هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
6ميرتل گريان داشت از پنجره به بيرون نگاه ميکردوهم زمان با موهای مشکی و بلندش بازی ميکرد,
که صدای گريه ای توجه اون رو به خودش جلب کرد اون با خودش گفت آه شايد هری اومده اينجا اما چرا داره گريه ميکنه؟؟رفت به سمت دستشويی وروی سکوی زير پنجره نشست در کمال تعجب دید پسری که در حال گريه کردنه دراکو مالفوی مغرورو خود شيفتس کمی با خودش فکرد کرد که چرا اون پسرک موسفيد اينطور گريه ميکنه؟.دلش برای دراکو سوخت پس جلورفت و پرسيد :
هی چرا داری گريه ميکنی ؟
دراکو که تا اون زمان هواسش به ميرتل نبود و بخاطر اينکه اون گريه شو ديده بودعصبانی بود با خشم به ميرتل گفت:
آه توی عوضی اينجا چيکار ميکنی هان ؟
ميرتل که از طرز صحبت کردن اون خوشش نيومده بود گفت :
من يه روح سرگردانم هرجا بخوام ميرم نيازی به اجازه ندارم .
دراکو گفت :زود باش گمشو از اينجا واگه بشنوم به کسی گفتی طوری طلسمت ميکنم که از به دنيا اومدنت پشيمون بشی .
ميرتل که حالاهم ترسيده بود هم کنجکاو گفت: هی من به کسی چيزی نميگم اما اگه به من بگی چرا گريه ميکنی ميتونم باهات همدلی کنم و درکت کنم.
. دراکو عصبانی و گريان گفت :
اين حرفارو واسه خودت نگه دارو بروو......
بعد به سمت شيرآب رفت تا صورتشو بشوره
ميرتل باعصبانيت گفت: اگه با کسی دردو دل کنی از غرورت کم ميشه مگه نه؟چون تو دراکو مالفوی هستی يه اصيل زاده خودشيفته اما اگه همينطوری ادامه بدی هيچ دوستی برات نميمونه ميفهمی؟ برای مدتی سکوت شد و اون ها توی چشمهای هم نگاه کردنددراکو که دليل ناراحتيش هم همين بود با لحن با مزه ای گفت: من يه اصيل زاده ی مغروم که هيچ دوستی ندارم از وقتی هری پاتر اومده همه دخترا به اون توجه ميکنن م من خيلی تنهام با هق هق گفت.
ميرتل که هم تعجب کرده بود هم از لحن بامزه اون خوشش اومده گفت: اوه اگه بخوای من ميتونم با تو دوست بشم دراکو.
دراکو گفت: هه در عوض چی می خوای؟
ميرتل با مهربونی گفت: اعتماد تورو.
. راوی:حالا3ماه از اون اتفاق ميگذره توی اين چند ماه دراکو خيلی با ميرتل صميمی شد فکرش رو نميکرد که يه روح اونقدر مهربون و خوب باشه شايد فکر کنين از اون روز دراکو اخلاقش تغير کرد اما اون مثل قبل رفتار ميکرد چون ديگه براش مهم نبود که دوستاشو از دست بده چون اون حالا يه دوست مخفی داشت که هيچوقت ترکش نميکرد. کسی چه ميدونه شايد بيشتر از يه دوست..😳😍صفحه6 کارگاه داستان نويسی

درود فرزندم.

توصیفاتت میتونستن بیشتر باشن و بهتره که لحن توصیفات ادبی باشه. درواقع به نظرم بهتر بود که بعضی صحنه ها بیشتر بهشون پرداخته شه. حالات شخصیت ها مخصوصا، بعضی صحنه ها باید بیشتر توصیف میشدن تا خواننده میتونست راحت تر با رولت ارتباط برقرار کنه.

