هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
«جلسه اول»
1-یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح دهید!(25 امتیاز)

انوار خورشید بر سطح چمنزار می تابید و عطر و بوی گلهای رنگارنگ و خوشبو مشام آدمی رو پر می کرد.
صدای پرندگان از دور به گوش می رسید. جنگل سر سبز در سکوت خود فرو رفته بود. همه چیز آرام به نظر می رسید.
در نزدیکی درخت بلندی صدای"پاقی"به گوش رسید و لحظاتی بعد مردی بلند قامت که ردایی به دور خود پیچیده بود ظاهر شد. مرد موقرانه جلو آمد و ایستاد. کاملا هوشیار به نظر می رسید و با دقت وچشمانی تیزبین اطراف را زیر نظر داشت و کوچکترین حرکت را تحت کنترل داشت.


پس از مدتی که مرد از آرامش و امنیت محیط اطراف خود مطمئن شد، از داخل ردایش چوبدستی ای بیرون آورد و زیر لب وردی را زمزمه کرد. پرنده ای کوچک با بالهای سفید ظاهر شد، مرد خم شد و پرنده را در دست گرفت. سرش را نزدیک پرنده برد و به آرامی گفت: بگو بیان، همه چیز همونطوره که فکرشو می کردیم.


پرنده لحظه ای بال بال زد و بعد غیب شد. مرد به گوشه ای از سنگی بزرگ خیره شد. انگار می دانست که تا چند لحظه ی دیگر اتفاقی بوقوع می افتد.
و بعد...."پاق"


سه مرد بلند قامت دیگر با چهره ای عبوس و جدی ظاهر شدند و بلافاصله چوبدستی هایشان را از ردا بیرون کشیدند. مرد اولی که ظاهر شده بود به سه مرد دیگر خیره شد و گفت: همه چیز تحت کنترله، من قبلا همه چیزو چک کردم.
سه مرد به نشانه ي تأیید سرشان را تکان دادند. یکی از آنها که اِدوین نام داشت در حالیکه چوبدستی اش را پایین می آورد گفت: خوبه اَندرو، پس راه می افتیم.


هر چهار مرد به راه افتادند و در حالیکه با نگاهی تیز همه چیز را از نظر می گذراندند، بدون ایجاد سرو صدایی به عمق جنگل رفتند.

- خب اِدوین، تو فکر می کنی این واقعا حقیقت داره؟ مرگ یک پسر بچه بوسیله یک گیاه؟
- وزارت خونه متوجه هر گونه اعمال جادو در خارج از محدوده ی شناسایی می شه، و اَندرو تو فکر می کنی یه جادوگر وسط این جنگل ماگلی چیکار می تونه کنه؟ اّندرو سرش را تکان داد.


پس از یک ساعت جستجو، ناگهان یکی از مردان با صدایی آرام که هیجان در آن موج می زد گفت: هی، اوناهاش، صبر کنید...من دیدمش، من دیدم...آره، کوچیک و سبز رنگ با برگهای آبی.
- توماس آروم باش. متوجه نیستی همین گیاه کوچیک با کمترین تحریکی می تونه چه آسیبی به ما برسونه؟
- خیلی خوب دوستان، من اول می رم جلو تا ببینم تا چه حد می تونه خطرناک باشه.
اِدوین آرام آرام جلو رفت. به چند متری گیاه که رسید، صدای شکستن چوبی از زیر پاهایش بلند شد...ناگهان ساقه گیاه کوچک، آرام از دورش باز شد و به شدت به صورت مرد برخورد کرد، چوبدستی شکست و ساقه ی دیگر آن بدور مچ پای مرد پیچید، وی را بلند کرد و با شدت به درختی کوبید.
- اِدوین!
سه مرد دیگر چوبدستی هایشان را بلند کردند و هر افسونی را که به فکرشان می رسید به طرف گیاه فرستادند. اما بی فایده بود. گیاه وحشیانه تر شروع به ضربه زدن کرد و ساقه هایش را محکم بدور گلوی بارنی حلقه کرد. مرد در آستانه ی خفه شدن بود. دو مرد دیگر با دست پاچگی شروع به جدا کردن ساقه کردند. ولی بی فایده بود. وضعیت هر لحظه بدتر می شد، رنگ صورت مرد به کبودی گرویید و لحظه ای بعد دست از دست و پا زدن برداشت.


