هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲:۳۷ دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
مشغول خوردن نشد! یعنی شد... ولی نه تمام اعضای بدنش! رابستن دهانش را به سمت سنگ برد. اما دهانش به سمت سنگ نمی‌رفتم.
- خودت می‌فهمی داری چیکار میکنی؟

دندان آسیاب رابستن، که خود را نزدیک به شکسته شدن می‌دید، این را در سر رابستن داد زد.

- تام گفتن میشه کلی فواید داشتن شده سنگ! از تخم مرغ هم پرخواص تر بودن میشه.
- تام کدوم خریه؟! من قراره اینو گاز بزنم لعنتی!

مرگخواران به رابستن که دهانش را باز کرده بود و سنگ در دستش بود، و زیر لب کلماتی نامفهوم می‌گفت؛ خیره شده بودند.
- این چرا اینطوری شده؟
- فک کنم کلسیم سنگِ زیاد بود از راه دور تاثیرشو گذاشت.

مرگخواران به رابستن نزدیک تر شدند.
- این که سنگ طلائه!

تام با خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و به سنگ در دستان رابستن اشاره می‌کرد.

- خب هست که هست.
- می‌تونیم آبش کنیم. بعد بریزیمش تو قالب... و آب شده ش رو بخوریم!

هوریس که تا اینجای پست در گوشه ای نشسته بود و تاسف می‌خورد، با شنیدن تعجب تام، انتظار داشت تا ایده ی فروش طلا را بدهد. اما تام غیرقابل پیش‌بینی بود! پس خودش جلوتر آمد.
- جسارتا... به من مربوط نیستا... ولی می‌تونید اونو بفروشین با پولش شصت تا بوقلمون کبابی بخرین.

مرگخواران به فکر فرو رفتند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۲ ۳:۳۶:۱۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: سوال و پاسخ کوتاه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
نقل قول:
من هر چی عکس میزارم میگه بیشتر از ۲۰۰ پیکسله.

سلام بارتی.
فک کنم این جور حرفا مال تاپیک "صحبت با مدیران" باشه. چون تالار اصلی مخصوص بحث های هری پاتریه.
ولی درمورد حرفت، برای اینکه به سایت فشار نیاد و توی پروفایلتم عکس با سایز کامل نشون داده بشه، باید با رزولوشن 200*240 باشه. واسه این کار هم میتونی از سایتای تغییر سایز عکس، مثل Resize now استفاده کنی و بعد روی سایت آپلودش کنی.
اگه توی تغییر سایز عکس مشکل داشتی، یه پیام شخصی (پخ) به من بده تا بیشتر راهنماییت کنم.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: سوال و پاسخ کوتاه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
نقل قول:
آیا می شه با یه کامپیوتر دو نفره وارد ایفای نقش شد ؟ اگه می شه چجوری؟

سلام آیلین!
ببین شدنش که میشه، منتها قوانین سایت رو نقض میکنه. اگه بخوای این کار رو بکنی میتونی با دوتا مرورگر مختلف روی یه سیستم دوتا اکانت داشته باشی. ولی بخاطر آی پی (آدرسی که برای هر کامپیوتر/موبایل خاصه) مشترک، مولتی شناخته می‌شین و مدیریت روی این مسئله حساسن.
پیشنهادم بهت اینه که این کار رو نکنی، و سعی کنی با یه سیستم دیگه، یا یه موبایل برای فرد دوم اکانت بسازی. و گرنه احتمال بلاک شدنت هست.

نقل قول:
سلام چجوری می تونم پروفایل بزارم؟

سلام رومیلدا!
فک کنم یاد گرفتی، چون الان پروفایل داری.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تصاویر کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۴ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

تصویر کوچک شده

توضیحات: هری، رون و هرمیون؛ لوسیوس؛ نارسیسا و دراکو مالفوی؛ فنریر گری بک و سایر مرگخواران در عمارت مالفوی ها.
می تونین در مورد علت حضور هری در این مکان بنویسید. با چه افرادی روبه رو میشن؟ چه اتفاقاتی پیش میاد؟ در نهایت چطوری از عمارت خارج میشن؟

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه تون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: تصاویر کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۴:۳۱ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

تصویر کوچک شده

توضیحات: هری به همراه نقشه غارتگر و آقای فیلچ و خانم نوریس در قلعه هاگوارتز.
در مورد یکی از گشت زنی های شبانه هری می تونید بنویسید. به نظرتون هری کجا میره و چرا؟ آیا توسط سرایدار مدرسه و گربه ش دستگیر میشه یا موفق میشه فرار کنه؟

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه تون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
- من یه چندتا بلیط سینما دارم. براشون بفرستیم خوشحال میشن حتما.

