشون رو بیرون کشیده بودن و آماده مبارزه بودند.بلیز:
-ارباب میگم اینا تعدادشون زیاده...ارباب...ارباب جون!!!
ولی ارباب غیب شده بود و از آنجا در رفته بود.
هوریس اسلاگهورن که استاد بازی با کلمات بود ، وقتی دید اوضاع به نفع مرگخوارها نیست ، شروع کرد به صحبت:
-هه!بوقیا شما هیچ شانسی ندارین ...الان این سیب زمینی ها تو گونی ماست...نه ببخشید ، بچه های شیرخوارگاهتون تو این گونیه ، هر حرکتی بکنین ما همون جور که سارا کوچولو رو از بین بردم ، اینا رو هم از بین می بریم.
صدای خشمگین محفلی ها اوج گرفت و حلقه محاصره رو تنگ تر کردند ، در حالی که سارا اشک در چشمانش حلقه زده بود و زیر لب چیزی را آرام زمزمه می کرد.
هوریس با اضطراب ادامه داد:
-اینجا خونه ماست و شما به اون تجاوز کردین بنابراین ما می تونیم از شما به سوی دیوان عالی آستان مرلین مرلینی شکایت کنیم ، چون خونه ما نصف وقفه!
باز هم محفلی ها زبون هوریس را نفهمیدند ، هوریس هم که دید اوضاع زیاد جالب نیست ، فلسفه و اصول روانشناسی رو گذاشت کنار و شیرجه زد به پای دامبلدور:
-آلبوس تو رو ارواح خاک مرلین کبیر..تو رو به اون ریش سفیدت...تو رو جون آنیتا که دیشب تولدش بود ما رو عفو کن...ما اظهار ندامت می کنیم ، ما حاضریم در آشپزخونه هاگوارتز هم سفره جن های خونگی بشیم.خواهش می کنم.
آلبوس نگاهی به ایونر اونور انداخت و سپس فریاد زد:
-هوی!!خیکی..بلند شو از روی پام...پام از شیش جا بشکستش..
سارا یک قدم جلو آمد و گفت:
-بلند ضو...بهم بگین همین الان که کی سارا کوچولوی من رو اونجور کرد ، یا میگی یا همتون رو می کشم..
آلبوس:
-سارا جان یه لحظه خفن بازی رو بذار کنار ، باشه ما می بخشیمتون ولی به یک شرط و اونم اینکه همتون هر چی در باره گذشته تام می دونین بهمون بگین ، هر چی که یادتون هست وگرنه مجبوریم که از راه دیگه ای وارد بشیم...واسه یه کاری می خوایمش!!
و بلا شروع کرده به حرف زدن:
-من به اون علاقه داشتم ، می خواستم زنش بشم،خانومیشو بکنم ولی...
رودولف به وسط حرف بلا پرید و گفت:
-چی.. تو به چه جرئتی؟
سارا بلافاصله چوبدستی اش را به سمت او گرفت و ورد خفیوس را با متانت تمام اجرا کرد.و بلا اینگونه ادامه داد:


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۳:۴۹:۴۶



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#12

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۱
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1707
آفلاین
بلافاصله بلا از غیب گونی ای رو ظاهر میکنه و کوچولو های محفلی رو همچون سیب زمینی یکی پس از دیگری به درون گونی میندازه.

سارا کوچولو: مادرم خیلی قویه . اون مارو نجات میده!
بلا: منفجریوس!
و از آن پس کسی سارا کوچولو رو ندید.

کمی اونورتر لرد مشغول اجرای طلسم نابخشودنی سیبیل آتشین به روی هوریسه!
لرد: لووووهاهاها ! اون موقع که من تو مرلینگاه به درد جانسوز دل درد مبتلا شده بودم به چه جراتی منو تنها گذاشتی؟ آه چه درد و رنجی! بالاخره فهمیدم چیزهای بدتر از مرگم هستن! پس بکش! سیبیلیوس آتشیوس!

هوریس: جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!!!
لرد بی رحمانه میخندد و به کشیدن سیبیل های هوریس از دو طرف ادامه میدهد!

کمی اینورتر!
بلا: خوب خوبه همه سیب زمینی ها جمع آوری شدن! ارباب رو صدا کنید باید بریم!

