هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸
- واقعا ازتون ممنونم ارباب.
- الآن با حالت تمسخر از ما تشکر کردی؟

ارباب حواسش به همه چیز بود!
- عه نه، اثرات نبود نیشه ارباب، واقعا ازتون ممنونم ارباب!
- بهتر شد. خب دیگه... مرگخوارانمان! این ملعون نیش جا گذارنده را ببرید.

مرگخواران و جلوتر از همه، بلاتریکس با شنیدن فریاد ارباب، به امید دیدن یک دزد یا محفلی به اتاق اربابشان حمله ور شدند؛ اما با دیدن لینی از تعجب میخکوب شدند.
- الان ارباب به لینی گفتن ملعون؟
- تو این کتابِ نوشته اینا تاثیرات نیشه.
- نیش؟!

و ناگهان همهمه ها با صدای بلاتریکس خاموش شد.
- مگه نشنیدید ارباب چی گفت؟ بگیرینش!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادگاه خانواده‌ی شماره 10
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
بسم المرلین و التعدد الزوجات!


اینجانب، تام جاگسن، قاضیِ دادگاه خانواده ی شماره 10وزارت سحر و جادو، نظر به اختیاراتی که به من داده شده است؛ بدینوسیله به شکایات زوجات رودولف لسترنج، رسیدگی می‌کنم.

1) سو لی
پس از شکایت شما، ماموران ما بررسی های میدانیِ مورد نیاز را انجام داده و نتیجه دادگاه به شرح ذیل است:

بانو سو لی، دادگاه خانواده، وابسته به وزارت نظافت و تقارن می‌شود و دلیل دوم شما برای طلاق، با اصرار های وزیر دلیلی منطقی برای طلاق از رودولف لسترنج شناخته می‌شود. به امید اینکه ایشان بتوانند همسران خود را کنترل کرده و تقارن خانه ی ریدل را بر هم نزنند.
با حکم دادگاه رسمی، ازدواج شما باطل می‌گردد.

2) گابریل دلاکور
شکایت شما به دلیل وزیر بودن به دلیل دلایل مستحکم و کافی پذیرفته است و رای دادگاه به شرح ذیل است:

بانو گابریل دلاکور، دادگاه خانواده دلیل اول شما برای طلاق را می‌پذیرد، زیرا قانون اولِ تعدد زوجات، رعایت مساوات است و آقای رودولف لسترنج، این مورد را رعایت نکرده اند. بدینوسیله با حکم دادگاه ازدواج شما نیز باطل می‌گردد.

3) تاتسویا موتویاما
شکایت شما، با استناد به کاتانا دلایل محکمتان پذیرفته است و متن نامه دادگاه به شما بدین شرح است:

متن؟ متن نمیخواد آقا کاتانا رو نمیبینی شما؟

4) ربکا لاک‌وود
شکایت شما، با توجه به کمبود سن وارد است و نامه دادگاه بدین شرح است:

بانو ربکا لاک‌وود، شکایت شما بدلیل کمبود سن و قانون جدید آسلام در مورد ازدواج کودکان، پذیرفته است و رودولف لسترنج، ملزم به طلاق شما نیز می‌باشد.

5) اما دابز و پنه لوپه کلیرواتر
شکایت شما دو نفر، با توجه به عقاید و تفکرات غیر همسان پذیرفته و رای به شرح ذیل است:

بانوان اما دابز و پنه لوپه کلیرواتر، نظر به مخالف بودن عقاید و تکفرات شما با جناب آقای لسترنج و باقی همسران ایشان و آزادی عمل و تفکر در آسلام و مآسلامین، طلاق شما از رودولف لسترنج نیست پذیرفته است.

6) جوزفین مونتگومری
شکایت شما، به دلیل متن شکایت طولانی و خوانده نشدن آن محکمه پسند بودن آن، مورد قبول است:

بانو جوزفین مونتگومری، با دیدن تصاویر کارت ملی شما، بی کمالات بودن شما تایید و شما نیز از رودولف لسترنج، طلاق می گیرید.

7) الا ویلکینس
شکایت شما، به دلیل اهمیت تحصیل در آسلام پذیرفته و نتیجه بدین شرح است:

بانو الا ویلکینس، نظر به قصد شما برای ادامه تحصیل، شما از رودولف لسترنج طلاق گرفته و بورسیه تحصیلی نیز می‌شوید، باشد که دانشمند شوید!

در نهایت، باقیِ همسران رودولف لسترنج، نظر به راضی بودن به زندگیِ‌شان، همسر ایشان مانده و در کنار هم زندگی خواهند کرد.