دو مرد دیگر درحالیکه به شدت ترسیده بودند به یکدیگر نگاه کردند. ترس و وحشت در چشمان هر دو موج می زد. به گیاه خیره شدند. گیاه کوچک که ساقه های کلفت و درازی داشت وحشیانه تر در حال ضربه پراکنی بود. توماس و اَندرو عقب تر رفتند. توماس به طرف اِدوین که گیاه مدتی قبل آن را محکم به درخت کوبیده بود رفت و دستش را گرفت و بعد ناامیدانه دست مرد نگون بخت را ول کرد و گفت: مرده! خدای من اِدوین مرده!


اَندرو در حالیکه ترسیده بود به دستش نگاه کرد، تکه ای از ساقه ی گیاه که در حین مبارزه کنده شده بود در دستش بود.
- توماس من قسمتی از ساقه ی گیاه رو دارم. هر چه سریع تر ما باید برگردیم. توماس سرش را تکان داد. هیچ کدوم از دو مرد فکر نمی کردند که در عرض چند دقیقه اوضاع تا این حد بحرانی شود. مرگ دو نفر از دوستانشان!


ناگهان ساقه ی گیاه شروع به رشد کرد و با قدرت بیشتری به طرف دو مرد دیگر رفت و اشعه های بنفشی به طرف آنها شلیک کرد. دو مرد در حالیکه از شدت ترس قالب تهی کرده بودند، بدون هیچ واکنش دیگری عقب تر رفتند.....



«وزارت سحر و جادو»


وزارت سحر و جادو مثل همیشه شلوغ و پر هیاهو بود. دسته های نامه با سرعت از دریچه ای وارد می شدند و به طرفی دیگر می رفتند. جادوگران و ساحره ها برای انجام کارهای روزمره در رفت وآمد بودند.


درست در وسط طبقه ی همکف حوض بزرگی قرار داشت، به یکباره ار آن صدای انفجار شدیدی بلند شد. صدای وحشتناک، مردم را شوکه کرده بود و هر کس سعی می کرد سریع تر از مكان حادثه دور شود. حوض آب شکسته بود و در میان آن، دو مرد زخمی که بشدت آسیب دیده بودند و جنازه ی دو مرد دیگر را در بر داشتند، با ظاهر بسیار بدی پديدار شدند.


2-سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد! (5 امتیاز)

اولین فردی که توانست بر روی گیاه دارک پرسیکا آزمایش کند اَندرو سلوین بود، کسیکه ماهها قبل در نبرد با این گیاه با مرگ روبرو شده بود.
سلوین پس از ماهها تلاش و آزمایش توانست از شیره ی ساقه ی این گیاه خاصیت مفیدی را کشف کند. درمان زخم ها و نیش هایی که زهر مرگباری داشتند. این خاصیت سالها بعد برای درمان آرتور ویزلی که بوسیله ی ماری عظیم الجثه نیش خورده بود بکار گرفته شد.


جان پاتریکس دومین فردی بود که توانست با آزمایش بر روی این گیاه خاصیت دیگری از آن را کشف کند. وی درختچه ای را به گل سرخ تبدیل کرده بود و در خانه نگه داری می کرد اما روزی بطور اتفاقی قسمتی از شیره ی گیاه دارک پرسیکا را روی آن ریخت. گل سرخ سریعا به ماهیت اولیه ی خود یعنی درختچه تبدیل شد.


امیلی جانسون ساحره ای بود که خاصیت پادزهری این گیاه را کشف کرد. وی با ریختن چند قطره از شیره ی دارک پرسیکا بر روی زخم عمیقی که بوسیله ی جادوی سیاه ایجاد شده بود به درمان آن کمک کرد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۹:۴۹:۴۰
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۲۰:۲۱:۱۷

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
التکلیف الاول

خش خش...!

- هیس! چه خبرته؟
- مگه شکار گرگ میریم که هیس هیس میکنی؟
- شکار گرگ از این راحت تره؛ میگن تنها گیاهیه که حس شنوایی داره!

دو نفر بودند؛ یکی لاغر و دراز که ردای ساتنش به زور تا زانوان می رسید و دیگری قد کوتاه و خپله که ردایش روی زمین کشیده می شد و خش خش می کرد و خواب جنگل را آشفته می نمود! (افکت ادبی رول )

--------------------------

گوشهایش را تیز کرد، صدای خش خش می شنید، صدایی خش خش و بوی آدمیزاد! صابونی در آورد و بر دلش سابید و گفت:

- آخ جون! دلم لک زده واسه گوشت آدمیزاد

برگهای آبی رنگش که در نور شب هم برق میزد را از هم گشود، دندانهایش را تیز کرد و منتظر شکار خود نشست!