====== فلش بک (مکان: خانه ریدل)=====

آلبوس: و دقیقا روی پشت بوم بود! نبرد افسانه ای منو تام اینجا رخ داد! آه عجب نبردی! حیف که شما ندیدید! این نبرد در تاریخ باید ثبت شود. عین چی فرار کرد. از اینور لطفا!

آلبوس توریست های انبوهی را که در این نیم ساعت معلوم نیست از کجا آمده اند به حیاط پشتی خانه ریدل راهنمایی میکند.

- تیک تیک تیک !!(فلش دوربین)
- بشتابید عروسک های سارای قهرمان! سارایی که یه تنه با نصف مرگخواران مبارزه کرد و آنها را فراری داد بخرید! بشتابید! بین خریداران قرعه کشی میشه و نفر برنده میتونه با سارا عکس بندازه!
بلافاصله حجم عظیمی از توریستان به سمت صدا حرکت میکنند.

در سویی دیگر لارتن و پروفسور سینی در لباس های مبدل داشتند پولهای به جیب زده را میشمردند. همه چیز به خوبی پیش میرفت. و همه باور کرده بودند که محفلی ها خیلی خفنن! که ناگهان! (برگشت به زمان حال)

- پاق .. پاق .. پاق ... پاق!!!

مرگخواران به همراه ارباب تاریکی همراه با گونی حامل سیب زمینی در وسط حیاط ظاهر میشن!

توریست ها: برگشتن .. برگشتن .. جیغ .. داد !!!
یکی از توریست ها: ای آلبوس متقلب! تو همه مارو به کشتن دادی!
آلبوس: نه توضیح میدم بخدا عین حقیقتو گفتم!

ارباب: بلیز ... آخرین دفعه که از اینجا رفتیم یادم نمیاد اینجا اینجوری بوده باشه!
بلیز: نه ارباب!
ارباب: پس چرا وایسادین منو نگاه میکنین! متجاوزین رو بیرون کنید!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱۲:۴۵:۰۹



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲:۲۵ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#11

تام ریدلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۳ پنجشنبه ۶ دی ۱۳۸۶
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
دومبولی به خونه سرورت خوش اومدی ! چرا شب حالا ؟ میگفتید دو سه تا محفلی رو جلو پاتون قربونی میکردیم !!!
-------

لرد به سرعت از مرلینگاه بیرون میاد و تازه وسط راه یادش میوفته شلوارش رو بالا نکشیده .
لارتن :
- هوووو ساحره چشاتو درویش کن بی حیا ! کروشیو ...
طلسم دقیقا به سينيسترا میخوره و بر روی زمین میوفته !
- ليلي سمت چپت !!
ليلي به سرعت جا خالی میده و به دنبال لرد از پله ها بالا میره .
- نامردا الان ؟؟ تو این وضعیت حمله میکنید ؟؟ Fair Play تون کجا رفته ؟
محفلیا که فهمیده بودن لرد در مرحله احتراق قرار گرفته به سرعت به دنبالش راه افتادن تا افتخار نزدیک شدن به لرد رو نصیب خودشون کنن .
- ای خداااا ... دلم .... مااااماااان !
به محض استفاده از کلمه اخر خاطره ای در ذهن تام نقش میبنده (فکر کردید فقط هری مادر داره ؟ لردم خوار مادر داره )

نیم قرن قبل ... یتیم خانه ماگولی

- بچه بیا شیرتو بخور !!
- نمیخوام ... دوست ندارم !
- پسرک شیرتو نخوری بزرگ نمیشیا
- نـــیــــــمـــیـــــــخوام
- قوی نمیشیا !!
تام تا اسم قدرت رو میشنوه به حالت دو نقطه دی به سرپرست یتیم خونه نگاه میکنه .
- خوش مزس ؟
- بیا بخور ببین چیه ! حال میکنی
تام :
- اگه شیرتو بخوری دیگه مریض نمیشی ! دیدی اون روز دلت درد میکرد؟ دیگه اون جوری نمیشی بهت آمپول بزنن
تام سریع میپره بغل سرپرست یتیم خونه بدبخت و شروع میکنه به خوردن


- آواداکداورا !!
لرد طلسمی رو به سمت سارا میفرسته و سریعا غیب میشه .

