هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
شما فکر میکنی من از کسی میترسم؟با کسی رودربایستی دارم؟از کسی خجالت میکشم؟
فکر کردی اون طرف یه چیزی میگم تو جمع روم نمیشه به حرفم عمل کنم؟

چی رو میخوای ثابت کنی الان؟

وقتی گفتم نقد نمیکنم، نمیکنم خب.به همین سادگی.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲:۴۳ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم میگیره ایوان رو به روش خفت باری اعدام کنه.به پیشنهاد بلا تصمیم میگیرن ایوان رو به محفیلا بدن که بخورنش!سوروس اسنیپ ایوان رو بسته بندی میکنه و به محفل میبره.محفلیا فورا سوروس رو به مقرشون راه میدن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اسنیپ بسته حاوی ایوان را برداشت و وارد محفل شد.
-من میخواستم بگم واقعا متاسفم.میدونم تا حالا خدماتی که شایسته شما باشه انجام ندادم ولی فقط یک بار دیگه به من فرصت بدین.قول میدم بهتون وفادار بمونم ارباب.من از اولم حالم از ریخت و قیافه اون سفیدا به هم میخورد.مخصوصا اون مالی با صد و شصت کیلو اضافه وزنش.آرتورو بگو...یه خنگ به تمام معنـ ...

-اهم اهم...سوروس...فکر میکنم اشتباه گرفتی.

سوروس که غرق در نطق گیرا و تاثیرگذارش شده بود چشمانش را به آرامی باز کرد.با دیدن مقادیر زیادی محفلی موقرمز متوجه شد که سخنرانی اشتباه را اجرا کرده.چشمانش را بست و ادامه داد:
-بله...آرتور ویزلی رو بگو..یه خنگ به تمام معنایی که خارج از تصور توئه لرد سیاه بدذات.اونقدر خارج از حد تصورت که اصلا خنگ محسوب نمیشه.این درجه ای از نبوغه.ولی بدذاتایی مثل تو اینو نمیفهمن.مالی ویزلی تجسم کامل یک مادره.یک مادر باید اضافه وزن داشته باشه.مادر ندیدی که اینو بدونی...

دامبلدور با محبت آغوشش را برای اسنیپ باز کرد.
-اوه...سوروس عزیزم.نیازی به این حرفا نیست.من که گفتم بهت اعتماد کامل دارم.بیا بغلم بازگشتتو جشن بگیریم.

سوروس تمایلی به گرفتن جشن، مخصوصا به روش دامبلدور نداشت.بنابراین بسته را روی میز گذاشت.
-این یک هدیه اس.به نشانه شرم و پشیمانی عمیق من...مشتی استخونه.میگن مواد مفید بسیار زیادی در استخوانها نهفته اس.آوردم شما بخورین.نمیدونین لرد سیاه چقدر اصرار کرد اینو ازم بگیره.

با شنیدن کلمه استخوان زبان سیریوس بلک از دهانش خارج شد...و همانجا ماند.
-هح هح هح هح....

مالی ویزلی کفگیرش را به طرف سیریوس گرفت.
-چخه...برو کنار.اینجا هدایای خوراکی رو من تحویل میگیرم.بدش به من سوروس.باید فکر کنم ببینم چه غذایی ازش درست کنم.مدتهاست استخون وارد آشپزخونه من نشده بود....آه...نه...گریه نمیکنم.داشتم پیاز خرد میکردم.بدش به من سوروس.




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲
چارلی

واقعا فکر کردم اومدی اینجا هم درخواست تاسیس محفل ققنوس رو بدی!

بله...منظورم رزه...
حالمون هم خوبه.
سلام!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۴۹ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲
دوستان، از مادرمون الگو نگیرین!درخواست نقد چند پست بصورت یکجا همچنان ممنوعه.چون اشکالات فرد هموناس و معمولا مجبور میشم برای هر سه پست همون حرفا رو تکرار کنم.


مادرجان شما برای چی درخواست نقد میکنین آخه!سواد سایتی ما در حد راهنمایی تازه وارداس.نه شما.شما به هر حال الان سبک و روشی دارین که برای خودتون و بقیه جاافتاده.نه میخواییم و نه احتمالا میتونین عوضش کنین.برای همین این یه نقد نیست.من فقط نظرمو میگم.نظرمم صرفا طبق سلیقه خودم(که شاید اصلا هم خوب نباشه) و حال و هوای فعلی سایته.الان اینجا فقط میتونم یه خواننده باتجربه باشم.


