انتخاب بهترین‌های بهار 1404 جادوگران

ترین‌های فصل بهار سال 1404 جادوگران آغاز شد!

از هم‌اکنون تا پایان روز 26 خرداد ماه فرصت دارید تا در ترین‌های فصل بهار 1404 جادوگران شرکت کرده و شایسته ترین افراد را انتخاب کنید...

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ: گـِـُلخانه‌ی تاریک
ارسال شده در: چهارشنبه 14 خرداد 1404 19:19
تاریخ عضویت: 1382/10/21
تولد نقش: 1398/05/26
آخرین ورود: دیروز ساعت 10:26
از: شیون آوارگان
پست‌ها: 1409
شهردار لندن، مترجم دیوان جادوگران
آفلاین
ناگهان در اتاق تکان تکان خورد و زوزه کشید. بعد از چند زوزه‌ی عجیب و غریب، صدای بع بع از آن شنیده شد.

همه به در خیره شده بودند که ناگهان دیدند کسی به زور خودش را از سوراخ کلید رد می‌کند و به درون می‌آید. پس از لحظاتی تا خوردن و قرچ و قروچ استخوان‌ها، جعفر که احتمالاً اولین بارش بود از سوراخی رد می‌شد، خود را تکاند و با خشم و ناراحتی گفت: آها!! ردش رو زدم!

لرد ولدمورت نگاه سردی به سرتاپای جعفر انداخت و گفت: تو مگه هنوز تو ایفای نقشی؟ مگه مرگ نشدی؟ مگه آلبالو نشدی؟

گلرت هیجان‌زده گفت: لرد من جعفر رو دوست دارم. بوی آلبالو می‌ده. بگو عزیزم بگو ببینم چی می‌گی.

جعفر به پاتیل جلوی بلاتریکس اشاره کرد و با خشم گفت: این... این...

بلاتریکس چشم‌هایش را نازک کرد و گفت: این اون نیست جعفر. هِررری.

جعفر گفت: اما... سیرابی... گوسفند...

دوریا از آن سمت کله‌ی تستسترال را برای جعفر تکان تکان داد و گفت: این سرشه. گوسفند نیست. خوش گلدین.

لرد رو به گلرت گفت: گُلی؟ چرا نوشتی تستسترال؟ این تستراله!

گلرت خندید و گفت: تا مشکل دندونی که در گوشات گفتم رو حل نکنی، من بهتر از این نمی‌تونم بنویسم. پستا دنباله‌داره رحم کردم!

لرد آمد یک پس گردنی دیگر به گلرت بزند که با جاخالی او مواجه شد و یک وری توی بغلش افتاد.

گلرت گفت: لردآ قشنگ معلومه جون نداری نیاز به تقویت داری. عاقا این گوشت چی شد؟

جعفر گفت: پس من برم دیگه مطمئن باشم گوسفندای من اینجا قربونی نشدن؟

لرد به سختی خودش را از بغل گلرت رها کرد و با عجله به دنبال چوبدصتی‌اش گشت تا آواداکداورایی نثار روح جعفر کند اما پیش از آنکه دستش به چوبدصتی برسد جعفر از همان سوراخ در پا به فرار گذاشت.

در این فاصله دوریا مواد اولیه سوشی را به شرح زیر آماده کرده بود:
زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

پاسخ: گـِـُلخانه‌ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 13 خرداد 1404 20:54
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 12:25
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 129
کدخدای هاگزمید
آفلاین
بلاتریکس که نیمی از موهاشو تو آتیش سوزی دقایقی قبل از دست داده بود، احساس ناامیدی کرد. دستی به نیمه خالی از موی سرش کشید. نیمه ای که حالا مثل سر لرد صاف و صیقلی شده بود.
همین باعث شد بیشتر از قبل احساس ناراحتی کنه. ولی همه این ناراحتی ها رو جمع کرد و تبدیلشون کرد به انگیزه. درسته که بلا دوره ی سرآشپزی سنتی ندیده بود و حتی به زور بلد بود یه دیگ آب رو جوش بیاره، ولی برگ برنده اش اینجا بود که سلیقه لرد رو مثل کف دستش میشناخت. میتونست از این برگ برنده استفاده کنه و شرایط رو به نفع خودش تغییر بده. در نتیجه پیشبندش رو دور کمرش گره میزنه و قلنج انگشتاش رو با صدای قرچ قوروچ بلندی میشکنه.
- اربابا الان براتون یه غذایی درست میکنم که تو زندگیتون نخورده باشین!