--------------------------

- طبق نقشه باید همین دور و برا باشه...
- من که دیگه نا ندارم!

نفسهای جادوگر چاق به شماره افتاده بود و این جمله رو آنقدر یواش گفت که جادوگر لاغر نه صداش رو شنید و نه نشستن او را دید؛ هنوز داشت متفکرانه جلو می رفت و نقشه را بررسی می کرد.

--------------------------

-

جادوگر چاق از همه جا بی خبر، روی دارک پرسیکا نشسته بود و این گل گلدون هم در آستانه ی بوق شدن و بر فنا رفتن قرار داشت. در حالی که زیر هیکل گنده اش چیزی نمانده بود که جان به جان آفرین تسلیم کند، آخرین قدرتش را جمع کرد، بخشی از ساقه اش که از حمله در امان مانده بود را جابجا کرد و برگهایش را به سمت هدف گرفت...

--------------------------

جادوگر لاغر هنوز داشت به راهش ادامه می داد که نوری بنفش رنگ، جنگل را در بر گرفت و بعد صدای فریاد دوستش را شنید. بنا به دویدن گذاشت و لحظه ای بعد :

-

دارک پرسیکا پیش بند سفیدی بسته بود و در یک ساقه کارد و در ساقه ی دیگر چنگال گرفته بود و با ولع مشغول خوردن ناحیه ی بناگوش چاقالو بود ( قابل توجه هانیبال لکتر عزیز ). آنقدر سرگرم بود که متوجه حضور دوست قربانی خود نشد. او هم از فرصت استفاده کرد و در یک دست چوبدستی و در دست دیگر خنجر آماده ی گرفتن انتقام شد.

- ای گیاه زشت بی خاصیت، آماده ی مرگ شو!
- ای مردک دیلاق، بی خاصیت خودتی که من دارای هزار و یک خاصیت می باشم!
- واقعا"؟ پس آسپ بیخود نمیگفت!
- اسب* فقط نشخوار میکنه، از توانائیهای یک گیاه به جز سیر کردن شکم خودش چه میدونه؟!
- کل کل کافیست! من انتفام دوست خود را از تو میگیرم!

(جملات فوق اگر قدری از حالت عامیانه خارج شدند به خاطر رجز خوانی طرفین دعواست!)

جادوگر چوبدستیش را بالا برد و طلسمی قرمز رنگ به سمت گیاه فرستاد اما گیاه زرنگ تر بود و به موقع جا خالی داد:

- به سمت من طلسم میفرستی؟ بگیر که اومد...

و چاقویی که در دست داشت را به سمت جادوگر پرتاب کرد!

- آخ!!!

چاقو به پای او برخورد کرده بود و در حالی که از عصبانیت و درد سرخ شده بود، خنجری که در دست داشت را به سمت دارک پرسیکا انداخت که به درخت پشت سر اصابت کرد! لحظه ای بعد دوباره نوری بنفش رنگ جنگل را در بر گرفت.

--------------------------

پرنده ای در جنگل به مناسبت پیروزی طبیعت بر انسان آواز میخواند. بوی کباب در جنگل پیچیده بود. چندین دارک پرسیکای خوشحال دور یکدیگر جمع شده بودند و شکار های چاق و لاغر دوست خود را به نیش می کشیدند


التکلیف الدوم!

1) سوروس اسنیپ :
این جادوگر در دهه ی هشتاد میلادی توانست نوع خاصی از موم را در برگ این گیاه کشف کند که امروزه ماده ی اصلی در صنایع بهداشتی و آرایشی، به خصوص در ساختن روغن های حالت دهنده ی مو می باشد.

2) اسکاور:
در مورد اینکه اسکاور ساحره بود یا جادوگر هنوز اطلاع زیادی در دست نیست اما این نابغه ی زمان، موفق به کشف صفت سخنوری در گیاه دارک پرسیکا به عنوان اولین گیاه سخنگو شد. پس از تحقیقات فراوان، وی موفق شد از گلبرگ های آن نوعی ترکیب خاص بسازد و دستمال هایی با نام تجاری" زبون باز کن"، مخصوص به حرف آمدن نوزادان را به تولید انبوه برساند.

