هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱
#11

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین

سوژه جدید



صدای آواز گنجشنگ های جادویی در باغ وحش پیچیده بود. هر بازدید کننده ای از این باغ وحش راضی بیرون می آمد. باغ وحش هاگزمید مثل همیشه پر بود از مردم جور با جور! از دختر های زیبا و خوشگل گرفته تا دختر های زشت و چاق! () البته بهتره بگم باغ وحش پر بود از بازدید کنندگای که از حیوانات جور با جور دیدن می کردند. از موجودات تک سلولی که قابل دیدن نبودند گرفته تا اژدها های خیلی بزرگ که بازدید کندگان باید از یک کیلومتری از آنها دیدن می کردند.

قیمت هر بلیط نیز بسیار مناسب بود و همین امر باعث شده بود که بازدید از تنها باغ وحش جادویی در دنیا افزایش یابد. همینطور چند حیوان جدیدی که وزیر لودو بگمن در هنگام برنده شدن در انتخابات به باغ وحش اهدا کرده بود نیز در این امر نقش مهمی داشت.

مثل دیگر روز های آخر تابستان هوا باز گرم اما همراه با نسیمی پاییزی و سرد بود. دم در باغ وحش یک صف خیلی کوتاه برای گرفتن بلیط ایجاد شده بود. بازدید کنندگان مجبور بودند چند دقیقه در صف بمانند تا بتواند بلیط بگیرند.

حدود 8 یا 9 نفر در صف قرار داشتند و همه ی آنها برای بلیط گرفتن ثانیه شماری می کردند تا اینکه از دور دست مردی در حال نزدیک شدن به باغ وحش بود. کنار مرد دو نفر هیکلی نیز حضور داشتند که عینک های افتابی زده بودند و مشکوکانه نگا می کردند.

بله وزیر لودو آماده بود تا از باغ وحش دیدن بکند. وقتی نزدیک صف شد ، لودو لبخندی زد و همینطور راهش را گرفت و داخل باغ وحش شد. یکی از کسانی که در صف بود ، داد زد: « هوی کجا؟ مگه صف رو نمی بینی؟ »

در همین هنگام یکی از مرد های هیکلی کنار وزیر به طرف مردی کهداد زده بود ، برگشت و چوبدستیش را به طرف اون گرفت و گفت: « آواداکدورا » و ...

لودو باز لبخندی زد و به بادیگارد هایش گفت: « بریم! »

مردی که حالا جان به جان افریده بود ، در زمین دراز کشیده بود و همراه زیبایش بالای سرش در حال گریه کردن بود. (چه رمانتیک!) زن در حالی که شوهرش را نوازش می کرد ، گفت: « چرا مردی؟ آخه چرا زبونتو کنترل نمی کنی؟ چرا حماقت می کنی؟ هان؟ حالا من پول بچه هامونو چطوری بدم؟ هان؟ »

زن همینطور در حال گریه کردن بود که ناگهان شوهرش جانی دوباره گرفت و لب به سخن گشود: « فلور! انتقام شوهرت رو بگیر! بای » و دوباره مرد!

فلور دلاکور که به تازگی جام اتش را نیز برنده شده بود و بسیار اعتماد به نفس پیدا کرده بود ، بلند شد و با خودش گفت: « زنده از این باغ وحش بیرون نمی ری وزیر لودو! »


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۱
#10

پروفسور.ویریدیان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
از قبرسون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
ناگهان چشمش به هری پاتر و جمعی از محفلیا افتاد..

آقا جغدو به قفسش برگردونین

زنی که مسئول با غ و حش بود اینو گفت

آستوریا - دراکو این به ما دستو ر میده بزن بکشش

همون موقع بلا از ناکجا آباد پیداش شد و شروع به کروشیوی زنه کرد

این کارو نکنین . دامبلدور این را گفت و به سمت اونا رفت وشروع به دوئل کرد

همون لحضه ی اول لوسیوس و آستوریا رو اسیر کردن حالا مونده بود بلا و دراکو. دامبلدور به طرز خفنی

