جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 18 خرداد 1403 23:59
تاریخ عضویت: 1397/05/27
تولد نقش: 1398/04/17
آخرین ورود: چهارشنبه 3 اردیبهشت 1404 11:22
از: گیل مامان!
پست‌ها: 792
آفلاین
همه ی مرگخواران با دل بهم خوردگی شاهد کله تسترالی بودند که بر روی شعله آتشی در حال حرارت داده شدن توسط بلاتریکس بود.

-بو موی کز خورده میاد.
-آره...شاید چون مو های بینی تسترال داره کز میخوره!
-حس نمی کنین موهای خود بلا هم داره با مو های بینی تسترال کز می خوره؟

همه ی مرگخواران به آتشی که از سر بلاتریکس زبانه می کشید چشم دوختند. گویی عزم بلاتریکس راسخ تر از آن بود که آتش گرفتن مو هایش مانع پختن آبگوشت کله تسترال برای ارباب محبوبش شود.

کمی بعد...

-تستراله دندون عقل نداشته.

صدای بلاتریکس از درون کله تسترال به گوش می رسید.

-این چه کار وحشتناکیه دیگه؟! چرا کله کز خورده شو برده اون تو؟!
-بلا مامان داره با انبردست دندون های کله تسترالو جدا میکنه همسر مامان.
-چی؟!

لحظه ای بعد مروپ در حال آب قند دادن به تام ریدل تشنج کرده و نقش بر زمین شده، بود.

ویرایش شده توسط مروپ گانت در 1403/3/19 10:32:38
In mama's heart, you will always be my sweet baby
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 3 فروردین 1403 11:55
تاریخ عضویت: 1401/10/18
تولد نقش: 1401/10/30
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 01:11
از: حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
پست‌ها: 228
شفادهنده
آفلاین
در همان لحظه‌ای که کلمه‌ی "پر عظمت" از دهان لرد سیاه بیرون آمد، لامپ پر مصرفی بالای سر دوریا پدیدار شد. اسکورپیوس از آن سوی سالن داد زد:
- اون لامپو خاموش کن! من پول برقشو نمی‌دم.

او با پس‌گردنی شخصی نامعلوم، خاموش شد و با صورت بر روی زمین فرود آمد. دوریا بی توجه به آن صحنه، رو به لرد سیاه کرد و با خوشحالی گفت:
- ارباب، یه غذایی می‌پزم که انگشتاتونم باهاش بخورید.
- می‌خواهیم صد سال نپزی... انگشتانمان را نیاز داریم.

مروپ بلندگوی مچاله شده را برداشت و با صدای ناموزون‌تری ادامه داد:
- گلابی‌های مامان... این مرحله از مسابقه به دور دوم کشیده می‌شه. اما این دفعه هر غذایی که دلتون می‌خواد بپزید.
- زیر سایه‌ی ما، غذا شور نباشد... شورش را در نیاورید.

بلاتریکس با عشوه‌های تسترالی، همراه با دوریا به سمت آشپزخانه قدم برداشت.
دوریا با خود می‌اندیشید که به زودی، بوی قرمه سبزی سرتاسر خانه‌ی ریدل‌ها را فرا می‌گیرد. اما نمی‌دانست که بلاتریکس در فکر پختن آبگوشت تسترال است.
The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر تغییر اندازه داده شده

پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 1 اسفند 1402 20:10
تاریخ عضویت: 1401/04/15
تولد نقش: 1401/04/15
آخرین ورود: چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 17:52
پست‌ها: 73
آفلاین
چشم‌ها به سمت بلندگو چرخیدن که صدای ناموزونش رو همچنان پخش می‌کرد، ولی خب نمیدونستن که دلیل این صدای ناموزون چیه.
و بعد لرد سیاه با یک حرکت چوبدستی، بلندگو رو مچاله کرد و به مرگخوارانش نگاه کرد.
و نگاهش برای مدت بیشتری روی دوریا و بلاتریکس ثابت موند.
اصولاً هرکسی که نگاه سنگین لرد سیاه برای بیشتر از یک ثانیه روش ثابت میموند، ذوب می‌شد. ولی به‌هرحال دوریا و بلاتریکس مجبور به مقاومت کنن. در نتیجه دوریا فقط دچار عرق ریختن و تب چهل درجه شد، که البته به سرعت روش آب ریخته شد تا یک وقت دچار آسیب مغزی یا آتیش‌سوزی نشه، و چشم‌های بلاتریکس هم پر از قلب‌های سیاه شدن که برازنده بود و حتی منطقی تا حدی.