3) جینی ویزلی:
این ساحره ی متشخص توانست پس از سالها تحقیق روی اقصی نقاط دارک پرسیکا، از روزنه های هوایی آن! عصاره ای بسازد و این عصاره را در معجونی به کار ببرد به نام "معجون وفاداری" که از خواص آن می توان به وفادار شدن دائمی و تضمینی شریک عشقی فرد اشاره کرد (فاقد اثرات مضر معجون عشق!)

****

* اسب: در اینجا دارک پرسیکا نام آسپ را درست متوجه نشده و فکر می کند که جادوگر لاغر به اسب اشاره می کند.


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۸:۰۸:۴۴
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۱ ۱۸:۴۰:۵۱

تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)

سکوت همجا را فرا گرفته بود.فرت فرت پرواز جغدی برای لحضه ای سکوت را میشکند.تنها نوری که حیاط بزرگ و خلوت را روشن کرده بود نور خورشید بود.گربه ای سیاه رنگ بر روی پشت بام خانه ای نشسته و با چشمانی گشاد به حیاط خانه خیره شده بود.گربه پای عقب خود را به کله خود زده و با این کار کف پایش را خاراند. تکانی به باسن مبارک داده و از پشت بام خانه ریدل دور شد.


در پشتی خانه با یک لگد باز شده و مردی با لباس سبز از آن خارج شد.بیلچه خود را از اعماق جیبش بیرون کشید و شروع به باغبانی نمود.گلهای سبز و زرد پژمرده را که زیبایی مورد توجه ای به باغ داده بودند را از ریشه ریشه کن کرده و گلهای پژمرده تری را بدورن خاک گذاشت.مرد سبز پوش نگاهی به باغچه بزرگ خانه ریدل کرد و مشام خود را از بوی گل(گل منظورم همونیه که میگن خاک تو سرت) و پشگل پر نمود.به گلی که در مرکز باغچه بود خیره شد و لبخندی ولدمورتی بر لبانش نقش بست.


با قدمهایی بلند و محکم که بیشتر به قدمهای گراپ شباهت داشت گیاهانی که تازه کاشته بود را له کرده و راه خود را به مرکز باغ باز کرد.با دستکشش دستی به ریش نداشته خود کشید و دوباره به گل چشم چرانید.از نظر وی این گل فضای باغچه را بسیار اسفناک و کم تا نیمه ای بدشکل جلوه میداد.بوق بر این گل باد!!


چیزی که شباهت بسیار زیادی به قیچی داشت را در دست گرفته و بجان گل افتاد که ناگهان اتفاقی بس عجیب و آستکبارانه به وقوع پیوست.گل قیچی مرد سبز پوش را همچون بیسکویت شکلاتی بلعیده و صدای بسیار بیتربیتانه از اعماق ته خود ول داد!


مرد سبز پوش با دیدن این صحنه، پرشی ژانگولرانه کرده و چوب خود را بیرون کشید.نبردی سخت شروع شده بود!!


به گوشه ای پناه برد و طلسمی...ببخشید...نفرینی سبز رنگ را بسوی گل پست کرد، ولی از آنجایی که پست معمولا دیر میرسد نفرین هرگز به گل نرسید.نفرینی دیگر را به سمت گل فرستاد و به سوی درختی بزرگ دوید.گل که گویا نه از طلسم و نه از پست چی ترسی داشت دهان خود را باز نموده و آواداکدابرای مرد را بلعید.


مرد سبز پوش همچو باد میدوید.در برابر گوله تاپاله و پشگلهایی که گل بسویش پرتاب میکرد جاخالی میداد. لحظه ای به پشت سر خود خیره شد و به درختی برخورد نمود.برخوردی بس سخت و دردناک!

ساقها و برگهای گل همچون دستان مجید دلبندم(یک کارتونی بود که شخصیت اصلی دستان بسیار درازی داشت)بسوی مرد سبزپوش رها شده و وی را در آغوش گرفتند.مرد سبز پوش که در آغوش گل در حال حفه شدن بود با آخرین جانی که در بدنش مانده بود چیزی را زمزمه کرده و همین دیگر.

گل که گویا از زمزمه مرد خوشش نیامده بود و زدحالی خورده بود مرد را ول نموده و سکته ای درناک زدند.مر سبز پوش،باب آگدن،باغبان خانه ریدل یک گل دیگر را از باغچه خانه ریدل کم نموده و به لرد خود خدمت کرد.
سایه لرد مستدام!!

سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

جرج جنیفر جامایکا:وی دانشمندی بسیار بزرگ بودند که فهمیدن گل دارک پرسیکا از خود گل(گل که میگن عروس رفته گل بچینه نه.گلی که میگ نخونه کاه گلی)تولید میکنه و نیازی به کود اضافه نداره.

فرد آنجلینا پیت:ایشون یکی از پرفسورهای معروف بودند که فهمیدن برگ این گل میتونه چروکهای صورت رو درمان کنه.

رون سلین دیون:ایشون آبدارچی تالار بودن و کشف کردن که اگر شما چای به این گل بدین،گل زود تر گل(همونی که میگن گل رز و اینا)میده و اون گل(همونی که میگن گل و شیرینی)میتونه از سیفید شدن موهای شما جلوگیری کنه.




Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۷

نیلوفر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸
از عکاسی کریوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
تکلیف اول:

یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)

گروهی از کارآگاهان و جادوگران برای تجسس گیاه دارک پرسیکا، راهی جنگل های آمازون می شوند.تعداد آن ها حدود 20 نفر می باشد که در میان آن ها افراد غریبه هم مشاهده می شود.
صبح است و اشعه های نورانی و سوزناک خورشید چشمانشان را نوازش می کند.آن ها در حال قدمیدن در میان درختان و گیاهان جور واجور جنگل هستند و بعد از پیاده روی نسبتا" طولانی، به در یاچه ی آمازون می رسند.

دنیس در حالی که روی صخره ای بر ساحل دریاچه نشسته،با حسرت به افق های دور دست می نگرد.(ابتدا چند اسلاید از عینک های آفتابی و تی شرت های مختلف او می بینیم.) بعد سدریک شروع به آواز خواندن می کنه :
"شیطون و بازیگوشه/هر روز یه رنگ می پوشه..."
الیور(این شخصیت مجازی است و هنوز وجود خارجی ندارد و او را به صورت هاله ای از نور می بینیم.) غرق در تفکراتش است و خود را در حال به دام انداختن دارک می بیند و یک باره شروع به دست زدن می کند.
ملت :

بعد از کمی استراحت، همه ی افراد به راه خود ادامه می دهند.هنوز چیزی از دریاچه فاصله نگرفته بودند که صدایی آن ها را وحشت زده کرد.صدا شبیه خرس بود.
جیمز در حالی که از ترس سرخ شده بود، گفت :
"رخت ها را بکنیم/آب در یک قدمیست"
تدی : چی می گی تو؟ دیوونه شدی؟ حالت خوبه جیمز؟
جیمز : ببخشید دست خودم نبود

دوباره به راه خود ادامه می دهند. جمعیت در جنگل پراکنده شدند تا یا دقت بیشتری به جستجو بپردازند که صدای جیغ دنیس باعث شد که همه به طرف اون برن.
دنیس : اوه مای گاد، فکر کنم خودشه، همون گیاهه س .
سدریک : سنکوپ کردیم بابا! این کجاش مثل اونیه که تو کلاس دیدیم دنیس جان؟
الستور مودی : این گیاه قوریاغه ی فرنگیه ؛ همه می دونن که این گیاهی است سرشار از احساسات، عواطف و روحیات گرم و انسانی...
همگان از این اظهار فضل در دریایی از بهت و شگفتی فرو رفته بودند و چشمانشان گرد شده و دهان ها کف کرده بود.دنیس از تعجب پس سرش را می خاراند.
جبمز: یحتمل نام خفنی است که در عالم بشریت جا نیفتاده.
لیلی خودشو نخود آش کرد وگفت : اجازه می دید بریم؟ دیر می شه ها!
دنیس : کی از تو نظر خواست؟
سدریک : ببند اون حلقتو. پررو نشو.

آن ها به راه خود ادامه می دهند . مودی جلوتر از همه در حال کاوش در بین گیاهان مختلف ، به دنبال دارک پرسیکا می گرده. مودی توقف می کنه و همه پشت سر او متوقف می شن.
مودی : می خوام به چیزی بگم که به احتمال قریب به یقین روی سرتان بوته ی گوجه فرنگی سبز می شه.ما،گیاه قاتل رو پیدا کردیم.اونجاس.می بینیدش؟ باید با احتیاط بهش نزدیک بشیم.
همه به تکاپو می افتند. دنیس از ترس با فرق سر به زمین می خوره.
دنیس : نـــــــــــــــه.جلوتر نریم ؛خطرناکه ، می میریم.
مودی : پسره ی جفنگ. ما جانمان در می رود برای خدمت فرهنگی. اون وقت تو می گی نریم؟
دنیس که مغزش هر 3 دقیقه رفرش می کنه، بلند می شه و همراه بقیه با احتیاط جلو می ره.

