هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
#81
شرح برنامه های آینده!:

+ احیای حرفه ای و کلی تاپیک های بی استفاده وزارت سحرو جادو
در این طرح تاپیک های بی استفاده و خاک خورده به صورت حرفه ای احیا شده و با سوژه های جذاب و جدید پذیرای شماست!

تعامل ایده بین کاربران و ناظران
شما می توانید ایده و تفکرات خود را در یک تاپیک اختصاصی به اسم: "چراغ ذهن! "تعامل ایده هایتان با ما" با ما به استراک بگذارید

افزایش دایره فعالیتی و اجرایی اداره کاراگاهان
خبری خوش برای کاراگاهان!تمامی اعضای اداره کاراگاهان دارای اختیار بیشتری میشوند و دارای ستاد مرکزی اختصاصی و محل تمرینی موسوم به"دانشکده آموزشی اداره کاراگاهان" میشوند.

طرح تحول سازیِ موزه
در این طرح شما می توانید ایده هایتان را برای تحول سازیِ موزه وزارتخونه با ما به اشتراک بزارید تا موزه تبدیل به مکانی رول نویسی شود.

ایجاد مکان های رول نویسی در موزه
همانطور که میدانید استفاده بسیار کمی از موزه وزارت خانه میشود.با اجرای این طرح چندیدن مکان برای رول نویسیِ طنز و جدی ایجاد میشود.

ایجاد تاپیک تمرین در آزکابان
زندانیان می توانند در اینجا به تمرین بپردازند تا بتوانند مجازاتشان را بهتر انجام دهند و زود تر از آزکابان آزاد شوند.

برگزاری مسابقاتِ متنوع ماهانه
اجرای مسابقات رول نویسی.جدی و طنز.گروهی و انفرادی.سوژه ای و اختیاری.همه و همه در این طرح مسابقاتیِ من!




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
#82
.:: اولین پست تبلیغاتی به سبک رول نویسی! ::.


لوئیس با پاهای لرزان پشت تریبون رفت.صدایش را با چند سرفه کوتاه صاف کرد و مانند مجری ها توی بلند گویش فوت کرد تا آن را امتحان کند.لوئیس شروع به صحبت کرد:

- اول باید از همتون تشکر کنم که تونستم با حمایت محفلی ها گریفندوری ها به اینجا برسم...

اعضای گروه گریفندور و محفل از انتهای سالن برایش سوت میزدند و حمایتشان را نشان میدادند.لوئیس لبخندی از ته قلب به آنها زد و صحبتش را ادامه داد:

- همونطور که میدونید من یه تازه کار به حساب میام و درواقع تازه کار هم هستم.اما توی همین مدت کم بهتون اطمینان میدم که قوانین و محدودیت های وزیر سحر و جادو رو میدونم.این جواب من به سوال خیلی های شما بود که میپرسیدید:یه تازه کار وزیر سحر و جادو بشه؟!
خب، تازه کار ها انرژی و اشتیاقشون هم بیشتره! مگه غیر از اینه؟.حالا لازمه از کسی که در میان ما هم هست تشکر کنم.همونطور که شاهد وقایعی که در مرکز پذیرش کاندیداها پیش اومد، دیدید که من سابقه عضویت لازم برای نام نویسی رو نداشتم.برای همین دنبال کسی برای ضمانتم بودم.و اما کسی که ضمانت من رو کرد کسی نبود جزء... کاراگاه اورلا کوییرک!

سر ها به سمتی که لوئیس به آن اشاره کرد چرخید.کاراگاه کوییرک هم دستی برای لوئیس تکان داد.لوئیس بارِ دیگر به حرف هایش ادامه داد:

- حالا نوبت سوال های شماست.

بلافاصله دست مردی قد کوتاه که در جلوی سالن ایستاده بود و به نظر میرسید خبرنگار باشد بالا رفت و گفت:

- تا حالا به خودتون نگفته بودید که شاید این کارها برای من زوده؟

- چرا.از خودم پرسیدم.و البته جوابش رو کامل نگرفتم.شاید من تازه کار باشم ولی در همین زمان تازه کاریم تونستم 5 مقام رو از آن خودم بکنم.

مردخبرنگار چیزهایی در دفترچه یادداشتش نوشتو سرش را تکان داد.لوئیس لبخندی زد وادامه داد:

- و دیگه تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اگه به لطف رای شما وزیر بشم... وزارتخونه رو جزو بهترین ها خواهم کرد!

فریاد های تشویق مانند بمبی منفجر شد و لبخند را روی صورت لوئیس نشاند.




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۹:۳۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
#83
.:: اولین پوستر انتخاباتی ::.


