لردسیاه این را گفتند و به جلوی صفِ مرگخوار/محفلی رفتند.
- مایلیم که به سمت محلی برای استراحت برویم.
تام که تلاش میکرد بعد از اشتباه درون اتوبوس، خود را ثابت کند، با ضربه ای به پیپ آگلانتاین که کسی هم دلیلش را نفهمید، خود را به لردسیاه رساند.
- ارباب من بگم؟
- خیر.
لردسیاه دوست نداشتند تام دوباره آبروریزی کند.
- تام! فرزند تاریکی!
ما تصمیم گرفتیم همین گوشه ها چادر بزنیم، شما نمیاین؟
لردسیاه نیازی به محفلیون نداشتند.
- به هیچ وجه.
و سپس رو به مرگخواران بازگشتند.
- مایلیم تا ایده هایتان را بشنویم.
- ارباب میتونیم تامو آتیش بزنیم!
- بعدش؟
- بپریم توش!
- پناه بر خودمان، یکی این فندک را از دست اگلانتاین بگیرد.
رودولف جلو آمد.
- ارباب من بگم؟
- ابروهایت را جمع کن.
بگو ببینیم چی داری برای گفتن.
- میتونیم ساحره هاشونو...
و با حس کردن چوبدستی ای در ناحیه کمر ساکت شد.
لردولدمورت به سمت دامبلدور رفت.
- پیشنهادی داشتی ریش سفید؟
- چادر باباجان؟
- هم...
و ناگهان با بوق اتوبوس شوالیه صحبت لردسیاه قطع شد!