صدا بار دیگر بلند می شود و همه در سکوت محض فرو می روند تا بلکه بتوانند منشا صدا را که از دوردست میامد پیدا کنند...
خلق به دنبال منشا صدا مي گشتند و به دنبال صدا دور خونه مي چرخيدند.
لارتن: شما اون وري بريد من از اين ور مي گيرمش!!!
ناگهان آسمان ابري شد و در ميان ابرها سيماي مرلين همراه خيل عظيمي از ريش ظاهر شد.
-: اهههم ...ضبط ميشه؟...امتحان مي كنيم ..يك دو سه!..صدا مياد ...از كي تاحالا؟
خلق دو جبهه به شدت در عجب از اين صداهاي عجيب و غريب از آسمان بودند كه تو سر همديگه زدن از سرشون مي پره و به اين صداي آسماني گوش فرا مي دهند.
-: اهم ..بله ..مي گفتم ..اي بوق بر شما باد كه مدام به سرو كله ي همديگر مي كوبيد و مداوم در پي گرفتن حال يكديگريد ..اي لرد بوقي آيا خجالت نمي كشي؟...كجاست اون تسبيح دانه پنج سانتي تو ..كجاست آن مرد آسلام؟...بترس از روزي كه چوب داغ توي حلقت فرو كنن!
ملت محفل در اين حال بسيار شاد مي شن از اين عمل مرلين و به ريش و سبيل ملت مرگخوار خنده در مي كنن!
آلبوس: مرلينا ....ميادين جنگ و خونهاي جادويي را از شر وجود اراذل و اوباش مصون بدار ..!
محفليون : آميـــــن!
در اين لحظه مرلين دوباره خشمگين مي شه و رو به آلبوس مي كنه و مي گه:
اي خاك عالم به سر من كه تو ريشاتو مثل من درست كردي!...داري چكار مي كني؟...بچه ها رو به ميدون جنگ آوردي؟...داري با سربازات به جون ضعيفها مي افتي؟(
)
محفلي با اين حرفهاي مرلين كبير دچار به بيماري ضايعگي مفرط مي شن و ريششون رو در اختيار مرگخوارها قرار مي دن تا به اون بخندن!
كمي تا نيمه ابري اونطرف تر مرگخوارها به حالتي سرشار از غرور كانهو(كان+هو) يه پليكان به محفليها نگاه مي كنند.
يه شخص كچل: مرلين كبير ..اين عوامل آستاكبار اومدن خونه ي منو آشغال كردن ..توش خاله بازي كردن ..توش گرگم به هوا بازي كردن..انگار دكتر بازي هم كردن
...تازه منو هوريس رو هم زدن ...به رودولف كروسيو زدن...من ازشون شكايت دارم!
دانگ(ماندي): آره منم خيلي ازشون شكايت دارم ...اينا قوانينشون ضايعست ..اصلا منطقي هم نيستن به منم توهين كردن...به من گفتن تو لياقت نداري...به من گفتن دزد!...مخصوصا اين آلبوس و ادوارد با اين ضعيفه ويولت!
در اين لحظات مرلين كه از بالاي ابرها اين قوم را مشاهده مي كرد ناگهان آفتابه اي را مستقيم بر مغز دانگ فرود آورد
-: ساكت..هرچي من مي گم...از اين به بعد دوست ندارم ببينم كسي با كسي دعوا كنه..متحول شيد ..يالا
طولي نكشيد كه تمام افراد خانه به بندري زدن افتادند و متحول شدند. و پريدن و همديگرو در آغوش كشيدن...
بليز: اوههووو ..اوههووو..راست ميگه ..من ديگه محفلي ها رو نمي كشم ...من مي رم پي همون بار زدن سيب زميني!
بلا: ..آخي نازي ..ارباب من خيلي خوبه ...همه اين محفلي ها رو مي بخشه..آفرين ارباب قربونت برم!
آلبوس: ..منو ببخش تام...گاهي اوقات اينجوري ميشه ديگه ..من حاضرم اگه تو خوب بشي ..بوق(: هموني كه آلبوس اسمشو نگفت..دراكو خودش مي دونه!!) رو به عقد تو درآورم!
لرد ..هنگامه ..هنگامه ..هنگامه
=========
از لرد سياه متشكرم...كه اين اجازه رو به من داد..منم به اجبار سرورم(منظور آلبوسه..جو گيرز نشيد) .داستان رو تموم مي كنم