تام جاگسن، قاضی رسمی دادگاه خانواده،.
و من المرلین توفیق!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۶ ۲۲:۳۰:۲۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۶ ۲۲:۳۲:۳۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸
همان لحظه، خانه ی ریدل ها

مرگخواران بالای سر لرد حلقه زده بودند و به او خیره شده بودند.
- اینجا نوشته یه شُک میتونه کسی که غش کرده رو بیدار کنه!

دروئلا همین‌طور که سرش را در کتاب فرو کرده بود و با دست جلوی رابستن که قصد حمله و پرسیدن سوال داشت را می‌گرفت.
از طرفی دیگر، رودولف برای جلب نظر ساحره های خانه ی ریدل، با چهره ای دکترانه به سمت دامبل‌لرد آمد.
- اوه! فکرشو می‌کردم! تنها راهش همینه.

و قمه اش را کشید! دامبل‌لرد که تا اون لحظه فکر می‌کرد مرگخواران او را نوازش کرده یا با آرامی و ملایمت با او برخورد می‌کنند، با دیدن قمه ی رودولف ناگهان بلند شد.
- فرزن... مرگخواران ما! ما به اذن خودمان بلند شدیم! تصمیمی مهم داریم.

با این صحبت دامبل‌لرد، تمام مرگخواران در سر خود فکرهایی برای تصمیم او گرفتند.
- ارباب حتما می‌خوان بزرگترین کتابخونه ی جهان رو تاسیس کنن!
- وای خدای من کردن میشم! ارباب میخوان برای من سفینه ساختن کنن!
- ارباب می‌خوان بالاخره منو به جانشینیشون انتصاب کنن!

اما با صحبت دامبل‌لرد تمام افکار آنها ناپدید شد.
- می‌خواهیم نام اینجا را عوض کنیم، عش... یعنی ابهتش کمه. اسم پیشنهادی ای دارین؟


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱۱/۲۱ ۱۵:۳۶:۱۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
نقل قول:
۱. مهم‌ترین سوتی‌ای که در طول عضویتت دادی رو به طور کامل شرح بده!

اوه اوه. سالی که نکوست از بهارش پیداست!
خب، اول با عرض و طول و ارتفاع سلام به خواننده ها، تران... یعنی و بقیه!
من سوتی کلا زیاد میدم، البته خیلیاشون کوچیکن و خیلی تو چشم نیستن، ولی یکیش که همین چند وقت پیش با مرلین درباره ش گفتیم و خندیدم بزرگترینش بوده، داستان از این قراره که یه روز داشتم توی تاپیکا میگشتم (حدودا 5 ماه پیش) و یهو دیدم یکی به اسم "کنت الاف" پست زده؛ ازونجایی که اسمشو قبلا ندیده بودم، فکر کردم که عضو جدیده، نتیجتا رفتم سراغ پستش و بعد از خوندن پستش دیدم از لحاظ یه تازه کار، او لا لا! چه کرده! بعد بخاطر اینکه خیلی آدم مهربون و روحیه بده ای هم هستم () یه پخ با این مضمون دادم به کنت:

- پستت رو خوندم، واقعا ترکونده بودی پسر؛ دیدم نامردیِ اگه بخاطر یه همچین پستی تشکر نکنم ازت!

خلاصه، کرک و پر کنت (مرلین فعلی) رو ریزوندم.

نقل قول:
۲.به نظر من خیلی نسبت به قبل تصمیم های درست تری میگیری و خیلی محتاط تر عمل میکنی. چیشد که تامی شدی محتاط؟

اولا که، نظر لطفتونه! ولی خارج از شوخی، خودمم یه همچین حسی رو دارم، و فکر کنم دلیلشم بیشتر بچه های وزارت باشن، کلا تجربه ی وزارت خیلی رو شخصیتم توی سایت، و حتی خارج از اون تاثیر داشته.

نقل قول:
۳. لینک اولین پست ایفائیت رو با اولین شناسه‌ت رد کن بیاد!

:وی از این که در این مصاحبه شرکت کرده است، پشیمان می‌شود!: ایناهاش

نقل قول:
۴. در طول تاریخ عضویتت با کسی به مشکل خوردی؟ کی؟ چرا؟

خداروشکر تا اینجا عضویت بی حاشیه ای رو گذروندم (از بس که بچه ی خوبیم من! )، ولی یکبار یه سو تفاهمی با راب پیش اومده بود، که هم من از دست اون ناراحت بودم، هم اون از دست من؛ و هر دو هم به اشتباه!

