هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
سلام.

این رو نقد کنین لطفاً.


من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۷:۴۳ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
کلاه گروهبندی عزیز،سلام
من شخصی شجاع و بی پروا هستم،به اصالت اهمیتی نمیدم،هوش زیادی ندارم،زیاد اهل سخت کوشی هم نیستم
خودت انتخاب کن که توی چه گروهی بیوفتم.


همه ی ما هم درونمون خوبیه و هم بدی.
این دست خودمونه که به کدوم سمت بریم
و آدم خوبه ی داستان بشیم یا آدم بده


پاسخ به: شرح امتيازات
پیام زده شده در: ۶:۴۸ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
امتیازات کسب شده توسط گروه‌ها در چهارمین دورهمی انجمن اسلاگ:

گریفیندور: 56
ریونکلا: 15
هافلپاف: 6
اسلیترین: -


امتیازات امتحان دروس عمومی:

ریونکلا: 70
گریفیندور: 61.76~
اسلیترین: 61.7
هافلپاف: 58.52


امتیازات امتحان دروس اختصاصی:

هافلپاف: 143.26~
گریفیندور: 122.7
ریونکلا:122.6
اسلیترین: 0


ریز نمرات دروس اختصاصی:

فلسه و حکمت:

ریونکلا: 43
پنه لوپه کلیرواتر: 42 + 1

هافلپاف: 38.9
ماتیلدا استیونز: 39.9
سدریک دیگوری: 39
نیمفادورا تانکس: 37.8

گریفیندور: 31.85
هرمیون گرنجر: 42
ریموس لوپین: 31.625
فنریر گری بک: 30
آلکتو کرو: 30
لیزا چارکس: 29
آلیشیا اسپینت: 28.5

اسلیترین: 0

دفاع در برابر جادوی سیاه:

ریونکلا: 40.6
پنه لوپه کلیرواتر: 40.6

هافلپاف: 33.3
ماتیلدا استیونز: 37.8
سدریک دیگوری: 28.8

گریفیندور: 29.2
هرمیون گرنجر: 42
رون ویزلی: 29.7
فنریر گری بک: 29
ریموس لوپین: 27.5
آرتور ویزلی: 24
لیزا چارکس: 23


جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی:

هافلپاف: 33.8
سدریک دیگوری: 33.8
نیمفادورا تانکس 33.8

گریفیندور: 28.28
هرمیون گرنجر: 35.1
رون ویزلی: 28.6
آلکتو کرو: 28
لیزا چارکس: 26
فنریر گری بک: 26
آرتور ویزلی: 26


تغییر شکل:

ریونکلا: 39
پنه لوپه کلیرواتر: 39

هافلپاف: 37.26~
نیمفادورا تانکس: 40.6
ماتیلدا استیونز: 36.4
سدریک دیگوری: 34.8

گریفیندور: 33.37
هرمیون گرنجر: 42
رون ویزلی: 39
ریموس لوپین: 33.6
آلیشیا اسپینت: 30
گلرت گریندلوالد: 30
آلکتو کرو: 30
لیزا چارکس: 29


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۶:۱۳:۱۹
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۶ ۶:۱۶:۰۲

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲:۵۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
در هاگوارتز چه می‌گذرد؟
گزارشی تحلیلی پیرو خبر تکان‌دهنده‌ی ورود سرزده‌ی لرد ولدمورت به هاگوارتز

حتما مطلع شده‌اید که شب گذشته در حالی که جادوگران سراسر بریتانیا با خیال آسوده به خواب فرو رفته و تصور می‌کردند فرزندان دلبندشان نیز در مکانی امن به نام هاگوارتز حضور دارند و زیر نظر کادری مجرب، در حال رشد و آموزش فکری و جادویی هستند، خطرناک ترین جادوگر قرن، به سادگی پا به مدرسه گذاشته و باعث ایجاد رعب و وحشت شد. در رابطه با این که لرد ولدمورت چگونه وارد هاگوارتز شد و چه نیت شومی از این کار داشت و آیا تلفاتی هم گرفت یا خیر، شایعات زیادی مطرح شده. خود لرد سیاه نیز دراین رابطه به خبرنگار ما این گونه پاسخ داد: «دخترمون لقمه نون و مشنگ و گردوش رو جا گذاشته بود، رفتیم تحویل خانومشون دادیم بعد کلاس بده بهش و برگشتیم. »

اما گزارش خبرنگاران ما حاکی از این است که لرد ولدمورت، شاید کوچکترین تهدید این روزهای هاگوارتز باشد!