تام این را گفت و بلیط هایش را روبروی رودولف گذاشت.

- به به. بلیط اضافه هم داری تام؟ بالاخره ساحره ای با این کمالات نباید تنها بره.
-
- نه چیز... یعنی... چه کاریه بابا؟ یه بلیط می‌فرستیم براشون دیگه.

رودولف بعد از تفهیم شدن جهت پیامی دیگر وارد پروفایل مافلدا شد.

نقل قول:
سلامی دوباره به مدیر باکمالات.
الحق که سایتتون خیلی برازنده س. اصن سایتی که مدیرش شما باشی نباید هم غیر این باشه.
بلیط خواسته بودین مثکه؟
بفرمائین. چندتاهم گرفتم که با خانواده برین.
حالا ما می‌تونیم شناسه بسازیم؟


رودولف پخ را ارسال کرد.

"چندساعت بعد"
- ببین جواب نداده؟
- عه چرا!

رودولف پیام مافلدا را باز کرد.
نقل قول:
مرلینا! این دیگه کیه؟
مهندس! باید از طریق تماس با ما یه بلیط بزنی که درخواستت بررسی بشه.

- لااقل بهمون گفته مهندس... فهمیده چقدر فهمیده ایم.

بلاتریکس پس کله ی رودولف زد و به جای او نشست.
حالا باید یک بلیط واقعی می‌فرستادند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۰:۵۴ پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
- ارباب من بگم؟
- خیر.
- چشم.

تام این را گفت و به گوشه ای رفت.

- ارباب با قیر داغ داخلشو پر کنیم خود به خود رنگش برمی‌گرده.
- پناه بر خودمان بلا. هروقت قصد زجرکش کردنش را داشتیم از این ایده استفاده می‌کنیم.
- ارباب من...
- خیر تام!

تام دوباره به گوشه ی خود برگشت.
آگلانتاین فندکش را کشید.
- ارباب فهمیدم! تام رو آتیش بزنیم بعد فنر رو بگیریم روش، پخته میشه رنگش برمی‌گرده.
- برای اعدام تام برنامه ای دیگر داریم. فعلا مایلیم زنده بماند.
- ارباب!
- گفتیم خیر!

این بار مروپ جلو آمد.
- شنبلیله ی مامان! می‌تونیم از چای‌نبات استفاده کنیم!
- نه مادر. آن را برای بیماری های اساسی تر نیاز داریم.

لردسیاه این را گفت و سپس لیوانی برداشت و مشغول نوشیدن آب شد. فرصتی برای تام پیش آمده بود، پس با بالاترین سرعت تلفظ تلاشش را کرد.
- ارباب من یه دکتر هندی می‌شناسم می‌تونیم اون رو بیاریم!

سپس نفسی عمیق کشید؛ ریسک بزرگی کرده بود، درصورتی که لردسیاه خوشش نمی‌آمد عاقبت خوبی در انتظار تام نبود.
لردسیاه با چهره ای عصبانی به سمت تام برگشت... چندلحظه به اون خیره ماند... تام به سختی آب دهانش را قورت می‌داد.

- ایده ی بدی نیست. چطور می‌توانیم به این طبیب دسترسی داشته باشیم؟

بالاخره تام توانسته بود نظر لردسیاه را جذب کند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بارگاه ملکوتی، شعبه خانه ریدل!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
مرلین همانطور که در فکر مراجعی دیگر بود به سمت جایگاهش رفت و روی آن نشست.

- مرلین‌گاه که میگن اینجاست؟

تام که به قصد قضای حاجت به دنبال مرلین‌گاه می‌گشت، وارد بارگاه ملکوتی شد.

- سلام فرزند! اگه منظورت محل سکونت مرلینه. همینجاست. ولی اون مرلین‌گاه دوتا فرعی پایین تره!

