هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹:۲۴ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
#11
ترس تمام وجود ریموس را فرا گرفته بود. چه باید میگفت؟ اگر میفهمیدند او کسی است که اسکارلت را کشته و هویت او را کشف می کردند چه میشد؟

-پس...پس..کار کیه؟

صدایش کاملا لزان و امیخته به ترس بود.

-هنوز نمی دونیم.تام... چیزی شده؟

ریموس چرخید و نگاهی به اینه کرد. رنگ صورتش پریده بود. حس عجیبی درون دستانش حس میکرد. نگه تری دست او را گرفت.

-چرا دستات انقدر سرده؟ از سرما دارن می لرزن
ولی ریموس سرما را حس نمی کرد. لرزش را نیز همینطور. بلکه دست او در حال سوختن بود. سوختن! انگار که هزاران سوزن وارد دست او می کردند و با فشار بیرون می اوردند..

-تری... ساعت... ساعت چنده؟
-ماه دیگه درومده. مگه چیشده؟

ماه. درست است ماه امشب کامل بود. ولی مگر قرار نبود با این طلسم دیگر گرگینه نباشد؟ یعنی حالا او به گرگینه تبدیل می شد؟

-هیچی...هیچی... من باید برم. خداحافظ

بعد سریع دوید. نمی دانست باید به کجا برود. فقط میخواست از خانه ریدل خارج شود. صدای تری را از دور می شنید.

-تام صبر کن! کجا داری میری؟

تا دم در خانه ریدل رفته بود. داشت موفق میشد. باید از چنگ این مرگخوار ها در می امد. در این فکر ها بود که ناگهان ایزابل مک دوگال جلوی راه او سبز شد.


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲:۵۷ شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲
#12
سوژه:لذت
کلمات:زندگی، طلوع، خوشحالی، ایده، حس، ناب، عسل


هر فردی از چیز خاصی لذت می برد. دلیل این تفاوت سلیقه تفاوت عقاید و علاقه هاست. هیزل از مشکل پسند ترین افراد این کره خاکی بود. فردی که از هر چیزی لذت نمی برد. ولی این دلیل نمی شد که بگویید هیچ وقت لذتِ لذت بردن را نچشید...

برشی از دفتر خاطرات هیزل

حس می کنم که امروز بهترین روز از زندگی من بود. همه چیز از اینجا شروع شد:

صبحم را با پیام کای که توسط جغد انبارم سوزی به من رسیده بود شروع کردم.
نقل قول:
از کای به هیزل!
یادته چندوقت پیش بهم پیام داده بودی که برای پایان نامه دانشگاه ماگلیت(هنوزم نمیدونم واقعا چرا اونجا میری! تو که هاگوارتز رو تموم کردی و میتونی وارد وزارت خونه بشی!) یه ایده میخوای. خوب فکر کنم اون ایده الان پیش منه!یه ایده ناب دارم. اگه میخوای ببینیش بیا جای همیشگی.
تاریخ:من که همیشه همونجام. هرچه زودتر بهتر!


الان تنها چیزی که حس میکردم خوشحالی بود. وقعا هیچ ایده ای برای اون پایان نامه نداشتم. پس سریع به جای همیشگی رفتم.

30 دقیقه بعد درون کافه تریای خورشید و ماه

-سلام کای!
-هیزل! بالاخره اومدی؟!
-اره! چرا اینجا انقدر خلوته؟
-امروز اشپزمون نیومده و پیشخدمت دوم داره غذا درست میکنه!
-خوب پس...

باهم به سمت میز کنار پنجره رفتیم. معمولا یکم پنکیک با عسل سفارش میدادم ولی با توجه به دست پخت بد پیشخدمت دوم ترجیح دادم چیزی سفارش ندم.

-خوب ایده نابتون چیه جناب اقای کای استیکنی؟

کای پسرعموم بود. از زمان بچگی تا حالا باهم بودیم. تمام لحظات و ثانیه ها. از طلوع خورشید تا غروب و لحظات بین این دو اتفاق شگفت انگیز.

-خوب ایده من از این قراره...

کلمات نفر بعد: زیبایی، لذت، مهربان، بی انتها، پنجره، آسمان، تنهایی


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۷ ۱۹:۵۳:۲۵
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۸ ۱۸:۰۹:۳۱
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۸ ۱۸:۱۱:۵۰

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳:۲۸ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲
#13
سلام و درود!

درخواست دوئل گادفری را قبول میکنم!


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰:۳۱ دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲
#14
بلا که دیگر خشمش اوت کرده بود و میتوانست با فریادش کل اکادمی را روی سر خود و اطرافیانش خراب کند سعی کرد ارامش خود را حفظ کند.

-دم! بازدم! دم! بازدم!

اما هر کاری که می کرد فایده ای نداشت.بلاتریکس خشمگین بود. خشمگین! اینبار دیگر جدا باید ایوان می امد وگرنه...

-ایوان! همین الان بیا اینجا!
-اومد...