بلاتریکس بعد از گفتن این جمله چوبدستیش رو تکون میده و کیسه کرم رنگی رو ظاهر میکنه. کیسه ای که خیلی بزرگ بود و جنس عجیبی داشت. روی این کیسه هم طرح عجیبی داشت.
بلا کیسه رو بعد از یک شست و شوی درست و حسابی توی یک دیگ میندازه و بعد از ریختن مقادیری آب زیرشو روشن میکنه. لبخند پیروزمندانه ای که بلا به لب داشت نشون میداد خودش رو از حالا برنده این رقابت میدونه. البته با توجه به چیز که توی دیگ در حال جوشیدن بود بهتر بود که خیلی روی بردش حساب نکنه.

اگه میخواین بدونین منظور نویسنده از اخرین جمله ای که ذکر شده دقیقا چیه باید بگم که بعد از جوش اومدن آب درون دیگ و اینکه کیسه ی طرح دار کمی تو دیگ قل قل میکنه و بخار از ظرف بلند میشه، طولی نمیکشه که بویی در فضا میپیچه. بویی که باعث میشه همه ی جماعت حاضر در اتاق به دماغشون چین بدن. البته همه ی جماعت حاضر در اتاق به غیر از لرد!

بویی که در فضا پیچیده بود رو میشه اینطوری توصیف کرد: بوی سبزیجات و حبوبات کپک زده و فاسد شده. دقیقا از همونایی که توی انیمیشن ها ازشون دود سبز بلند میشه و چند مگس هم دورش چرخ میزنن.

اینجا بو که باید شما رو با غذای سرآشپز بلا آشنا کنم. این شما و این سیرابی!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!

نشان طلای ریونکلاو
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ: گـِـُلخانه‌ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1404 20:10
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: چهارشنبه 21 خرداد 1404 18:56
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 205
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران
آفلاین
خلاصه:
یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما حالا بلا و دوریا، در مسابقه آشپزی رقیب هم هستند و بلا در حال پختن آبگوشت تسترال است…



لرد عاشق گوشت بود. از نظر او کلا گوشت خوب بود، حالا اگر میخواست آب گوشت تسترال هم باشد که بهتر میشد و البته گلرت هم در این زمینه با او موافق بود.
در واقع از آنجا که تام ریدل پدر غش کرده و در حال تزریق آب نبات بود و همچنین ماروولو هم طی یک حرکت انتحاری برای اجابت مزاج از سوژه خارج شده بود، از گلرت گرینوالد برای کمک به داوری غذاها دعوت شد و در آن لحظه گلرت و لرد با دهانی آب افتاده به دندان کشیدن بلا نگاه میکردند. اگرچه لرد فراتر از ابگوشت جذب پروسه دندان کشیدن شده بود.

- میگوییم که تکنیکی دارند ها! خوب دندان کشیدند! خشونت دوست داریم!

گلرت بدون توجه به حرف لرد، با بی حواسی گفت:
- عجب گوشتیه!

لرد با تعجب جواب داد:
- این استخوان خالصه که! گوشتهاشو جدا کرده!

گلرت که چشم از صحنه برنداشته بود، سر بالا جواب داد:
- اره… اره همون!

دوریا با چشمهای از حدقه درآمده به کارهای بلا و واکنش لرد نگاه میکرد. او که سه ترم آشپزی سنتی را در دانشگاه سنت ژرمن پاریس گذرانده بود بهتر از هر کسی میدانست که کله پاک شده و دندان کشیده تسترال مخصوص درست کردن کله پاچه است نه ابگوشت و نمیفهمید بلاتریکس چگونه میخواهد از این مرحله به آب گوشت برسد.

