هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷
لرد با عصبانیت هرچه تمام تر فریاد زد:
_بس است دیگر وگرنه تک تکتان را..تک تکتان را...
بلاتریکس سریع گفت:
_میکشید
_اوه اره میکشیم بدم میکشیم ما فکر کردیم حالا که این راه حل جواب نداد ومطمعنیم هیچ وقت نمیدهد از راه حل گویل استفاده کنیم!
بلاتریکس جلوی دهانش را گرفت و گفت:
_یعنی بریم پیش یه ماگل ارباب؟این در شان شما...
_مجبوریم بلا!درضمن حال هم میدهد!به اسم مو کاشتن که نمیرویم میزنیم کسایی که انجا هستند را میکشیم بعدم رو دکتر طلسم ایمپریو اجرا میکنیم که مثلا خشن به نظر بیاد فردا تو پیام امروز بنویسن.
بلاتریکس که نظرش عوض شده بود با لبخندی ترسناک گفت:
_چشم ارباب بریم!
همه مرگخوران بلند شدند
لرد فریاد زد:
_مگه داریم میریم عروسی؟؟بنشینید سرجاتون باو!بلا و هکتور و لینی با من بیان.ادوارد تو هم بیا که رعب و وحشت ایجاد کنی
یادت باشد برای این پیشنهاد مسخره ای که دادی هم سر فرصت یه طلسم نابخشودنی روت به اجرا درآوریم.
ادوارد که محزون شده بود گفت:
_باشد ارباب فقط چرا شما گاهی کتابی و گاهی بسیار عامیانه سخن میگویید.
لرد یک نگاه خیره ای که یعنی من باید به توهم جواب پس بدم؟کرد و گفت:
_برویم...

جلوی در مرکز کاشت موی دکتر عبیدی شعبه لندن

لرد نگاهی به در انداخت و گفت :
_وارد میشویم

به محض ورود دربان به سمت انها حرکت کرد و گفت:
_بفرمایید؟
_آوادا کداورا!
_آفرین بلا هرکه امروز بیشتر ماگل بکشد برنده است!بلا یک هیچ فعلا از شما جلو است!
و سه نفری به سمت پله ها میروند...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۹۷
به نام خدا

به نام خدا
نام:کریس چمبرز
گروه:ریونکلاو
چوبدستی:چوب شاه بلوط با ریسه ی قلب اژدها۱۲سانتی متر انعطاف پذیر
پاترونوس:سگ
شکل جانور:سگ
رتبه خون:دورگه
بوگارت:دمنتور
سرگرمی ها:کوییدیچ،کتاب،خدمت به ارباب تاریکی
محل زندگی:خونشون.
شغل:فعلا دانش اموز و بازیکن کوییدیچ.در آینده شاید یکی از معلمای هاگوارتز
مهاجم تیم کوییدیچ ریونکلاو.
یک پسر که فکر میکرد معمولیه ولی با نهایت خرسندی فهمید جادوگره پدرش جادوگر بود ولی چون فکر میکرد همسرشو از دست میده هیچ وقت اینو به کریس نگفته بود.اما بعد از اینکه نامه هاگوارتز اومد اعتراف کرد و برخلاف باورش اتفاق بدی نیفتاد.
عاشق هاگوارتز و گروهشه و به درس دفاع در برابر جادوس سیاه و معجون سازی خیلی علاقه داره.
دوست داره عضو مرگخواران بشه و به لرد بزرگ خدمت کنه.
منطقی هست و عاشق ریونکلاو ولی با ادمای بی منطق رفتار وحشتناکی میکنه(مثل مرحوم ساحره ردا فروشی که اظهار داشت که ردایی که یه اینچ بهش کوتاه بود اندازشه)
ساحره ها بهش علاقه نشون میدن البته متقابله
نمیدونم شاید مهره مار داره بچه!!
گفتم که عاشق ریونکلاوه؟البته بغیر از مواقعی که عجله داره و نمیتونه سوال در ورودی خوابگاهشونو جواب بده

من قبلا عضو شدم الان میخواستم بنا به دلایلی بعضی اطلاعاتو تو توضیحاتم تغییر بدید ممنون.

