هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ریموس.لوپین)



پاسخ به: بهترین نویسنده
پیام زده شده در: ۱:۳۸:۵۹ جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲
#11
سلام.
بنده آلنیس اورموند رو انتخاب می‌کنم.
با وجود حضور کمی که داشت پست‌های باکیفیتی از خودش به جا گذاشت.
به خصوص پست جدی‌ای که در باشگاه دوئل ارسال کرد، که واقعا قابل توجه بود.


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: فعال‌ترین عضو
پیام زده شده در: ۱:۳۵:۰۶ جمعه ۲۵ اسفند ۱۴۰۲
#12
سلام.
بنده کوین کارتر رو انتخاب می‌کنم.
یه تنه انجمن شهر لندن رو احیا کرد.
از طرفی توی تاپیک‌های متعددی پست‌هایی زد که مشخصا کیفیت فدای کمیت نشده بود.


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴:۵۷ سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۲
#13
ریموس لوپین
vs.
پاتریشیا وینتربورن



حتی از لابه‌لای برگ‌های کاج هم طیفی از خورشید معلوم نبود. سایه مطلق. فقط باد بود که زوزه می‌کشید و نفس‌نفس‌زدن‌هایی که تمومی نداشت. از روی یه شاخه شکسته پریدم و چوبدستی رو محکم‌تر گرفتم. فرصت موندن نداشتم. سه روز از دزدی می‌گذشت و جست‌وجو هنوز سرانجامی نداشت. آخرین روزی بود که می‌تونستم قبل از کامل‌شدن ماه و تبدیل، روی بوم خونه شماره دوازده گریمولد از آفتاب و آهسته نفس‌کشیدن لذت ببرم. ولی باید پیداش می‌کردم. قبل از این که ماه دربیاد و دنیا برام تار بشه.

دیگه رسیده بودم. کلبه‌ی چوبی با تک‌پنجره‌ی شکسته. همونطور که سنگ برام ازش گفته بود. فقط مونده بود که خلع سلاحش کنم و بعد ببرمش به شهر. جنگل انگار نفرین‌شده بود. هیچکس نمی‌تونست آپارات کنه اما، با پای پیاده، یک ساعتی تا زموت راه بود. به جز محفل، باید حواسم به این شهر و ساکنینش هم می‌بود و هنوز روی تخت لیبرال ننشسته، خبر دزدی غلات رو بهم رسوندن. انگاری که برای در انبار، تنها از چندتا طلسم ساده استفاده کرده بودن. طلسم‌هایی که توسط جادوی سیاه به راحتی شکسته می‌شن. و حالا این بود وضع شهری که هنوز نوپاست.

حتی از این که خورشید الان کجای آسمونه خبری نداشتم. آهسته جلو رفتم. پشت تک‌درخت سدر مخفی شدم. خبری نبود. صدایی شنیده نمی‌شد و داخل کلبه خالی به نظر می‌رسید. شاید از افسون‌های مخفی‌سازی استفاده کرده بود. ردپایی از خودش به جا نگذاشته بود و فقط سنگ زموت بود که می‌تونست حقایق و نادیده‌ها رو دم گوشم زمزمه می‌کرد. چوبدستیم رو مستقیم به سمت در گرفتم و قدم برداشتم.

زیر لب آلوهومورا گفتم. در ناله‌ای کرد و آهسته باز شد. نمی‌دونستم قدم بعدیم چیه. باید می‌موندم یا می‌رفتم. اما پاهام زودتر از من تصمیم‌شون رو گرفته بودن. مثل دوتا کوه استوار ایستاده بودن. یه حس آشنا برام زنده شد. می‌تونستم فریادهای ماه کامل رو بشنوم. باید می‌رفتم. وارد کلبه شدم. یه خونه جنگلی معمولی. شومینه خاموش بود و دوتا قابلمه روی گاز رها شده بودن.

آهسته جلو رفتم. چوبدستیم رو به جلو نشونه‌گیری شده بود و هر لحظه آماده مقابله بودم. نفس‌هام کم‌کم داشتن تنگ می‌شدن. پشت در اتاق اول بودم. می‌تونستم در رو بشکونم اما اگه اونجا نمی‌بود، متوجه حضورم می‌شد. اون‌طوری زحماتم به هدر می‌رفتن.