تصویر کوچک شده


این تصاویر نشان می‌دهد که مدیر هاگوارتز هنگام ورود لرد سیاه به مدرسه، در دفترش سرگرم خوشگذرانی با ساحره‌های کم سن و سال بوده. البته که این اتفاق هر هفته بعد از مهمانی‌های شبانه‌ی موسوم به دورهمی انجمن اسلاگ نیز می‌افتد و چیز تازه‌ای نیست. اسلاگهورن در این رابطه به خبرنگار ما گفت: «بهتره آلبوس حسادت رو بذاره کنار و سرشو از کار من بکشه بیرون. تقصیر منه که تو این سن و سال هنوزم خوشتیپم و شاگردام دوستم دارن اما اون حتی تو جوونیش هم نمی‌تونست با کسی صمیمی بشه؟ البته اگه گلرت رو به حساب نیاریم! » وی در مورد رابطه‌اش با دانش‌آموزان نیز افزود: «انقدر بزرگش نکنید! رابطه ما فقط یه رابطه استاد و شاگردی نیست ... من باید برای پیشرفت شاگردای با استعدادم، نقش یه پدر دلسوز رو هم براشون ایفا کنم و بهشون نزدیک تر بشم.» وی البته با چند سکسکه و یک عاروق طولانی به این مکالمه پایان داد و اجازه نداد تا این سوال را مطرح کنیم که کدام پدر دلسوزی به فرزند زیر سن قانونی‌اش اجازه مصرف نوشیدنی دارای کره می‌دهد؟

تصویر کوچک شده


از مدیر که بگذریم، به معاون بزرگش می‌رسیم! روبیوس هاگرید که در مورد تحصیلات جادویی‌اش ابهامات زیادی وجود دارد به خبرنگار ما گفت: «من جنگلو به نیمکت ترجیح دادم! » اما تصویر بالا نشان می‌دهد که او نیز بی توجه به ورود لرد سیاه، مشغول برگزاری فعالیت‌های فوق برنامه‌اش در حاشیه جنگل ممنوع بوده. طبق اظهارات دانش‌آموزان، هاگرید به صورت مرتب اجتماعاتی با محوریت موسیقی زیرزمینی تشکیل می‌دهد و دانش‌آموزان را تشویق به درگیری لفظی تحت عنوان «Freestyle rap battle» می‌کند. او در این رابطه توضیح داد: «می‌دونی چرا؟ هونَرِ جنگلی محدودیت نیمیپذیره! ما می‌خوایم رو پای خودمون وایسیم. دونیای رنگی خودمونو بسازیم. چندتا از رپرای ما رو بردن آزکابان؟ هن؟ »

در ادامه این پرونده حقایق تکان دهنده‌ای از سوء استفاده استاد درس جنگل‌شناسی از دانش‌آموزان، حضور یک گرگینه خطرناک در مسند استادی درس تغییر شکل و تغذیه‌ی او از دانش‌آموزان، به اردو بردن بدون مجوز دانش‌آموزان سال اولی و زیر سن قانونی، ایجاد درگیری بین دانش‌آموزان و آسیب جانی و مالی به هاگوارتز جهت سوء استفاده مالی، مرگ مشکوک استادی که منسوب به مدیر سابق هاگوارتز بود، درخواست تصاویر بی‌ناموسی از دانش‌آموزان به بهانه تکلیف و ... خواهید خواند! آیا با وجود تمام این موارد ... اسلاگهورن سال آینده نیز بر مسند مدیریت خواهد نشست؟


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲:۱۲ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
لودو داشت وارد دفتر مدیر میشد ک مثل همیشه برای شب باهم اندیکی عیش اند نوش کنند که.....

-اووووووق.....
-لعنت مرلین بتو هاگرید اینا چیه؟ چرا... واسا ببینم تو یونیفرمای دانش آموزارو استفراغ کردی رو من؟؟

هاگرید بی توجه به اتفاق افتاده لودو رو کنار میزنه و اوق زنان از راه پله مدور پایین میره.

-گندت بزنم ، حالا من چیکار کنم با این کت و شلوار استفراغی ؟

در دفتر مدیر باز میشه و هکتور میاد بیرون و با تعجب به لباسای لودو نگاه میکنه.

