هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳
لرد سیاه کبیر.... لرد ولدمورت

به خاطر اینکه انجمن های تحت نظر ایشون بسیار منظم و فعال هستن.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
سلام و درود خدمت ارباب!

ارباب اگه حالتان خوب شده، میشه این پست رو هم نقد کنید؟

نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی) ، پست 246



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳
رودولف همچنان که رنگش از سرخ به سفید تغییر میکرد گفت:
- ق...ق...قمه؟ کسی اسم قمه آورد؟

مورفین که همچنان داشت نقش نجات دهنده ی مرگخواران را ایفا میکرد گفت:
- نترش... ما فقط میخوایم اون چاقو های خوشگلتو اژت یکم قرض بگیریم.

رودولف که قمه هایش را در بغل گرفته بود گفت:
- مگه از رو نعش من رد بشید! من نمیذارم.

در محفل ققنوس:

نیرو های محفل ققنوس سر میز محقر و پوسیده ی شام نشسته بودند و مثل همیشه سوپ پیاز را بدون هیچ گونه اشتهایی میخوردند، اما ایندفعه شادی فوق العاده عجیبی در میان آن ها وجود داشت.

دامبلدور که به شدت به اداهای جیمز سیریوس میخندید گفت:
- جیمز! نکن اینکارارو! من پیرمردو از خنده به سکته میندازی ها.

جیمز سیریوس که با جادو بینی خود را غیب و ریشش را بلند کرده بود فریاد زد:
- آخه پروفسور قیافه ی ولدک با ریش..... خودتون تصور کنید! خیلی باحال میشه.

ملت محفلی:

پس از مقدار زیادی خنده از سوی ملت محفل ناگهان میز غذاخوری با صدایی مثل گرومپ خرد شد و همان غذای بخور و نمیر ملت محفل هم به خاک و خون کشیده شد و جیمز روی زمین پخش شد.

پس از دقایقی سکوت ناراحت کننده بالاخره جینی ویزلی جیغ کشان جلو آمد:
- مرلین ذلیلت کنه بچه! زدی همون میزی که بهش مینازیدیم رو هم ترکوندی! مرلین از رو زمین برت داره.

جینی پس ازمقداری داد و بیداد به طرف جیمز حمله کرد و جیمز را از ریش بلندش کشان کشان از آنجا دور کرد.

ملت محفل که شدیدا گرسنه بودند:

دامبلدور که متوجه شد روحیه ی ملت محلی در شرف تخریب شدن است گفت:
- ناراحت نباشید ای فرزندان روشنایی! به روز مذاکره فکر کنید که تصویر تام با ریش روی پیام امروز میره.

در خانه ی ریدل:

- اههه... بهت میگم بده من اون قمه ی لعنتیو! کارمون که تموم شد برش میگردونیم دیگه.
- نمیدم! من ناموسمو به هیچ کس نمیدم.

بلاتریکس با شنیدن این حرف غرید:
- اگه اون ناموسته، پس من کی هستم؟

رودولف که از حرفش پشیمان شده بود فریاد زد:
- تو همسر عزیزمی! تو مادر بچه.... چیز یعنی تو عشقمی.

بلاتریکس پس از شنیدن این حرفها کمی به فکر فرو رفت و گفت:
- خیلی خوب! بچه ها من میرم، شما ها به هر روشی که صلاح دونستید قمه هاشو بگیرید ازش.

به محض اینکه حواس مرگخواران از رودولف به سمت بلاتریکس پرت شد، رودولف با سرعت نور به اتاق تسترال ها دوید و در را قفل کرد.

مورفین که مشخص بود جنس خوب بهش رسیده و مغزش به کار افتاده گفت:
- حالا چژوری اینو اژ اونجا در بیاریم؟


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۱ ۱۸:۵۷:۰۶
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۱ ۱۹:۰۲:۱۴


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
ماندانگاس که هنوز از خاطره ی درد بدنش را میمالید گفت:
- چمیدونم! من الان حتی اسم خودمو هم یادم نیست، فقط میخوام برم پیش مدیر و اون سند رو بردارم و شرمونو از اینجا کم کنیم.