باری دیگر به شما سلام میگویم!همونطور که دیدید همه چیز رو میشه از روی عنوان فهمید.این شما و این اولین پوستر انتخاباتی من که توسط جیمز پاتر ساخته و طراحی شده:

تصویر کوچک شده




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "لوییس ویزلی"
پیام زده شده در: ۹:۲۰ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
#84
سلام به شما ملت غیور جادوگر!


همونطور که میدونید با وجود اینکه من یک تازه کار به حساب میام تونستم به مرحله ستاد های انتخاباتی برسم.من دوست دارم بدونم شما چه انتظاری از من دارید.
مثلاً اگه من با رای شما یک کاری رو بکنم ازش استقبال بیشتری میشه تا اینکه خودم سرخود یه کاری رو انجام بدم.برای مثال اگه خودم همینجوری یه ستاد بزنم ولی هیچکس از اون استفاده نکنه که به درد نمیخوره.چون هیچ وزیری دوست نداره وزارتخونه ای ببینه که یه کاربر هم توش پر نمیزنه!
پس بپرسید،هرچی که تو دلتونه و می خواید بگید رو، بگید!


دوست دار شما،لوئیس ویزلی




پاسخ به: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵
#85
سوژه جدید!

قرارگاه محفل ققنوس

در محفل، همه چیز بسیار آرام بود و اعضای محفل درحال بازی کردن بودند.فرد به عنوان بازی دهنده افراد محفل درحال کار بود.
فرد کارت های بازیِ سوال و جوابش را جا به جا کرد تا یک سوال خوب پیدا کند.پس از یافتن سوال مناسب گفت:

- آها این یکی رو دیگه میتونید بگید...نام پاتوق جادوگران در انگلستان.توی فیلم هری پاتر و زندانی آزکابان هم هری فرار کرد رفت اونجا.

- آها اینو میدونم! بسکین رابینز ـه!

- ...نه لوئیس جواب پاتیل درزدار ـه.

- ای داد میدونستم ها نوک زبونم بود! ولی بلد بودم و نگفتم ها!

اتاق دامبلدور در خانه گریمولد

دامبلدور که از اتاقش شاهد این فاجعه بود با خودش نوچ نوچ میکرد.در همین حین... دینگ،دینگ...دینگ، دینگ (افکت زنگ زدن تلفن).دامبلدور تلفن را از روی میزش برداشت و شروع به صحبت کرد:

- قرارگاه محفل ققنوس و فرزندان روشنایی.بله؟

- ما از حراست موزه جادو و تاریخ جادوگری باهاتون تماس میگریم.خبر داریم یکی از اشیاء قرار به سرقت برسه.میتونید بیاد اینجا از ما در مقابل مرگخوار ها محافظت کنید؟!

- بله که میشه .

دامبلدور گوشی را قطع کرد.می توانست از این فرصت استفاده کند و اطلاعات تاریخی فرزندانش را افزایش دهد.دامبلدور داد زد:

- محفلی ها حاضر شید.لوئیس!اون قدرت آتش گرفتنت رو آماده کن داریم میریم ماموریت فرزند روشنایی.

لوئیس با یک حرکت بدون اوف شدن و هیچ نوع احساس گرمایی خودش را به آتش کشید!

خانه ریدل ها

در خانه ریدل هم ولدرمورت فریاد زد:

- مرگخواران و یاران من! حاضر شوید می خواهیم برویم یک کتاب با ارزش رو از موزه بدزدیم!

----------

خلاصه سوژه:

ولدرمورت می خواد یک کتاب خیلی با ارزش رو از موزه تاریخ جادو و جادوگری بدزده.حراست موزه که با خبر شده به دامبلدور زنگ میزنه تا محفل بیاد و از اون کتاب مواظبت کنن.لوئیس هم که به تازگی قدرت گرخیدن بدون درد و اوف شدن را به دست آورده بود برای اولین بار در یک ماموریت حاضر است!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
#86


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
#87
تراورز با قیافه ای متکبر و با حالت " " گفت:

- شاید بتونیم فیلم غم انگیز به ارباب نشون بدیم تا یکمهم که شده گریه اش بگیره...

- اگه هم گریه کنه چطوری می خوایم اشک رو ازش بگیریم.یه جورایی غیرممکنـ...

در این لحظه بود که رودولف با یک قمه طلایی که از کوچه دیاگون خریده بود و به تازگی خریده بود بین تراورز و لینی پرید و گفت:

- می خواید کاری کنید که ارباب گریه کنه...شرم نمی کنید؟خجالت نمی کشید؟نَنگ بر شما! نَنگ!

تراورز در حینبازی کردن با تسبیحش گفت:

- خب اگه اینکارو نکنیم این گیاه نابود میشه و احتمالاً مارو هم به جرم این که در حین این اتفاق اینجا بودیم شکنجه میکنه!

- نه خیرم نمیکنه.شاید شماهارو آره ولی من رو نه. من که حضور نداشتم .

