هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (وین.هاپکینز)



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸
کی؟
نصف شب!


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
نقشه غارتگر ،شنل نامرئی و یه دست ردای هافلپاف مثل مال خودم اما کوچکتر برای هافل


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
باهاش دوءل میکنم و با ورد لوکوموتور بهش صدمه میزنم.پس از ان هم یک ریلاشیو بهش میزنم


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: دامبلدور قوی تره یا ولدمورت؟
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
جناب دامبلدور قوی ترین هستند


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
امروز بهترین روز زندگی ام بود. من، وین هاپکینز، بالاخره با راهنمایی های جناب دامبلدور ، بالاخره به راز ققنوس پی بردم. در این راه، تا توانستم سختکوشی کردم، اما تا به امروز بالاخره جواب ان همه سختکوشی را گرفتم که واقعا ارزش این همه سختکوشی را داشت. من در این مدت داءم مزاحم جناب دامبلدور می شدم (و از این ناراحت هستم)؛ اما ایشان با کمال مهربانی مرا راهنمایی کردند، ورد های جدید و جادو های سفید زیاد و پرکاربردی به من یاد دادند، وخلاصه هر محبتی که فکرش را بکنید. من در این را بسیار با عجله پیش می رفتم، اما پروفسور دامبلدور با مهر و محبت به من گفتند:
_وین،عجله نکن. کارها را باید بدون عجله انجام داد تا درست انجام شوند...

اعضای محفل ققنوس می دانند از چه چیزی صحبت میکنم؛ بله! از راز ققنوس! وقتی راز ققنوس را کشف کردم، واقعا به خود بالیدم که عضو محفل ققنوس هستم، حالا می خواهم درکم را از راز ققنوس برایتان بگویم...

راز ققنوس، صمیمیت است. راز ققنوس، محبت است. راز ققنوس، تلاش است. راز ققنوس، جادوی سفید است!
به افتخار همه اعضای محفل ققنوس و جادوگران سفید!

تشکر میکنم از:جناب دامبلدور، خانم فیتیلورت،اقای دیگوری،اقای پرنگ،ریموند عزیز و...


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
ماجرای دوم،این بار در هاگوارتز


امروز در هاگوارتز روز عادی ای نبود. شربتی که جلوی من و چند تا از دانش اموزان دیگر گذاشته بودند، سمی بود. کیک های میز گروه ریونکلا ، همه با معجون ممنوعه پخته شده بودند.یکی از دانش اموزان گروه اسلیترین، چون شیرینی فاسد خورده بود،مسموم شد و مادام پامفری به او معجون ضد مسمومیت داد. من دوست داشتم مجرم را گیر بیاورم؛ تا به پروفسور دامبلدور نشان بدم که توانایی عضویت در محفل ققنوس را دارم.پس در همین فکر ها بودن که ارشد گروه هافلپاف،اقای پرنگ گفت:
_هافلپافی ها به دنبال من!

من هم از ناچار به دنبال دوستانم و همگروهی هایم رفتم.در اشپزخانه شکاکانه به جن اشپز نگاه کردم که انگار تحت کنترل بود.اما دیگر مطمءن شدم کار جن اشپز نیست؛ چون جن هایی که بتوان به انها اعتماد کرد را می اوردند، نه هر جنی را! عصر همچنان در فکر این بودم که یکهو چیزی یادم امد! معجون کنترل! این را از داخل یکی از کتاب های کتابخانه که فقط چون لازم بود(اونم چون امتحان معجون سازی داشتیم)
خوانده بودم.پس به داخل اشپزخانه رفتم و یک معجون کنترل دیدم. از جن پرسیدم:
_تو تحت کنترل هستی؟ (البته سوال خیلی احمقانه ای بود)
_نه،نیستم.

سپس جن شروع کرد به پرتاب ملاقه و چاقو های جادویی و قارچ های سمی. من هم با ورد موبیلیارپوس همه را به طرف دیوار فرستادم.سپس با ورد فولگاری دست و پایش را بستم و چون بلد نبودم کار دیگه ای بکنم به دفتر اقای دامبلدور رفتم و موضوع را به او گفتم.و پروفسور دامبلدور گفت:
_خوب بود وین! پس که اینطور!
_پروفسور ،هنوز نمیتونم عضو محفل ققنوس باشم؟


جوابش رو نفهمیدم؛ چون هنوز بهم جواب نداده بود. و من ماندم و حسرت پیوستن به محفل ققنوس.. .

پیوست:



jpeg  images.jpeg (7.15 KB)
42143_5d401d5ac0c12.jpeg 290X174 px


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۸ ۱۵:۴۴:۲۴

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸
همان موقع هاگرید سوار بر موتور با یک در و دو تا پنجره جلوی در متوقف کرد. سپس رو به دامبلدور کرد و گفت:
_سلام پروفسور دامبلدور!من یک در و پنجره ی خوب گیر اوردم. خب، برای هر خانه ای در و پنجره لازم است دیگه! داخل خانه ی بدون در و پنجره که ادم میپوسد!
_درست میگی، هاگرید. اتفاقا الان نیاز زیادی به در و پنجره داشتیم.