انجام شد.


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۱۸:۵۰:۴۲
ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۱۸:۵۱:۵۵
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۷ ۲۲:۳۲:۴۹

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
_لوسیوس چه خاکی به سرمون بریزیم؟؟
نارسیسا این را گفت و به سمت آتش وردهای مختلفی سرازیر کرد.
_من نمیدونم فقط میدونم که غذا..یعنی بانز آمادست!
پای بانز را در دیس میگذارد و سعی میکند شکل انسانی اش را تا حد ممکن کم کند.
نارسیسا میگوید:
_اتیشو چیکار کنیمممم؟
لوسیوس که سرگرم زدن سر و ته پای بانز است میگوید:
_میتونیم دراکو و بلاتریکس رو بندازیم روش خاموش...
نارسیسا فریاد میزند:
_سااااکتتت!
ناگهان از بیرون صدای ارباب به گوش میرسد
_لینی مقاومت بی فایدس.چه راهی بهتر از اینکه در راه سیر کردن فرزند ما خورده شوی؟
لوسیوس با حالتی پوکر فیس مانند میگوید:
_فعلا تو اینجا باش تا من اینو ببرم برای ارباب
و از پله ها پایین میرود
_بفرمایید اینم غذا!
لرد با نگاه خیره ای میگوید:
_الان وقتشه؟بدیم نجینی بخورتت؟
لوسیوس با حالتی مظلوم میگوید:
_ببخشید ارباب یک دیر پخته گوشتای قصابیه محلمون..
_خب بیاور که شروع کنیم!
لوسیوس دیس را روی میز میگذارد.
لرد اول به غذا سپس به لوسیوس مینگردو میگوید:
_همه چیز خوب است فقط بگو این علامت:زنده باد ارباب روی این گوشت چیکار میکند؟
لوسیوس نگاهی هراسان به لرد میاندازد و زیر لب میگوید:
_بانز خدا لعنتت کنه!آخه روی پا جای خالکوبیه؟؟