در همین حین گلرت چیزی در گوش لرد گفت و لرد بلافاصله پس گردنی محکمی به او زد.

- گلرت! نری دندون ملت رو بکشی برای اون کار!… راه های دیگه ایی هم هست! اصلا خیلی ها حرفه ایی انجام میدن! دندونم دارن!

این پس گردنی دوریا را به خود آورد. در طی حرکت یانگوم طور، آهنگ « اونانا- او- نانا- او- نا- نا» را در ذهن خود پخش کرد و تصمیم کبری خود را گرفت.
اگر لرد گوشت دوست داشت، او هم گوشت درست میکرد. یک گوشت متفاوت.

به یک باره فریاد زد:
- من سوشی درست میکنم!

مروپ که از آب نبات دادن به تام خسته شد بود، بقیه لیوان را روی سرش ریخت که موجب از جا پریدن تام ریدل شد.

بعد دستهایش را بر هم زد و با ذوق گفت:
- سنتی در مقابل صنعتی!…. مامان تنوع دوست داره!
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 18 خرداد 1403 23:59
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: امروز ساعت 19:59
از: گیل مامان!
پست‌ها: 802
آفلاین
همه ی مرگخواران با دل بهم خوردگی شاهد کله تسترالی بودند که بر روی شعله آتشی در حال حرارت داده شدن توسط بلاتریکس بود.

-بو موی کز خورده میاد.
-آره...شاید چون مو های بینی تسترال داره کز میخوره!
-حس نمی کنین موهای خود بلا هم داره با مو های بینی تسترال کز می خوره؟

همه ی مرگخواران به آتشی که از سر بلاتریکس زبانه می کشید چشم دوختند. گویی عزم بلاتریکس راسخ تر از آن بود که آتش گرفتن مو هایش مانع پختن آبگوشت کله تسترال برای ارباب محبوبش شود.

کمی بعد...

-تستراله دندون عقل نداشته.

صدای بلاتریکس از درون کله تسترال به گوش می رسید.

-این چه کار وحشتناکیه دیگه؟! چرا کله کز خورده شو برده اون تو؟!
-بلا مامان داره با انبردست دندون های کله تسترالو جدا میکنه همسر مامان.
-چی؟!

لحظه ای بعد مروپ در حال آب قند دادن به تام ریدل تشنج کرده و نقش بر زمین شده، بود.

ویرایش شده توسط مروپ گانت در 1403/3/19 10:32:38
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 3 فروردین 1403 11:55
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: امروز ساعت 17:13
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 229
شفادهنده
آفلاین
در همان لحظه‌ای که کلمه‌ی "پر عظمت" از دهان لرد سیاه بیرون آمد، لامپ پر مصرفی بالای سر دوریا پدیدار شد. اسکورپیوس از آن سوی سالن داد زد:
- اون لامپو خاموش کن! من پول برقشو نمی‌دم.

او با پس‌گردنی شخصی نامعلوم، خاموش شد و با صورت بر روی زمین فرود آمد. دوریا بی توجه به آن صحنه، رو به لرد سیاه کرد و با خوشحالی گفت:
- ارباب، یه غذایی می‌پزم که انگشتاتونم باهاش بخورید.
- می‌خواهیم صد سال نپزی... انگشتانمان را نیاز داریم.

مروپ بلندگوی مچاله شده را برداشت و با صدای ناموزون‌تری ادامه داد:
- گلابی‌های مامان... این مرحله از مسابقه به دور دوم کشیده می‌شه. اما این دفعه هر غذایی که دلتون می‌خواد بپزید.
- زیر سایه‌ی ما، غذا شور نباشد... شورش را در نیاورید.