چوبدستی توی دست‌های خیسم می‌لرزید. حتی نسیم هم باهام قهر بود. از لای در سر می‌خورد و می‌پیچید توی وجود ناآرومم. به طبقه بالا رسیده بودم. دوتا اتاق هم اونجا بودن. نباید بهش فرصت فرار می‌دادم. اگه توی اتاق‌های طبقه پایین مخفی شده بود و منتظر فرصت برای فرار بود چی؟ مهلتی نداشتم. جلوتر رفتم. بالای سرم رو نگاه کردم. وسط سقف، یه مربع بود. یه راهرو. شاید ورودی مخفی. زیر لب ورد رو گفتم. دریچه آهسته باز شد. نردبون از توش افتاد و محکم کوبیده شد به زمین.

نفسم حبس شده بود. می‌تونستم خارش روی پوست گردنم رو احساس کنم. به سرعت از نردبون بالا رفتم. دیدمش! انگشت‌هاش رو دیدم! از لبه پنجره آویزون بود. ارتفاع پنجره اتاق زیرشیروونی اونقدری هم کم نیست. پرید. به سرعت دویدم سمتش. فریاد زدم استوپفای! نور سرخ‌رنگ از نوک چوبدستیم جدا شد و با گوشه پنجره برخورد کرد.

پاهام می‌لرزیدن. دویدم به سمت پنجره. کمی جلوتر از کلبه داشت لنگ‌لنگان دور می‌شد. آره، خودش بود! موهای بلوندش نمی‌تونست ازم مخفیش کنه. پسر جوونی که کیسه غلات رو انداخته بود روی دوشش و هر لحظه دورتر می‌شد.

لب پنجره رفتم. افسونی به سمت زمین فرستادم و پریدم. زیرم یه توده هوا تشکیل شد و جلوی ضربه رو گرفت. لحظه‌های آخرم بود... ماه داشت طلوع می‌کرد و این رو آبی نفتیِ آسمون بهم می‌گفت. هوا تاریک بود و مردمک چشمم هم بازیش گرفته بود. لوموس گفتم و مسیر روشن شد. ولی چشمام هنوز سیاهی می‌رفتن. لابه‌لای درخت‌ها دیدمش که پای راست لنگش رو می‌کشوند.

دویدم. حتی نمی‌تونستم فریاد بکشم. مهتاب داشت قلقلکم می‌داد و ستاره‌ها هم چیزی رو تسکین نمی‌دادن. صدای نفس‌نفس‌هام هم داشتن می‌بریدن. دیگه چیزی نمونه بود. پتریفیکوس توتالوس! خورد به درخت. کیسه رو انداخت. برگشت به سمتم و چوبدستش رو به سمتم نشونه رفت. نور سبز رو می‌دیدم که به سمتم می‌اومد. اکسپلیارموس! خلع سلاح شد. چشم‌های مشکیش عاری از احساس بود. سرد و بی‌روح. فقط یک کار مونده بود. بستن دست‌هاش و بردنش به شهر.

جلو رفتم. نشان تاریکی روی ساعدش خودنمایی می‌کرد. دندون‌های لرزونش رو به هم فشار می‌داد و نفس‌نفس می‌زد. با یه دست پاش رو گرفته بود و دست دیگه‌ش رو هم مشت کرده بود. هر لحظه ممکن بود حیله‌ای که توی آستینش پنهون کرده رو رو کنه. ممکن بود از جادوی سیاهی استفاده کنه که حتی اسمش هم به گوشم نخورده؛ اما... اونجا بود که حسش کردم.

بعضی وقت‌ها کائنات، درست همون چیزی رو برات می‌فرسته که نیاز داری. بعضی وقت‌ها هم، خب... گرگ درونت رو مي‌فرسته. پاهام شل شدن. ناخون‌های جویده‌شده جای خودشون رو به پنجه دادن. مردمک‌هام گشاد شدن و فقط مهتاب بود که غوغا می‌کرد. سکوت فریاد می‌کشید و چاله‌ای که داخلش سقوط می‌کردم، انتهایی نداشت. دست‌های بی‌جونم رو آهسته توی هوا تکون دادم، ولی ته راه بود. مرگ موقت.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ ۱۹:۳۸:۳۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ ۲۱:۳۴:۲۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ ۲۳:۵۶:۲۸

?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: بهترین تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵:۱۰ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۲
#14
سلام.
بنده روندا فلدبری رو انتخاب می‌کنم.
کیفیت پست‌هاش نسبت به زمان عضویتش خیلی خوبه.
مهم‌تر از همه تونسته در عرض دو ماه عضو یکی از دو جبهه بشه.


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ جمعه ۵ آبان ۱۴۰۲
#15
1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه‌های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید.
والا ما خانوادگی سفید بودیم کلا. اقوام و دوستان و آشنایان هم سفیدن.

