اما باز هم مانند رول قبلی کریس،کسی نیامد،رابستن که در اولین تجربه دکتری اش شکست خورده بود،روی صندلی نشست و دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
-هی روزگار...با من چیکار کردن کردی
...
دلفی پوکرفیس به رابستن نگاه کرد.
-رابستن؟حالا شکستت اونقدرا هم سنگین نیست که بخوای افسرده شی،پاشو به کارت ادامه بده!
-مگه دیدن نمیکنی؟هیچ بیماری برای من اومدن نکرد!
-هی من اینجام!
سرهای دو دکتر به سمت منبع صدا برگشت،صندلی که فرو رفته بود،درحالی که کسی رویش ننشسته بود.
-تو روحی؟
-نخیر!به کجای من خوشتیپ میخوره روح باشم؟بانز هستم،خیر سرت تو خونه ریدل مرگخواریم!
دلفی و رابستن که تازه دوهزاریشان افتاده بود سعی کردند لحنشان را صمیمی کنند.
-سلام بانز!چخبرا؟خوش میگذره؟
بعد از دقایقی که از بانز پاسخی شنیده نشد،رابستن اولین مشکلی که به نظرش رسید را گفت.
-بانز تو اولین مشکلت ندیده شدنت میباشه!
بانز به نشانه اعتراض بلند شد و دستش را مشت کرد،هرچند که رابستن این حرکت را نمیدید و به صحبتش ادامه داد.
-این خیلی مشکل بزرگی میباشه،دلفی باید سیصد گالیون گرفتن کنه ازت،جزو بیمارهای خاص محسوب شدن میشی...
واقعا داشت به بانز توهین میشد،خیلی ها بانز را مسخره میکردند،اما تاحالا کسی او را بیمار خطاب نکرده بود،بانز خواست کتش را در بیارد و برای دست به یقه شدن سمت رابستن برود،اما متوجه شد لباس نپوشیده است،پس بدون هیچ عمل اضافه ای،با مشت های گره شده به سمت رابستن رفت.