گیاه بزرگ و زیبایی در مقابلشان با خشانت قرار گرفته بود و با حرص و طمع به آن ها خیره شده بود.گلبرگ هایش به رنگ بنفش بادنجانی و شاخه و برگ هایش به رنگ زمرد بود و درخشش خیره کننده ای داشت.اندازه اش تقریبا بک چهارم زرافه بود و زیبایی حیرت انگیزی داشت.
یکی از افراد : گراچا، دگورار جادپرتا راگوره ما.آرته ناریچا.(مترجم : می گه این گیاه شباهت بسیار زیادی به طاووس داره.)
حاضران با شنیدن این جمله از ارتباط آن با موضوع ، عاجز ماندند.

ناگهان دهان گیاه باز شد و مثل جارو برقی، همه چیز را به طرف خود کشید. همه به سختی خودشان را نگه می داشتند اما اگر کاری نمی کردند ، بدون شک یکی از آن ها طعمه ی گیاه می شد.دنیس داشت تعادل خود را از دست می داد و دستش از درختی که آن را چسبیده بود، رها شد.ناگهان گیاه دهانش را بست و دنیس فوری جستی به عقب زد و از گیاه دور شد. خارهای کوچکی بر روی گیاه شروع به روییدن کرد و با انفجار ی مهیب به سوی آن ها پرتاب شد . بارانی از خار بر سر آن ها در حال ریزش بود و مودی فوری با طلسمی این کار را متوقف کرد.
گیاه که به خشم آمده بود ، این بار ریشه هایش از زمین بیرون آمد و با سرعت زیادی به سمت آن ها پیش رفت تا آن ها را بگیرد.تا اینکه به پاهای مودی که از همه به گیاه نزدیک تر بود رسید و آن را به سمت خود کشید. با وجود مقاومت شدید مودی، او لحظه به لحظه به گیاه نزدیک تر می شد و از هیچ کس کاری ساخته نبود.
ناگهان کینگزلی چوبدستیش را به بالا برد و زیر لب وردی را زمزمه کرد و ریشه های گیاه از جا کنده شد و مودی به سرعت از گیاه دور و دورتر شد. گیاه که نفرت در وجودش نمایان بود، این بار پرتو هایی به رنگ طلایی از خود ساطع کرد و فضا آن چنان نورانی شد که هیچ کس قادر به دیدن جایی نبود.مودی و کینگزلی می خواشتند از فرصت استفاده کنند و با طلسمی گیاه را نابود کنند.گیاه با سر و صدای زیادی در حال حرکت یود.بنابراین مودی و کینزلی به راحتی جهت او را تشخیص دادند و ورد ها و طلسم های بی شماری را به سمت گیاه روانه کردند.

صدای ناله ی عجیبی به گوش رسید و پرتوهای طلایی نور یک باره ناپدید شدند. گیاه در حالی که لت و پار شده بود در گوشه ای افتاده بود.آن ها موفق شده بودند و توانسته بودند گیاه را نابود کنند.

تکلیف دوم :

سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

1- ادمورد گارمیند :
او جادوگری است که در سازمان اسرار مشغول مطالعه بر روی این گیاه می باشد.
او بعد از تحقیقات فراوان بر روی گیاه پی برد که گلبرگ های آن دارای دو لایه است که لایه ی زیرین هم چون اشک ققنوس خاصیت شفا بخشی دارد و عصاره ی آن در بسیاری از داروها و معجون های دارویی مورد استفاده قرار گرفته است.
2- الکساندر دامبلدور :او جد بزرگ دامبلدور محسوب می شود که علاقه ی وافری به گیاهان داشت و موفق به کشف خواص بیش از 124 گیاه مختلف شد.
او با دقت فراوان توانست دانه های ریزی را که در مرکز گلبرگ های گیاه نهفته است را مورد بررسی قرار دهد.او به این نتیجه رسید که این دانه ها برای درمان آلزایمر مفید می باشد.
3- هامیندر کاندول :او کارآگاه جوانی بود که در سن 28 سالگی توسط همین گیاه به قتل رسید.
او به شدت به این گیاه علاقه داشت و با تحقیق بر روی ساقه های گیاه دریافت که آوند های کوچک درون ساقه ی گیاه، اگر به همراه سیر و کدو حلوایی خورده شود، باعث بهبود بیماری های گوارشی می شود.