- سالاد درست کردید و بعد هم مادرمون و پدربزرگمون نوش جان کردن؟

قبل از اینکه کسی بتونه سکوت عمیقی که حاکم شده رو بشکنه، لرد سیاه با حرکت دستش همه رو به سکوتی حتی عمیق‌تر دعوت کرد.
- سالاد؟

مرگخواران نتونستن از چهره لردسیاه، احساساتشون رو تشخیص بدن، و بنابراین با احتیاط تمام، در حالی که سرشون رو پایین انداخته بودن، یک قدم به عقب برداشتن.

- زیر سایه ما، تمام چیزی که میتونید بگید، همینه؟ یک قدم عقب رفتن؟ حتی یک نفرتون هم توجیهی نداره بلکه بکشیمش خشممون کاهش پیدا کنه؟ یاد گرفتید از زیر کشته شدن در بریدها.

لرد سیاه درست میگفت. مرگخوارا یاد گرفته بودن. اون‌ها دیگه زمانی که اربابشون به طرز مرگباری خشمگین بود، سعی نمیکردن چیزی بگن که در نتیجه‌ مجبور شن بهاش رو با جونشون پرداخت کنن.
لرد سیاه یک بار دیگه مرگخوارانش رو از نظر گذروند.
- ما میخواستیم بفرماییم که ما از سالاد و میوه متنفریم. لحاظ کنید حتماً این موضوع رو. در واقع خجالت بکشید اصلاً که رفتید سالاد درست کنید. بله مامان، خودمون میدونیم برای سلامتیمون مهمه، و همچنان متنفریم.

لرد سیاه به اندازه کافی قاطع و جدی بود و بحث رو به اتمام رسوند.
- برید غذایی شایسته ارباب پر عظمتی که ما باشیم تهیه کنید و بیارید که مادر و پدربزرگمون داوری کنن.
,I was tucked in snow
,And beaten by the rain
And covered in dew
I've been dead for so long
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: جمعه 6 بهمن 1402 16:07
تاریخ عضویت: 1402/08/27
تولد نقش: 1402/09/02
آخرین ورود: یکشنبه 10 فروردین 1404 15:19
از: میان ورق های کتاب
پست‌ها: 116
آفلاین
عکس‌العمل ناگهانی بلاتریکس باعث نگرانی دوریا شده بود، او نگران این بود که بلاتریکس با صاعقه هایش نظر داوران را زیادی جلب کرده باشد! اما این باعث نشد که دوریا با قدم های محکم و مقتدرانه، سالاد میوه را روی میز جلوی مروپ و ماروولو که با دقتی وصف نشدنی ریز به ریز حرکات او را زیر نظر داشتند نگذارد.

پس از آن، مروپ با ذره‌بین، ماروولو با میکروسکوپ، و مرگخواران با آخرین توان چشمانشان شروع به تفسیر تزئینات دو شرکت کننده کردند.
-به به!
-ای مرلین! شانس مارو ببین...

این آخرین حرف مرگخوار متأهلی بود که همسرش در جمعیت حضور داشت.(تشییع پیکر آن مرحوم فردا از عمارت ریدل به سمت گورستان ساعت دوازده شب برگزار می‌گردد.)

کمی بعد داوران با لبخند چیزهایی نامشخص در دفترچه های خود نوشتند و خان اول به اتمام رسید.

مروپ از ناکجا آباد ملاقه ای برداشت و از سالاد بلاتریکس در بشقاب خود و ماروولو ریخت. سپس هر دو قاشق به دست شروع به خوردن کردند. مروپ لبخند محوی زد و به نوشتن در دفترچه اش ادامه داد. قیافه ماروولو تهی و غیرقابل حدس بود و کسی نفهمید که دقیقاً چه نظری دارد.