دیالوگ ها رو برو خط بعد و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا شون کن. حتما به علامت گذاری ها دقت کن. یه قسمت از رولت رو اگه بخوایم اصلاح کنیم اینجوری میشه:
نقل قول:
ميرتل باعصبانيت گفت: اگه با کسی دردو دل کنی از غرورت کم ميشه مگه نه؟چون تو دراکو مالفوی هستی يه اصيل زاده خودشيفته اما اگه همينطوری ادامه بدی هيچ دوستی برات نميمونه ميفهمی؟ برای مدتی سکوت شد و اون ها توی چشمهای هم نگاه کردنددراکو که دليل ناراحتيش هم همين بود با لحن با مزه ای گفت:


ميرتل باعصبانيت گفت:
-اگه با کسی دردو دل کنی از غرورت کم ميشه مگه نه؟چون تو دراکو مالفوی هستی، يه اصيل زاده خودشيفته! اما اگه همينطوری ادامه بدی، هيچ دوستی برات نميمونه ميفهمی؟

برای مدتی سکوت شد و اون ها توی چشمهای هم نگاه کردند. دراکو که دليل ناراحتيش هم همين بود، با لحن با مزه ای گفت:


در آخر هم بهتر بود به جای نوشتن "راوی" مینوشتی چند سال بعد. یا یه همچین چیزی.

اما در کل، با این که خود داستان زیاد جای پردازش نداشت، خوب نوشته بودی. امیدوارم اشکالاتت هم توی فضای ایفا حل بشن.

تایید شد.

مرحله بعدی: گروهبندی



ویرایش شده توسط ir.em.hana در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۵ ۱۷:۴۳:۰۰
دلیل ویرایش: توصيفات بيشتر
ویرایش شده توسط ir.em.hana در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۱:۰۹:۳۳
ویرایش شده توسط ir.em.hana در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۱:۲۶:۴۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۲۲:۱۵:۳۰

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
سلام کلاه عزیز برام فرقی نمیکنه که توی کدوم گروه باشم هر گروهی یه صفت مناسب به خودشو داره ولی من تو هر کدوم که بیوفتم کار خودم رو میکنم من ماجراجویی دوست دارم و میخوام توی سال اول حتما سری به جنگل تاریک بزنم یا سر به سر معلما بزارم و وردهای خارج از آموزش یاد بگیرم و جلوی بچه قلدرا وایسم ! میخوام کل راه ها و اتاق های مخفی قلعه رو بلد باشم و یه نقشه غارتگر داشته باشم حالا هرجور خودت میدونی.ولی فکر میکنم که اگه برم گریفیندور دست و پام برای ماجراجویی و شیطنت بیشتر باز باشه. اصلا بزار راستش رو بگم من میخوام برم گریفندور
مرسی خدافظ.



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
سلام.. ...مم زياد حوصله ی معرفی و اين چيزارو ندارم چون مغزم خسته ميشه. فقط اينکه همه بهم ميگن روياپردازم و مغرور اگه بخوام از خودم بگم بايد هزاران صحفه و نويسنده ای که لياقت منو داره ازمن بنويسه........... خلاصه اگه فکر ميکنيد گروه لياقت حضور من وحس رويا پردازيم داره ميتونين منو عضو يکی از گروه ها بکنين..بدرود


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
این بار کسی که نگران بود رییس بیمارستان، دلفی بود. همچنان با نگاهی نگران سر تا پای سلینا که لبخندی بر لب داشت رو مورد برسی قرار میداد.
_مسواک؟
_ میزنم. روزی سه بار، صبح، ظهر، شب.
_چکاپ؟
_هر شش ماه یه بار میرم. که خب آلان دقیقا دو ماه و پنج روز و یک ساعت از آخرین چکابم میگذره.
_غذا...
_خب... طبق گفته ی استادم، خانم موتویاما، غذا باید بدون نمک، روغن و ادویه اضافه باشه.

دلفی قطعا باید مشکلی پیدا می کرد. اونم خیلی زود. بنابراین به یه نقطه زل زد و در عمق ذهنش دنبال بیماری های عجیب غریب گشت.
اما برعکس، سلینا نه تنها لبخندی بر لب داشت بلکه فکر شیطانی ای نیز در سر داشت. سلینا به تمام پول تو جیبی های این ماهش نیاز داشت. حتی یک گالیون هم نباید از دست میداد.
زل زدن دلفی به گوشه های اتاق و نگاه کردن سلینا به مهری که هر لحظه احتمال تایید گواهی سلامت او رو داشت، کمی طول کشیده بود.
سلینا نگاهی به چشمان خیره ی دلفی و نگاهی به مهر که گوشه ای نشسته بود کرد.
_میشه مهرو بزنین من برم؟
_نه!
_نه؟
_بله!
_بله یا نه؟

دلفی به سوال فوق مهم سلینا جوابی نداد و با شدت از جاش بلند شد و رفت کنار سلینا تا از نزدیک مورد برسی قرارش بده.
سلینا همونطور که خودش رو مظلوم می کرد نوک انگشتان اشاره اش رو به هم زد.
_میتونم برم؟

این باردلفی هیچ مشکلی نتونست توی سلینا پیدا کنه. با اشاره ی سر به سلینا اجازه رفتن داد وبهش گفت که گواهیش رو پست میکنه، خودش هم رفت تا روی میزش بنشینه و فکری برای این موقعیت ها بکنه.