نقل قول:
۵. چه شناسه‌هایی داشتی تا حالا؟

اولین شناسه ای که باهاش عضو سایت شدم، الفیاس دوج بود؛ بعدش یه دوره یه چندماهی ای رو نبودم، تا اینکه پاییز 97 با شناسه ی فیلیوس فلیت ویک برگشتم و بعد، شدم این تام گوگول مگولی ای که می بینید.
نقل قول:
۶.چرا اولین بار که اومدی سایت مستقیم رفتی سراغ شخصیت فلیت ویک؟ علت انتخاب تام گور به گور نشده چی بود؟

اولین باری که اومدم سراغ فیلیوس نرفتما! اشتباه به سمع و نظرتون رسوندن ولی برای این با شناسه ی فلیت ویک به سایت برگشتم، چون حس می‌کردم که باید یه شخصیت معروف باشم تا بتونم خودمو تو سایت نشون بدم، ولی بعد از یه مدت دیدم که اصلا اینطور نیست و بخاطر اینکه می‌خواستم عضو مرگخواران بشم، و مهم تر از اون بتونم یه شخصیت پردازی ای توی سایت داشته باشم اومدم سراغ جاگسن که توی لیست فقط زده بود "مرگخوار جاگسن".

نقل قول:
۷. پستای چه کسانی رو به طور جدی دنبال می‌کنی و از خوندنشون لذت می‌بری؟(سه نفر)

نمیشه چهارتا باشن؟ پنج تا حتی؟!
خب خودم به شخصه پستایی که: ارباب، هوریس، مروپ، گابریل و رودولف میزنن رو حتما میخونم، چون واقعا قلمشون رو دوست دارم و لذت می‌برم از نوشته هاشون.

نقل قول:
۸. چهار تا از شخصیتایی که بنظرت بیشترین کمک رو به سایت رسوندن نام ببر.

اول از همه از رز ویزلی تشکر میکنم، که اولین شناسه ای که باهاش عضو شدم اگه رز نبود، سایت رو به فنا می‌دادم. بعد از اون از سو و لینی خیلی تشکر میکنم، بابت نقد ها و راهنمایی هاشون، از تمام بچه های وزارت هم تشکر می‌کنم که همیشه بودن و راهنماییم کردن و بیشتر از همه از ارباب که همیشه پشت همه ی اعضای سایت، نه فقط مرگخوارا، هستن!

نقل قول:
۹. بهترین دوستت توی سایت، و کسی که باهاش رودروایسی داری کیه؟(بله تام مامان من با کیک خربزه و عسل خام نمیشم.)

خب خب خب... اول از همه دوست‌ها! من با بچه های وزارت خونه و زوپس در ارتباط "جادوگرامی" هستم، ولی کسی که بیشتر از همه پرحرفیام رو تحمل کرده و مثل یه خواهر بزرگ‌تر کنارم بوده، بانو مروپ هستش.
و کسی که همیشه از حرف زدن باهاش میترسم... بانو بلاتریکسه! واقعا هم نمیدونم چرا!

نقل قول:
۱۰. لینک دوتا از پستای موردعلاقه‌ت رو بفرست!

اولیش که پست بی نظیر لرد بود که توش از همه ی مرگخوارا اسم برده بودن، ایناهاش، و دومیش هم بنظرم بهترین پست جدی ایه که توی سایت زده شده، و از ویولت هستش، اونم اینجاست.

نقل قول:
۱۱.کدوم شخصیت‌پردازی‌ رو توی سایت می‌پسندی؟

سلطان ایده ها! راب! کسی که برای شخصیت تام هم خیلی کمکم کرد، و شخصیت پردازی خودش خیلی خوبه بنظرم، طوری که همه جا میتونه وارد شه و از همه مهم‌تر یه سوژه ی ساده داره که همه میتونن استفاده کنن ازش.

نقل قول:
۱۲. اگه همه‌ی شخصیت‌ها باز باشه و دستت توی انتخاب آزاد، کدوم رو انتخاب می کنی و چرا؟

این یکم جای فکر داره، ولی از اون جایی که با تام توی سایت شناخته شدم، تام رو خیلی خیلی دوست دارم و باهاش احساس نزدیکی می‌کنم، طوری که کلا اسم تام تو فیلم یا هرجای دیگه ای میشنوم ناخودآگاه سرم بر می‌گرده!

نقل قول:
۱۳. چی شد که فیلیوس رو بستی و تام مرگخوار شدی؟

زمانی که با فیلیوس عضو سایت شدم وضعیت محفل واقعا اسفبار بود، تمام بار محفل به دوش کریس (لعنت المرلین علیه ) با پنی (گابریل فعلی) بود و واقعا می‌دیدم دامبل فعالیت خاصی نداره ولی از اون ور ارباب همیشه فعال بودن و در حال راهنمایی، اینطور بود که به سمت مرگخوارا تمایل پیدا کردم، ولی دامبلدور فعلی واقعا خوب داره کار می‌کنه و امیدوارم بتونه سایتو از یک قطبی بودن در بیاره.