نوبتی هم باشد، نوبت سالاد دوریا بود که به بلای سالاد قبلی دچار شود و آن چنان نیست و نابود گردد که انگار هرگز وجود نداشته است. این اتفاق هم افتاد، سالادی که دوریا در حدود یک ساعت درست کرده بود در پنج ثانیه بلعیده شد که خیلی هم بی ثمر نبود. چشمان مروپ برقی زد و حتی ماروولو هم اندکی سر تکان داد که نشانه خوبی بود.

خیلی طول نکشید که سکوت بر فضا حاکم شد و نورافکن‌ها به روی داوران افتاد. مروپ شروع به سخنرانی کرد:
-اهم اهم! یک دو سه، یک دو سه. خب! شرح امتیازات شرکت کنندگان به این شرح می‌باشد...

-قیززززززززززز!
بلندگو شروع به نویز پراکنی کرد و همه به سرعت دست روی گوش هایشان گذاشتند.
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در 1402/11/6 16:11:05
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: پنجشنبه 5 بهمن 1402 01:58
تاریخ عضویت: 1402/10/24
تولد نقش: 1402/10/25
آخرین ورود: یکشنبه 16 دی 1403 01:21
از: همین تریبون اعلام میکنم که اوضاع، اوضاعی نی...
پست‌ها: 153
آفلاین
خلاصه:
یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما حالا بلا و دوریا، در مسابقه آشپزی رقیب هم بودند و...



بلا که می خواست هر جور شده، این مقام رو از آن خود کند، گریزی به کودکی اش زد. در آن زمانی که عمه اش به زووور، می خواست به او طرز تهیه سالاد میوه هزار میوه را آموزش بدهد. همیشه بلا هنگام کلاس تدریس عمه اش، با بی میلی می نشست اما وقتی از سالاد هزار میوه خورد، نظرش عوض شد و مصمم شد که برای یکبار در زندگی اش، یه غذایی را با رسپی اش یاد بگیرد.

- یا مادر مرلین! چرا گوش نمیدادم؟!
- فقط 30 دقیقه مانده...
- بلا، وارد شف مودت شو!

ناگهان همه چیز اسلوموشن شد. بلا با سرعتی خیره کننده، که صاعقه هایی سیاه از پشت سرش به بیرون می آمدند. دوریا در حالیکه داشت میوه هارا نگینیخورد می کرد، ارباب و مروپ که درحال بحث بودند و هردو دهانشان باز بود، مرگخواری که دور از چشم بقیه داشت با انگشتانش، بینی اش را نظافت می کرد، همه با سرعت بلا، متوقف شدند. سریع دست به کار شد و همه میوه ها را به هوا ریخت. با حرکاتی موزون، سیب ها، خیار ها، پرتقال ها و چندین و چند نوع میوه را قاچ قاچ کرد و برقی کور کننده از چاقویش منعکس می کرد. بعد چرخید و لگدی به زیر کاسه ی سفید کشید و کاسه، نرم به هوا بلند شد. همه میوه ها درون کاسه رفتند و کاسه با میوه های چیده شده در داخلش، که با نظمی تحسین برانگیز چیده شده بودند، در درون دستان بلا افتاد. بلا با وقار راه رفت و درحالیکه صاعقه مشکی پشت سرش، جیز جیز کنان در هوا معلق می شدند، برروی صندلی که از آن ناگهانی بلند شده بود نشست.
- سالاد من آماده است!
- دروغ نگو بلا. ما می دانیم که تو... جان؟!
- سالاد منم آمادس!

مروپ که دید همه چیز آمادست رو به بقیه کرد و گفت:
- حالا زمانه تسته!
.یادگار گذشتگان.



با خود میگفتم اوضاع بهتر میشه و روزای خوبم میبینی!
الان فهمیدم خیر! اوضاع، اصلا اوضاعی نی!



تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 3 بهمن 1402 02:07
تاریخ عضویت: 1402/10/27
تولد نقش: 1402/10/28
آخرین ورود: چهارشنبه 21 آذر 1403 12:39
از: روی ماه 🌙
پست‌ها: 37
آفلاین
قبل از اینکه بلا بخواهد جوابی بدهد صدای لرد از بلندگوهایی که تا آن لحظه کسی به آنها توجه نکرده بود، پخش شد: احیانا فکر نمیکنید که ما شما را تحت نظر نداریم که؛ هان؟!

