دوستان، از مادرمون الگو نگیرین!درخواست نقد چند پست بصورت یکجا همچنان ممنوعه.چون اشکالات فرد هموناس و معمولا مجبور میشم برای هر سه پست همون حرفا رو تکرار کنم.
مادرجان شما برای چی درخواست نقد میکنین آخه!سواد سایتی ما در حد راهنمایی تازه وارداس.نه شما.شما به هر حال الان سبک و روشی دارین که برای خودتون و بقیه جاافتاده.نه میخواییم و نه احتمالا میتونین عوضش کنین.برای همین این یه نقد نیست.من فقط نظرمو میگم.نظرمم صرفا طبق سلیقه خودم(که شاید اصلا هم خوب نباشه) و حال و هوای فعلی سایته.الان اینجا فقط میتونم یه خواننده باتجربه باشم.
پست شماره
173 خانه گانتها:
جمله های شما خیلی گیراست.خواننده رو جذب میکنه.توصیفات شما کلیشه ای و تکراری نیست.فقط برای این ننوشتین که پستتون فضاسازی یا توصیف هم داشته باشه.نوشتین چون باید اونجا باشن.تنها مورد منفی که موقع خوندن بهش برخوردم جمله های طولانی بود.جمله های شما گاهی اونقدر طولانی میشه که خواننده مفهوم جمله رو گم میکنه.گاهی این جمله های طولانی ریتم تند پستتونو به خواننده القا میکنن که خیلی هم خوبه.ولی بهتره در حد همون" گاهی" بمونن.
نقل قول:
مادرها، بخواهند یا نه، دست و پاگیرند. آنها دنبال شما میدوند تا موهایتان را شانه بزنند
اگه کتابی با این جمله ها شروع میشد مطمئنا تشویق میشدم بقیه شو بخونم.شما توانایی خوبی در جذب خواننده دارین.
منقل قول:
روپ توجهش به بقیه مرگخواران جلب شد و با فرکانسی مرد افکن گفت:
- آیلیـــــن! چرا روی صورتت چین افتاده؟! سریعاً برو سفیدهی تخممرغ و عسل با هم بزن و بذار روی صورتت! بلا! برو موهات رو شونه کن! بله! اسم همتون رو میدونم. استعدادهای مادر ارباب رو دست کم نگیرید! قند عسل ِ مامان...
درباره شخصیت مروپ اطلاعات زیادی نداریم.همینقدر میدونیم که جادوگر زیاد با کفایت و با تدبیری نبوده.خوشگل هم نبوده!!شما با مهارت همه اینا رو تغییر دادین.طوری که کسی نتونست هیچ ایرادی بگیره که آخه مروپ زشته!مروپ ببخشیدا...بی عرضه اس...
همه اینا ثابت میکنه شخصیتها نمیتونن زیاد ما رو محدود کنن.میتونیم از اول بسازیمشون.(بجز شخصیتهای کلیدی و ویژگی های اصلی و سازنده شون)
نقل قول:
مادر لرد برای پسرش آغوش گشود:
- غنچهی زندگی ِ من! حالت چطوره؟!
رابطه لرد و مادرش خیلی حساسه...مواظب حد و مرزش باشین.تکرار زیاد این جمله ها میتونه تاثیر منفی بذاره رو خواننده و اونو زده کنه.
نقل قول:
و همان لحظه، کمی دورتر، پیرمرد پشمکی و همراهش، برای اولین بار با لرد ولدمورت همعقیده بودند...!
این تغییر ناگهانی مکان جالب بود.علاوه بر این، حضور اون دو نفر در سوژه کم کم داشت فراموش میشد.اشاره به جایی بود.گرچه شاید انتخاب دامبلدور به عنوان یکی از اون دو نفر کار نفر بعدی رو سخت کنه.ولی مشکل خودشه!سخت به دلیل موقعیت خاص و شهرت و در واقع تابلو بودن دامبل!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پست شماره
57، جانور نماها:
نقل قول:
همونطور که مشاهده کردید یا شاید هم مشاهده نکردید، مرگخواران همه به سختی ( ! ) در حال تلاش برای یافتن راه حلی هستن و شکلکهای فوق، قیافههاشون رو توصیف میکنه.
البته عرضم به حضورتون که اولیه ایوان ـه، هیومک... یا به عبارتی جمجمهی ایوانـه و کلاً استیل ِ فیسـش از ازل تا ابد همینطوری بوده چون بنده خدا، مادر بگریَد، نه که جمجمهس، کلاً توانایی ِ تغییر حالت ِ صورت نداره. ینی اصن غم و شادی و خشم و خونسردی و حالت مدیریتیش همه به یه شکل توش نمود پیدا میکنه. ایقده که این بچه متینه. ایقده که خودداره. ایقده که مأخوذ به حیاس!