2- به نظر شما مهم‌ترین تفاوت میان دو شخصیت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب‌ها چیست؟
تفاوت خاصی ندارن، فقط موهای یکی رو کندن دادن به اون یکی.

3 - مهم‌ترين هدف جاه‌طلبانه‌تان برای عضويت در گروه مرگخواران چیست؟
والا دیدم هر کی میاد درخواست عضویت محفل رو می‌ده، فردا نظرش عوض می‌شه می‌خواد مرگخوار شه، گفتم شاید اینجا مسیر هموارتر باشه یا خبر خاصیه. نذری می‌دین؟

4- به دلخواه خود یکی از محفلی‌ها (یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
ریموس لوپین، ناظر نمونه.

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی‌هاست؟
ما که با عشق و محبت خودمون رو سیر می‌کنیم. نه که مرگخوارها هر چی بوده رو برای تازه‌واردها برده‌ن، چیزی برای ما نمونده.

6- بهترين راه نابود کردن يک محفلی چيست؟
به نظر من اگه تازه‌وارد باشه، کافیه از طرف ناظرین محفل نه بشنوه! به کل به سیاهی می‌گرایه و اون وری می‌شه.

7- در صورت عضويت چه رفتاری با نجينی خواهيد داشت؟
والا ما برای تهیه سوپ گوجه‌ها رو نجینی می‌کنیم؛ شما رو نمی‌دونم.

8- به نظر شما چه اتفاقی براي موها و بينی لرد سياه افتاده است؟
مگه سلمونی نمی‌رن؟
به عقیده بنده ایشون زیدان رو الگوی زندگی خودشون قرار داده‌ن. البته ریزش پشم بر اثر تغییر جبهه تازه‌واردین هم چندان نامرتبط نیست.

9_ يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.
والا پیکت که زمستون‌ها می‌ره اونجا گرم بشه. ما هم زیر سایه‌ش می‌گذرونیم به هر حال.

می‌گم نفوذی نمی‌خواین؟ تو این شرایط عضوگیری خیلی به کارتون می‌آد ها!


ریموس!

بله بولدوزر داریم، مسیر هموار می‌کنیم.
نفوذی هم نمی‌خوایم، ممنون. همینجوری خوبیم.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۸ ۱۴:۵۳:۰۳

?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: غرفه بازی با مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۲ آبان ۱۴۰۲
#16
خلاصه:
دامبلدور و لرد توسط یه سم مسموم شده‌ن. الان دامبلدور تو بیمارستانه و لرد خونه ریدل. یه نامه هم از طرف کسی که اونا رو مسموم کرده به دست‌شون رسیده. هویت فرد، ناشناس مونده اما مرگخوارها معتقدن کار دارین ماردن بوده. تو نامه نوشته: تو بدن رهبرای دو گروه یه چیزی وجود داره که طی هفتاد و دو ساعت به بلوغ می‌رسه. اگه یکی از رهبرا بمیره، اون یکی زنده می‌مونه. در غیر این صورت هم لرد و هم دامبلدور می‌میرن. مرگخوارا لینی رو فرستادن تا به بهانه مذاکره سر محفلیا رو گرم کنه و خودشون از پشت به محفل خنجر بزنن، اما در همین حال ریموس لوپین به سمت خونه ریدل راه افتاده...




سیریوس در را به هم کوبید. مشت‌هایش را تنگ‌تر کرد و لب‌ها را بر هم فشرد.
- ابلهانه‌ست! مرگخوارها هرگز به فکر مذاکره نبوده‌ن.

دو دستش در یکدیگر گره خورده بودند و به سوی مقصدی نامعین، گام‌هایی بلند و سریع برمی‌داشت. خیره به سنگ‌فرش، با ابروهایی در هم رفته. آخر چگونه می‌شد به دشمنان خونی خود، به این راحتی مجوز ورود به حریم‌شان را بدهند؟ پرده‌ای چشم‌هایشان را در برابر نور بدیهیات پوشانده بود. پرده‌ای از جنس احساس.

- محاله اگه اجازه... آلبوس! هدف‌شون آلبوسه!

با چشمانی فراخ در جا خشک شد. در حالی که یوآن و دیگر اعضای محفل، مشغول مذاکراتی بی‌سرانجام بودند، مرگخواران گام به گام به قتل دامبلدور نزدیک‌تر می‌شدند. حال تنها سیریوس مانده بود و ریموسی که زیر پرتوهای به‌هنگام غروب، خود را به قتل‌گاهی به دور از نور نزدیک می‌ساخت.