دراکو رو بی هوش کرد بلا چو.بدستیشو تکون داد و ریش های دامبلدور به دورش پیچیدند

بلا به سمت لرد ولدمورت فرار کرد

در محضر لرد ولدمورت

همشونو می کشیم بلا البته قبلش شکنجشونم می کنیم

نارسیسا - اما ارباب چن نفر مارو گروگان گرفتن



Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۴ تیر ۱۳۹۰
#9

کتی  بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰
از توی دفتر خاطرات تام ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
با اجازه ی بزگترا و ناظرای محترم:
سوژه ی جدید
لرد ولدمورت در حالی که به طاووس رنگارنگ مالفوی نگاه میکرد گفت: خادمان وفادار من! امروز به همتون مرخصی میدم تا بریم باغ وحش هاگزمید!
مرگخواران:
لرد سیاه: زودباشین باید سریع بریم تا شلوغ نشه!
در باغ وحش هاگزمید
لرد سیاه برای مری،دوست دختر جدیدش(به روزعشق و عاشقی مراجعه شود!)، پشمک خریده بود و داشتن بین قفسای میمون های جنگل آمازون قدم میزدند.
ملت:
بلاتریکس لسترنج داشت طلسم شکنجه رو روی یکی از ببرهای بنگال که به رودولفوس پنجول کشیده بود، اجرا میکرد.
همه ی مردم، از ترس این باغ وحش ندیده ها فرار کرده بودن!
دراکو ملفوی به جغد های زیبای یک قفس خیره شده بود، که جغدی شبیه به هدوییگ آنجا دید. به اسکورپیوس گفت: دوست داری این جغد سفیده رو برات بدزدم؟ اسکورپیوس 6 ساله با ذوق و شوق دست زد و گفت: آره بابا!... من جغد میخوام.
دراکو به همسرش گفت: نظرت چیه،عزیزم ؟
آستوریا قبول کرد.
دراکو چوبدستی اش رو به سمت قفل قفس گرفت و زمزمه کرد: آلوهومورا!
و وارد قفس شد. سپس چوبدستی اش رو به طرف جغد سفید گرفت و گفت: اکسیو. جغید به سمت دستان مشتاق اسکورپیوس رفت و او، جغد بیچاره رو محکم گرفت تا از دستش سر نخورد.
لوسیوس مالفوی با دیدن قهقه ی نو.ه اش ، لبخند زد...
ناگهان چشمش به هری پاتر و جمعی از محفلیا افتاد...


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۴ ۱۴:۱۹:۰۳
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۴ ۱۴:۲۰:۰۳

هری پاتر و سنگ جادو
هری پاتر و تالار اسرار
هری پاتر و زندانی آزکابان
هری پاتر و ج


Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰
#8

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مونتگومری با عصبانیت ناسزایی گفت و خواست به سمت قفس تسترال ها برود که با دیدن پروفسور کوییرل متوقف شد.

کوییرل در حال صحبت کردن با یکی از کارکنان آنجا بود، اما بلافاصله با دیدن مونتگومری سریع برگشت و گفت:

- اوه مونتگومری. کار مهمی بات دارم، راستش ... من جایگزینایی رو برای ...

مونتگومری با خوش حالی وسط حرف کوییرل پرید و گفت: چی؟ واسه مون قفس نو گرفتی؟ این عالیه.

دست بر گردن کوییرل انداخت و گفت: میدونستم همیشه به فکر من هستی.

کوییرل دست مونتگومری را کنار زد و با این کار موجب برانگیخته شدن حس تعجب مونتگومری شد.

- چرا این طوری میکنی؟

کوییرل با جدیت گفت: من برات جایگزین پیدا کردم. از حالا آگوستوس پای و آستوریا گرینگرس اینجارو اداره میکنن.

-

- بله چونه نزن، این حقیقت داره.

مونتگومری با دستپاچگی گفت: اما ... هنوز یه روزم نشده که منو برای این کار گذاشتین ... تو به من ... فرصت ندادی!

کوییرل با بی توجهی به سمت در خروجی باغ وحش رفت و در همین حین گفت:

- ما به این نتیجه رسیدیم که اونا برای این کار مناسب ترن. اونا توانایی خاصی توی مهار کردن حیوونای جادویی دارن. در یک چشم به هم زدن اون تسترالارو آروم میکنن.

کوییرل با وحشت از قفس هیپوگریف ها که دم در ورودی قرار داشت فاصله گرفت و با در نگاه کرد.

- اوه نگاه کن، مث اینکه وقت شناسم هستن.

در مقابل چشمان حیرت زده و غمگین مونتگومری، آستوریا و آگوستوس وارد باغ وحش شدند و شروع به دست دادن با کوییرل کردند.