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
کراب نشسته بود و درحالی که بغض گلویش را گرفته بود به لینی خیره شده بود.
ناگهان درباز شد و پسرکی جوان داخل شد.
_لینی..لینی آمار این پسررو واسم در بیار بدو!
و به سمت پسر میرود
_سلام عزیزم اومدی عضو ارتش پر ابهت ما بشی؟؟
_ارتش؟نه!
و قیافه مظلوم شده کراب را میبیند
_حالا اسمش چی هست؟
کراب گل از گلش میشکفت و میگوید:
_ارتتتتششش صوررتیی!!
پسرک میزند زیر خنده و روی صندلی ولو میشود
_اسم بهتری نداشتید؟؟؟
و دوباره میخندد.
در همین هنگام قبل از اینکه کراب گریه اش بگیرد لینی میرسد
_کریس چمبرز.مهاجم کوییدیچ ریونکلاو.عاشق کروهشه همینو فهمیدم تا الان.
کراب با صدایی که دوباره امیدوار بود گفت:
_به!به!لینی ببین مهاجم ریونکلاو بازیکن ستاره کوییدیچ میخواد به ما بپیونده!
کریس چشم غره ای میرود و میگوید:
_کوییدیچ؟اون ورزش مسخره رو میگی؟به من چه ربطی داره؟
کراب نا امید میشود و به لینی خیره میشود.
_خب یه ریونکلاویی فوق العاده که هستی؟مگه نه؟باهوش و زیرک!!
کریس با حالتی بی خیال میگوید:
_میدونی..حالا که فکر میکنم میبینم گروهمو دوست ندارم.از کلاه شاکیم برای این انتخاب...
کراب بلند میگوید:
_لینی؟؟میشه بگی منبعت چیه؟
لینی با صدایی بلندتر میگوید:
_به من چه که توی احمق هی یادت میره که دنیا برعکس شده!!
کراب با خجالت میگوید:
_اوه..ببخشید
کریس نگاهی خشمگین به آنها میاندازد و میگوید:
_گرفتید مارو؟چی میگید اصلا؟؟من که میرم کافه سر کوچه اصلا از دست شما راحت شم اه!
کراب به لینی نگاه میکند و بغضش را فرو میدهد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
بعد از اینکه دامبلدور کل گلای جنگل رو سرزنده کرد و پرنده ها رو پرواز داد.بالاخره با سرعت بیشتری راه افتادند
_هی اینجا یه گل کوچولوی دیگه داریم..
هکتور با عصبانیت گفت:
_نههههه!
لینی که سعی میکرد هکتور را آرام کند با لحنی نرم گفت:
_خفه شو
دامبلدور آرام آرام برگشت و گفت:
_چی نه پسرم؟
هکتور که خشمش را فرو میخورد گفت:
_هیچی گفتم ممک..ممکنه دیر بشه.
_خب به هر حال من باید این گلو ترمیم کنم یه دیقه کار داره پسرم...
هکتور به لینی نگاه کرد.که ناگهان از پشتشان صدایی باشکوه و جذبه آمد
_ای بی عرضه ها!یه ریشوی صد و پنجاه ساله رو نتونستید بیارید پیش من؟خودم اومدم دیگه انقدر لفتش دادید!
هکتور دستی به موهایش میکشد و میگوید:
_اخه قربان شما نمیدونید این...
_ساکت!خب حالا تو آلبوس عزیز...دوست داری چجوری بمیری؟آوادا کداورا؟یا..یا..بلاتریکس یا چی؟؟
بلاتریکس که تازه از پشت سر ارباب بیرون آمده است میگوید:
_یا اینکه بدیم مار بلند مرتبه نجینی بخورتش!
لرد با خنده ای شیطانی میگوید:
_آفرین...آفرین ولی نظر من اینه که اول آوادا کداورا بعد بدیم نجینی بخورتش.ها؟!
بلاتریکس،هکتور و لینی با هم میگویند:
_عالیه ارباب
دامبلدور که هنوز مشغول سرپا کردن گل ها است میگوید:
اشکالی نداره عزیزانم من از مرگ هراسی ندارم ما نباید از مرگ بترسیم بلکه...
_ساکت!فقط یاد گرفته جملات قصار تحویل ما بده و البته!من نمیخوام تو رو به یه شکل معمولی بکشم..من تورا به دویلی جانانه دعوت میکنم آلبوس دامبلدور!



Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
اول اینکه سلام و عرض ادب. من تازه وارد هستم ولی خیلی دارم سعی میکنم فعال باشم که سریع تر بیام اینجا
میخواستم بزارم چندوقت دیگه که دیدم شما ماشالله مهربونید و تازه واردا هم اگه دلشون باهاتون باشه قبول میکنید.
این شد که گفتم خودمو محک بزنم شاید شد.

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!
خیر.شما کلا اون حرفایی که ثبلا تو بعضی تایپیک ها زدم فراموش کنید!ابلیوی ایت اصلا ما جو گرفتمون گفتیم بریم محفلی شیم که خطای بزرگی بود و الان پشیمونیم و ارزو داریم لرد سیاه مارو ببخشه(الانم از سوم شخص استفاده میکنم چونروم نمیشه بگم من )
2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چیست؟
اینکه ارباب جذبه داشت و قدرت ولی دامبی ریشو فقط میخواست کلمات قصار سرهم کنه تحویل ما بده

3-مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
قدرتمند شدن کنار لرددد.و خب معلومه خدمت به ارباب و در ضمن یکی اومد گفت ما گربه اربابیم؟منم جانور نمام سگه.اینجوری دیگه کلکسیون کامل میشه سگ و گربه با هم دارید

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
جینی ویزلی:زرافه ی قرمز

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
فروختن ریش دامبلدور به آرایشگاه ها
مسافرکشی با تسترال ها و لقمه حلال دراوردن

٦-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
کاری نداره که ولی میشه مثلا عکس اربابو بچسبونیم رو سرمون اربابو ببینن ترس بگیرتشون