تام کمی فکر کرد، او می‌توانست خود را تا بعد از برآورده شدن آرزویش نگه دارد.
- خب... ببین پیغمبر، آرزو برآورده می‌کنی؟
- مرلین هستم. بله فرزند.
- هر چی باشه؟
- بله.
- هرچیِ هرچی؟!
- بله.
- من میخوام فیثاغورت رو ببینم.
- میشه یه لحظه تکان نخوری فرزند؟
- نه! داره میریزه.
- باشد. فیثاغورث...

مرلین نام فیثاغورث را گفت و لحظه ای به خلسه رفت.
- آرزویت برآورده شد!

تام لحظه ای لرزشی احساس کرد... دیگر احساس عجله نمی‌کرد. کلا چیزی احساس نمی‌کرد.
- مگه قرار نبود فیثاغورث بیاد اینجا؟
- قرار بود فیثاغورث را ببینی دیگر، حالا در عالم ملکوت این کار را انجام بده. فقط بگم اگر تا فردا نیابیش همینجور خواهی ماند.
- مرلین!

تام فریاد زد. اما دیگر مرلینی آنجا نبود. حالا باید به دنبال فیثاغورث در عالم ملکوت می‌گشت؛ یا روح باقی می‌ماند!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۹:۳۱:۴۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۷:۲۷ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
سلام ارباب!
ارباب فک کنم از قبل عید تا حالا نقد نخواسته بودم.
ارباب نظرتون درمورد این چیه؟

خلاصه ی سوژه هم تا اول این پست ازین قراره که:
اتوبوس شوالیه یه تور برگزار کرده. ملت سوار این اتوبوس شدن، ولی اتوبوس بیرون انداختتشون، مرگخوارا و محفلیا رفتن توی یه مسافرخونه، ولی اونجا خراب شد و حالا میخوان دنبال یه جا برای استراحت باشن.



نقل قول:
ارباب فک کنم از قبل عید تا حالا نقد نخواسته بودم.
پس چرا قیافت اینقدر برای ما تکراریه! احساس می کنیم هر روز نقد خواستی!


نقد و نظر با هم فرق می کنن. نقد یعنی کل پست رو خط به خط نقد کنیم...نظر یعنی یه نظر کلی و نسبتا کوتاه در مورد پست بدیم و نکته های اصلی رو بگیم. واضح تعیین بنمایید که نقد می خواهید یا نظر. ما نقد نمودیم. کار سخت رو انجام دادیم.

آفرین که خلاصه دادی به ما.

نقد شما با زنبوری خسته فرستاده شد. بهش قول دادیم اجازه بدی سه نیش بهت بزنه. مقاومت نکن. ما آبرو داریم. نیش هاتو بخور و نقدت رو بگیر.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۱۴:۵۱:۱۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۵:۰۵ دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
لردسیاه این را گفتند و به جلوی صفِ مرگخوار/محفلی رفتند.
- مایلیم که به سمت محلی برای استراحت برویم.

تام که تلاش می‌کرد بعد از اشتباه درون اتوبوس، خود را ثابت کند، با ضربه ای به پیپ آگلانتاین که کسی هم دلیلش را نفهمید، خود را به لردسیاه رساند.
- ارباب من بگم؟
- خیر.

لردسیاه دوست نداشتند تام دوباره آبروریزی کند.

- تام! فرزند تاریکی! ما تصمیم گرفتیم همین گوشه ها چادر بزنیم، شما نمیاین؟

لردسیاه نیازی به محفلیون نداشتند.
- به هیچ وجه.

و سپس رو به مرگخواران بازگشتند.
- مایلیم تا ایده هایتان را بشنویم.
- ارباب می‌تونیم تامو آتیش بزنیم!
- بعدش؟
- بپریم توش!
- پناه بر خودمان، یکی این فندک را از دست اگلانتاین بگیرد.

رودولف جلو آمد.
- ارباب من بگم؟
- ابروهایت را جمع کن. بگو ببینیم چی داری برای گفتن.
- می‌تونیم ساحره هاشونو...

و با حس کردن چوبدستی ای در ناحیه کمر ساکت شد.
لردولدمورت به سمت دامبلدور رفت.
- پیشنهادی داشتی ریش سفید؟
- چادر باباجان؟
- هم...

و ناگهان با بوق اتوبوس شوالیه صحبت لردسیاه قطع شد!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۷:۲۰:۵۳
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۱۵ ۷:۲۷:۲۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.