یکی از چیزایی که گاهی تو نقدام روش تاکید میکنم اینه که شخصیت نویسنده نباید زیاد پررنگ باشه.یعنی تمرکز خواننده رو به هم نزنه.مدام حواسش پرت نشه که یکی نشسته داره اینا رو مینویسه.البته این یه سبکه.شاید خیلیا هم بهش علاقه داشته باشن.ولی به نظر من سبک استرس زاییه!انرژی منفی میده.شخصیت شما به عنوان نویسنده کمی(نه زیاد)پررنگه.قویه...جلوتر از سوژه و شخصیتهاش قرار گرفته.
نقل قول:
یه شیر ِ پاکخوردهای اون وسط که ظاهراً فقط به هیپوتالاموسش فشار آورده بود* ، اعلام میکنه:
- من گشنمه!
استعداد طنز نویسیتون عالیه.به هیچ عنوان دست کمش نگیرین.خلاقانه...هوشمندانه...ظریف...
قسمتهای مربوط به بلا هم عالی بود.
نقل قول:
خانهی ریدل که با آخرین نعرهی زندگانی بلا به لرزه در اومده بود، پس از خروجش در سکوتی مخوف فرو میره تا ایندفعه یاکسلی آروم میگه:
- حالا کی ایوان رو تا محفل میبره...؟!
آخر پست یکی از مهمترین قسمتهاشه.و آخر پست شما خیلی خوب بود.خواننده رو کاملا تشویق میکنه که پست رو ادامه بده.
پست های شما یه شجاعت خاصی دارن!یه شجاعت دیوانه وار!که میتونه سوژه رو نابود کنه..ولی در عین حال همین قابلیتشه که جذاب و هیجان انگیزش میکنه.اگه دو تا خصوصیت رو بذاریم رو کفه های ترازو جنبه مثبت و جالبش سنگینی میکنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پست شماره
14 گلخانه تاریک: نقل قول:
شب بود، بیابان بود، زمستان بود. یارش در آغوشش هراسان بود و کپی رایت بای شهرام شبپرهی جادویی،
کپی رایت بای یه خواننده فسیل تر!مال شهرام شب پره نیست که!
خب این پست هم شباهت زیادی به بالایی داره.حرفامو تکرار نمیکنم.
اینجا نوشته هاتون کمی مبهم تره.دلیلشو نمیدونم.انگار خودتون که موضوع رو میدونین ترجیح دادین زیاد برای خواننده توضیح ندین...خب خودش بره تحقیق کنه بگیره ماجرا رو!بهتر بود یه کمی ساده تر و روشن تر نوشته میشد.البته غیر قابل فهم نیست(برخلاف پست بعضیا).کمی آی کیو و قدرت تجسم بالاتر از حد کم میخواد.
این شکلک چکش همیشه این معنی رو برای من داره که ای خواننده...بخند...باید بخندی...بخند!و همین کلی دافعه برام ایجاد میکنه.
گذشته از همون قضیه جمله های طولانی و گم کردن مفهوم، صحنه برخورد دامبلدور با تابلوی خانم بلک و عکس العمل سیریوس خیلی خوب بود.
کمی مواظب شخصیتهاتون باشین...در پستهای طنزتون زیادی کاریکاتور وار رفتار میکنن.تقریبا همشون یه حالتی نزدیک پت و مت دارن.حتی تو پست طنز هم باید فرقی بین بلاتریکس و مثلا مالی ویزلی باشه.شخصیتشون با هم فرق میکنه.نذارین همه شبیه هم بشن.
نقل قول:
در همین اثناء که سیریوس عمیقاً ( ! ) در حال ِ توجیه رون ویزلی بود، یکی دیه از محفلیا از اون بالا صداشو میندازه رو سرش:
یکی از نکته های دیگه محاوره ای شدن بیش از حد لحنه.انتخاب لحن به عهده نویسنده اس.میتونه گفتاری بنویسه.ولی به نظر من اینم یه حد و مرزی داره.دقیقا هر چیزی رو که میگیم نباید نوشت.میتونه موقع خوندن توی ذوق بزنه.بهتره کمی متعادل تر بشه.
دوباره تکرار میکنم.این سبک شما هیج اشکالی نداره.کسی نمیتونه بگه این غلطه و اون درست.مثلا همین که میگم شما به عنوان نویسنده نقش پررنگی دارین و شخصیتهای سوژه تحت الشعاع خودتون قرار گرفتن...این روشیه که خیلی از قدیمی های سایت ازش استفاده میکردن.مسلما به نظر اونا بهتره.به نظر منم بد نیست.فقط باید کمی از غلظت و شدتش کم بشه.
در پایان اشاره پررنگی میکنم به این که شما نویسنده بسیار خوبی هستین.چه در سبک طنز و چه جدی نویسی و چه تلفیق هر دو.و خیلی چیزا برای یاد دادن به نسل جدید دارین.
موفق باشید.