پست شماره 173 خانه گانتها:


جمله های شما خیلی گیراست.خواننده رو جذب میکنه.توصیفات شما کلیشه ای و تکراری نیست.فقط برای این ننوشتین که پستتون فضاسازی یا توصیف هم داشته باشه.نوشتین چون باید اونجا باشن.تنها مورد منفی که موقع خوندن بهش برخوردم جمله های طولانی بود.جمله های شما گاهی اونقدر طولانی میشه که خواننده مفهوم جمله رو گم میکنه.گاهی این جمله های طولانی ریتم تند پستتونو به خواننده القا میکنن که خیلی هم خوبه.ولی بهتره در حد همون" گاهی" بمونن.


نقل قول:
مادرها، بخواهند یا نه، دست و پاگیرند. آنها دنبال شما می‌دوند تا موهایتان را شانه بزنند

اگه کتابی با این جمله ها شروع میشد مطمئنا تشویق میشدم بقیه شو بخونم.شما توانایی خوبی در جذب خواننده دارین.


منقل قول:
روپ توجهش به بقیه مرگخواران جلب شد و با فرکانسی مرد افکن گفت:
- آیلیـــــن! چرا روی صورتت چین افتاده؟! سریعاً برو سفیده‌ی تخم‌مرغ و عسل با هم بزن و بذار روی صورتت! بلا! برو موهات رو شونه کن! بله! اسم همتون رو می‌دونم. استعدادهای مادر ارباب رو دست کم نگیرید! قند عسل ِ مامان...

درباره شخصیت مروپ اطلاعات زیادی نداریم.همینقدر میدونیم که جادوگر زیاد با کفایت و با تدبیری نبوده.خوشگل هم نبوده!!شما با مهارت همه اینا رو تغییر دادین.طوری که کسی نتونست هیچ ایرادی بگیره که آخه مروپ زشته!مروپ ببخشیدا...بی عرضه اس...
همه اینا ثابت میکنه شخصیتها نمیتونن زیاد ما رو محدود کنن.میتونیم از اول بسازیمشون.(بجز شخصیتهای کلیدی و ویژگی های اصلی و سازنده شون)


نقل قول:
مادر لرد برای پسرش آغوش گشود:
- غنچه‌ی زندگی ِ من! حالت چطوره؟!

رابطه لرد و مادرش خیلی حساسه...مواظب حد و مرزش باشین.تکرار زیاد این جمله ها میتونه تاثیر منفی بذاره رو خواننده و اونو زده کنه.


نقل قول:
و همان لحظه، کمی دورتر، پیرمرد پشمکی و همراهش، برای اولین بار با لرد ولدمورت هم‌عقیده بودند...!
این تغییر ناگهانی مکان جالب بود.علاوه بر این، حضور اون دو نفر در سوژه کم کم داشت فراموش میشد.اشاره به جایی بود.گرچه شاید انتخاب دامبلدور به عنوان یکی از اون دو نفر کار نفر بعدی رو سخت کنه.ولی مشکل خودشه!سخت به دلیل موقعیت خاص و شهرت و در واقع تابلو بودن دامبل!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پست شماره 57، جانور نماها:



نقل قول:
همونطور که مشاهده کردید یا شاید هم مشاهده نکردید، مرگخواران همه به سختی ( ! ) در حال تلاش برای یافتن راه حلی هستن و شکلک‌های فوق، قیافه‌هاشون رو توصیف می‌کنه.
البته عرضم به حضورتون که اولیه ایوان ـه، هیومک... یا به عبارتی جمجمه‌ی ایوانـه و کلاً استیل ِ فیس‌ـش از ازل تا ابد همینطوری بوده چون بنده خدا، مادر بگریَد، نه که جمجمه‌س، کلاً توانایی ِ تغییر حالت ِ صورت نداره. ینی اصن غم و شادی و خشم و خونسردی و حالت مدیریتی‌ش همه به یه شکل توش نمود پیدا می‌کنه. ای‌قده که این بچه متینه. ای‌قده که خودداره. ای‌قده که مأخوذ به حیاس!