مرد ناشناس نگاه دقیق تری به چو چانگ کرد و گفت:
- خانم متشخصی مثل شما دقیقا در دستشویی مردانه چیکار میکنه؟
- هیچی.... داشتم میرفتم دفتر مدیر یهو صدای داد و بیداد شنیدم بعدشم یه پسره از اینجا خارج شد، منم اومدم ببینم چی شده.
- دقیقا اون پسر کی بود که مارو شکن.... یعنی بیهوش کرد؟
- هومم.... صبر کنید یادم بیاد.... آهان! هری پاتر بود.

دو مرد لحظه ای با تعجب به یکدیگر نگاه کردند تا اینکه ماندانگاس غرید:
- پاتر؟ پاتر؟ اون حتی آزارش به مورچه هم نمیرسه! تازه اون تنها طلسمی که بلده خلع سلاحه! من این موضوع رو به مدیر گزارش میدم.

چو فهمید که تنها راه پیدا کردن مرگخوارانش همراه شدن با این دو مرد است گفت:
- اتفاقا منم مسیرم همون طرفه میتونم به عنوان شاهد با شما بیام.

در دفتر مک گونگال:

مرگخواران تمام گوشه و کنار های دفتر را جست و جو کرده بودند و چون موفق به پیدا کردن کرم ها نشده بودند با خستگی روی زمین دراز کشیده بودند، پس از چند دقیقه رودولف غرید:
- لعنت به این کرما! نکنه اینا هم تو دفتر مدیر باشن؟

سیوروس که گوشه ای نشسته بود و با جادو عرق و روغن مو را از روی ردایش پاک میکرد گفت:
- چندان بعید نیست، به نظرم دفتر مدیر امن ترین جا برای نگه داشتن چنین چیز های مهمی هست! در ضمن ما اینجا رو کامل گشتیم، شاید بهتره بریم دفتر مدیر اونجا ارباب رو پیدا کنیم و کرم ها و سند رو برداریم و بعدش هم از اینجا بریم.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ۲۱:۵۹:۱۸


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
روبیوس هاگرید



پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
لرد ولدمورت



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۳
ارباب تاریکی ها.... لرد ولدمورت



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
سلام بر ارباب!

ارباب میشه این رو هم نقد کنید لطفا؟

سرزمین سیاهی، پست شماره ی 111



پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳
رودولف همچنان که چشمانش برق میزد گفت:
- یه ایده ی خفن دارم! منتها اول باید خودمونو از این درخت و طناب آزاد کنیم.
- اونوقت میشه بگی چه ایده ای داری آقای عقل کل؟

رودولف که تلاش میکرد خنده اش را پنهان کند گفت:
- ترجیح میدم در طول اجرای نقشه اژدر پلنگ یا قمه کش باهوش صدام کنی.
-

سیوروس که از شدت عصبانیت کروشیو میزدی دادش در نمیامد با صدای آهسته ای به رودولف گفت:
- اگه دستم باز بود پاتیل هکتور و موهای بلاتریکس رو باهم میکردم تو حلقت.

رودولف که نیشخندی به لب داشت با صدای بلندی به طرف مرلین نعره زد:
- مرلین! تو که چوبدستی و قمه و چاقو رو گرفتی، بازرسی بدنی هم کردی خیالت راحت شد چیز دیگه ای نداریم! حالا خواب و خوراک نداری؟

مرلین چنان سرگرم صحبت و قربان صدقه رفتن مورگانا بود که حتی سرش را هم برنگرداند، اما از مقابل مرلین بانو مورگانا مخفیانه نگاهی به آن دو کرد و چشمکی زد.