آماده باشید که الآن عکسو می گیرما!






تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

پردفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)


صدای باران به سختی می گذاشت تا صداهای دیگر شنیده شوند. باران هر لحظه شدید تر می شد. مرد به سختی از میان درختان انبوهU راه خود را پیدا می کرد. تا زمانی که احساس کرد نور شدیدی از میان پاهایش رد شد. به کمک چوب دستی اش بالا پرید و چند ثانیه خود را معلق نگه داشت.
- دارک پرسیکای قاتل.هشتمین مورد هم پیدا شد.

همان طور که داشت حرف می زد، لبخند شیطنت آمیزی روی لبانش نقش بست. چوب دستی اش را که در دست داشت به سمت گیاهی که به سختی در تاریکی شب دیده می شد، گرفت و فریاد زد: استیوپیفای!

نور قرمز رنگی از نوک چوب دستی مستقیم به سمت جلو رفت و به گیاهی خورد. مرد از حالت معلق خارج شد و قدم بر زمین گذاشت. تا حدی جلو رفت تا از بيخطر بودن گیاه اطمینان پیدا کند. گیاه برگ های آبی رنگی داشت و وسوسه انگیز به نظر می آمد. دستکش مخصوصی را که همراه داشت از جیبش درآورد. سعی کرد قسمتی از گیاه را بکند. ناگهان از شدت درد احساس کرد که دست راستش فلج شده است. ازدرد به خود پیچید و در كمال تعجب ديد كه از انگشتش خون فواره زد.
- آآآآه... بيخود نيست كه اسمت گياه قاتله!

و بار دیگر دستش را مشت کرد. احساس کرد گیاه تکان می خورد. پس ورد بيهوشي روی دارک پرسیکا مقاومت کمی داشت و زود از بین می رفت. از محدوده ی اطراف گیاه دور شد و کنار بوته ای نشست. چوب دستی اش را بالا تر گرفت و گفت: کندیوس لیراکیوس!
گیاه به سمت بالا کشیده می شد.
- حالا از خاک در میای و میری توی این شیشه...
گیاه با ریشه هایش خاک را گرفته بود تا مانع از جدا شدنش بشود؛ اما سرانجام نتوانست مقاومت کند و آرام از خاك جدا شد. مرد با تعجب به ريشه سرخ و خاردار ان خيره شد. اما براي تعجب بسي دير شده بود، ريشه گياه ناگهان باد كرد و از سر تيغ ها مايع نفش رنگي به بيرون جهش يافت.
مايع به هر سمتي مي ريخت و قسمتي از آن هم بر روي چهره مرد پاشيده شد. جيغ مرد به هوا رفت و ثانيه اي بعد بر روي زمين افتاده بود. هرگز نبايد به خاطر منافع و بدون تخصص، به گياهي خطرناك نزديك ميشد!
(جمله آخر نتيجه گيري اخلاقيش بود!)


سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

1)آنجلینا لورد: این شخص یکی از دانشمندان به کار گرفته شده از طرف وزارتخانه بود که با استفاده از وسایل تحقیقاتی مشنگی موفق به کشف خواص درمان بیماری کچلی شد!(قابل توجه ولدمورت ) او با استفاده از وسایل آزمایشگاهی مشنگی توانست معجونی از عصاره ی دارک پرسیکای قاتل به دست آورد. این معجون در دنیای مشنگی با نام آلوپشیا (Alopesia) به عنوان یک داروی جدید استفاده می شود و این در حالی است که جادوگران بسیار سریع تر از مشنگ ها به این دارو دست یافتند و جالب است كه بدانيد اين دارو توسط يك فشفشه به دست موگل ها رسيد!

2)جک إور وود: داشنمند جوانی بود که بسیار سریع تر از جادوگران دیگر فارغ التحصیل شده بود و با استفاده از هوش سرشار خود موفق به کشف خاصیت شفا بخش دارک پرسیکا در مورد زخم معده شد. از این گیاه عصاره ی نارنجی رنگی گرفته شد که بسیار تلخ و شور است اما به محض پایین رفتن از گلو، مستقیم به محل زخم رفته و آن را مورد درمان قرار می دهد.(قابل توجه دوستانی که مشکل معده دارند)

3)شارون کلویرون: این دانشمند به صورت مخفیانه تحقیقاتی را در اين زمینه انجام می داد که پس از مدتی به خاصیت هوشی این دارو پی برد. این خاصیت باعث می شد تا شخص مورد نظر که از عصاره استفاده می کرد برای چندین روز از هوش غیرعادی برخوردار می شد. (کنکوری ها بشتابید!!!! )


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۹:۳۸:۵۹


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف جلسه ی اول:

یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید!