نقل قول:
۱۴. سوژه ایفایی تام از کجا اومد؟

همونطور که بالاتر گفتم سوژه اش رو یه روز که داشتیم با راب صحبت می‌کردیم راب بهم داد و واقعا هم ازش ممنونم، ولی حس میکنم دارم در حق سوژه کم کاری میکنم، و امیدوارم بتونم بیشتر سوژه ی تام رو جا بندازم چون ایده ی راب خیلی نابه.

نقل قول:
۱۵. چرا با وجود اینکه سوژه برای ایفای نقش داری اما خیلی کم توی سایت فعالیت می کنی و در موردش می نویسی؟

ترس! بیشترین دلیلش فک کنم همین باشه، می‌ترسم از اینکه ملت پیش خودشون بگن فلانی رولش چرا انقدر بده، و فکر کنم یه وسواس غلط هم هست، ولی دارم تلاش می‌کنم از بین ببرمش و سوژه ی تام رو جا بندازم و از اون مهم تر به سایت کمک کنم

نقل قول:
۱۶. دوتا از اعضای قدیمی که دوست داری برگردن کیا هستن و چرا؟

نمیشه سه تا باز؟
توی سبک طنز خیلی دوست دارم مورفین برگردن، گرچه چند هفته پیش خیلی روح مانند اومدن و رفتن، ولی امیدوارم بیان و موندگار بشن. توی بحث جدی نویسی واقعا پستای ویولت رو دوست دارم و امیدوارم هرچی زودتر برگرده و توی بحث مختلط نویسی (!) جیمزتدیا واقعا بی نظیر بودن، هم توی جدی نویسی و هم طنز نویسی و حتی فن فیکشن نویسی!

نقل قول:
۱۷. چه اتفاق خاص و جالبی در طول مدت عضویتت رخ داده که برات جالب و دوست‌داشتنی بوده و همیشه برات یه خاطره جذاب راجع به سایت محسوب می‌شده؟ لطفا با جزئیات اون اتفاق رو شرح بده.

چه اتفاقی بهتر از دوست پیدا کردن می‌تونه باشه؟ مطمئنا تجربه ی جزو کابینه بودن امسال خیلی خوب بود، اینکه با دوستای خوبی مثل مرلین، فنر (این البته میخواد منو بکشه )، مروپ یا ئلا آشنا شدم خیلی اتفاق خوبی بود، و شاید اگه نبود این اتفاق از سایت می‌رفتم.

نقل قول:
۱۸.نظارت چطوره؟ به نظرت ناظر بودن خوبه یا بد؟

قبل از اینکه نظارت آزکابان رو برعهده بگیرم، خیلی شوق داشتم برای نظارت، ولی وقتی که نظارت رو گرفتم، تازه فهمیدم ناظرا چه کار سختی رو دارن، ما که یه تاپیک کم رول خور رو نظارتشو برعهده داریم خیلی وقت ها با ئلا می‌مونیم توی کارهاش، حالا بیاید مقایسه کنید با ناظرای تاپیکای پر طرفدار مثل خانه ی ریدل ها یا تاپیکای خصوصی.

نقل قول:
۱۹. وزارتخونه در راستای مفرح سازی بیشتر فعالیت توی سایت چه اقداماتی میتونه انجام بده؟

ببینید خیلیا فکر میکنن وزارت خونه خیلی نقش بزرگی توی سایت داره، ولی مطمئن باشین اینطور نیست! وزارت بنظرم درست ترش معاونت ایفای نقشه، وزارت نقشش تولید سوژه ست و کار اصلی رو اعضا با فعالیتشون و حمایت از اون سوژه انجام میدن، حالا این دوماهِ آخر سال که سورپرایز زیاد داریم.

نقل قول:
۲۰. تا حالا شده فکر کنی که فعالیت توی این سایت وقت تلف کردنه؟

نِوِر اِوِر! آخه کدوم آدم عاقلی اینطور فکر میکنه؟ :| نه تنها وقت تلف کردن نیست که به قوه ی تخیل، یادگرفتن درست نویسی اونم توی این دوره ای که شبکه های اجتماعی گند زدن به گرامر فارسی، و مهم تر از همه یه تفریح سالم فارغ از سن و ساله!

نقل قول:
۲۱. کدوم دوره‌ی زمانی از فعالیتت توی سایت رو بیشتر دوست داشتی؟

حال و آینده! بنظرم با پیشبرد شخصیت سازیم و پررنگ تر شدن شخصیتم توی سایت، سایت حداقل برای خودم جذابتر میشه، گرچه الان هم خیلی با سایت حال میکنم

نقل قول:
۲۲.الگوی نویسندگی داری؟ منظورم کسی هست که خوندن نوشته هاش همیشه روت تاثیر گذاشته و سبک نویسندگیش مورد تاییدته. میتونه انتخابت از اعضای سایت باشه یا حتی نویسنده های بیرون سایت.