بلاتریکس با عشوه‌های تسترالی، همراه با دوریا به سمت آشپزخانه قدم برداشت.
دوریا با خود می‌اندیشید که به زودی، بوی قرمه سبزی سرتاسر خانه‌ی ریدل‌ها را فرا می‌گیرد. اما نمی‌دانست که بلاتریکس در فکر پختن آبگوشت تسترال است.
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye

پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 1 اسفند 1402 20:10
تاریخ عضویت: 1401/04/15
تولد نقش: 1401/04/15
آخرین ورود: چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 17:52
پست‌ها: 73
آفلاین
چشم‌ها به سمت بلندگو چرخیدن که صدای ناموزونش رو همچنان پخش می‌کرد، ولی خب نمیدونستن که دلیل این صدای ناموزون چیه.
و بعد لرد سیاه با یک حرکت چوبدستی، بلندگو رو مچاله کرد و به مرگخوارانش نگاه کرد.
و نگاهش برای مدت بیشتری روی دوریا و بلاتریکس ثابت موند.
اصولاً هرکسی که نگاه سنگین لرد سیاه برای بیشتر از یک ثانیه روش ثابت میموند، ذوب می‌شد. ولی به‌هرحال دوریا و بلاتریکس مجبور به مقاومت کنن. در نتیجه دوریا فقط دچار عرق ریختن و تب چهل درجه شد، که البته به سرعت روش آب ریخته شد تا یک وقت دچار آسیب مغزی یا آتیش‌سوزی نشه، و چشم‌های بلاتریکس هم پر از قلب‌های سیاه شدن که برازنده بود و حتی منطقی تا حدی.

- سالاد درست کردید و بعد هم مادرمون و پدربزرگمون نوش جان کردن؟

قبل از اینکه کسی بتونه سکوت عمیقی که حاکم شده رو بشکنه، لرد سیاه با حرکت دستش همه رو به سکوتی حتی عمیق‌تر دعوت کرد.
- سالاد؟

مرگخواران نتونستن از چهره لردسیاه، احساساتشون رو تشخیص بدن، و بنابراین با احتیاط تمام، در حالی که سرشون رو پایین انداخته بودن، یک قدم به عقب برداشتن.

- زیر سایه ما، تمام چیزی که میتونید بگید، همینه؟ یک قدم عقب رفتن؟ حتی یک نفرتون هم توجیهی نداره بلکه بکشیمش خشممون کاهش پیدا کنه؟ یاد گرفتید از زیر کشته شدن در بریدها.

لرد سیاه درست میگفت. مرگخوارا یاد گرفته بودن. اون‌ها دیگه زمانی که اربابشون به طرز مرگباری خشمگین بود، سعی نمیکردن چیزی بگن که در نتیجه‌ مجبور شن بهاش رو با جونشون پرداخت کنن.
لرد سیاه یک بار دیگه مرگخوارانش رو از نظر گذروند.
- ما میخواستیم بفرماییم که ما از سالاد و میوه متنفریم. لحاظ کنید حتماً این موضوع رو. در واقع خجالت بکشید اصلاً که رفتید سالاد درست کنید. بله مامان، خودمون میدونیم برای سلامتیمون مهمه، و همچنان متنفریم.

لرد سیاه به اندازه کافی قاطع و جدی بود و بحث رو به اتمام رسوند.
- برید غذایی شایسته ارباب پر عظمتی که ما باشیم تهیه کنید و بیارید که مادر و پدربزرگمون داوری کنن.
,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 6 بهمن 1402 16:07
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: یکشنبه 10 فروردین 1404 15:19
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
عکس‌العمل ناگهانی بلاتریکس باعث نگرانی دوریا شده بود، او نگران این بود که بلاتریکس با صاعقه هایش نظر داوران را زیادی جلب کرده باشد! اما این باعث نشد که دوریا با قدم های محکم و مقتدرانه، سالاد میوه را روی میز جلوی مروپ و ماروولو که با دقتی وصف نشدنی ریز به ریز حرکات او را زیر نظر داشتند نگذارد.

پس از آن، مروپ با ذره‌بین، ماروولو با میکروسکوپ، و مرگخواران با آخرین توان چشمانشان شروع به تفسیر تزئینات دو شرکت کننده کردند.
-به به!
-ای مرلین! شانس مارو ببین...