به فاصله ی یک پلک زدن بلا، یک گله مرگخوار وارد آشپزخانه شدند و تری را به جایی نامعلوم منتقل کردند

بلاتریکس که در گرفتن تقلب موفق نشده بود، وسط آشپزخانه روی چهارپایه ای نشست تا چاره ای بیندیشد

بعد از چند لحظه آهی کشید: فایده نداره .. پلن بی رو عملی میکنیم ..!


آشپزخانه ی دوریا

در آن یکی آشپزخانه، جریان کاملا برعکس بود. دوریا با تبحر خاصی مشغول آماده کردن بشقابش بود

اما خبر نداشت که بانو لسترنج بزرگوار اگر ناکام بماند، او را هم با خود به پایین میکشد ...




Fight so dirty but your love so sweet


برج ریونکلاو، اتاق هفت، تخت سوم


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: یکشنبه 1 بهمن 1402 17:59
تاریخ عضویت: 1402/05/17
تولد نقش: 1402/05/29
آخرین ورود: جمعه 5 اردیبهشت 1404 14:24
پست‌ها: 176
آفلاین
نور روی مروپ و ماروولو که روی میز داوری نشسته بودند افتاد. مروپ که با حجم انبوهی از میوه ها امده بود بلند شد.

-خوب مرحله اول مسابقه برای انتخاب اینه که کی بهتر اشپزی می کنه! ولی قبلش بیاین بخورین عزیزای من!

و میوه ها را میان دوریا و بلاتریکس تقسیم کرد. نمی توان گفت که انها بخت برگشته بودند یا خوش بخت. این دیگر نسبت به میزان علاقه انها به هر میوه و اشپزی متغیر است.

-شما باید برای پسرم گل من همسری کنین! یه همسر خوب باید برای شوهرش غذاها خوشمزه بپزه! و البته سالم! پس میخوام یه بشقاب سالاد میوه برام درست کنین! هر کس خوشمزه تر درست کرد برنده این بخش از مسابقه است! یادتون باشه که تزئین هم نمره خاص خودشو داره. زمانتون برای درست کردن این سالاد از امروز شروع میشه و تا یک ماه دیگه ادامه داره!
-ولی ما وقت نداریم مروپ!
-ببخشید بابا! خوب پس تا فردا!
-بازم زیاده!
-خوب تا یک ساعت دیگه!
-خوبه شروع کنین!

دوریا و بلا دست به کار شدند. انها باید بهترین سالاد میوه را ارائه میدادند تا به ارزوی دیرینه خویش برسند

اشپزخانه بلا

بلا که تابه حال اشپزی نکرده بود نمی دانست باید از کجا شروع کند. بلا در همه کار ها استاد بود، همه کار ها، جز اشپزی.چرخشی میان کابینت ها زد و تنها چیزی که پیدا کرد میوه بود. سعی کرد گلچینی از بهترین میوه ها را انتخاب کند. اما پس از انتخاب میوه دوباره دچار سردرگمی شد که حالا باید با میوه ها چکار کند. ناگهان تری شاد و شنگول وارد اشپزخانه شد.

-سلام بلا!
-تو اینجا چی میخوای؟
-اومدم کمک!
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در 1402/11/1 18:46:37
ویرایش شده توسط هیزل استیکنی در 1402/11/1 18:49:51
{زِندِگیــت هَمون رَنگـی میشِـہ که خودِت نَقاشـیش میکُنـے🎨🦋}


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: شنبه 6 آبان 1402 13:46
تاریخ عضویت: 1402/07/14
تولد نقش: 1402/07/15
آخرین ورود: یکشنبه 17 فروردین 1404 17:21
از: من دور شو! تو خیلی مشکوکی!
پست‌ها: 193
آفلاین
خلاصه: یکی از گیاه های مورد علاقه لرد، عاشق گیاه دیگه ای می شه و در اثر پیوند این دو تا، درخت عجیبی وسط گلخانه بوجود میاد.
درخت میوه های رنگارنگی داره و ادعا می کنه هر کسی که از میوه هاش بخوره به مدت یک ساعت به یکی از آرزوهاش می رسه. ولی برای بدست آورد میوه باید هر کاری درخت می خواد براش انجام بدن. درخت هم از فرصت استفاده می کنه و براشون هفت خوان طراحی می کنه!
در این مرحله، بعد از مقداری ضرب و جرح لرد سیاه، دستور می ده که برای لرد، زن بگیرن.بلاتریکس همه داوطلب هارو کنار زد و فقط خودش موند. اما...