-هی اون تو چخبره؟ فکنم هاگرید زیاده روی کرده ، آخه تا از در اومد بیرون و تگری زد رو من هکتور !!!
-اِاااا نمیدونم هاگرید چش بود .... .... خب من دیگه باید برم ب آشپزخونه تا ببینم آشپزا چیکار میکنن

هکتور که خودشو زده ب اون راه با عجله قبل اینکه مدیر برای لودو بگه چ اتفاقی برای هاگرید افتاده از پله ها میره پایین.

-برم آشپزخونه ببینم آشپزا چیکار میکنن؟
دارن لباسای دانش آموزارو میشورن ! من نمیدونم مرلین به این جای عقل چی داده

لودو که سعی میکرد با دستمال چهارخونه ی زرد و مشکیش آب دهن هاگرید با تیکه های لباس فرم بچه هارو پاک کنه درب دفتر مدیرو کوبید و وارد شد.

-سلام هوری ، چ اتفاقی افتاده اینجا ؟ چرا این دوتا اینطوری بودن؟

هوری که خودش نوشیدنی کره ای اورا برده بود به رویا سعی میکرد شمرده حرف بزنه و اتفاقات رو برای لودو بگه از صفر تا صد ، از استاد معجون سازی شدن هکتور بگیر تا جوجه شدن دانش آمورا.

-ببین هوری اینجوری نمیشه ک ، من یه پیشنهاد برات دارم.......


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۲۸ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:
سلام ارباب. اوضاعتون بر وفق مرادتون و سیاه هست؟
سلام لا
اوضاع بسیار سیاه و زیباست.



بررسی پست شماره 292 آموزشگاه مرگخواری، لا:


این سوژه خوبه...ولی به نظر من باید کمی توضیح داده بشه. کسی که می خونه ممکنه متوجه نشه کلمه "باگاری" از کجا اومد...برای همین ناظر یا هر شخص دیگه ای که بخواد خلاصه کنه، نباید از این کلمه استفاده کنه...باید توضیحش بده. که بر عکس بیگاری(کار بدون مزد) هست. البته همون کار بدون مزد، منطقی تره. شما هم همینو نوشتی.


نقل قول:
لایتینا با صدای خیلی آرومی این رو گفت و سرشو کمی بالا آورد. اما این دفعه خبری از هدفونی که بخواد با سیمش ملتو خفنه کنه و یا حتی لپ تاپی که بخواد ازش به عنوان سینی استفاده کنه.
کاربرد لپ تاپ خوب بود. کاش یه همچین کاربرد بی ربطی هم برای هدفون پیدا می کردی. جالب تر می شد.


نقل قول:
قطعا یه چیزی مشکل داشت. لرد سیاه، ارباب دانایی بود، قطعا میدونست که چه چیزی مشکل داره.
- لا، یه چیزی مشکل داره، بهمون بگو چی مشکل داره.

اما خب لرد باید مطمئن میشد که لایتینا هم از اون مشکل خبر داره!
این جا رو به نظرم اگه جابجا می نوشتی، منظورتو بهتر می رسوند:

یه چیزی مشکل داشت. لرد سیاه، ارباب دانایی بود، قطعا میدونست که چه چیزی مشکل داره.
اما خب... لرد باید مطمئن میشد که لایتینا هم از اون مشکل خبر داره!
- لا، یه چیزی مشکل داره، بهمون بگو چی مشکل داره.


یکی از "قطعا" ها رو حذف کردم. وجودش ضروری نبود و زیادی نزدیک اون یکی بود.


نقل قول:
- ارباب گاری قشنگم رفته. ارباب بهم قول داده بود که تا ابد من فقط باهاش گاری سواری کنم، اما چند روز پیش دیدم که داشت به یکی دیگه گاری سواری میداد!

لایتینا همزمان که اینا رو میگفت، یه مشت عکس سیاه سفید از جیبش بیرون آورد. تو یه دونه‌ش لایتینا توی گاری نشسته بود و دستشو با خوشحالی گردن دسته گاری انداخته بود. تو یه دونه دیگه‌ش لایتینا روی گاری وایستاده و انگار داشت باهاش حرکت میکرد.