ببینید، نویسندگی توی سایت و خارج از اون خیلی فرق داره، ولی کسی که توی سایت از نوشته هاش خوشم میاد و یه جورایی الگو گرفتم ازش، هوریس اسلاگهورن بوده؛ اما نویسنده ای که همیشه دوست دارم یه روزی بتونم مثلش فضا رو توصیف کنم، "موراکامی" هستش که واقعا من با کتاب "کافکا در ساحل" ش زندگی کردم و پیشنهاد میکنم اگه نخوندید حتما بخونید.

نقل قول:
۲۳. نظرت نسبت به نسل جدید و آینده سازان فردای سایت جادوگران چیه؟

خیلی خوب و مثبت! نسلی که من می‌بینم، کسانی مثل ربکا یا وین هاپکینز مطمئنا اگه حرف نقاد هارو گوش کنن و به توصیه هاشون عمل میتونن موفق باشن، ولی توصیه ای که به اونها و مهم تر از همه خودم دارم، اینه که هیچ وقت از کسی تقلید نکنن.

نقل قول:
۲۴. میدونم خیلی اهل مطالعه ای. چیشد که نسبت به بخش عظیمی از هم نسلی هات یه راه دیگه پیش گرفتی و بجای محدود کردن زندگیت به بازی و فضای مجازی به مطالعه رو آوردی؟ چه تاثیری توی زندگیت داشت؟

شرمنده می‌کنید واقعا. من از وقتی که سواد دار شدم همیشه دوست داشتم کتاب بخونم، چون تنها چیزی که می‌تونه حتی از یه عینک واقعیت مجازی، بیشتر تورو به یه واقعیت مجازی ببره، کتابه! ببینید نه از این ور بوم افتادن خوبه، و نه از اون ورش. چون کسایی هستن که زندگی نمی‌کنن و صرفا در حال مطالعن، یا کسایی که تمام زندگی شون خلاصه شده توی PS4، غذا و خواب. و اینکه همیشه یه تاثیر مثبت داشته مطالعه تو زندگیم، اینکه همیشه بهتر تونستم ارتباط برقرار کنم و اینکه تونستم اینجا باشم خودش از تاثیرات مثبتشه!

نقل قول:
۲۵.اوایل ورودت چه چالش هایی برات پیش اومد و چه چیزی باعث موندنت شد؟

اولین چیزی که با ورود به این سایت به چشت می‌خوره، موجی از تفاوت هایی زیباست. میدونید چی میگم؟ یعنی یسری آدم با یسری طرز فکر مختلف و سبک های مختلف می‌بینی که همه باهم در ارتباطن و رقابتِ سالم، چیزیم که تونسته نگه داره منو توی این سایت، این بوده که می‌تونم فارغ از جنسیت، سن یا محل تولدم، اونی باشم که میخوام.

نقل قول:
۲۶. هر چه دل تنگت می خواهد بگو فرزندم. میتونی بین دل تنگی هات در مورد آشپزی بی نظیر منم بگی حتی.

رشوه نمی‌پذیرین تعریف هم میخواین؟
ولی جدا از شوخی، یه تشکر ویژه میکنم از تمام بچه های وزارت‌خونه.
و بعد از اون هم یه پیشنهاد برای همه دارم، حواستون به دور و بریاتون باشه، چون مهم ترین چیزی هستن که دارین.

با بهترین آرزوها؛
تام جاگسن.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۹۸
ریونکلاو vs گریفندور
سوژه: مسمومیت!

تصویر کوچک شده
- سوژه چیه گایز؟
- ویبره داشت؟ نه انصافا ویبره داشت؟
- خب بعد لیگ کوییدیچ و قدرت نماییمون دلم هوس کویی کرده بود.
- قدرت نماییتون؟ مطمئنی تیم تو بود که قهرمان شد؟

تام گناه داشت. آخه اون چه گناهی داشت که باید همش از طرف سو ضایع میشد؟
-
- باشه حالا بغض نکن، سوژه پیشنهاد بده.

تام فکر کرد... بیشتر فکر کرد و یه لحظه حواسش به شجره نامه ی جیبی ای که از ارباب داشت افتاد؛ بالاخره هرکسی شجره نامه ی ارباب رو نخونه تام باید می‌خوند!
- مسمومیت!
- ها؟
- مسمومیت. اونم با چیژ!
-

تام دست به قلم شد و نوشت...