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
هر رفتاری که شایسته ایشان باشد.خوبه مغز بیاریم هر روز بخوره؟اا ببخشید اون مار ضحاک بود البته اگه نجینی عزیز هم میخوره میاریم براش اصلا یه منو ایشون به من بدن.
8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
زدن که خوفناک تر به نظر بیان
حتما بعدشم دادن دامبلدور بزاره رو ریش انبوهش گم نشه

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
گفتم که بدیم ارایشگاه بزنن به کله مردم،شکلات های برتی بات با طعم ریش دامبی،بندازیم تو شومینه ارباب بلکه یه استفاده مفیدی ازش بشه و برای ارباب گرما تولید کنه


سلام كريس!

به طرز عجيبى درخواستتون رو نديده بودم.
ببينين بيشتر كار ما، به صورت گروهى انجام ميشه. در نتيجه شما بايد به يه سطح قابل قبولى برسيد كه بتونيد پا به پاى گروه حركت كنين.
بايد سوژه ها رو بشناسيد، با شخصيت ها آشنا شين. خوب بنويسين و سوژه ها رو بلد باشين.
اين چطور ممكنه؟
اينطورى كه زياد بخونيد، بنويسيد و نقد بگيريد.
با توجه به نقدها و نكاتي كه گفته ميشه، بيشتر بنويسيد. اين كار رو هم تو ايفا انجام بدين نه تو گروه خصوصيتون. چون كه ما، گروه خصوصى شما رو نميبينيم.
پس شروع كنين... مطمئنم به زودى خودتون هم با خيال راحت ترى ميتونين بياين و درخواست بدين.

موفق باشيد.






ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۶ ۲۱:۲۵:۱۹
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۵ ۲۱:۳۸:۲۲

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کلاه گروه بندی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۶ آبان ۱۳۹۷
چند هفته گذشته بود.از زمانی که کریس چمبرز در میان حیرت خانواده ماگل خود،نامه ای از مدرسه دریافت کرده بود.
یک مدرسه غیر عادی،هاگوارتز.
حالا بعد از این که در مغازه فلوریش و بلاتز کتاب ها را درو میکرد و در چوبدستی فروشی اقای الیوندر با خوشحالی چوب شاه بلوطش که طبق گفته اقای الیوندر او را انتخاب کرده بود در دست گرفته بود،کنار چهار میز ایستاده بود.نگران و پریشان.
در کدام گروه میافتاد؟هیچ شناختی از انها نداشت اما طبق شعری که کلاهی عجیب و غریب خوانده بود.گریفیندوری ها شجاع اسلیترینی ها مغرور و اصیل زاده ولی دوستای خوب برای همدیگه،ریونکلاوی ها باهوش با فکر باز و هافلپافیا مهربون و صادق بودن.
حروف الفبا را میشمرد و سعی میکرد بفهمد با حرف c فامیلی اش کی نوبت به او میرسد.
_چمبرز.کریس!
تصمیم گرفت آرام باشد.پس مصمم به سمت کلاه قدیمی راه افتاد.زنی با قیافه بسیار جدی اما مهربان کلاه را بر سرش گذاشت.
_اوممم.تیزهوش،تخیل و فکر باز،تشنه حل مسایل دشوار...اگه تو ریونکلاو نندازمت،پس هیچ گروه دیگه ای هم نمیتونم بندازمت!
و بلند تر فریاد زد:
_رییونکلاااو!!
کلاه را از روی سرش برداشت و به زن داد میدانست کلاه درست انتخاب میکند به سمت میز گروه ریونکلاو دوید و به نوجوانانی که سر میز ریونکلاو برای او دست میزدند لبخند گل و گشادی زد.
انگار از همان لحظه به شکل عجیبی به ریونکلاو تعلق یافته بود...