- میبینین ارباب؟ ما که خیلی خوشحال بودیم چرا کار من به بیگاری بودن رسیده حالا؟
- ما همیشه میبینیم. اممم... به بیگاری کشیدنت ادامه بده لا.

مثل این که مرگخواران مصمم بودن از راه های مختلف بیگاری بکشن.
اینجا رو باید به صورت کلی در نظر بگیریم. اگه تیکه تیکه بخونیم، اشتباه می شه.
مثلا من وقتی دیالوگ اول مربوط به گاری رو خوندم، با خودم فکر کردم لایتینا چرا داره اینقدر راحت با لرد حرف می زنه...ولی خب...قرار بود به نتیجه ای برسه. اون نتیجه، این لحن رو توجیه می کنه.
قسمت گاری و گاری سواری و عکسا خوب بودن...رسیدن به کلمه "بیگاری" می تونست کمی بیشتر طول بکشه.
لرد می تونست کمی بیشتر گیج بشه که جریان چیه...اینا چه ربطی به من دارن...
روی هم رفته خوب بود. لایتینا ایده خوبی برای بیگاری کشیدنش داشت.


سوژه رو خوب ادامه دادی و درباره شخصیت خودت نوشتی. گرچه لزومی نداشت. لازم نیست همه تو همه سوژه ها بصورت تکی و درباره شخصیت خودشون بنویسن. می تونین شخصیت های همدیگه رو ادامه بدین...از موقعیت همدیگه استفاده کنین. موقع ادامه دادن سوژه ها گاهی کمی شجاعت و کمی ریسک لازمه. سوژه رو زنده می کنه. خودتونو کمی آزاد تر بذارین.


پست شما جای طولانی تر شدن داشت...قسمتی که لایتینا غمگین نشسته بود...یا قسمت صحبت درباره گاری.
کوتاه بودنش نکته خوبیه...ولی اگه این قسمتا کمی طولانی می شد هم ایرادی وارد نبود.


طنزت معمولا خیلی خوبه...ولی اینجا کمرنگ بود. بد نبود...ضعیف نبود...کمرنگ بود. یه کمی جاش خالی بود!


خوبی لا...برو دنبال گاریت!




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۰:۲۳ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
نقل قول:

WINDIGO نوشته:
سلام به کلاه گروهبندی عزیز
یک بلند پرواز - باهوش -عاشق قدرت-کمی خشن-تلاش برای رسیدن به رویاها -خونسرد - عاشق هیجان-شجاع-هنرمند-یکم شرور

اولویتی جز اسلایترین نداره
اگه نشد عیب نداره ریونکلا هم خوبه ولی اگه میشه توروخدا اسلایترین


درود فرزندم.

هوووم میبینم که بلندپروازی. عاشق قدرت و مقام هم هستی. خب بهتره که به انتخابت احترام بذارم... اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت ها و معرفی در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
نمرات امتحاناتِ شونن شوجوهای دلبندم!


گریفندور

فنریر گری بک: 30
لیزا چارکس: 29
آلکتو کرو: 30
هرماینی گرینجر: 30 (ـی ـی ـی )
آلیشا اسپینت: 28.5
ریموس لوپین: 28.75

هافلپاف

ماتیلدا استیونز: 28.5
نیمفادورا تانکس: 27 (نیمفا شوجو، رولت خیلی خب بود، منتهی دلیل اینکه نمره از دست دادی، این بود که فقط به امتحان اشاره کرده بودی و به واقع درموردش چیزی ننوشتی.)
سدریک دیگوری: 30

ریونکلاو

پنه لوپه کلیرواتر: 30+1 (پنی چان. از دیدن پیشرفتِ فوق‌العاده‌ت لذت بردم.)

کاتانا بهتون خسته نباشید می گه عزیزانم.