روز کریسمسِ سال 2019

امروز روز کریسمس بود؛ هیچ چیز نمیتونست حالِ تام رو بد کنه... هیچ چیز!

- بچه ها امروز تمرین کوییدیچه، دیر نکنید وگرنه تضمینی واسه اجازه ی وارد شدنتون به تالار نیست.

تا اینکه این پیام روی سکه اش نمایان شد. خبر کوتاه بود و دردناک!
تام سوار بر جارویش شد و راه افتاد.

رختکن کوویدیچ ریونکلاو

هر کس به نحوی اعتراضش رو غرولند میکرد. البته شاید چوبدستی سو هم نسبت به صرفا "غرولند" کردنشون بی تاثیر نبود، اما ما چه‌کار به مسائل سیاسی و مدیریتی داریم، بذارین حرف خودمونو بزنیم.

- امروز دورهم جمعتون کردم تا تمرینمون رو برای بازی با تیم قدر گریفندور شروع کنیم؛ اما اول از همه میخوام به همتون کریسمس رو تبریک بگم و از بس که کاپیتانِ سخاوتمندی ام به این مناسبت این کیکارو هم بهتون کادو بدم.

این رفتار ها از سو بعید بود، اما چه کسی می‌داند شاید تغییر کرده بود!
پس، بازیکنان تیم در یک چشم به هم زدن تمام کیک هارو تموم کردند.

- حالا بریم سراغ تمرین!

از قضا تمرین آن روز یکی از بهترین تمرین های تاریخ ریون بود! همه چیز برای تام عجیب می‌نمود.

روز مسابقه، فردای کریسمس

از بازیکنان تیم ریونکلاو، دو نفر خواب، یکی در حال خندیدن، یکی در حال گریه کردن و دو نفر غایب و فقط سو سالم بود!

- این چه وضعشه؟!

وضع خیلی داغون بود، اما داغون تر هم می‌تونست باشه... و شد!
- من کلاغم!
- من مرغم! قوقولی قوقو!

شاید بگین که مرغ قوقولی قوقو نمیکنه، ولی گابریل کرد! به ریش مرلین قسم!
- منم که خوابم!

این آخری تام بود که این رو گفت و دستکش به دست از حال رفت.

- هِلو اِوری بادی! من یوآن آبرکرومبی هستم و امروز با بازیِ جذابِ دو تیم پر طرفدار یعنی "ریونکلاو" و "گریفندووور" در خدمت شماییم. البته خدمت که از شماست،، ولی خب به هر روی.

از همین اولِ بازی عدالت در گزارش یوآن موج مکزیکی می‌رفت و گاها تشویق ایسلندی هم می‌کرد!
- خب، بازیکنان گریفی رو میبینیم که دارن وارد زمین میشن و در راس اون ها... چی؟! اینجا توی لیست عله جیلتی ذکر شده ولی مضمون حتما همون عله ی ژله ای هستش. خب میگفتم عله ی ژله ای، ترامپ پشت سرش در حال مو پریشون کردن و همه رو افشون کردنه و بعد از اونها فنریر به شکل ببر طوری در حال خط و نشون کشیدن برای رقباست و پشت سر اونها بقیه ی تیم خیلی متین و بزرگوار وارد میشن.

بعد از پایان سر و صداهای هواداران گریفندور و ایستادن بازیکنان سر جاهاشون، بالاخره ریونکلاوی ها هم وارد شدند.

- خدای من! این دیگه چیه؟! آیا این، اون تیمِ قهرمانِ لیگ کوییدیچه؟ من که اینطور فکر نمی‌کنم و احتمالا بخاطر حضور نحس این یارو جاگسنه.

تام کلا گناه داشت. از هر دری حرف می‌شنید!

- خب، میگفتم اول از همه سو لی با چهره ای نه چندان سرحال غرولند کنان وارد میشه و پشت سرش دروئلا کتاب هاش رو پاره کرده و داره باهاشون کاردستی درست می‌کنه. در سمت چپ دروئلا، چو چانگ در کمال شادی به سر میبره و داره میخنده، پشت سر

بالاخره بعد از پایان پرحرفی های یوآن بازی شروع شد، آن هم چه بازیِ مهیجی!

- سرخگون در اختیار فنریر گری بکه، حالا پاسش میده به وب مسترِ اعظم، خودِ علی ژله ای جلو میره، علی شوت میکنه، همه منتظر واکنش های زیبایِ تام جاگسن هستند و... اوه شِت! تام به یکی از حلقه های تکیه داده و خوابش برده! گل اول برای گریفندور.

با صدای تشویق تماشاگرا تام، لحظه ای از خواب پرید.
- نامردا، بژارین به دردِ خودم بمیرم.