تق.... تق... تق، تق.... تق تق تق تق تق تق تق.....................تق.

با شروع و پایان صدایی بس عجیب دلفی برمیگرده و سلینا که یه دستش در حال باز کردن در و یه دستش روی کیفش و زیر پایش اسمارتیز های پخش شده است رو می بینه.
دلفی لبخند شیطانی و سلینا پس از نگاه کردن به او و اسمارتیز های زیر پاش لبخند تصنعی میزنه.
_اتفاق دیگه. برای همه پیش میاد... اهوم... آلان جمعشون میکنم.

دلفی نه چیزی شنید نه دید، فقط میز و یک قلم و یک برگه برای نوشتن مشکلات بیمارش رو دید و پرواز کنان گرفتش و شروع به نوشتن کرد.
_خب، خب بزار مشکلات این تازه وارد گل شکفته رو هم بنویسم.
بیماری علاقه زیاد به تنقلات.
بیماری دروغ گفتن آن هم در روز بسیار روشن.
بیماری علاقه به پول و حفظ آن.
نیاز داشتن به قرص و مسواک تخصص یافته برای تنقلات.
سرم ترک اعتیاد.
همم... فعلا همینا، همش میشه 430.346 گالیون.

دلفی پس از گفتن حرفش سرش رو با قیافه ای کاملا راضی بلند کرد. اما چیزی جز چند اسمارتیز ریخته شده روی زمین ندید.
رفته رفته دلفی صورتی، قرمز، جیگری و در نهایت آتیشی شد.
_پرستاراااااااان بگیریدش و تا گالیون آخر از حلقش بکشید بیرون.

سپس با آرامش روی میزش نشست.
_نفر بعدی.


ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۵ ۱۲:۲۶:۴۳

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق زیر شیروانی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
بچه ها با دیدن اتاق دهانشان باز شده بود .
-این چیه ؟
-کی از جلبک های اقیانوسه .
-اینا همه دارن پودر می شن .
-این شاخ تکشاخه !
-بچه ها ما اینجا نیومدیم برای تفریح !اومدیم یک فکری بکنیم .

تمام بچه ها با شنیدن حرف های لایتینا تمام اتفاقات تلخ را به یاد آوردن ولی آنها باهوش بودند و باید به خاطر گروهشان این مشکلات را حل می کردند
-من می گم یکی بره به بقیه اطلاع بده .
-این جوری آبروی گروهمون می ره .
-دیگه بحث نکنید . کسی نظری نداره.
-من می دونم !

تمام نگاه ها به سمت هیلاری برگشت .
-خوب بگو هیلی!
-به این کتاب قدیمی نگاه کنید.اسمش «تمام ورد های جادویی است ».
-این این جا چه کار می کنه ؟
-حالا این مهم نیست .نگاه کنید فصل چهارم این کتاب اسمش «ارواح و اجنه »است .تو صفحه ی ۲۸۷ یک طلسم نوشته که مثل ایمپریو ولی برای جن ها و روح ها .ما می توانیم با استفاده از این اونها رو مجبور کنیم برگردم به جهنم داخل تالار .
-ولی هیلی خط دومش نوشته رو بخون نوشته جز طلسم های ممنوعه اس.
-لیسا پایین صفحه نوشته در صورت لزوم اشکال ندارد .
-یکی باید بره امتحانش کنه .
-ولی ما چاره ای جز این نداریم .
-این فصل چند صفحه است ؟
-۱۰۰صفحه
-این ورقه ها رو بکن و بین بچه ها تقسیم کن .تا یک ساعت دیگه همه باید تمام طلسم ا رو یاد بگیرن تا به جنگ بریم .