مونتگومری برگشت و برای آخرین بار نگاهی به باغ وحش انداخت. آهی کشید و در حالی که سرش را پایین انداخته بود از آنجا خارج شد.


با اجازه ی قبلی از ناظر پایان سوژه




Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
#7

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مونتگومری در حالیکه مملو از حس وظیفه شناسی شده بود به قفس گوریل نزدیک شد.
-جناب گوریل...ازتون خواهش میکنم آروم باشین....جناب گوریل، من محترمانه درخواست کردم آروم بگیرین.کشتی نگیر آقا...جناب هیپوگریف، از شما بعیده.گوش گوریلو برای چی میکشی؟

گوریل و هیپوگریف بدون توجه به مونتگومری به کشتی گرفتن ادامه دادند.مونتگومری چند بار اخطار داد و وقتی متوجه شد که گوش حیوانات به این حرفها بدهکار نیست با احتیاط به دور و برش نگاه کرد.چوب دستیش را از جیب ردایش بیرون آورد و به طرف دو حیوان وحشی گرفت و زیر لب زمزمه کرد:
-ایمپریو...

هر دو حیوان تحت تاثیر طلسم فرمان گیج شدند و دست از کشتی گرفتن برداشتند.

مونتگومری لبخندی زد.
-حالا بهتر شد.حالا هر دوتون مثل بچه آدم برگردین تو قفساتون و آروم بگیرین تا به این کوییرل کله سیری حالی کنم که کنترل اوضاع دست کیه.

گوریل و هیپوگریف در سکوت و آرامش به قفسهایشان برگشتند و سرگرم حل کردن معادلات سه مجهولی شدند.

درست در همین لحظه نگهبان باغ وحش به مونتگومری نزدیک شد.
-جناب مونتگومری...فکر میکنم تو قفس تسترال ها مشکلی پیش اومده.سرو صدای زیادی از اون قسمت میاد.بهتره هر چه سریعتر خودتونو برسونین اونجا.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۲ ۱۱:۵۸:۳۷



Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۹
#6

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
خلاصه سوژه:

اوضاع باغ وحش هاگزميد كلا" به هم ريخته، مونتگمری كه فكر می كرده هنوز ناظر هاگزميده، به باغ وحش می ره تا به اوضاعش رسيدگی كنه، اما متوجه ميشه كه نارسيسا و استرجس به جای اون ناظر شدن. مونتی برای اينكه خودش رو نشون بده تا بتونه دوباره ناظر هاگزميد بشه، سعی می كنه عامل اصلی اين اتفاقات رو پيدا كنه... در اين بين كوييرل، در پشت بوته ها قايم شده بوده بوده و استر و نارسيسا رو نگاه می كرده كه در شرايط غير آسلامی به سر می بردن... در همين هنگام، مونتگمری كوييرل رو می بينه كه پشت بوته قايم شده و با توجه به اينكه پشت كوييرل بهش بوده، تصميم می گيره كوييرل رو به عنوان منبع آشوب باغ وحش دستگير كنه و خودش رو دوباره نشون بده...

ادامه سوژه:

- ای مرتيكه ی نا به كار! الآن داغونت می كنم!

مونتگمری دور خيز می كنه و محكم روی مرد می پره... كوييرل، رو زمين ميفته و مونتی در حالی كه چشماش به چشمای كوييرل ميفته از روش بلند ميشه و من و من كنان ميگه:
- امم... شماييد جناب مدير؟ امم... يه لحظه شما رو با يك آشوبگر اشتباه گرفتم...

- آشوبگر خودتی و هفت جد آبادت! مرتيكه ابله!

مونتی در حالی كه لحظه به لحظه سرخ تر ميشه، با صدای آرومی ميگه:
- واقعا" عذر می خوام... عمامتون رو زمين افتاده، بدم خدمتتون؟

- كات!!

ملت همه با تعجب به كارگردان نگاه می كنن، فبلمبردارها فيلم برداری رو قطع می كنن. مونتی در حالی كه سرش رو می خارونه با حالت تعجب آوری ميگه:
- ديالوگم رو غلط گفتم مگه؟

كارگردان با عصبانيت به كله ی تاس كوييرل اشاره می كنه و می گه:
- يعنی الآن تو بوی سير رو احساس نمی كنی؟ وقتی عمامه ی كوييرل از سرش ميفته تو بايد از شدت بوی سيار غش كنی! عهه... دهه... اين صحنه رو دوباره می گيريم!