این آخرین حرف مرگخوار متأهلی بود که همسرش در جمعیت حضور داشت.(تشییع پیکر آن مرحوم فردا از عمارت ریدل به سمت گورستان ساعت دوازده شب برگزار می‌گردد.)

کمی بعد داوران با لبخند چیزهایی نامشخص در دفترچه های خود نوشتند و خان اول به اتمام رسید.

مروپ از ناکجا آباد ملاقه ای برداشت و از سالاد بلاتریکس در بشقاب خود و ماروولو ریخت. سپس هر دو قاشق به دست شروع به خوردن کردند. مروپ لبخند محوی زد و به نوشتن در دفترچه اش ادامه داد. قیافه ماروولو تهی و غیرقابل حدس بود و کسی نفهمید که دقیقاً چه نظری دارد.

نوبتی هم باشد، نوبت سالاد دوریا بود که به بلای سالاد قبلی دچار شود و آن چنان نیست و نابود گردد که انگار هرگز وجود نداشته است. این اتفاق هم افتاد، سالادی که دوریا در حدود یک ساعت درست کرده بود در پنج ثانیه بلعیده شد که خیلی هم بی ثمر نبود. چشمان مروپ برقی زد و حتی ماروولو هم اندکی سر تکان داد که نشانه خوبی بود.

خیلی طول نکشید که سکوت بر فضا حاکم شد و نورافکن‌ها به روی داوران افتاد. مروپ شروع به سخنرانی کرد:
-اهم اهم! یک دو سه، یک دو سه. خب! شرح امتیازات شرکت کنندگان به این شرح می‌باشد...

-قیززززززززززز!
بلندگو شروع به نویز پراکنی کرد و همه به سرعت دست روی گوش هایشان گذاشتند.
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در 1402/11/6 16:11:05
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: پنجشنبه 5 بهمن 1402 01:58
تاریخ عضویت: 1402/10/24
تولد نقش: 1402/10/25
آخرین ورود: یکشنبه 16 دی 1403 01:21
از: همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
پست‌ها: 153
آفلاین
خلاصه:
یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما حالا بلا و دوریا، در مسابقه آشپزی رقیب هم بودند و...



بلا که می خواست هر جور شده، این مقام رو از آن خود کند، گریزی به کودکی اش زد. در آن زمانی که عمه اش به زووور، می خواست به او طرز تهیه سالاد میوه هزار میوه را آموزش بدهد. همیشه بلا هنگام کلاس تدریس عمه اش، با بی میلی می نشست اما وقتی از سالاد هزار میوه خورد، نظرش عوض شد و مصمم شد که برای یکبار در زندگی اش، یه غذایی را با رسپی اش یاد بگیرد.

- یا مادر مرلین! چرا گوش نمیدادم؟!
- فقط 30 دقیقه مانده...
- بلا، وارد شف مودت شو!

ناگهان همه چیز اسلوموشن شد. بلا با سرعتی خیره کننده، که صاعقه هایی سیاه از پشت سرش به بیرون می آمدند. دوریا در حالیکه داشت میوه هارا نگینیخورد می کرد، ارباب و مروپ که درحال بحث بودند و هردو دهانشان باز بود، مرگخواری که دور از چشم بقیه داشت با انگشتانش، بینی اش را نظافت می کرد، همه با سرعت بلا، متوقف شدند. سریع دست به کار شد و همه میوه ها را به هوا ریخت. با حرکاتی موزون، سیب ها، خیار ها، پرتقال ها و چندین و چند نوع میوه را قاچ قاچ کرد و برقی کور کننده از چاقویش منعکس می کرد. بعد چرخید و لگدی به زیر کاسه ی سفید کشید و کاسه، نرم به هوا بلند شد. همه میوه ها درون کاسه رفتند و کاسه با میوه های چیده شده در داخلش، که با نظمی تحسین برانگیز چیده شده بودند، در درون دستان بلا افتاد. بلا با وقار راه رفت و درحالیکه صاعقه مشکی پشت سرش، جیز جیز کنان در هوا معلق می شدند، برروی صندلی که از آن ناگهانی بلند شده بود نشست.
- سالاد من آماده است!
- دروغ نگو بلا. ما می دانیم که تو... جان؟!
- سالاد منم آمادس!