شیرخوارگاه آمنه ( شعبه ققنوس )
بلیز : بچه ها خوب دو درشون کردیما ... خیلی حال داد !
بلا بچه ای رو بغل میکنه و یه لحظه حس مادرانه مانتی شکل بهش دست میده .
- آی ...
لرد دقیقا بغل بلا ظاهر میشه !
بچه : اوووونگا ... اونگا !!
بلا با یه طلسم بچه رو خفه میکنه .
آرامیس : ارباب شما اینجا ؟؟
لرد نگاهی به دور و برش میندازه و نگاهش به بچه ای میوفته که شیشه شیری رو به دست داره و سریع میپره بغلش و شروع میکنه به خوردن شیر .
مونتاگ و رودلف و رابستن به همدیگه زل زده بودند .
- آ خـــــــــــیــــــــــــش ! داشتم میمردم کم کم
لرد با گوشه استین دهنش رو پاک میکنه !
- ارباب ؟
- ام ام ... م ... کوووم ... مک !
لرد که تازه به حالت طبیعی برگشته بود صدای زمزمه های مبهمی رو میشنوه .
زاخاریاس : بچه ولش کن ! چــخــه ...
سارای کوچک چوبدستش رو بالا میگیره ولی بلیز سه سوته محکم میخوابونه گوش سارا کوچولو
مانداگاس : هوریس تو اینجا چی کار میکنی ؟ چرا این شکلی ؟

لرد : بچه ها رو بگیرید امشب لازمشون داریم ! برای شب اول یه تفریح حسابی میکنیم باهاشون .
بلا و ایگور که عاشق خشانت بودند لبخند شومی بر روی لبهاشون
میشینه .



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۳۵ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#10

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
بخش شیرخوارگاه محفل ققنوس-پشت در

-حالا چه جوری بریم تو؟درو بست...
بلیز در جواب رودولف که داشت سرش رو می خاروند تا بالاخره یه چیزی به ذهنش برسه گفت:
-اصولا چون اینجور جاها ، پرستار دارن،باید خیلی باشخصیت در بزنیم و اجازه بگیریم.
رودولف گفت:
-آره من موافقم.
شپلخ!
بلا یک پس گردنی محکم به رودولف میزنه و میگه:
-چرا رودولف؟چرا؟خیانت به من چرا؟ببین این اعصاب منه...به نظر من باید یهو بریزیم داخل
خلاصه پس از ده دقیقه،مرگخوارها تصمیم میگیرند بریزن داخل...
-حالا یک،دو..سه!
دنگ دیش!
در از جا کنده شد و ملت مرگخوار همه یهو بداخل سرازیر شدن ، بلافاصله بلند می شن و چوبدستی را در حالی که دستشان می لرزید به سختی در مقابلشان گرفتند،بلیز فریاد زد:
-هیچ کس تکون نخوره ...اینجا در محاصره کامل...کامل...کام...ک ک ک ...
در همین لحظه گرد و غبار خوابید و و مرگخواران با چهره خشمگین و قدرتمند تمامی محفلی ها اعم از بزرگ و کوچک روبروشدند،لوپین کوچیکه گفت:
-می خواستم بخوابم..حالا دیگه نمی تونم،آقا بدا اینا بودن آلبوس!
و بلیز حرفش را خورد و ادامه داد:
-اهم..ببخشید مثل اینکه اشتباه شد.ما اشتباه اومدیم.
در این لحظه ویولت از میان محفلی ها اومد جلو و گفت:
-اتفاقا درست اومدین،در خدمتتون هستیم
-بچه ها الفرار!!
بلا اینو گفت و شروع کرد به دویدن،بقیه هم دنبالش!!
محفلی ها نگاهشان می کردند و می خندیدند ، یکی از کوچولوها گفت:
-اینا چرا جادو نمیکنن؟چرا دارن بدو بدو میکنن؟
-آخه مثل اربابشون ترسو هستن!!
سارا اینو گفت و سپس با نگاهی فهماند که همه به دنبالشان بروند، بلافاصله همه محفلی های بزرگ با صدای پاقی غیب شدند و در کنار آنها حاضر شدند.سارا به بلا گفت:
-چی شده؟چرا دارین می دوین؟
-هیچی...سوتی دادیم.محفلی ها دارن،وای مامان!این که ساراس ، بچه ها اینا رسیدن،غیب شین،سریع تر!
محفلی ها با آرامش دستشان را به انها گرفتند و همراه با آنها غیب شدند و درست در مقابل خانه ریدل ها فرود آمدند ، بلافاصله مرگخوارها داخل خانه سنگر گرفتند و محفلی ها به دنبالشون رفتند،سارا یواش گفت:
-بچه ها حواستون خوب جمع باشه...
در همین لحظه صدای انفجاری در داخل آمد،یکی از مرگخوارها پرید بیرون و گفت:
-وای حمله کردن!!!فرارر.ما مردیم،من روحم!
ولی هیچ کس حتی خود مرگخواران نمی دانستند که این صدا از مرلینگاه است.محفلی ها دم در ایستاده بودند و به صداهای انفجار پی در پی و فرار مرگخوارها خیره شده بودند و می خندیدند.سرانجام صداها تمام شد و لارتن داوطلبانه جلو رفت تا ببیند داخل خانه چه خبر است و این صدا از چیست، پس از چند دقیقه در حالی که حالش به شدت بد شده بود ،بیرون آمد و گفت:
-فکر کنم ولدی به یه هورکراکس دیگه نیاز داره،بنظر میرسه تو مرلینگاه مرده!!چرا اونجا بوده ،نمیدونم..
-شاید ترسیده مزاجش بهم ریخته!!!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۱:۴۵:۵۸