و دوباره به خواب رفت!

- حالا سو لی، باید بازی رو شروع کنه، سرخگون رو به لینی پاس میده، اوه شِت بیشتر! :vay1: لینی سرخگون به دست به سمت دروازه ی خودشون روونه شده! از کنار چوی خندان می‌گذره و ربکایِ درحال توهم رو دریبل میده، چه می‌‌کنه این لینی! حالا سرگون را به بالا پرتاب میکنه و اوه یس! با یه ضربه ی برگردون توپ رو به حلقه ی کوچکِ دروازه روونه می‌کنه.

القصه! دقایق همینطور می‌گذشتند و بازیکنان گریفندور با بی رحمیِ تمام توپ رو به لینی ای که حالا تتوی "عشقم گریفندور، عشقش گریفندور" رو تنش داشت پاس می‌دادن و به گل می‌رسیدن.

- حالا دوباره عله ژله ای، پاس میده به فنر، خودِ فنر! میزنه یا پاس میده؟ میزنه یا پاس میده؟! و... چی می‌بینم اسنیچ توی دست دروئلاست!

همان موقع که دروئلا در حال موشک درست کردن بود اسنیچ به موشکش گیر کرده بود و دروئلا اسنیچ رو از لای موشک درآورد تا کاردستیش خراب نشه و تیم رو برنده ی بازی کرد!

"فلش خیلی بک، قبل از تمرین ریونکلاو"

- خودشه، بگیرش!

آرتور ویزلی، سو رو داخل گونی انداخت و با کندن تارِ مویش خودش رو به شکل سو درآورد.

- آرتور! کیکای مخصوصی که مورفین برامون آماده کرد رو یادت نره.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
سلام پروف!
پست دوم هم ارسال شد.
هم‌تیمی: اما دابز


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: متروی لندن!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸
ادامه پستِ اما:
-----------
تام در رو باز کرد.

- آقای هلمز؟
- نه من جاگ... ها آره! خودمم.
- اجازه هست بیایم تو؟
- غلط کر... بله بله بفرمایید!

تام خیلی بازیگر ماهری بود، اگه اسکار سیاسی نبود، حتما به او می‌رسید!
بعد از ورود مردان غریبه به خانه و سلام و احوال پرسی، یکی از آنها شروع به صحبت کردن کرد.
- آقای هلمز، خیلی ممنونم که مارو به عنوان مهمان پذیرفتین. بدون اتلاف وقت، میرم سراغ اصل مطلب، برادرِ من، توماس وایت؛ دیروز در فاصله ی حدودا 800 متریِ خانه ی ما، دزدیده شده. اومدم اینجا تا از شما در رابطه با این مسئله کمک بگیرم. اصلا هم نگران مسئله ی مالی نباشید.

تام خیلی دوست داشت، به آنها کمک کند. اما از سوی دیگه ای باید شرلوک رو به وزارتخانه می‌برد؛ بعد از چند ثانیه بالاخره تصمیمش رو گرفت.
- من باهاتون میام!

"محل حادثه، صبح اون روز"

محل حادثه خیلی ساده و ساکت بود، تام بیشتر دقت کرد... بیشتر و بیشتر، و بالاخره اون چیزی که باید رو دید.
- ردِ کفش ورساچه اینجا مشخصه. این منطقه فقیر نشینه، دزد حتما پولدار بوده.

مثل اینکه بخشی از شرلوک درون تام بود!
تام دوباره به همه چیز دقیق شد، دوباره و دوباره... باز داشت سر نخ هایی دستش می‌اومد.
- اینجا هم یه تیکه پارچه افتاده، ابریشمه!

همینطور که تام با خودش فکر می‌کرد، دستی ناگهان او رو به درون چیزی کشید. او در حالی دزدیده شدن بود!

"محلی نامشخص، زمانی نامشخص"

- اوه، شرلوک عزیز! چقدر منتظر این صحنه بودم.

تام با دیدن چهره اش، او را شناخت، او جیمز موریارتی، بزرگترین دشمن شرلوک بود.
- مِ... مِ... من شرلوک نیستم؛ قسم میخورم! من فقط خودمو به شکل اون در آوردم.

جیمز، قدمی زد و به او نزدیک تر شد.
- اوه شرلوک، هیچ وقت فکر نمی‌کردم انقدر حقیر باشی، که برای فرار از دست من، خودتو انکار کنی. فقط جادو میتونه تو رو از اینجا نجات بده.

جادو... در ذهن تام جرقه ای خورد!
- مرسی بابت راهنماییت جیمز!

پاق!