سیریوس به مسیری که طی کرده بود نگاه کرد. میدان گریمولد چندان نزدیک به نظر نمی‌آمد. لحظه‌ای به آسمان نگاه کرد و با بیشترین سرعتی که در توان داشت به نزدیکی عمارت ریدل آپارات کرد. باید دست نگاه می‌داشتند. شاید تا طلوع. تا هر زمان که مرگخواران به نیت رسیدن به جسمی بی‌جان، مقر خود را ترک کنند. همراهان محفل، تصمیماتی داشتند که باید از نو بنا می‌شدند. در همین حین جانوری کوچک‌جثه و درخت‌نما، جیب پیرمرد تحت معالجه را سکونت گزیده بود.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۳ ۱۸:۰۸:۳۷

?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۰:۴۶ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
#17
به نام روشنایی.

در درجه اول، بابت تاخیر در پاسخگویی عذرخواهی می‌کنم.
پروفسور دامبلدور مدتی در مرخصی به سر می‌برند.
پست درخواست‌های اخیر هم ویرایش و پاسخ داده شد.

موردی که هست اینه که تمامی اعضا برای ورود به محفل، باید به سطح خاصی از توانایی نوشتن رسیده باشن.
به همین منظور، موردی که پیشنهاد می‌شه اینه که اول از همه رول‌های بیشتری بخونید. این بهتون کمک می‌کنه برخی قواعد نوشتار دست‌تون بیاد و حتی شاید تونستید با الهام‌گیری از برخی سبک، به نوشتن خودتون هم کمک کنید.

در ادامه، بیشتر بنویسید. انجمن‌های متنوعی توی سایت وجود دارن، با تاپیک‌هایی که سوژه‌های متفاوتی درون‌شون جریان داره. تنها کافیه سوژه‌ای که از موضوعش خوش‌تون میاد رو پیدا کنید و بعد باتوجه به تک‌پستی یا ادامه‌دار بودن تاپیک، رول بزنید. فقط توجه داشته باشید که منظور تاپیک‌های ایفای نقشه.

بعد از پست زدن، به یکی از تاپیک‌های درخواست نقد برید و برای پست‌تون درخواست نقد کنید. تقریبا در تمامی انجمن‌ها چنین تاپیکی پیدا می‌شه و مورد معمولش، انجمن تالار خصوصیه. در صورت تمایل می‌تونید برای ناظر گروه‌تون جغد بفرستید و اگر درخواست نقد قبول می‌کنن، ازشون تقاضای نقد کنید. بعد از این که نقد گرفتید، مجدد به سراغ نوشتن برید و این بار نکات ذکر شده توسط فرد نقدکننده رو رعایت کنید. تکرار این روند و استمرار در نوشتن، می‌تونه موجب بشه در زمانی که شاید انتظارش رو نداشتید، به پیشرفت چشمگیری دست پیدا کنید.

بعد از اون در صورت تمایل می‌تونید همینجا درخواست عضویت‌تون رو ثبت کنید تا توسط ناظر وقت بررسی بشه.
هرگونه سوالی هم داشتید، می‌تونید با ارسال یک جغد ازم بپرسید.

ارادتمند شما، ریموس لوپین.


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲
#18
- می‌تونم مهتابی صداتون کنم؟

چشم‌های جرمی، به لبخند کمابیش محو ریموس دوخته شد. نور باریک‌ترین هلال ماه، صورت پسرک را نوازش می‌کرد و دل ریموس را آرامش می‌بخشید.
- مهتابی و پرستاره؟ شب قشنگی می‌شه.

پروانه‌ها یک به یک در آسمان دل جرمیِ پرستاره به پرواز درآمدند. نسیم پس از غروب، با موج موهایش یکی می‌شد. خاطرات را قدم به قدم پشت سر می‌گذاشت. سرش محفل افکار شده بود.
گاه رویا، گاه زیبا.
یا که دلمشغولی او
غوطه‌ور در غوطه خوردن
عاری از هرگونه پروا.

نور چراغ کنار خیابان، مانند جیرجیرکی در بالین مرگ، سوسو می‌زد. آسمان را تنها ماه روشن می‌کرد و دل‌ها را امید به پیدا شدن بود که جلا می‌داد. شاید پیدا شدن روشنایی، پیدا شدن دل‌های حقیقی غبارگرفته. اما خیابان، گویی انتهایی به جز مرگ نداشت. پرچین اطراف باغچه خانه‌ها، یادآور حصاری بود که به دور خود می‌کشیدند. شنل نامرئي‌کننده‌ای که شاید غم‌ها، یا حتی تنها آرزوهایشان را با آن مخفی می‌ساختند.
جرمی به آهستگی گردن چرخاند. گویی پشت سرش چشم‌هایی او راتماشا می‌کردند. شاید شانه‌هایی در انتظار او بودند برای شکستن بغض، یا گونه‌هایی که پاک‌شدن از اشک تنها مرادشان بود.