با صدار كارگردان فيلمبرداری دوباره شروع ميشه و مونتی در حالی كه هاج و واج كوييرل رو نگاه می كنه، ميگه:
- ووووی! عجب بوی پيازی! ...

- كات!! مونتی ابله! بوی سير نه بوی پياز، اين صحنه رو دوباره می گيريم!

ويرايش نويسنده: ببخشينا! اينجا يه تاپيك توی انجمن رول نويسی عموميه، احيانا" اينجا رو با هالی ويزارد اشتباه نگرفتين؟


ويرايش كارگردان: هالی ويزارد فعلا" بستت، ما فعاليت هامونو اينجا انجام می ديم... بعدشم، فوضولی اين كارا به شما نيومده!

در آن سمت باغ وحش، نارسيسا و استر:


- وای عشق من! سيسی من... آی لاو يو! ...

- وای استر جيگر من! چقدر تو خفنی، مرد زندگی من تويی!...

ويرايش نويسنده:

در اين بين هم يك اژدهای بزرگ، از غفلت نارسيسا و استر استفاده می كنه و اون ها رو قورت می ده...

يك ساعت بعد:

در حالی كه حيوانات همچنان در حال كوفت كردن... چيز... يعنی ميل كردن ( ) ملت هستن، كوييرل به خاطر خورده شدن استر و نارسيسا، نظارت هاگزميد رو به مونتی بر می گردونه...

- تبريك می گم، نظارت مجددت مبارك باشه، فقط بايد لطف كنی و باغ وحش رو آروم كنی، وگرنه تو رو اخراجت می كنم!

مونتی سرش رو با حالت تاييد آميزی تكون می ده و به گوريلی نگاه می كنه كه در حال كشتی گرفتن با يك هيپوگريفه!

ادامه دارد...



Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۸
#5

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
مونتگومری دزدکی از پشت تخته سنگی که پشتش پناه گرفته بود به ناظرهای جدید نگاه کرد و با خودش گفت:اگه من بودم تا الان این مشکلات پیش نمیومد.تابلوئه.اینا تازه کارن.باید خودم برگردم و همه چی رو درست کنم.یه نقشه لازم دارم!نقشه!

استر کمی سرش را بالا برد و همان طور که صحنه له شدن یه نفر زیر پاهای فیل را نگاه میکرد به نگهبان گفت:زودتر برو کنار بذار این وحشی بازی رو تموم کنیم!چیکار کردین اینجا؟

نگهبان سر کچلش را تکون داد و گفت:خرابکاری بوده قربان!یه نفر وقتی همه خواب بودن در قفس ها رو باز کرده.حالا همه اینا وحشی شدن.بعضی از نگهبانا رفتن تو که مهارشون کنن.یکیشون همون بود که چند لحظه پیش له شد!

سیسی مثل یک قهرمان چوب جادوییش را در اورد و گفت:برو کنار من اجازه نمیدم کسی توی محدوده من آشوب به پا کنه!

نگهبان به سیسی نگاه کرد و گفت:شرمنده قربان،شما واقعا میخواین برین اون تو؟

سیسی بعد از دیدن دریده شدن یه نگهبان دیگه توسط هیپوگریف با صدای ضعیف تری گفت: آره معلومه که میخوام برم!

استر که از وضع پیش اومده اصلا دل خوشی نداشت یقه نگهبان را گرفت و گفت:زودتر برو سیستم حفاظت جادویی باغ وحش رو فعال کن احمق!چندتا از حیوونا فرار کردن و مشنگ ها رو کشتن.دیگه نباید هیچ کدوم فرار کنن.بعدشم درخواست کمک کن از هر جایی که میتونی.تعدادمون کمه.باید اول اونایی که زنده موندن رو در بیاریم،بعد حیوونا رو کنترل کنیم،بعد بفهمیم کی اونا رو آزاد کرده،بعدم حافظه مشنگ ها رو پاک کنیم!

نگهبان با ناراحتی به سمت اتاقکش رفت و با خودش فکر کرد امشب از استراحت خبری نیست!

مونگومری که همه حرفای استر را شنیده بود زیر لب با خودش گفت:عالیه.بهتره رو این موضوع تمرکز کنم که کی این وضع رو پیش اورده.حتما هرکسی که هست همین طرفها قایم شده.