رودولف که کاملا خیالش راحت شده بود به سیوروس گفت:
- خوب ببین نقشه ی من اینه که....... ای داد و بیداد، یادم رفت.
-

در خانه ی ریدل ها:


لرد یک نگاه به مرگخواران، یک نگاه به ساعت و یک نگاه هم به پنجره انداخت و چنان نعره زد که چندین سوسک و جن خاکی از بین تخته های سقف به پایین پرتاب شدند:
- معلوم نیست این سیوروس و رودولف کدوم گوری موندن! انگار که فرستادیمشون برن سالازار رو زنده کنن! کروشیو! انقدر طولش میدن که آدم فکر میکنه رفتن مرلین و مورگانا رو بسازن! آدم رو از زندگی سیر میکنند! خیر سرتان سیوروس رو فرستادیم اون یکی رو بیاورد، خودش هم رفت ماند! چون آنها نیامدند مجبوریم خشممان را سر شما خالی کنیم! کروشیو!

مرگخواران بر اثر برخورد هزار و یکمین کروشیو به زمین افتادند و شروع به جیغ و داد کردند.

لرد دوباره نعره زد:
- خودتون رو به درد کشیدن نزنید! هزار تا کروشیو خوردید! دامبل هم باشه پوستش مقاوم میشه، بلند شید خودتون رو جمع کنید! ما میریم استراحت و انتظار داریم وقتی برگشتیم سیوروس، رودولف، مرلین و مورگانا اینجا باشند، برایمان هم مهم نیست چه نقشه ای دارید! فقط آنها باید اینجا باشند.

مرگخواران کمی صبر کردند تا لرد از آنها دور شود و سپس از جا بلند شدند و شروع کردند به سنگ، کاغذ، قیچی برای فرستادن نفرات بعدی.

در طرف مرلین اینا:

رودولف همچنان در حال تفکر بود که ناگهان گفت:
- یادم اومد! یادم اومد!
- خوب تا یادت نرفته بگو!
- خوب میمردی حرف نزنی؟ ...... بازم یادم رفت.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۲۱:۰۴:۳۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۲۱:۱۵:۵۶


پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
جیمز یک نگاه به لیلی کرد، یک نگاه هم به یادداشت هری و سپس سینه اش را با دو دست گرفت و همین که میخواست دوباره بیهوش شود، لیلی فریاد زد:
- لازم نکرده بیهوش بشی! در حال حاضر باید هری رو پیدا کنیم.

جیمز سریعا دستش را از روی سینه اش برداشت و به لیلی گفت:
- باید به دامبلدور خبر بدم، به نظرم فقط اونه که میتونه کمکمون کنه.

لیلی که پلک چشمش همچنان با حالت عصبی ای میپرید گفت:
- نه.... به هیچ وجه نباید دامبلدور از این قضیه خبردار بشه! اگه محفل فعالیتی انجام بده ممکنه اسمشو نبر هم خبر دار بشه.

همان لحظات، مقابل خانه ی ویزلی ها:

هری که هم گرسنه بود ، هم سردش بود و هم خوابش می آمد به رون تشر زد:
- اوففف.... چرا اینا نمیان بیرون؟ :vay:
- چمیدونم... سابقه نداشته این موقع کسی خونه باشه، همیشه این موقع خونه تنها بودم.
- خوب پس حالا چیکار کنیم؟
- مرض و چیکار کنیم! باید وایسیم ببینیم خونه تخلیه میشه یا نه.
- خوب چهار ساعته الان منتظریم! پاشو بریم همشون رو اکسپلیارموس بزنیم بیایم.
-

سمت جیمز و لیلی:

جیمز که با حرف های لیلی قانع نشده بود به شدت تقلا میکرد تا به در برسد ولی لیلی مثل کنه روی سرش چسبیده بود.

جیمز که دیگر به شدت خشمگین شده بود و مثل لیلی پلکش میپرید نعره زد:
- لیلی! یه کاری دست خودمو خودت میدم ها! ولم کن بذار برم پیش دامبلدور، اون میتونه هری رو قبل از ولدمورت پیدا کنه.
- نه! من نمیذارم، ما خودمون باید پیداش کنیم! من با نیروی عشق میتونم اینکارو بکنم.

بالاخره جیمز از شدت عصبانیت چوبدستی اش را بیرون کشید.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۸:۵۰:۳۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۸:۵۳:۴۸
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۸ ۱۹:۲۰:۴۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.