- آخه نابغه تو که الان اینجایی!

مغز رودولف وارد حالت ایست مغزی شد.بدبخت شده بود!لرد سیاه آنقدر اورا شکنجه میداد تا از کت و کول بیفتد.

- اِوا... راست میگی ها!

لینی پس از آنکه تا آن زمان ساکت بود چانه اش را لمس کرد و گفت:

- از اشک یه جادوگر قدرتمند کجا استفاده میشه...توی غذا که نمی ریزن، مغز چوبدستی هم که نیست.شاید توی معجون سازی...

دیگر لازم نبود لینی حرفش را ادامه دهد.رودولف، تراورز و لینی یک صدا فریاد زدند:

- هکتور!

اتاق مخصوص معجون سازیِ خانه ریـ...همان اتاق خواب هکتور!

لینی و دو یارش با یک حرکت چوبدستی وار در اتاق خواب هکتور را باز کردند و با اتاق خوابی مه آلود، بدبو و در محاصره معجون مواجه شدند.پس از راه رفتن با نوک پنجه در میان معجون های کف اتاق به تخت خواب هکتور رسیدند.تراورز تسبیحش را آرام به دور گردن هکتور انداخت و رودولف با یک ضربه کوچک قمه هایش هکتور را بیدار کرد:

- اِی وای! شما دیگه...

اما تا خواست حرفش را ادامه دهد، تراورز تسبیحش را سفت کرد تا تار های صوتی هکتور خفت شوند.لینی خودش را جلو آورد و گفت:

- باید یه کاری واسمون کنی هکتور!




پاسخ به: زز ... با زار
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
#88
جیمز در حال ویبره زدن در اثر فشار نقشه محشرش بود که مورفین گانت را رویت کرد.مورفین رو به رودولف کرد و گفت:

- به به! آق رودولفِ قمه کش! انتظار نداشتیم شوما رو اینجا ببینم ...

سپس رویش را به سمت جیمز برگرداند و گفت:

- چی شده جیمز؟ زنگ زدی به ما گفتی بیام پارک محلتون که با هم دیگه یه کوچولو چیژ بزنیم.البته منم تو موقعیت چیژ زدن بودم گفتم بیام با چیژ تمدد اعصاب کونیم.

اما جیمز با حالت " " به افق خیره شده بود و دهانش تا حدی که استخوان فَکش اجازه میداد باز کرده بود.مورفین دستش را برای امتحان حد هوشیاری جیمز، جلوی صورتش تکان داد. اما باز هم جیمز درحالت ویبره بود.موریفبن رو به رودولف کرد و گفت:

- این چش شده؟! .منبع چیژش که من بودم و واسش چیژ ناب می اوردم.نکنه منبع جدید پیدا کردی چیژ نامرغوب بهت فروخته؟

رودولف در فکر فرو رفت.رودولف وارد حالت" " شد.رودولف وسوسه شد!... شاید بهتر بود چون خودش هم با زنش کمی مشکل داشت از آن چیژ های ناب مورفین میگرفت و میزد بر بدن! رودولف با یک حرکت" " به خود آمد و گفت:

- چی؟ نه بابا! به سرش زده برای این که با زن و بچه هاش مشکل پیدا کرده ولدرمورت رو پیدا کنه تا بزنه اونارو بکشه و از دستشون راحت شه!

موریفن که انگار به شدت به توضیح خود جیمز نیاز داشت یک کشیده آب دار در گوش جیمز خواباند و اورا از حالت ویبره زنان خارج کرد.مورفین خطاب به جیمز گفت:

- رودولف راست میگه؟می خوای همچین کاری کنی جیمز؟ من خودم یکم چیژ ناب بهت میدم آروم میشی ها!

- نه داداش مورفین...همه این چیژا و اینا موقتیِ.من یه چیزی می خوام که این درد منو دوا کنه...نه این که آرومش کنه .

مورفین چند لحظه ای انگشت به دهان فکر کرد و سپس افزود! :

- میگم احتمالاً بیاد اونجا میزنه خودتم میکشه ها! خودتم میری اون دنیا بعد اون دنیا دوباره همین مشکلات پیش میاد...البته بستگی داری بهشت بری یا جهنم...شایدم بری برزخ...

- خب فرار میکنم داداش مورفین! یه بار این کارو کردم...بازم میکنم .

رودولف قیافه ای متکبر به خود گرفت و گفت:

- من خودم کمکت میکنم جیمز! میبرمت پیش ارباب این بار رو از رو دوشت بر میداره!

جیمز از جایش بلند شد و مانند فیلم های جیمز باند با یک موسیقی متن خفن و سکانس های اسلوموشن به همراه رودولف، به سمت خانه ریدل روانه شد.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
#89
- یک بار دیگر میگوییم آگریپا...چه بر سر ما آوردی؟!