یکی از چیزایی که گاهی تو نقدام روش تاکید میکنم اینه که شخصیت نویسنده نباید زیاد پررنگ باشه.یعنی تمرکز خواننده رو به هم نزنه.مدام حواسش پرت نشه که یکی نشسته داره اینا رو مینویسه.البته این یه سبکه.شاید خیلیا هم بهش علاقه داشته باشن.ولی به نظر من سبک استرس زاییه!انرژی منفی میده.شخصیت شما به عنوان نویسنده کمی(نه زیاد)پررنگه.قویه...جلوتر از سوژه و شخصیتهاش قرار گرفته.


نقل قول:
یه شیر ِ پاک‌خورده‌ای اون وسط که ظاهراً فقط به هیپوتالاموس‌ش فشار آورده بود* ، اعلام می‌کنه:
- من گشنمه!

استعداد طنز نویسیتون عالیه.به هیچ عنوان دست کمش نگیرین.خلاقانه...هوشمندانه...ظریف...
قسمتهای مربوط به بلا هم عالی بود.


نقل قول:
خانه‌ی ریدل که با آخرین نعره‌ی زندگانی بلا به لرزه در اومده بود، پس از خروجش در سکوتی مخوف فرو می‌ره تا این‌دفعه یاکسلی آروم می‌گه:
- حالا کی ایوان رو تا محفل می‌بره...؟!

آخر پست یکی از مهمترین قسمتهاشه.و آخر پست شما خیلی خوب بود.خواننده رو کاملا تشویق میکنه که پست رو ادامه بده.


پست های شما یه شجاعت خاصی دارن!یه شجاعت دیوانه وار!که میتونه سوژه رو نابود کنه..ولی در عین حال همین قابلیتشه که جذاب و هیجان انگیزش میکنه.اگه دو تا خصوصیت رو بذاریم رو کفه های ترازو جنبه مثبت و جالبش سنگینی میکنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پست شماره 14 گلخانه تاریک:


نقل قول:
شب بود، بیابان بود، زمستان بود. یارش در آغوشش هراسان بود و کپی رایت بای شهرام شب‌پره‌ی جادویی،
کپی رایت بای یه خواننده فسیل تر!مال شهرام شب پره نیست که!


خب این پست هم شباهت زیادی به بالایی داره.حرفامو تکرار نمیکنم.
اینجا نوشته هاتون کمی مبهم تره.دلیلشو نمیدونم.انگار خودتون که موضوع رو میدونین ترجیح دادین زیاد برای خواننده توضیح ندین...خب خودش بره تحقیق کنه بگیره ماجرا رو!بهتر بود یه کمی ساده تر و روشن تر نوشته میشد.البته غیر قابل فهم نیست(برخلاف پست بعضیا).کمی آی کیو و قدرت تجسم بالاتر از حد کم میخواد.


این شکلک چکش همیشه این معنی رو برای من داره که ای خواننده...بخند...باید بخندی...بخند!و همین کلی دافعه برام ایجاد میکنه.


گذشته از همون قضیه جمله های طولانی و گم کردن مفهوم، صحنه برخورد دامبلدور با تابلوی خانم بلک و عکس العمل سیریوس خیلی خوب بود.


کمی مواظب شخصیتهاتون باشین...در پستهای طنزتون زیادی کاریکاتور وار رفتار میکنن.تقریبا همشون یه حالتی نزدیک پت و مت دارن.حتی تو پست طنز هم باید فرقی بین بلاتریکس و مثلا مالی ویزلی باشه.شخصیتشون با هم فرق میکنه.نذارین همه شبیه هم بشن.


نقل قول:
در همین اثناء که سیریوس عمیقاً ( ! ) در حال ِ توجیه رون ویزلی بود، یکی دیه از محفلیا از اون بالا صداشو می‌ندازه رو سرش:

یکی از نکته های دیگه محاوره ای شدن بیش از حد لحنه.انتخاب لحن به عهده نویسنده اس.میتونه گفتاری بنویسه.ولی به نظر من اینم یه حد و مرزی داره.دقیقا هر چیزی رو که میگیم نباید نوشت.میتونه موقع خوندن توی ذوق بزنه.بهتره کمی متعادل تر بشه.


دوباره تکرار میکنم.این سبک شما هیج اشکالی نداره.کسی نمیتونه بگه این غلطه و اون درست.مثلا همین که میگم شما به عنوان نویسنده نقش پررنگی دارین و شخصیتهای سوژه تحت الشعاع خودتون قرار گرفتن...این روشیه که خیلی از قدیمی های سایت ازش استفاده میکردن.مسلما به نظر اونا بهتره.به نظر منم بد نیست.فقط باید کمی از غلظت و شدتش کم بشه.