ناگهان گورکن وین از خودش صدای جیرجیر مانندی در اورد و رو به یخچال کرد. وین به گورکنش نگاه میکرد و فهمید او چه میگوید. یخچال در حین فرار خالی شده بود.پس وین گفت:
_پروفسور! برای ناهار نمیتوانیم چیزی بپزیم!
_چرا، وین؟
_چون یخچال حین فرار به طور کامل خالی شده!تازه فکر نکنم زیاد پول همراهمون باشه. چون در راه دیدم که چند تا دایره ی گرد طلایی از کوله ی من و جیب های بقیه افتادند.
_الان باید این رو بگی، وین؟
_شاید بتوانیم پول مان را روی هم بگذاریم و چیزی بخریم.
_اما من اب پرتقال دارم! پس میتونیم برای شب اب پرتقال بخریم.
_چی؟ سوجی ،میشه بگی اب پرتقال چه کسی رو سیر میکنه؟

در اخر، وقتی همه پول هایشان را روی هم گذاشتند،شد 1گالیون و 12سیکل و 25نات! پس وین که حتی تصور اینکه ان شب یک بسته پاستیل کدو حلوایی اش را نخورد هم برایش مشکل بود،با صدای ماتم گرفته ای داد زد:
_اهای جادوگر ها! ما مالباخته ایم! کمک مان کنید!
_هیش!ارام باش وین. حالا یک شب هم پاستیل کدو حلوایی نخوری.چی میشه مگه؟
_م...خب درست میگید. یک شب هم نمیخورم.

پس وین و پروفسور دامبلدور و هاگرید و سوجی وریموند با پول بسیار کم راهی فروشگاه شدند...



See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۸
سلام.من دوست دارم توی تیم کوییدیچ باشم و پستمم فرقی نداره چی باشه.ممنون.


See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
دامبلدور،سوجی و ریموند همچنان با یخچال در حال فرار بودند.دامبلدور در راه،با ورد ریلاشیو،به 8مرگخوار ضربات سهمگینی را وارد کرد.اما مرگخواران داشتند سریع تر نزدیک میشدند.یکی از ان ها فریاد زد:
_مگر اینکه توی خوابتون بتونید از ما فرار کنید!
_دهکی!ما همین الانشم از شما فرار کردیم!

اما مرگخواران خیلی سمج بودند و سر پیچی به دامبلدور،سوجی و ریموند نزدیک میشدند که...

_لوکوموتور ماکسیما!
_این از کجا پیداش شد؟

_بله.وین هافلپافی با عینک زردش وارد ماجرا شد و توپ های جادویی زرد خطرناکی را دنبال مرگخواران فرستاد و به سه تا از انها اسیب زیادی وارد کرد.در راه یکی از مرگخواران پرید تا یخچال را بگیرد اما ریموند از داخل یخچال نارگیلی برداشت و در سر مرگخوار کوباند!

_بعدا به خدمتتون میرسم!
_بعدا خیلی دیره!

وین گورکنش را در دست گرفته بود و با نهایت سرعت میدوید.سپس یکی از مرگخواران چوبدستیش را به طرف او نشانه گرفت و گفت:
_کروشیو!

اما وین هم ضعیف نبود و گفت:
_داستیت!

سیلی از شن بر سر مرگخواران فرود امد و ترکیب انها را به هم زد.بیشتر انها دیگر در شن خفه شده بودند.اما بقیه انها در اوج خشم میدویدند تا یخچال را پس بگیرند.تا اینکه دیگر نفس وین،سوجی،ریموند و دامبلدور بند امد و مرگخواران گفتند:

_وقتشه نامه ی تسلیت برای محفلیا بنویسیم!
_اما این ماییم که باید نامه تسلیت برای شما بنویسیم!

کمی گذشت و وین خانه ی اشنایی دید و گفت:
_بروید داخل.بدوید!

وین و دامبلدور و ریموند و سوجی وارد خانه شدند تا نفسی تازه کنند؛اما...


ویرایش شده توسط وین هاپکینز در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۶ ۲۱:۵۷:۰۷

See the dark it moves
With every breath of the breeze


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
سلام دفترچه خاطرات!

اومدم تا داستان امروز صبحم را بهت بگویم.والا من ساعت 6 صبح بیدار شده بودم،رفته بودم اشپزخانه تا چند تا تمشک از توی یخچال هاگوارتز بردارم،جن اشپز منو دید و گفت:
_اهای!تو که بدون اجازه میری سر یخچال،مگر کار ما فقط پختن برای شماست؟زودباش،بیا کمک کن کیک تمشک و استیک دودی درست کنیم،بدو ببینم!
_باشه،اما من اشپزی بلد نیستما !
_یادت میدم!

خلاصه،این جن وقت گیر اورده بود و مقداری تمشک و ارد و از این چیز ها به ما داد تا کیک تمشک درست کنیم.اولش باید تمشک ها را میپختم.(داخل این مرحله دو بار دستم سوخت!)بعدش هم باید این تمشک های پخته رو با خامه مخلوط میکردم.خوشبختانه در این مرحله اسیبی ندیدم اما ردام پر از خامه شد!حالا باید خود کیک رو درست میکردم؛پس ارد و تخم مرغ و شکر رو اضافه کردم و با حرکت چوبدستی و وردی مخصوص،قاشق را وادار به حرکت و هم زدن مواد کیک کردم!بعدش که میخواستم کیک رو داخل فر بگذارم،دستم دوباره سوخت!بعد از این که کیک پخت ،من خامه تمشکی را اضافه کردم و بعدش دوباره ...

_حالا بیا استیک رو بپزیم!
_پتریفیکیوس توتالوس

بله،همونطور که مشاهده کردید،جن رو خشک کردم و فرار کردم!


See the dark it moves
With every breath of the breeze






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.