مونتی بلند شد تا اطراف را بگردد.وقتی از اطراف باغ وحش اطمینان پیدا کرد نگاهی به اتاقک نگهبانی انداخت و درست قبل از اینکه نگهبان مانع جادویی را برای قطع رفت و امد به درون باغ وحش فعال کند خودش رو به داخل رسوند و پست یکی از قفس ها پناه گرفت.

مونتگومری بدون توجه به میمونی که روی کله اش پریده بود و موهاش را میکشید به بوته در ان طرف باغ وحش زل زد.به نظر میرسید کسی پشت ان بوته مخفی شده و سعی میکرد خودش را از دید بقیه پنهان کند.بخاطر اینکه نگهبانان باقی مانده درون پارک همگی مشغول سر و کله زدن با حیوانات برای نجات زندگی خودشان بودند مونتگومری اطمینان پیدا کرد او از کارمندان و نگهبانان باغ وحش نیست!

مونتگومری:پیداش کردم.گمونم این همونیه که این آشوب رو درست کرده!



Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ جمعه ۲۵ دی ۱۳۸۸
#4

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
مونتی با عصبانیت به سمت باغ وحش میدوه و در عین ناباوری با صحنه ی شگرفی ازش رو به رو میشه. میمون ها پشت فیل ها با هم بازی می کردن! هیپوگریف ها بالای باغ وحش در حال پرواز بودن و بعضی از اونها در حال کشتن ملت آدمیزاد بودن...

مونتی با عصبانیت به سمت باغ وحش می ره اما در همین حال یه مرد سیبیلوی خوش تیپ و هیکل مند جلوش سبز میشه...

- شوما؟!

- من مونتگومری هستم و اومدم به این اوضاع باغ وحش رسیدگی کنم!

مرد دستی به سبیلش می کشه و در حالی که بادی رو به غبغبش میندازه با حالتی سرسری میگه:
- آقای موحترم، مونتگومری یه ماه پیش ناظر اینجا بوده! الآن شوما هیچ مسئولیتی اینجا ندارین. ملتفت هستین دیگه؟

ویرایش مونتگومری: هوی... نویسنده بوق! سه ساعت ما رو از خونه بلند کردی آوردی اینجا که چی بشه؟! من که دیگه ناظر هاگزمید نیستم.

ویرایش کینگز: خودت بوقی! اصن رول خودمه، به تو چه؟!


مونتی که کلا" حاضر نبوده که قبول کنه ناظر هاگزمید نیس و می خواسته به مقام قبلیش برگرده، بالاخره با پرتاب دمپایی، کفش و شنیده شدن چند فحش مبتذل ( ) از صحنه خارج میشه!

در این حین استر و سیسی، ناظرای جدید هاگزمید، در حالی که در شرایطی دور از شئونات آسلامی به سر می برن ( ) به مرد نگهبان نزدیک می شن و استر با صدای بلندی میگه:
- سلام نگهبان، با اجازه اومدیم به اوضاع باغ وحش رسیدگی کنیم!

- خدا رو شکر بالاخره تشریف آوردین شوما ها! ملت همه دارن تو باغ وحش به وسیله حیوونها می میرن، رسیدگی کنین لطفا".

استر سرش رو پایین می اندازه و دست در دست سیسی، وارد باغ وحش می شن...

در همان لحظه، در پشت یکی از بوته های گل در باغ وحش:

- هوم... ببین اینا چقدر بی ناموسن، ببین چقدر ضد آسلامن، ببین در دوران مدیریت من اینا باید ناظر یه انجمن باشن، واقعا" که... حالتون رو می گیرم...!

کوییرل دستی به عمامش می کشه و با عصبانیت استر و سیسی رو نگاه می کنه...



Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#3

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
[b]سوژه جدید

مونتگومری بر روی مبلی ، درون اتاقی شش ضلعی نشسته بود و نیی از دهانش بیرون آمده بود و به لیوانی پر از آب کدوحلوایی ختم میشد.

- آخ!

مونتگومری چشم غره ای به جغدی که روزنامه را روی سرش پرتاب کرده بود رفت و با انداختن سکه ای درون کیسه ی وصل شده به پایش جغد را از خود دور کرد.

جغد پروازکنان از آنجا دور شد و در میان ساختمان های بلند ناپدید شد.

مونتگومری روزنامه را برداشت و شروع به خواندن مطالب آن کرد. دقایقی بعد با دیدن عنوان " جنایات " نی را از درون دهانش بیرون آورد.