در پایان اشاره پررنگی میکنم به این که شما نویسنده بسیار خوبی هستین.چه در سبک طنز و چه جدی نویسی و چه تلفیق هر دو.و خیلی چیزا برای یاد دادن به نسل جدید دارین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۹ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 60 جانورنماها، لینی وارنر:


آه پیکسی...پست کوتاه...خوشحال شدیم!چشامون در اومد بس که پستای دو متری خوندیم.


نقل قول:
اسنیپ توجهی به حرف بلا نمیکنه و ایوانو میذاره زیر بغلش و قبل از اینکه کس دیگه ای بخواد مانعش بشه از اونجا خارج میشه.
بلا با تعجب به دری که پشت سر اسنیپ و بدون توجه به حرفاش بسته شده نگاه میکنه و رگه ی بلا بودنش بالا میزنه و کروشیوهای متعددی رو نثار در میکنه. واکنش در هم چیزی نیست جز غیژ غیژ کردن.

وقتی شخصی که قبل از شما پست زده در پایان پیشنهادی برای ادامه به شما میده کاملا آزادین که پیشنهاد و ایده شو قبول کنین یا نه.ولی اصولا بهتره قبول کنین.شما هم همین کارو کردین و موضوع بلا و اسنیپ رو ادامه دادین.
در قسمت مربوط به کروشیو زدن بلا..به نظر من بهتر بود جمله آخر رو هم به همون شکل و سبک مینوشتین.از بقیه متن جداش نمیکردین.یعنی:
نقل قول:
و رگه ی بلا بودنش بالا میزنه و کروشیوهای متعددی رو نثار در میکنه، ولی واکنشی جز غیژ غیژ در نمیشنوه(یا حتی نمیبینه)

اینجا مورد کوچیک و نسبتا بی اهمیتی بود.ولی گاهی ممکنه قدرت تاثیر گذاری طنز شما به همین نکته های کوچیک بستگی داشته باشه.


قسمت مربوط به موتور و سوروس جالب و خلاقانه بود.حتی میتونست طولانی تر باشه...صحنه بامزه ای بود.میشد بیشتر ازش استفاده کرد.گاهی لازمه در جا بزنیم!کل پست شما میتونست مربوط به همین قسمت باشه.


نقل قول:
در باز میشه و جیمز همراه جیغ هاش نمایان میشه.

- عع عمو عمو، بیا ببین کی اینجاس! خائن اعظم.

قسمت مربوط به جیمز و دامبلدور خوب بود.هم دیالوگ جیمز و هم اعتماد مسخره دامبلدور.و حتی اشاره به گروههای سوروس.
ولی درباره اینکه محفلیا سوروس رو به راحتی پذیرفتن مطمئن نیستم.ممکنه سوژه اصلی رو تحت تاثیر قرار بده.نظر شخصی من اینه که این قسمت باید کمرنگ تر میشد.برای کمرنگ شدنش شخصی که برای بردن بسته(ایوان) انتخاب شده نباید شخصیت خیلی پررنگ و تاثیرگذاری میبود...مخصوصا سوروس که سابقه حضور در محفل رو داره.حضور یه مرگخوار سیاه در این صحنه میتونست ماجرا رو خیلی جالبتر کنه.البته شما در این انتخاب نقشی نداشتین.سوروس قبل از پست شما انتخاب شده بود.ولی شاید بهتر بود اینجوری ازش استقبال نمیشد.با وجود این نفر بعدی میتونه جذابیت ماجرا رو حفظ کنه.تنها کاری که باید بکنه اینه که به جای تمرکز روی سوژه اصلی از مزیت ها و سوژه های شخصیت سوروس استفاده کنه.


قسمتهای طنز پست جای کار بیشتری داشت.هم سوژه و هم شخصیتها مساعد بودن.میتونست بهتر باشه.الان بد نیست...ولی خوب هم نیست.متوسطه.البته در مقایسه با نوشته های قبلی خودتون متوسطه.نه در مقایسه با سایت.


موفق باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الادورا


نقل قول:
+من شرمسارم! با گوشی نمیتونم شکلک بذارم!:(

این چه حرفیه!ما هر دفعه میشنویم که شما با گوشی فعالیت میکنین شرمسار میشیم!!اصلا احترام خاصی برای شما قائل میشیم.ما با گوشی حتی یه جمله تو چت باکس نمیتونیم بنویسیم!