_ولی ما قصد ادامه تحصیل داریم!

با این سخن لرد، مرگخواران سر هایشان را بالا آوردند و با تعجب به لرد و بلا زل زدند.
بلا که چشم هایش از شدت غم میپرید، به سمت لرد برگشت و با مظلوم ترین حالت ممکن شروع به صحبت کرد._ارباب من! آیا من رو نمی پسندید؟

لرد که بین دوراهی عجیبی قرار گرفته بود، باید بین ناراحت شدن وفادار ترین یارش و ازدواج با وفادار ترین یارش، یکی را انتخاب میکرد.
البته، فکر نکنید که لرد از ناراحت شدن مرگخواری ناراحت میشد؛ حتی اگر وفادار ترین می بود! بلکه بلا تنها مرگخوار بدرد بخورش بود و او نمیخواست که آن یکی را هم از دست بدهد._خیر بلا، بنده علاقه ای به ازدواج ندارم. اون هم بخاطر یک درخت که حتی معلوم نیست راست میگه یا نه!

بلا که کمی از شدت ناراحتی اش کم شده بود، دوباره مظلوم شد._حتی به خاطر من ارباب؟
_خاله تو تلا میتوای اددواد تنی؟ من تولو دوشد دالم.

این کوین کارتر، بچه کوچکی بود که بلاتریکس را خاله بلا صدا میزد! بلا که نمیخواست دست لرد بهانه ای بدهد سریع جواب کوین را داد._آخه کس دیگری، مناسب با شرایط ارباب، پیدا نشدند.
_چرا! هست که! مثلا دوریا... هم اصیله، هم خوشگله، هم لایقه، هم اسلایترینیه، هم پر ابهت... البته ایزابل هم هست ولی اون سنش کمه.

هکتور دوباره شروع به مزخرف گفتن کرده بود! آخر وقتی بلا به این درشتی آنجاست، دوریا باید همسر لرد میشد؟ بلا عصبی به هکتور نگاه کرد و در همان حال، هکتور، از ترس و بدون دخالت بلا، بیهوش شد.

دوریا با وقار جلو آمد. _این افتخار بزرگیه که همسر ارباب بزرگ بشم.
_ولی سرورم!
_کافیه بلا... باید فکر کنم!

چند دقیقه بعد...

لرد سیاه وارد سالن عمارت ریدل شد. بلا که در این چند دقیقه، به اندازه یک سالش استرس کشیده بود، با دیدن لرد به سرعت سرپا شد.
لرد روی صندلی مخصوصش نشست.
_خب... بنده فکر کردم و تصمیم گرفتم... از اون جهت که... هم بلا و هم دوریا دارای ویژگی های خوب برای همسری بنده هستند... برای انتخاب همسر برای بنده، یعنی لرد سیاه، مسابقه ای بین دوریا و بلاتریکس شکل میگیره... و داوران مسابقه، مروپ گانت و مارولو گانت هستند.


_____________________________________
اگر جایی ایرادی دیدین جغد بدین درست کنم.
لطفا چیزی رو به خودتون نگیرین و بر نخوره.من یه تازه واردم به هرحال.
ویرایش شده توسط تلما هلمز در 1402/8/6 15:27:23
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: یکشنبه 19 شهریور 1402 15:05
تاریخ عضویت: 1396/07/18
تولد نقش: 1396/07/19
آخرین ورود: پنجشنبه 10 آبان 1403 15:26
از: زير سايه لرد سياه
پست‌ها: 828
آفلاین
در چهره هیچ یک از مرگخواران اثری از قصد برای داوطلب شدن دیده نمی‌شد.
بلاتریکس که خیالش از رقبای احتمالیش راحت شده بود، با لبخند به سمت لرد سیاه برگشت.
جلال و جبروت لرد سیاه نفس را در سینه اش حبس کرد.
اصلا مگر سعادتی بالاتر از همسر لردسیاه بودن هم در دنیا وجود داشت؟ خیر و بلاتریکس در یک قدمی این سعادت ایستاده بود که صدای هکتور، حباب افکار او را ترکاند.
-من که مونث نیستم حقیقتا و قصد دخالت هم ندارم. اما این حشره آبی سوال خوبی رو مطرح کرد. رودولف چی پس؟

بلاتریکس نفس عمیقی کشید. لبخندی به لرد سیاه زد و به سمت هکتور برگشت و با هر کلمه، یک قدم نیز به جماعت مرگخوار نزدیک تر شد.
-رودولف کو؟ شما رودولف می‌بینین؟ اگر می‌بینید که بگید من هم در جریان باشم. کو؟ ها؟ جواب بده دیگه! این پرونده رودولف...