اما در این لحظه لینی با حرکتی سریع امد و جلو صورت ایوان را گرفت

-بلا! بلا!
-چی شده؟! دارم از ایوان تست میگیرما!
-حجم عظیمی از افراد بیرون در به خاطر قفل کردن در روشون شورش کردن!
-شورش؟! مگه جرئتشو دارن؟ الان میام خدمتشونو میرسم!

بلا هر لحظه خشمگین تر میشد. هنوز از ایوان و افراد بسیاری تست نگرفته بود و تازه باید به اعتراض مردم هم رسیدگی می کرد. ارباب هم عجله داشت. حالا باید چه کار میکرد؟ هر لحظه ممکن بود ارباب بیایند و بخواهد نسخه 35 میلیمتری فیلم جدیدشان را تحویل بگیرند

-ساکت!


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱:۲۷ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#15
سلام و درود بر لرد بزرگ.
درخواست نقد این رو داشتم


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹:۴۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#16
نور روی مروپ و ماروولو که روی میز داوری نشسته بودند افتاد. مروپ که با حجم انبوهی از میوه ها امده بود بلند شد.

-خوب مرحله اول مسابقه برای انتخاب اینه که کی بهتر اشپزی می کنه! ولی قبلش بیاین بخورین عزیزای من!

و میوه ها را میان دوریا و بلاتریکس تقسیم کرد. نمی توان گفت که انها بخت برگشته بودند یا خوش بخت. این دیگر نسبت به میزان علاقه انها به هر میوه و اشپزی متغیر است.

-شما باید برای پسرم گل من همسری کنین! یه همسر خوب باید برای شوهرش غذاها خوشمزه بپزه! و البته سالم! پس میخوام یه بشقاب سالاد میوه برام درست کنین! هر کس خوشمزه تر درست کرد برنده این بخش از مسابقه است! یادتون باشه که تزئین هم نمره خاص خودشو داره. زمانتون برای درست کردن این سالاد از امروز شروع میشه و تا یک ماه دیگه ادامه داره!
-ولی ما وقت نداریم مروپ!
-ببخشید بابا! خوب پس تا فردا!
-بازم زیاده!
-خوب تا یک ساعت دیگه!
-خوبه شروع کنین!

دوریا و بلا دست به کار شدند. انها باید بهترین سالاد میوه را ارائه میدادند تا به ارزوی دیرینه خویش برسند

اشپزخانه بلا

بلا که تابه حال اشپزی نکرده بود نمی دانست باید از کجا شروع کند. بلا در همه کار ها استاد بود، همه کار ها، جز اشپزی.چرخشی میان کابینت ها زد و تنها چیزی که پیدا کرد میوه بود. سعی کرد گلچینی از بهترین میوه ها را انتخاب کند. اما پس از انتخاب میوه دوباره دچار سردرگمی شد که حالا باید با میوه ها چکار کند. ناگهان تری شاد و شنگول وارد اشپزخانه شد.

-سلام بلا!
-تو اینجا چی میخوای؟
-اومدم کمک!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۸:۴۶:۳۷
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۸:۴۹:۵۱

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱:۳۹ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#17
-همه ساکت باشن! باید تصمیم بگیرم...

همه به احترام بلا ساکت شدند. اما در مغز نقشه هایی شوم می پروراندند.

-خوب همه اتون یه صف شین و به ترتیب وزنتون رو بگین!

همه هم بلا فاصله یه صف بستند که تا شهر بعدی ادامه داشت! سپس تک تک شروع کردن به وزن گفتن و خارج شدن از صف. بلاتریکس هم همزمان وزن اونها رو یادداشت می کرد.

-80!
-95!
-60!
-66!
-71!
-49!
-19!

بلاتریکس تعجب کرد و نگاهی به طرف مقابلش انداخت و بلافاصله متوجه دلیل داشتن این وزن کم و عجیب شد. از یک بچه سه ساله چه انتظاری باید داشت؟

-88!
-76!
-200!

بلا برای بار دوم در روز تعجب کرد و دوباره نگاه به طرف مقابلش انداخت. از یک گرگینه بزرگ چه انتظاری باید داشت؟

-70!
-کافیه!

بلاتریکس نگاهی به لیستش کرد.

-وزن های 95 و 200 کیا بودن؟

فنریر و هکتور سریع جلو اومدن. در نگاه هر دو اضطراب و استرس به وضوح دیده میشد.

-شماها تخلیه میشین! برین بیرون به سلامت!
-نه نه! نمیشه! ما مرگخوارای بدرد بخوری هستیم! یکی دیگه رو انتخاب کنین!
-نه خیر! شما بیشترین وزنو داشتین و باید برین بیرون. حرف حرف منه!

کاملا درست بود. همیشه (بعد از ارباب) حرف حرف بلاتریکس بود.