بررسی پست شماره 421 خانه ریدل، الادورا بلک:


نقل قول:
اعضای سازمان در سکوت ایجاد شده به هم زل زدن. خب، درست که نود و هفت ممیز سه دهم درصد اعضا مرگخوار بودن، ولی شما خودت جای ما، ببین جرأت داری تولدونه بگیری تو خونه ارباب؟!

اصولا با اینکه نویسنده بیاد به عنوان نویسنده با خواننده حرف بزنه مخالفم.ولی همیشه استثناهایی وجود داره.اینجا هم شما این کارو در جایی و به شکلی انجام دادین که اصلا آزار دهنده نیست و تمرکز خواننده رو به هم نمیزنهچون هم در اول پسته و هنوز زیاد وارد ماجرا نشدیم و هم جالبه!


تاکید و توقف روی این موضوع که عده ای از اعضای گروه محفلی هستن حرکت مثبتی بود.میتونستین از این قسمت فاکتور بگیرین و یه راست برین سراغ این موضوع که چطوری میشه تو خونه لرد جشن گرفت.ولی این کارو نکردین و از سوژه های کوچیک و به ظاهر بی اهمیت هم استفاده کردین.


این قسمت خیلی خوب بود :
نقل قول:
-میتونین ولدمورت رو یه مد....
-شترق!!
لینی،مندی، الا و چو همزمان مینروا رو طلسم کردن تا اون باشه دیگه اسم لرد سیاه رو به زبون نیاره و مینروا در اثر اصابت چهار تا طلسم همزمان با پیشخوان یکسان شد.

ولی به نظر من توضیح بعدش زیبایی قسمت بالا رو کمتر کرده.شاید اینجا همونجاییه که نویسنده ترجیحا بهتره سکوت کنه.چون توضیحات درباره طلسم و مینروا اصلا ناقص نبود که احتیاج به توضیح داشته باشه.بهتر بود به همون صورت باقی میموند.


نقل قول:
-الا و بلا نکن واسه من!:دی

بهتره احساسات و نظر خودتون رو بطور مستقیم وارد متن نکنین.این ":دی" مشخصه که متعلق به نویسنده اس.چون اونجا محل مناسبی برای اون شکلک نبود.(مخصوصا وقتی به این شکل نوشته میشه).شما اصلا نباید حضور خودتونو به خواننده یادآوری کنین.این کار تمرکز خواننده رو به هم میزنه و باعث میشه قسمتهای طنز زیاد به دلش نشینه.چون یه حالت خاطره وار پیدا کرده و این حالت به خواننده اجازه نمیده صحنه و حالتها رو خوب مجسم کنه.


نقل قول:
-یادتون نرفته که تو یکی از این سوژه هایی که جاشو یادم رفته(!) آیلین قرار بود با ارباب ازدواج کنه؟! میتونیم هر دوشونو با هم بفرستیم پی نخود سیاه!

اشاره به سوژه، اونم با این صراحت کار جالبی بود.گرچه ایده نسبتا سختی به نفر بعدی دادین.حل این مشکل کمی سخت شده.ولی به نظر من این کارتون اشکالی نداره.راه های آسون و مشخص و مستقیم معمولا خسته کننده هستن.


من احساس میکنم شما رو کمی بیشتر باید آزاد گذاشت.یعنی نباید درگیر قالب ها و قواعد باشین.سبک شما شبیه چند تا از طنز نویس های خوب سایته.کسایی که همیشه جزو استثناها قرار دارن.مثلا تو نقد ممکنه بگیم که پست نباید صرفا از دیالوگ تشکیل بشه.ولی بعدش اشاره میکنیم که البته تعداد محدودی وجود دارن که حتی با دیالوگ خالی هم میتونن یه پست خوب بزنن.بدون هیچ توضیح و فضاسازی خاصی.شما هم به نظر من همون حالت رو دارین.برای همین شاید بهتر باشه کمی بی قید و شرط تر بنویسین.راحت تر...شلخته تر!
البته این فقط یه احتماله...ممکنه اینطور نباشه و شما هم تو قالب های از پیش تعیین شده راحت تر باشین.پیدا کردن سبک و روشی که باهاش راحت ترین فقط با آزمایش و خطا پیدا میشه.
شما طنز نویس خوبی هستین.همین میتونه خیلی از ایراد ها و اشکالات نوشته هاتونو بپوشونه و جبران کنه


موفق باشید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بررسی پست های مادر جان به زودی!تعدادشون زیاد بود.