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۰۰ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#9

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
مرگخواران تنها،مرگخوارا خسته،مرگخوارا بدجوری دل شکسته؛بلا از شدت دل شکستگی مدام رودولف رو طلسم میکرد.
بلیز که بعد از شکنجه مهربانانه به دست ایگور با اون اومده بود پرسید:خب فکر کنید ببینید آخرین بار هوریس رو کجا دیدید؟
رودولف:آخ!آخرین بار من...آخ!توی...!آخ!مرلینگاه...
بلیز حالا عصبانی:مرلینگاه که الان در انحصار اربابه بوقی!
و یه شکنجه محض تنوع واسه رودولف میفرسته.همین لحظه موبایل(بخونید گوشتکوب)بلیز با سیم کارت مرگخوار ایدز و آهنگ پت و مت شروع به زنگیدن کرد:
بلیز:جونم؟
_:بلیز؟کدوم مقبره ای هستی؟یا همین الان اون هوریس رو میاری یا کاری میکنم 70 جدت از تولد پشیمون شن!
بلیز در یک لحظه به حالت دو نقطه دی در میاد:باشه ارباب ولی میگم انگار اوضاع مزاجی خیلی خیلی خرابه ها نه؟
_:به تو چه ربطی داره بچه؟ایــــــــــــــگور!بیا حساب این رو برس من دستم بنده!!اون هوریس بوقی رو هم وردارید بیارید!
سامی بی توجه به بلیز که داشت توسط ایگور گره میخورد گفت:خب یه فکری کیند آخه!آخرین بار کجا دیدیدنش؟
همین لحظه بر اثر تفکر شدید یک عدد لامپ نفتی بالای سر رابستن روشن شد که بلافاصله بر اثر سنگینی سقوط کرد:فهمیدم!شیرخوارگاه!شیرخوارگاه محفل!
===============
کمی آنسو تر.شیرخوارگاه محفل.
تعدادی از سربازهای آموزشی در حال بازی با عمو هوریس بودند که سبیل خیلی نازی داشت و بالاخره عمو هوریس گفت: بابا حالا دیگه این سبیل رضاخانی من رو جلو موش بذاری نمیجوئه!ولم کنید آخه!
کودکان معصوم به دامان سارا پناه بردند و بعد از یک نگاه خفن سارا بلافاصله به سمت عمو هوریس برگشتند که دست از روی سبیلش برداشت!
همین لحظه یک صدای تالاپ تولوپ میاد.بعد یه صدای آخ و صدای همهمه.بعد ریموس کوچولو که بدجور خوابش میومد میاد تو:یه آقاهه که خیلی بد بود پشت در میخواست من رو طلسم کنه من هم با شیشه شیرم زدم تو سرش! بقیه میخواستن بیان تو درو بستم!شب بخیر!


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۰:۳۵:۵۱
ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۰:۴۹:۰۹

But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.