پرونده ای را از ناکجا آباد بیرون کشید به سینه هکتور که در یک قدمی اش بود، کوبید!
-تاریخ آخرین ورودش رو ببین! ایناهاش! دیدی؟ دو سال و یک ماه و سی روز گذشته!

سپس مرلین را از حلقه مگخواران پیش رویش به سمت خودش کشید.
-اصلا شما بگو! شما که دیگه مرلینی! کی از شما بهتر؟ آیا همسری که دو سال و یک ماه و سی روزه که مفقود الاثره، همسر محسوب میشه؟!

و بدون منتظر ماندن برای پاسخ مرلین، ادامه داد:
-هی وایسادین ایرادات الکی می‌گیرید! انگار من برای خودم می‌گم!

نفس عمیقی کشید.
-با این که در این دنیا سعادتی بالاتر ار همسر لرد سیاه شدن وجود نداره و این آرزوی قلبی هر دختریه که این سعادت نصیبش بشه، اما من فقط یه ذره بخاطر خودم میگم. بقیه اصرارم بخاطر اربابمونه....

و مجددا لبخندی به لرد سیاه زد.
می‌خوام اربابمون به آرزوشون برسن و برای این کار، جلب رضایت درخت رو لازم داریم و اینم شرط درخت بوده! الان شما به من بگین که آیا شما نمی‌خواین خوشحالی اربابمون رو ببینین؟

بلاتریکس سخنرانی موثر و جامعش را با این سوال به پایان رسانده و جای هیچ عذر و بهانه ای برای مرخواران باقی نذاشته بود.

-ولی ما قصد ادامه تحصیل داریم!
I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him
پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
ارسال شده در: سه‌شنبه 30 خرداد 1402 11:45
تاریخ عضویت: 1398/07/24
تولد نقش: 1398/07/25
آخرین ورود: شنبه 4 شهریور 1402 13:31
از: از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
پست‌ها: 326
آفلاین
لینی، بدون اینکه تکانی بخورد، در هوا ثابت ماند که این پدیده به اندازه کافی عجیب و غریب بود تا باری دیگر مرگخواران در شوک فرو بروند.
به هر حال فکر و خیال همسر لرد شدن، قدرت‌هایی فراتر از فیزیک جادویی، به مرگخواران مونث داده بود!

- ارباب! به نظرتون من تمام ویژگی‌هایی که بلا گفت رو ندارم؟! حتی بیشترم همـ...

ناگهان میان صحبت‌هایش، توده‌ای از هوا لینی را به جایی پرتاب کرد... که خب کسی هم نفهمید کجا!

- بلا؟! چرا تو صورتمون فوت کردی؟!
- من؟ مـ... آها! مژه افتاده بود رو صورتتون!

لرد، مرگخواران، لینی پرتاب شده، پلاکس پس افتاده که حالا با این حرف بلاتریکس چند لحظه بیدار شده بود؛ به بلاتریکس خیره شدند.
حتی مرلین هم به این فکر می‌کرد که بلاتریکس قرار است چه جوابی بدهد!

میان سکوت مرگبار مرگخواران، بالاخره باتریکس به حرف آمد.
- نه راستش یه مژه از یه جایی داشت میوفتاد که شاید برای لینی بود. نزدیک بود بیاد رو صورتتون. منم فوتش کردم بره. من خیلی حواسم بهتون هست! حتی نمی‌ذارم یه مژه بیوفته رو صورتتون؛ چه برسه به زخم و درد و ناراحتی!

بلاتریکس بعد از اینکه لرد سرش را چرخاند، به مرگخواران نگاه کرد و با حرکت لب‌هایش گفت:
- براتون آرزو می‌کنم که دیگه کسی داوطلب نشه.
Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