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه:

ایوان و رز گیاه عجیبی در گلخانه تاریک پرورش دادن.گیاه نه میمیره و نه میشه کنترلش کرد.گیاه که بسیار خشن هم هست فکر میکنه که لرد سیاه مادرشه.
بصورت اتفاقی لرد و مرگخوارا متوجه میشن که اشک گیاه مثل اشک ققنوس شفابخشه.
اسم گیاه کره گی مداوم هست.(میتونین کره گی صداش کنین!)
لرد دامبلدورو دعوت میکنه و گیاه رو بهش نشون میده.به پیشنهاد دامبلدور قرار میشه بین کره گی و فاوکس مسابقه ای برگزار بشه.
درحالی که لرد با کره گی درگیره، دامبلدور به محفل برمیگرده و به دلایل نامشخصی(شایدم من متوجه نشدم) سعی میکنه از حاصل ازدواج فاوکس و گیاهان و جانوران محفل، جانور جدیدی بوجود بیاره.
جانور مورد نظر دامبلدور که فرزند میمبلوس میمبلتونیا و غول بی بخار ویزلی هاست متولد میشه!

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سه ساعت بعد!

دامبلدور گیاه سبز رنگ بی بخاری را که در تکه پارچه ای پیچیده شده بود در آغوش گرفت.
-ای جانم...چقدر تو ماهی.نه..نه...گریه نکن.ناااازی...اوخ...خار داری؟:worry:

مادر گیاه جدید با نگرانی به فرزندش "میمبیزلی " (ترکیب میمبلوس و بی بخار و ویزلی) خیره شده بود.حتی او هم میدانست برای دامبلدور گیاه و جن و حشره تفاوتی ندارد...بی ناموس همیشه بی ناموس است!

سیریوس بلک متوجه نگرانی مادر شد و میمبیرلی را از دامبلدور گرفت.
-خب...حالا این به چه درد ما میخوره؟مگه نگفتی مسابقه قراره بین فاوکس و کره گی باشه؟

دامبلدور روی مبلی نشست.یعنی تصمیمش این بود.ولی به دلیل کمبود بودجه محفل مبلی در محل یافت نشد و دامبلدور چهارزانو روی زمین نشست.دستی به ریشش کشید.کمی فکر کرد.
-هوووم...الان که فکر میکنم میبینم حق با توئه.ولی چون اصولا ما کارو انجام میدیم و بعد فکر میکنیم هر از چند گاهی به همین بن بست میرسیم.خب...اصلا چرا من فاوکس باوفای خودمو خسته کنم؟مطمئنم همین جونور ویژگی های خارق العاده ای داره.همینو میبریم با کره گی مسابقه بده.ولی اول باید بفهمیم چه قدرتهایی داره و چه کاری ازش برمیاد.

سیریوس با ناامیدی به میمبیزلی نگاه کرد.بی بخاری از شاخ و برگش میبارید.نه سیریوس، نه میمبلوس و نه حتی غول بی بخار ویزلی ها امیدی به نیروهای فوق العاده میمبیزلی نداشتند.




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۲
نقل قول:
اون " :( " یعنی بغض! زشته جلو مرگ و میر خورات به خاطر یه پزززز ساده بغض کنی!

آه جیمز...همیشه همینقدر سطحی نگر بودی!نمیشه از یه بچه انتظار داشت دید وسیعی داشته باشه.تا نوک دماغتو میبینی.جمله اربابم تا همونجا دیدی.مشکلی نیست.ما بزرگواریم...درک میکنیم.میدونیم که هر کسی نمیتونه مثل ما باشه.


نقل قول:
رالف خرابکارو هم خز می کردی اگه می دیدیش.

آهان...خوب شد گفتی...چون خیال داشتم ببینم.بهتره منصرف بشیم!


شعرت نه وزن داشت نه قافیه...شرممون میشه اسم شعر رو روش بذاریم.اون شب مشاعره رو باختی اومدی اینجا تلافی کنی؟اینقدر سنگین بود برات؟نمیشه خب فرزندم!شکست رو قبول کن.

اینجا ارتباط با ناظره!صحبت با ارباب نیست.به صحبت با ارباب هم که دسترسی ندارین شما...پس میتونین سکوت اختیار کنین!