ویرایش شده توسط تاتسویا موتویاما در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۴ ۰:۴۵:۵۸

The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
دوباره پیامی از آن سوی دروازه:

نقل قول:

ادوارد بونز نوشته:

نمرات امتحان دفاع در برابر جادوی سیاه



هافلپاف:


ماتیلدا استیونز: 27 + 4 جلسه حضور در کلاس
سدریک دیگوری: 24 + 2 جلسه حضور در کلاس

گریفیندور:

هرمیون گرنجر: 30 + 4 جلسه حضور در کلاس
فنریر گری بک: 29 بدون حضور
رون ویزلی: 27 + 1جلسه حضور در کلاس
ریموس لوپین: 25 + 1جلسه حضور در کلاس
آرتور ویزلی: 24 + بدون حضور
لیزا چارکس: 23 + بدون حضور


ریونکلا:


پنلوپه کلیرواتر: 29 + 3 جلسه حضور در کلاس


اسلیترین:

هیچی

پ.ن:
1* " راهنمایی ای که برای پست امتحانتون دارم اینه که توی داستان شما باید تحت امتحان عملی قرار بگیرید از طلسم ها و وردهایی که تا الان توی این کلاس یاد گرفتین، پس سعی کنین تا جایی که میشه مرتبط باشید و این که سوژه ی فرعی خوبی هم انتخاب کنین چون یه امتحان خشک و خالی، در نهایت سادگی جذابیتی به داستانتون اضافه نمی کنه!"
خیلی دوست داشتم به بخش اول این توجه بیشتری بشه اما خب نشد ولی سوژه های فرعیتون واقعا خوب بود.
خسته نباشید همگی!

2* اگه حضورها اشتباه شمرده شده با لینک به پیام شخصی مراجعه کنین!
3* ایضا مجموع امتیازات رو جناب مدیر خودشون اعلام می کنن.


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۳ ۲۳:۰۹:۴۹

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ سه شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۷
یک سال از بازگشت هری از مدرسه هاگوارتز گذشته بود،یعنی وقت آن رسیده بود که سال تحصیلی جدیدش را در مدرسه هاگوارتز شروع کند.
هری مثل همیشه در اتقاقش تنها نشسته بود و به عکس پدر و مادرش نگاه میکرد.
درحالی که صدای خنده ها و فریاد ها و لوس بازی های پسر خاله اش را می شنید ، گوش هایش را گرفت و پیش خودش گفت:
چطوری باید برم مدرسه؟!
دفعه اول هاگرید به دنبالم اومد، اما یعنی حالا هم اون به دنبالم میاد؟؟
پدر! مادر! لطفا کمکم کنید.
ناگهان خرده سنگ هایی که روی زمین اتاق هری بود، به شکل یک فلش که به درب پنجره اشاره میکرد تبدیل شد.
درب پنجره که قبلا توسط شوهر خاله هری حصارکشی شده بود،هری را به فکر فرو برد.
هری تصمیم گرفت هرطور که شده حصار هارا نابود کند تا بتواند از خانه فرار کند، به محض اینکه چوب دستی اش را برداشت به یاد این افتاد که بیرون از هاگوارتز نمیتواند از جادو استفاده کند.
درب اتاقش را باز کرد و به سمت راه پله راه افتاد. خاله اش در حالی که اهنگ (Iwant to break free )
را میخواند به طرف آشپزخانه رفت.
هری سریع قایم شد و به سمت ابزار آلات شوهر خاله اش رفت.
بعد از اینکه ابزار هارا برداشت به سمت اتاقش رفت و درب اتاقش را قفل کرد،سپس
شروع به باز کردن درب پنجره اش نمود.
سر و صدایی که از این کار بلند شده بود خاله و شوهر خاله اش را به سمت خود کشانده بود و درحالی که دستپاچه شده بود سعی میکرد از لای قسمتی از حصار های پنجره به بیرون برود.
خاله و شوهر خاله اش درب اتاق وی را شکستند و داخل شدند.
دیگر نا امید شده بود و میخواست تسلیم شود که ناگهان رون ویزلی با ماشین پرنده ای به سراغ او آمد و هری را سوار ماشین کرد.
درحالی که شوهر خاله و خاله اش فریاد میزدند،هری و رون از آنها دور شدند.)
+هی رون! رفیق تو اینجا...
-چیه نکنه فکر کردی دوستات به این زودی فراموشت میکنن؟
+نه....منظورم...
-ازت نا امید شدم هری
+رون!... میگم چقدر دیر اومدی! نزدیک بود..فقط 1 ثانیه....
-آه حالا که حالت خوبه،نه؟
+هی رون.... جلوتو نگاه کن!!!!
_اوه خدای من،،،،،)
درحالی که رون و هری درحال بحث با یکدیگر بودند و هردو فریاد میزدند، رون جلوی ماشین را به طرف بالا گرفت و از یک حادثه جلوگیری کرد.)
+رون مراقب باش! هیچ مشنگی نباید مارو ببینه.ممکنه اخراج بشیم!متوجه هستی؟
-اه..بله پدرم موقع ساخت ماشین فکر اینجاشم کرده.)
و ناگهان دکمه ای را فشرد و ماشین از دید پنهان شد.)
+ببینم رون تو از هرمیون خبری نداری؟
-چرا باید درباره اون بدونی؟ :-\
+فقط خواستم بپرسم
-اومممم نه خبری ندارم!
حالا چطوری باید به هاگوارتز بریم؟ حتما تاحالا راه افتاده
+پس باید پیداش کنیم. فکر نکنم زیاد ازش دور باشیم.)
وسپس به سمت قطار به راه افتادند و آنهارا پیدا کردند.
درمیان راه قطار به دلیل مشکلات فنی ایستاد.مثل اینکه ریل های قطار از سرما یخ زده بودند.
همه ارشد ها از قطار پیاده شدند تا با خواندن سحر یخ هارا اب کنند.
اسمان شروع به باریدن کرده بود.
باهر رعد و برق همه جا در تاریکی شب روشن میشد.
ناگهان هری از پشت پنجره ماشین چهره(لرد ولدمورت) را دید و بسیار وحشت زده گفت:
+ر...روون روون اونجا رو ببین)
رون با چهره ای سرشار از بغض گفت:
-هری.... کمکم کن!)
و شروع به فریاد کشیدن کردند.
همه جارا مه فرا گرفته بود.)
-هری... روی لباسم پر از عنکبوته
ترخدا کمکم کن هری.... لطفا
+نه رون گوش کن به من گوش کن اونا واقعی نیستند..
-هری اسمشو نیا..ر پشت شیشتهههه
+نه رون اونا الکین! همه اینا یه جادوعه
اونایی که ما میبینیم ترس های ما هستن
چیز هایی که همیشه ازشون نفرت داشتیم!
تو همیشه از عنکبوت..
-هری....روی لباسمن
+نه رون....
-هری زخمت'''')
زخم روی پیشانی هری شروع به خون ریزی کرده بود. انگار که چیزی اورا اذیت میکرد.)
-هری .....اوه خداااای من
+نه این هم الکیه یه جور سحر!
-بیا از ماشین پیاده بشیم!
+نه این ممکنه اوضاع رو بدتر کنه
-هری تو متوجه نیستی دیگه نمیتونم تحمل کنم!!
_صبر کن یادته اون روز پرفسور چی میگفت؟! ترس هاتون رو به چیز های خنده دار تبدیل کنید.
رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
هی.. زود باش پسر
-باشه یه امتحانی میکنیم.)
و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.
رون هم عنکبوت هارا تبدبل به ماشین های چرخ دار کوچک کرد.
لحظاتی بعد ماشین پرنده هری پاتر و روت ویزلی و حیوانات و وسایل هایشان را به بیرون پرت کرد و سپس انجا را ترک کرد.
هری و رون وارد قطار شدند و قطار به سمت مقصد (مدرسه هاگوارتز) حرکت کرد.