Only Raven



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
نام : سوزان بونز
گروه : هافلپاف
چوب دستی: رگ قلب سناتور، پر هیپوگریف
جارو:---(علاقه ای به پرواز و کوییدیچ نداره)
پاترونوس: گورکن
ویژگی های ظاهری : قد متوسط، موهای بلند و صاف به رنگ قهوه ای روشن، چشم های عسلی. پوست روشن
معرفی: تا سال دوم عوض مدرسه ی دورمسترانگ بود اما به دلیل شغل پدرش از سرزمین های شمالی روسیه به لندن مهاجرت کردن.
دو هفته مونده به ماه سپتامبر نامه هاگوارتز به دستش رسید. در همون روز اول، به خاطر مشنگ زادگیش از اعضای گروه اسلایترین و به خاطر این که از دورمسترانگ اومده بود، از اعضای گریفیندور و ریونکلا طرد شد. اما وقتی متوجه مهربانی هافلپافی ها شد، علی رغم هوش سرشار و شجاعتش از کلاه گروهبندی خواست اونو به هافلپاف بفرسته و کلاه، گروهبندی، بر خلاف خواسته خودش، به نظرش احترام گذاشت و اینکارو انجام داد.
جزو کسانی بود که وقتی هری خبر برگشت ولدمورت و کشته شدن سدریک به دست اونو داد، عضو ارتش دامبلدور شد. مهارت زیادی در دوئل داشت و نمرتاتش همیشه در درس دفاع در برابر جادوی سیاه عالی بود. بعد ها به باشگاه دوئل هاگوارتز پیوست. حیوان دست آموزش یه جغد با جثه متوسط به رنگ سیاه و خط های سفیده. به ورزش تنیس مشنگ ها علاقه داره.

معرفيتون كمى كوتاهه. بعدا برگردين و كاملش كنين.

تاييد شد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۷ ۲۳:۳۱:۵۱


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
فکر خوبی بود. ولی نه برای کسی که قرار بود همراه شپش ها بره. چون شپش ها مال بلاتریکس بودن و همراه شپش ها رفتن به پشت مشتای مو های بلاتریکس، خطر هاش زیاد بود.

- خب...کی می‌خواد با شپش ها بره؟

هیچ کس نمی‌خواست.


-
-
-
-
-

البته نه همه. بعضی ها هم خیلی علاقه دارن که با شپش ها برن پشت مشتا. مخصوصاً یه دست قیچی. برای یه دست قیچی، پشت مشتا رفتن با یه شپش براش حکم بهشت رو داره. چون هرچی نباشه خونه شپش ها داخل مو هاست و یه دست قیچی علاقه عجیبی به مو داره.

- دست قیچی؟ می‌خوای بری؟
- آره.
- باشه. هرچی خودت بخوای.
- ببرین منو. سریع تر ببرین منو.

پس ملت مرگخوار شاد از نرفتن داخل مو های بلاتریکس، ادوارد رو به سمت مجمع شپش ها بردن.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲:۵۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
سلام من عضو جديدم .وميخوام جز گروه اسلايترين بشم ميشه راهنماي کنين؟؟😳😳

سلام و خوش اومدين.
مراحلى كه براى ورود به ايفاى نقش طى كنين، بدين شكله:

1. خواندن قوانین ورود به ایفای نقش.
2. شرکت در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی. (مرتبط با یکی از تصاویر کارگاه)
3. مطالعه‌ی بیوگرافی گروه‌های چهارگانه هاگوارتز و مراجعه به تاپیک گروهبندی.
4. انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۵ ۳:۴۷:۵۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یادگارهای سالازار اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
همه بدون درنگ و تنها با گذاشتن قسمتی کوچکی از انگشتان دستشون روی پاتیل جلوی طلافروشی ای ظاهر شدن.