- برنگرد جرمی. به مقصد فکر کن. ممکنه برای ما اشتیاقی به لبخند نمونده باشه، اما هنوز می‌شه آسمون بقیه رو روشن کرد.

مردد به سراسر خیابان نگاه کرد. روشنی هیچ پنجره‌ای به چشم نمی‌آمد.
- البته اگه آسمونی مونده باشه...

دست‌هایش را تکیه‌گاه شانه‌های پسرک کرد. نیمکت چوبیِ تنها، چشم به راه عابران، گوشه‌ای از پیاده‌رو را سکونت گزیده بود. ریموس دست در جیب بی‌نوایش برد. دو پاره نان هم برای پر کردن خلا کافی بود. دست‌های آزرده‌خاطرش، جرمی را به سمت نیمکت هدایت کرد و خود نیز شانه به شانه او نشست.
- راه‌های رفته نیستن که حسرت‌ها رو شکل می‌دن جرمی، راه‌های نرفته‌ان.
- اما هر راه رفته، هزاران راه نرفته‌ست، درسته؟

نگاه‌ها به کف خیابان دوخته شده بود. می‌شد منتظر آواز مرغ مقلد ماند که با هوای تابش صبحگاهی یکی می‌شود. اما تنها صدای ققنوس ایرلندی در فریاد سکوت شب به گوش می‌رسید.
شهر به سکون خوابیده بود. ابرهای ایهام در یکدیگر می‌چرخیدند. هلال ماه، روشنی‌بخش قصه و نقطه نقطه‌های طلایی و نقره‌فام ستارگان امید، روزی‌بخش لحظات بودند. تک‌درخت سرو تمنا اما، ایستاده بود استوار و به‌مانند شوق چشم‌هاشان، زیر سایه شب.

شبی مهتابی و پرستاره...


?Are we falling like snow at the beach


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۱۳ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲
#19
نام:
ریموس جان لوپین

لقب:
مهتابی

گونه:
گرگینه (سابقاً انسان)

ملیت:
بریتانیایی

گروه:
گریفیندور

جبهه:
محفل ققنوس

چوبدستی:
چوب سرو، هسته موی تکشاخ، 10¼ اینچ.

پاترونوس:
گرگ

بوگارت:
ماه کامل

سیر زندگی:
ریموس جان لوپین، تنها فرزند لیال لوپین جادوگر و همسر مشنگش، هوپ هاول بود. چندی پیش از پنج سالگی خود، توسط فنریر گری‌بک گرگینه گاز گرفته و به یک گرگینه کامل تبدیل شد. علی‌رغم این که هیچ معجون یا افسونی نتوانست ریموس را درمان کند، آلبوس دامبلدور که دلیلی بر عدم حضور او در هاگوارتز نمی‌دید، برای او خانه‌ای امن و محافظت‌شده در دهکده هاگزمید فراهم ساخت که راهرویی زیرزمینی در محوطه هاگوارتز به آن ختم می‌شد. بنابراین ریموس ماهانه مدرسه را ترک کرده و به خانه می‌رفت تا به راحتی تغییر شکل دهد.
طی دوران مدرسه، او با جیمز پاتر و سیریوس بلک یاغی صمیمی شد. آن دو همیشه تحت تاثیر حس شوخ طبعی ملایم ریموس و مهربانی او قرار می‌گرفتند. بعدها با پیوستن پیتر پتی‌گرو به آن‌ها، گروه غارتگران تشکیل شد.
پس از آن، ریموس و سه دوست خود به عضویت محفل ققنوس درآمدند. دورانی که او و دوستانش هاگوارتز را ترک کردند، قدرت‌گیری لرد ولدمورت تقریبا به اتمام رسیده بود. ریموس پس از مرگ جیمز پاتر، دو دوست دیگر خود را نیز از دست داد. سقوط لرد ولدمورت، سرآغاز تنهایی و اندوه بی‌پایان ریموس بود.
زمانی که ولدمورت باری دیگر قدرت گرفت، گروه مقاومت قدیمی دوباره شکل گرفت و ریموس خود را بار دیگر عضوی از محفل ققنوس یافت.


خوش اومدین آقای لوپین، محفل ققنوس در انتظار حضور شما بود.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۷/۲۱ ۱:۳۴:۵۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.