تام در خانه ی شرلوک ظاهر شد، شرلوک رو بر روی شانه اش گذاشت و به وزارتخانه تلپورت کرد.
او از تجربه ی امروزش یاد گرفته بود هیچوقت به کاری که به او ربطی ندارد، وارد نشود و هرگز، قدرت دقت را دست‌کم نگیرد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸
سلام به همگی!

خب... خب... خب!
ببینین کی اینجاست! گبی جآن‌جآنآن!

3 تا سوال داشتم:
1) چرا دانشگاه فردوسی، چرا تهران نه؟
2) بنظرت مهم ترین دلیل جذابیت سایت (میتونی دوتا هم بگی من مهربونم ) برای شخص خودت چیه؟
3) اگه بتونی 5 نفر رو که نیستن برگردونی، کیارو میاوردی؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۸
اربابا!
ارباب کلا پست غمگین و جدی خیلی نمی‌زنم. این احتملا دومی یا سومی باشه.
خوب در اومده ارباب؟ دستمال لازم شده؟


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸
می‌دانید؛ گاهی وقت ها، گاهی آدم ها، دقیقا همان چیزی هستند که باید باشند.
دلسوز در عین جدیت، همیشه با ابهت، بهتر بخواهیم بگوییم... یک پدر!
کسی که در هر شرایطی و هر جایی، هستش که حالتو خوب کنه. هستش که بهت بگه عشق همیشه نباید سرخ و سفید باشه؛ عشق میتونه خودشو به سیاه ترین شکل ممکن نشون بده و هنوز عشق باشه!

برای تام اما، عشق واژه ی نامانوسی بود. نامانوس تر از برف در تابستان! و تجربه کردنش، مثل تجربه کردن شیرینیِ یک فلفل!
از وقتی که خودش رو شناخته بود با پلیدی و کینه بزرگ شده بود. از همون موقعی که هر روز پدرِ مستش مجازاتِ نبود مادرش رو روی اون پیاده می‌کرد. انگار... انگار مقصر تمام اشتباه های دنیا اون بود.
از همون روزها کینه ی دلش بزرگ‌تر و بزرگ‌تر میشد. تا یک شب سرد زمستونی، شبی که داخلش شمعی روشن نمی‌موند؛ نور سبزی خونه ای کوچیک و دلگیر رو روشن تر از همیشه کرد. روشنی ای منحوس! نحس تر از تاریک ترین روزهای تاریخ برای تام...

"فلش فوروارد"

امروز روز عجیبی بود. برای اولین بار، اربابش اون رو به یک دیدار دعوت کرده بود. آن هم تنها!
هر چیزی با خودش تصور می‌کرد.
- نکنه بابت صحبت کردن زیادیم ارباب ناراحت شدن؟! نکنه بخاطر اون روزیه که رداشون رو زیر پا خاکی کردم؟! نکنه...

ذهنش پر از "نکنه" ها بود و تهی از هر نتیجه...

- ارباب احضارت کردن جاگسن.

می‌دونست. می‌دونست که بالاخره می‌رسه. اما چرا؟ اون که اشتباهی نکرده بود. کرده بود؟
با لرزشی عجیب وارد شد. سکوتی مرگبار حکم فرما بود و فقط قژ قژِ در روغن نخورده ی اتاق اربابش این سکوت رو می‌شکست.

- بیا اینجا جاگسن!

نمی‌خواست، اما نمیشد... نمیشد نرود. بالاخره اربابش بود.
پاهایش تنِ خسته و بی روحش رو می‌کشید؛ جلوی اربابش زانو زد و منتظر شکنجه اش شد.
لحظات می‌گذشتند...
ناگهان دستی بر روی شانه اش نشست.
- درکت می‌کنیم تام! ماهم روزهای سختی داشتیم. ماهم کسی رو نداشتیم. اما تو اینطور نیستی! تو مارو داری. تو دوستانت رو داری، تو خانواده ی بزرگی به اسم مرگخوارها داری...

هضم این کلمات برایش به سختیِ هضم عشق بود؛ اما هضمش کرد!
منظورِ اربابش رو فهمید. اربابش بهش دلداری داده بود. غیر ممکن بود، لرد سیاه به کسی دلداری بدهد... اما شده بود.

همان لحظه با خودش عهد بست؛ عهد بست که تا جان دارد و تا زمانی که می‌تواند به اربابش خدمت کند.
افتخار می‌کرد! به خودش برای داشتن همچین اربابی افتخار می‌کرد.
شاید حالا معنیِ عشق و پدر، و ارتباطشون رو درک کرده بود..
پس به خودش قول داد... قولی همیشگی. قول داد تا می‌تواند برای شاد کردنِ اربابش تلاش کند.
به هر حال، او حالا تنها خانواده اش بود...


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.