- عجیبه ، خیلی وقت بود چنین عنوانی تو روزنامه ها نمی نوشتن.

سرش را به روزنامه نزدیک تر کرد و مشغول خواندن آن شد.

"[i] روز پیش در مناطقی در نزدیکی هاگزمید ، جسدهایی پیدا شدند. طبق گزارشات بدست رسیده ، تمامی این افراد در صبح همان روز کشته شده اند و مرگ آن ها توسط حیوانی وحشی بوده است. بر روی هر یک از جسدها پری با شکل زیر دیده شده است. خواهشمند است در صورتی که نام این نوع حیوان را میدانید با شماره ی صفحه ی نخست تماس گرفته تا مامورات وزارتخانه بتوانند سریع تر موجود قاتل را بیابند ... "

مونتگومری با بی توجهی به عکس پر نگاهی انداخت و روزنامه را به کناری انداخت.

رادیو را روشن کرد و با شنیدن مطلبی در مورد همین قتل با عصبانیت آن را خاموش کرد.

دوباره روزنامه را برداشت و به عکس پر خیره شد. به نظر آشنا می آمد.

- باغ وحش هاگزمید!

مونتگومری با صدای بلند این را گفت و مجله از درون دستانش سر خورد و بر روی زمین افتاد.


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸
#2

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121

سوال دوم:

گیاهان ساده : گیاهانی که عمدتا به صورت هرز میرویند و خواص تزیینی و یا دارویی خاصی ندارند و بی خطر اند.

تزئینی : گیاهانی که به منظور زیبایی و تزیین فضا های مختلف استفاده میشوند،اغلب دارای عطر خوب و مطبوع نیز هستند.

دارویی : این دسته شامل گیاهانی که مصارف دارویی دارند وبرای معاجه امراض استفاده میگردند.امراض شاملهرگونه عدم تعادل در وضعیت جسمی و روحی فرد.

درنده : گیاهان درنده از خطرناک ترین نوع گیاهان موجود در دنیای جادویی به شمار میروند.این دسته از گیاهان،دارای دندانه های تیز وبرگ های کیسه مانند هستند.این دو ویژگی در همه انواع این دسته دیده میشه.


معمولی : این دسته از گیاهان ویژگی خاصی دارند،اما عموما بی خطر بوده و ضررینیز برای دیگر گیاهان ندارند.

سمی :
این دسته از گیاهان در تولید معجون های آموزشی یا غیر آموزشی کاربرد بسیاری دارند.از سم این گیاهان هم برای تولید سموم آسیب زننده و هم پادزهر ها استفاده میشود.



سوال اول :

روز آفتابی دلنشینی بود.آبرفورث به همراه تنی چند از بز های غیور مرزبان برای انتخاب تعدادی از کوسه های باغ وحش،به منظور حفاظت از مرز های آبی لندن و بزستان و هاگزمید و آزکابان،به باغ وحش آمده بودند.
- مـــــــــــــع مــــــــع مع!(باید از همینا یکی انتخاب کنیم،باغ وحشای دیگه تعطیلن)
- بله درسته منم موافقم،ببین اون یکی خیلی تند و تیزه،میتونه دید بانمون باشه.
بز دمش را به طرز تهدید آمیزی تکان داد و گفت : مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!(نه من مخالفم،اونخیلی جوونه)
- ای باو باو،جونیور اذیتمون نکن دیگه.
- مــــــــــع مع مع مع مع مــــع مع!(عمو آبر،دموکراسی یادت نره،من یه رای دارم تمام یه رای)


آبر نگاه متعجبانه ای به رونی بزمن،فرمانده گار حفاظتی بزستان کرد و گفت: اوکی،تو نظرت چیه؟
- مــــــــــــــــــــــــع مع
- اشتباه میکنی رونی جان،همون بهترینشونه.
- مــــــــــــــــــــع مـــــــــع!(اون یی خیلی خوبه،بدنسازم هست!
- اوکی اوکی،همونو میبریم.
با گفتن این جمله، سمت خورجین زربفت روی پشت بز دست برد و جسم لزج و سبزرنگی را بیرون آورد.
- خوب،من میرم مذاکره جونیور،30 دقیقه دیگه میام نتیجه رو میگم بهت،زت زیاد
سپس غده را بلعید و به درون آب پرید!


پ.ن :


seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.