آگریپا از فکر بدبختی هایی که در طول دوره های کودکی و نوجوانی و جوانی و... کشیده بود بیرون آمده بود و سریعاً پارچه ای روی آیینه انداخت، صندلی آرایشگاه را چرخاند و بلافاصله با چهره خشمگین لرد رو به رو شد! ولدرمورت بار دیگر و با حالت " " گفت:

- در این لحظه کمی احساس گز گز درمحل چانه امان داریم.چه شده است آگریپا؟

تا اینکه دست ولدرمورت به سمت چانه اش رفت،آگریپا خودش را با یک حرکت کشتی کج روی ولدرمورت انداخت و اینگونه بود که بار دیگر ولدرمورت با حالت " " گفت:

- مگراینجا WWE است آگریپا؟! اگر اینطور است ما هم حرکاتی بلدیم!

آگریپا با مِن و مِن گفت:

- نه سرورم اتفاقی نیفتاده... ... فقط یک مدل موی جدید واستون زدم که خشگل بشید امشب!

آگریپا باید به سرعت موهای ولدرمورت را جوری میزد که هیچکس نفهمد او شبیه دامبلدور شده است.اما اگر این کاررا هم میکرد نمی توانست چره اش را تغییر دهد.در این لحظه بود که ایده ای احمقانه به کله مبارک آگریپا خطور کرد.آگریپا با خودش گفت:اینجا مسابقه آرایش ـه دیگه. موهاش معلوم باشه کافیه! صورتش رو میپوشونم خب!

اتاق کناریِ رودولف و دامبلدور!

رودولف با سرعتی برق آسا قمه های مخصوص اصلاح مویش را تکان میداد و آن چنان ریش بزی ای برای دامبلدور درست میکرد که شکلک " " در مقابلش هیچ بود! در این لحظه دامبلدور گفت:

- فرزند تاریکی؟! تو نمی خواهی به فرزندان روشنایی بپیوندی؟! محفل به کسانی با توانایی های تو بسیار احتیاج دارد فرزندم.

- نه پروف! خیانت به ارباب تاریکی تو مرام ما نمیره...ساحره درست و حسابی هم که ندارین حداقل یکی دو روز به هوای اونا بیام...نه آقا!تو مرام ما نمی گنجه

-باشد فرزندم...

روودلف پس از چند لحظه افزود:

- دیگه داره تموم میشه پروف...




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
#90
برای تکمیل لطفاً جایگزین شود.

----------

نام:لوئیس

نام خانوادگی:ویزلی

نام کامل:لوئیس دلاکور ویزلی

لقب:مشعل

گروه:گریفندور!

تاریخ تولد:آگوست 2005

سن در حال حاضر:11 سال

خون:اصیل زاده

سپهر مدافع:عقاب

پٌست در کوییدیچ:مدتی کوتاه دروازه بان تیم گریفندور بوده!

خصوصیان ظاهری:جونم واستون بگه...بدنی لاغر و قد نسبتاً بلندی داره.چشم هایش آبی و موهایش به رنگ بلوند.(به مادرش رفته! )

خصوصیات اخلاقی:بسیار شوخ طبع.به سختی عصبانی میشود اما زود رنج ـه.خانواده اش برای او مهترین چیز هستند.

معرفی:لوئیس دلاکور ویزلی در آگوست 2005 و در نتیجه ازدواج بیل ویزلی و فلور دلاکور به دنیا آمد.او با نسبت بسیار کمی از دو خواهرش،دومینیک و ویکتوریا بزرگتر بود.در یکی از روزهایی که در خانه گریمولد به سر میبرد و با افسون فندک چوبدستی اش رو به روی اتاق جورج ویزلی ور میرفت، در اثر آزاد شدن مقادیر زیادی انرژی از سوی اسباب شوخی اتاق فرد و جورج لوئیس به نیروی گرخیدن و آتش گرفتن بدون درد و اوف شدن دست پیدا کرد! . و این گونه بود که لقب"مشعل" را از آن خود کرد.
اون بسیار کم در خانه اش به مشکل بر میخورد...اگر هم به مشکلی بر می خورد خودش آن را حل میکرد و کلاً متکی به کمک اطرافیانش نبود!در بسیاری از مواقع خودش سرگرمی های متعددی را در خانه گریمواد طرح ریزی میکرد.در اوقات بیکاری هم بیکار بود و دوست داشت فقط جلوی شومینه بسیند و لذتش را ببرد.دوست نداشت در کار دیگران دخالت کند و از شرکت کردن در بحث هایی که به او مربوط نبود به شدت خودداری میکرد!

انجام شد.


ویرایش شده توسط لوئیس ویزلی در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۹ ۲۱:۵۱:۳۶
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۳/۲۹ ۲۲:۱۱:۲۶







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.