درود فرزندم.

بد نبود. سوژه ت جدید بود. اما خیلی سریع پیشش بردی.با این که توصیفاتت تا حدی کافی بودن. به خاطر این که سوژه گسترده ای رو انتخاب کردی.میتونستی یه بخش کوچیکتری رو بنویسی.
البته بازم جا داشت بعضی صحنه ها بیشتر توصیف بشن.

دیالوگ ها رو هم با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن و همرو با خط فاصله بنویس. اینطور:
نقل قول:
رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
هی.. زود باش پسر
-باشه یه امتحانی میکنیم.)
و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.


- رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
- هی.. زود باش پسر
- باشه یه امتحانی میکنیم.

و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.


و در نهایت پایانت کمی میتونست بهتر باشه. درسته که داستانت کمی طنز بود اما میتونست بهتر باشه.

با تمام اینا به نظرم اشکالاتت در فضای ایفا حل میشن...
تایید شد.

مرحله بعدی:گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۴ ۰:۰۲:۳۲

ℓєαяи тσ ℓєтgσ ѕσмє peopleω∂σи'т иєє∂ тσ вє ιи уσυя ℓιfє

In every angel, a demon hides,
and in every demon, an angel is struggling.

*/نیست در دنیای من هیچ بجز تنهایی..../*








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.