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷
دلفی همچنان در دفترش نشسته بود.
_الان دیگه باید یکی بیاد
و لباسش را مرتب میکند.ناگهان پسری در میزند و وارد میشود.
_سلام پسرم!بالاخره بعد از این همه محفلی و مرگ خوار یه جادوگر معمولی ونوجوان تازه وارد اومد!!
_تازه وارد کیه؟؟من مهاجم کوییدیچ ریونکلاوم!
دلفی سرش را خاراند و گفت:
_البته من منظورم چیز دیگه بود..
و در برگه اش مینویسد:پرخاشگری
_دکتر دوتامون میدونیم که من برای گواهی سلامتیم اینجام و شما هم بخاطر گالیون!
دلفی که از درک و فهم پسرک آشکار شاداب شده است میگوید:
_پس گالیون مارو بده!
_من اگه گالیون داشتم یه جاروی درست حسابی میخریدم!
دلفی که حسابی تو ذوقش خورده است میگوید:
_پس چیکار میکنی؟میدونی که باید گواهی...
_من میدونم تو بچه لرد سیاهی!!
دلفی با بی تفاوتی میگوید:
_اینو که همه میدونن.تو معرفی خودمم نوشتم!!
_تو چی نوشتی؟!!
_ایبابا توام که هیچی نمیدونی!
_این که پارسل تانگی؟؟
_اینم همه میدونن
_شومسار چطور؟
دلفی چشم غره میرود و میگوید:
_میدونن
اینکه نتونستی هری پاتر رو توی دویل شکست بدی؟؟
اینبار دلفی با خشم آشکاری میگوید:
_اونم همه میدونن اه!
_خب اینکه سعی داشتی با یه پسری که ده سال از خودت کوچیکتر بود به اسم آلبوس...
_اون فقط یه نقشه بود!حالا خفه شو و برو بیرون!گالیون نخواستیم!برو تا نگفتم اوادا...
کریس چمبرز با سرع به بیرون میدود.
دلفی نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_پسره ی تازه وارد رو مخ!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷
_محاله!اون یه مرگ خواره!میکشتمون!!!
رون این را میگوید و با عصبانیت پایش را به درختی میکوبد.
هرماینی سخت مشغول فکر کردن است.هری با طعنه میگوید:
_قطعا توی کتابخونه کتابی پیدا نمیشه که توش نوشته باشه چجوری گردن بند لینی وارنر مرگخوار پیکسی رو گرفت!
هرماینی نگاه تند و تیزی به او میکند.
_یه فک خوب دارم.
رون چاپلوسانه میگوید:
_تو همیشه فکرای خوب داری!
هرماینی با سرمستی قابل ملاحظه ای میگوید:
_اون گردنبند به جونش بستس..
هری با عصبانیت میگوید:
_مرسی از روحیه دهی تون!!
هرماینی که کلافه شده است با عصبانیت میبگوید:
_هری.میذاری حرف بزنم؟
وقتی سکوت برقرار میشود هرماینی ادامه میدهد:
_ماهم میتونیم بهش یه چیزی بدیم عین کاری که اون دختره کرد میدونید یعنی یه چیزی که دوست داره رو با گردنبنده معاوضه کنیم.
هری میگوید:
_ولی ما که نمیدونیم..
هرماینی دستی به موهایش میکشد و میگوید:
_ازش میپرسیم ها؟ پیدا کردن یه پیکسی آبی که اونجا تو راه پله گشت میزنه کار سختی نیست!
هری با شیطنت میگوید:
ولی خب کی باید با اون صحبت کنه؟
و هردو به رون خیره میشوند
رون پوزخندی میزند و میگوید:
شوخی میکنید دیگه نه؟
و سپس قیافه متعجبی به خود میگیرد و میگوید بچه ها تروخدا..
هری و هرماینی دو دست رون را میگیرند و او را به سمت راه پله ها میکشند
رون گریه کنان میگوید:
_بچه ها نهههه!خواهش میکنم!من دوستتونم!نهه!!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷
میگم بیا دویل کنیم!
بعد فرار میکنم چون میدونم میمیرم
هنگام فرار بهش میگم
_دماغتو گربه خورده؟
بعد اگه اوادا کداوراش بهم نخورد میام بیرون


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.