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
بچه همچین میزنیم تا خونه ناروتو اینا بریا!
مگه بهت نگفته بودم برو محله خودتون بازی کن؟

یه تماشای آلف طمعکار رو رد کردن، که این حرفا رو نداره!جنبه داشته باش.

مراتب خشممونو بدین وسیله ابراز میکنیم:(گرچه در نگاه اول اینطور به نظر میرسه که لجمون در اومده...ولی اینطور نیست!خشمگینیم!)


تصویر کوچک شده




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲
مادرم!

کمی رعایت کنین...جلوی دوست و دشمن!

مامانی؟قند عسل؟...بوس؟!!!!

اینا(منظور این سه چهار کلمه بالا نیست!) اولین حرفهای مادرانه ای بود که در طول زندگی پربارمون شنیدیم.و چقدر زیبا و پر از خشانت و قساوت قلب بودن.درست همونطور که ما هستیم.


نقل قول:
سر راه با یه موجود نصفه نیمه که بوی ِ گند ِ خون ِ نیمه‌اصیل ازش به مشام می‌رسید برخورد کرد و برای اطمینان از کارکرد صحیح چوبدستی‌ش، شپلخش کرد. هوم! قصد دارم تمام ِ داشته‌هاش رو تصرف کنم، گویا یه سری دسترسی داشته...!

اوه...مادر...ویولتو کشتین؟وفادار بود ها!...مهم نیست.حتما مصلحتی در کار بوده!دسترسی ایشون با درجه مخوفیت بسیار بالاتری تقدیم شما شد.


در کنارمان بمانید!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۲
خلاصه:
لرد سیاه تصمیم میگیره مسابقه شنایی بین مرگخوارا برگزار کنه و قصر مالفوی ها رو به عنوان جایزه به برنده مسابقه بده.مرحله اول (که مسابقه شنای معمولی هست)رو هوگو ویزلی میبره.مرحله دوم اینه که شرکت کننده ها باید یکی رو با دستهای خودشون تو آب خفه کنن.آماندا هوگو رو میکشه و برنده مرحله دوم میشه.
مرحله سوم اینه که مرگخوارا آب استخر رو بنوشن.هر کسی که آخرین جرعه رو بنوشه برنده اس.
الادورا آب نمیخوره!منتظره آب استخر تموم بشه و خودش فقط آخرین جرعه رو بنوشه!

نکته:لودو بگمن در اثر نوشیدن زیاد ترکیده . مرگخوارایی که تو هر مرحله میمیرن دوباره زنده میشن.

________________________________

طولی نکشید که چشم لرد سیاه به الادورا افتاد.
-هی...تو...همونی نیستی که دیروز تو زیر سایه داشتی درباره واکاشی زوما سخنرانی میکردی؟

الادورا با متانت تعظیمی کرد.
-همونطور که گفتم واکاشی مازو درسته ارباب.و نذارین حقایق ناگفته خودمو درباره ماتسویاما برملا ...

لرد با بی حوصلگی حرف الادورا را قطع کرد.
-چرا آب نمیخوری؟گفتیم تقلب آزاده...ولی نگفتیم میتونین مسابقه رو اجرا نکنین که.الان اگه همه همین کارو بکنن مسابقه برگزار نمیشه و بساط تفریح جادویی ارباب برچیده میشه.

با شنیدن کلمه جادویی چشمان دافنه برقی زد.ولی حرص و طمع اجازه نداد که حتی برای لحظه ای دست از نوشیدن آب بکشد.به دستور صریح لرد, الادورا هم سرگرم نوشیدن شد.
درست در لحظاتی که لرد سعی میکرد معنی نگاههای محبت آمیز و مادرانه ویولت را درک کند, فریاد اعتراض رز به هوا بلند شد!

-ارباب من اعتراض دارم!
-به چی؟
-به ایوان!
-به کدوم قسمت ایوان؟
-کلا به حضورش ارباب!همونطور که میبینین ایشون اسکلت هستن.هر چی آب میخورن از لای دنده هاشون دوباره میریزه تو استخر!خب این باعث تضعیف روحیه بقیه شرکت کننده ها میشه.و ضمنا شما تصور کنین همه ما ترکیدیم و جرعه آخر برای ایوان موند(که با توجه به روند مسابقه احتمالا همنطور هم میشه!).هی میخوره, هی دوباره جرعه آخر برمیگرده تو استخر....تموم نمیشه که!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.