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸:۲۹ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
#18
ریموس که رنگ از صورتش پریده بود به طبقه بالا رفت. نمی دانست از کجا شروع کند. تصمیم گرفت در تمام اتاق ها را تک تک بزند تا اتاق سوروس را پیدا کند. میخواست در اتاق اول را بزند اما لحظه ای درنگ کرد. اگر میخواست با قیافه ای یکسان در تمام اتاق ها را بزند مرگخواران به او شک می کردند. پس باید چه کار می کرد. فکری به ذهنش رسید.در اتاق اول را زد و این دوریا بلک بود که در را باز می کرد.

-بارتی! تو اینجا چی کار می کنی؟

ریموس سریع دوریا را لمس کرد و در را بست. این کار را برای 6 اتاق اول هم انجام داد. اکنون ریموس که به شکل تام درامده بود در اتاق هفتم را باز کرد. این اتاق کسی نبود جز: کوین کارتر!


🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲:۲۳ شنبه ۳۰ دی ۱۴۰۲
#19
و در دوباره باز می شود!

-سلام سلام!هیزلتون اومده!
-تو دیگه چی میخوای؟
-اومدم کمک!
-کمک تو چی؟ نکنه تو هم توی فیلم نقش میخوای؟
-امم...
-خوب باشه. به اینم یه نقش بدین. حداقل محفلی نیست.
-خوب... من هر نقشی نمیخوام!
-نمیخوای؟(این حرف با فریادی بلند همراه بود)
-میخواستم... میخواستم...
-حرفتو بزن!
-نقش اصلی رو بازی کنم!
-حرفشم نزن!

و کروشیویی نصیب هیزل بخت برگشته می شود.

- خوب باشه همون نقش فرعی!
-قبول شدی.

هیزل که معلوم نبود از قبول شدن خوشحال است یا از نگرفتن نقش اصلی ناراحت از در خارج شد.

-اون در رو قفل کنین! نمیخوام کس دیگه ای بیاد. این دفعه دیگه جدا ایوان بیا جلو!


ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱۴:۲۳:۲۶

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸:۵۵ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۴۰۲
#20
میخواستم بر لرد درود بفرستم اما متوجه شدم احتمالا بلاتریکس جوابمو میده پس...
سلام بر بلا!
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.

نه! محفل؟؟ اصلا! مرگخواران رو یبار درخواست دادم اما...

2- مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟

دامبلدور و ارباب رو مقایسه کنم؟ از من نخواید! کلا نقطه مخالفن! دامبلدور به نوک انگشتای پای ارباب قشنگمون هم نمیرسه!

3- مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟

دیدن ارباب
گرفتن نشان شوم و پز دادن
انتقام گرفتن از محفلی ها برای کشتن خواهرم

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

هری پاتر:محفلی لاتر(نمیدونم چرا به ذهنم رسید)
رون ویزلی: شکم ویزلی

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

ارباب! دامبلدور کل درامد خودش و اعضا محفل رو بده هم موفق به اینکار نمیشه!

6_ بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟

بلا! این دیگه سوال پرسیدن داره؟
اواداکداورا!
(راجع به فرم قبلی هم اون طلسم توسط یکی از بزرگترین اشتباهات تایپی به وجود اومد که همونجوریه که شما می فرمایید)

7_ در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

نجینی کاملا تلفظ اشتباهی است!دوشیزه پرنسس بزرگ نجینی والامرتبه فرزند لرد بزرگ تاریکی!ایشون لایق بهترین ها هستند!


8 _ به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

ارباب ما صلاح دیدن موها و بینی اشون رو رها کنن و زندگی سالم تری داشته باشن! ما هم به تصمیمشون احترام می گذاریم

9_ يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

استفاده بهینه؟ بلا جان میتونم ضرر هاشو بگم ولی فواید نه!
شاید بشه با تکون دادنشون و گره دادنشون و نمایش اجرا کردن باهاشون اربابو سرگرم کنیم!


هیزل!
سرگرم کردن ارباب با ریش دامبلدور؟ وا مصیبتا! نه! اصلا! اما یک سوالی ذهن من رو درگیر کرد... چطوری گره می دین؟ چون طبق آخرین اخباری که من داشتم، گره زدنی بود...
هیزل من پست های اخیرتون رو خوندم و چیزی که به نظرم اومد، جای خالی نقد بود.
ایراد غیر قابل اصلاحی ندارین اما پست هاتون هنوز خام هستن و اینجا جاییه که گرفتن نقد خیلی بتون کمک خواهد کرد.
من الان تاییدتون نمیکنم. برید و درخواست نقد بدید. با توجه به نکاتی که بهتون گفته خواهد شد، بیشتر بنویسید و سعی کنین ایراداتون رو رفع کنید و با سوژه ها و شخصیت ها بیشتر آشنا بشید و مطمئنم که به زودی پیشرفت خوبی خواهید کرد. دفعه دیگه اگر خواستین درخواست عضویت بدین، لازم نیست فرم رو پر کنین. صرفا یه پست اینجا بزنید که من مجددا بررسی کنم.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۱ ۱:۳۳:۰۷

🎐 اجـازه نـده هيـچ كس پـاشو رو رويـاهات بـذاره..🌱حتی اگه تاریک ترین رویای جهان باشه... ️






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.