_خب کی بره؟

جواب سوال کاملا واضح بود. حتی هیچ یک از اسلیترینی ها زحمت فکر کردن رو هم به نورون های مغز محترمش نداد. به هر حال آنها برای ادامه راه به فسفرهاشون نیاز داشتن.
کمی طول کشید تا سلینا متوجه نگاه های خیره ی چند ده آدم آن هم از نوع جادوگر روی خودش شود. همین طور که به بقیه نگاه میکرد آخرین تیکه شرینیش رو با صدا قورت داد.
_چرا همه اینجوری نگام می کنین؟

هکتور وقت شناس بود. خیلی وقت شناس بود. بنابراین قدر وقت رو شناخت و تلفش نکرد.
_ببین سلی. ما یه ضرب المثل خیلی معروف توی دنیای جادوگری داریم که تو از اون بی خبری. این جاست که ضرب المثل سرا میگه: کار رو که کرد آن که کمک کرد.
_نه! میگه کار رو که کرد آن که نظر داد. دقیقا مثل کاری که من کردم.
_میگه هر کی کمک کرد.

_من اینو میدونم. میگه هر کی تموم کرد.
این حرف رو بلاتریکس در حالی که به آن دو نزدیک میشد زد.

_هرکی کمک کرد!
_بس کن دیگه! ببین چقدر وقت گرانمای مون رو هدر دادی هک.


سپس رو به سلینا کرد.
_ببین سلی منظور این ضرب المثل خیلی روشنه. خودت نظر دادی خودتم تمومش کن.
_چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟!... من فقط...

برای اولین بار و قطعا آخرین بار هکتور و بلاتریکس همزبان جمله ای رو آن هم با صدای بلند گفتن.
_روی حرف بزرگتر، هم گروهی و ناظر تالارت حرف نزن!

سلینا نگاه بغض آلودشو روانه ی نگاه آن دو کرد. هکتور کاملا بی تفاوت به سمت دیگه ای رفت. بلاتریکس هم با لبخندی که منظورش چیزی جز (منو خر نکن، خودتو خر نکن، بیا برو داخل.) نداشت به او خیره شده بود.
سلینا با شانه های افتاده، کلاهش رو روی سرش درست کرد و از پله ها بالا رفت. پله اول رو رفت و برگشت.
_یه سوال حیاتی، اونوقت شما چکار میکنین؟
_خب... همم... ما هم زندگی مشنگی رو مورد برسی و پژوهش قرار میدیم. دیدی که ما حتی طلا فروشی ای نتونستیم پیدا کنیم از پاتیل استفاده کردیم. ایران آلان حباب شده ما نباید با سوتی هامون کسی باشیم که ایران رو منفجر می کنه. می بینی که چه کار سختی روی دوش ماست.

سلینا تنها سرش رو تکان داد و از پله ها بالا رفت. این دفعه پیشترفت چشم گیری کرد و شش پله بالا رفت... اما باز همه رو برگشت.
_ببخشید! یه سوال دیگه.

این دفعه لبخند بلاتریکس به معنای (بپرس برو بالا تا نکشتمت.) تغییر کرد.
_بپرس.
_همم... نه خب چیز مهمی نیست.
_بپرس تا بریم به پژوهشمون برسیم.
_ چیزه مهمی نیستا. ولی چون اصرار کردین می پرسم. اون گالیون هایی که باید ببرم پولشون کنم دقیقا کجان؟


دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
-البته که داره...لیــــــــنی؟

در حالی که لرد سیاه داشت کارگری به نام لینی را صدا می زد، مامور موزه ای معترض شد.
-ببخشیدا...گفتم کارگر. وسایل موزه رو که می بینین... سنگینن. حساس هم هستن. کلی کار دیگه هم داریم که یه خانوم از پسش بر نمیاد. می شه لطف کنین و یک آقا...

لرد سیاه بدون این که تغییری در حالت چهره اش داده شود، مخالفتش را ابراز کرد.
-نمی شه. ما مخالف تبعیض جنسیتی هستیم. شما هم باشید! کار بدیه. همین لینی از سرتون هم زیاده. کارگریه زبر و زرنگ و تند و تیز. تازگیا دمبل کار کرده، عضلات بازوش کلی رشد کردن. خودمون دیدیم داشت اشیای دوبرابر هیکل خودش رو حمل می کرد.

مامورزیاد قانع نشده بود. ولی با شنیدن این همه تبلیغ، ساکت شد. شاید حق با آقای ریدل بود و او باید فرصتی به این خانم شوالیه قوی هیکل عضلانی زورمند می داد. تبعیض جنسیتی بسیار بد بود!

صدای فریاد لردسیاه، دوباره بلند شد.
-لیــــــنی! سریع خودتو به اینجا برسون. برات ایجاد اشتغال کردیم!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.