مروپ که دید همه چیز آمادست رو به بقیه کرد و گفت:
- حالا زمانه تسته!
.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 3 بهمن 1402 02:07
تاریخ عضویت: 1402/10/27
تولد نقش: 1402/10/28
آخرین ورود: چهارشنبه 21 آذر 1403 12:39
از: روی ماه 🌙
پست‌ها: 37
آفلاین
قبل از اینکه بلا بخواهد جوابی بدهد صدای لرد از بلندگوهایی که تا آن لحظه کسی به آنها توجه نکرده بود، پخش شد: احیانا فکر نمیکنید که ما شما را تحت نظر نداریم که؛ هان؟!

به فاصله ی یک پلک زدن بلا، یک گله مرگخوار وارد آشپزخانه شدند و تری را به جایی نامعلوم منتقل کردند

بلاتریکس که در گرفتن تقلب موفق نشده بود، وسط آشپزخانه روی چهارپایه ای نشست تا چاره ای بیندیشد

بعد از چند لحظه آهی کشید: فایده نداره .. پلن بی رو عملی میکنیم ..!


آشپزخانه ی دوریا

در آن یکی آشپزخانه، جریان کاملا برعکس بود. دوریا با تبحر خاصی مشغول آماده کردن بشقابش بود

اما خبر نداشت که بانو لسترنج بزرگوار اگر ناکام بماند، او را هم با خود به پایین میکشد ...




Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: یکشنبه 1 بهمن 1402 17:59
تاریخ عضویت: 1402/05/17
تولد نقش: 1402/05/29
آخرین ورود: امروز ساعت 20:52
پست‌ها: 176
آفلاین
نور روی مروپ و ماروولو که روی میز داوری نشسته بودند افتاد. مروپ که با حجم انبوهی از میوه ها امده بود بلند شد.

-خوب مرحله اول مسابقه برای انتخاب اینه که کی بهتر اشپزی می کنه! ولی قبلش بیاین بخورین عزیزای من!

و میوه ها را میان دوریا و بلاتریکس تقسیم کرد. نمی توان گفت که انها بخت برگشته بودند یا خوش بخت. این دیگر نسبت به میزان علاقه انها به هر میوه و اشپزی متغیر است.

-شما باید برای پسرم گل من همسری کنین! یه همسر خوب باید برای شوهرش غذاها خوشمزه بپزه! و البته سالم! پس میخوام یه بشقاب سالاد میوه برام درست کنین! هر کس خوشمزه تر درست کرد برنده این بخش از مسابقه است! یادتون باشه که تزئین هم نمره خاص خودشو داره. زمانتون برای درست کردن این سالاد از امروز شروع میشه و تا یک ماه دیگه ادامه داره!
-ولی ما وقت نداریم مروپ!
-ببخشید بابا! خوب پس تا فردا!
-بازم زیاده!
-خوب تا یک ساعت دیگه!
-خوبه شروع کنین!

دوریا و بلا دست به کار شدند. انها باید بهترین سالاد میوه را ارائه میدادند تا به ارزوی دیرینه خویش برسند

اشپزخانه بلا

بلا که تابه حال اشپزی نکرده بود نمی دانست باید از کجا شروع کند. بلا در همه کار ها استاد بود، همه کار ها، جز اشپزی.چرخشی میان کابینت ها زد و تنها چیزی که پیدا کرد میوه بود. سعی کرد گلچینی از بهترین میوه ها را انتخاب کند. اما پس از انتخاب میوه دوباره دچار سردرگمی شد که حالا باید با میوه ها چکار کند. ناگهان تری شاد و شنگول وارد اشپزخانه شد.

-سلام بلا!
-تو اینجا چی میخوای؟
-اومدم کمک!
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در 1402/11/1 18:46:37
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در 1402/11/1 18:49:51
{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}


Do You Think You Are A Wizard?