لیلی ، لونا ، جیمی ، هدویگ ، آریانا ، دنیس ( کریوی ) ، سوزان و سدریک برای پیک نیک به جنگل رفته بودند. حصیری بر روی زمین پهن کردند و تصمیم به روشن کردن آتیش گرفتن.

جیمی: ما پسرا اینجا می شینیم آتیش روشن می کنیم شما هم برین هر چی چوب خشک پیدا می کنین بیارین.
هیچ کدام از دختر ها از سر جایش حرکت نکرد.
جیمی: من حرفی زدم به شما چهار نفر؟
همگی سرهایشان را به معنای « نه » حرکت دادن.
دنیس: پس برین هیزم جمع کنین.
هدویگ: پس شما چی؟
جیمی: آتیش روشن می کنیم.
سوزان: آخه زحمتتون میشه.
جیمی: ما مرد شماها هستیم و باید بیشتر زحمت بکشم. این وظیفه ی ماست.
-
جیمی: خب باشه ... پس ما هم باهاتون میایم!
-
جیمی: همه با هم میریم ، هم دختر هم پسر!
-
جیمی: خودمون تنهایی میریم!
-

بنابراین پسران همانند لشگر شکست خورده به درون اعماق جنگل رفتند ، تا هیزم جمع آوری کنند. صدای خنده و شادی دختران را در هنگام دور شدن می شنیدند و به خود لعن و نفرین می فرستادند.

جیمی: ما عجب بدبختیم که دخترا باید بهمون زور بگن.
سدریک آهی کشید و گفت: دنیا همین است.
دنیس: غصه نخورین. بالاخره یه روزم نوبت ما میشه که به اونا زور بگیم
سدریک: بالاخره یه روز به سزای اعمالشون می رسن.

هر سه خندیدند و جلوتر رفتند. در سویی دیگر از جنگل ، دختران در اعماق جنگل می رفتند.

سوزان: وای ، این گل رو ببینین چه قشنگه.
آریانا: واو ، عجب بویی داره. بیاین یه دستشو بچینیم ببریم خونه.
لونا: اون وقت خونه بوی خوبی می گیره.
لیلی: گل به چه دردی می خوره؟
هدویگ: چه بی روح.
لیلی: گل زیباییش به همبن تو خاک بودنشه. اگه بکنیمش بوش کم میشه و از زیبایی می افته و زود خسک میشه.
لونا: از کی تا حالا اطلاعاتت در مورد گیاها بالا رفته؟
لیلی: از وقتی داداش آلبوسم معلم گیاه شناسی شده.
آریانا: وای ، چه رمانتیک.
سوزان: ببخشید چی رمانتیکه؟!
آریانا: این گیاهه رو ببینین چه کوچولو و نازه!

کله هاشونو نزدیک بردن و به گیاهی که برگ های آبی رنگی داشت نگاه کردند.

آریانا دستشو جلو برد تا گیاهو لمس کنه ، اما بلافاصله لیلی دستشو کنار کشید و گفت: نباید بهش دست بزنیم. ما که نمی دونیم این چه گیاهیه. ولی خیلی قیافش آشناس ، من اونو یه جایی دیدم.
سوزان: حتما پیش داداش آلبوست دیدی!
لیلی کمی فکر کرد و بلافاصله گفت: ممکنه. زودباشین دیگه باید برگردیم.
آریانا با گیاه خداحافظی کرد و به همراه بقیه از گیاه دور شد.
در حالی که آن ها پشتشان به گیاه بود و در حال دور شدن از گیاه بودند ، اشعه ی بنفش رنگی از گیاه خارج شد و به سمت لونا پرتاب شد. و از اون جایی که همون موقع لونا خم شد و یه گل زرد رنگو چید اشعه رد شد و در بین درختان ناپدید شد. دختران متوجه اشعه شده بودند بنابراین جیغ کشیدند و پشت درختان پناه گرفتند. خیال کرده بودند که جادوگری به آن ها حمله کرده...

در سویی دیگر پسران با صورت های خش خشی و زخم و زیلی شده در حالی که هیزم به دست با خشم باز می گشتند صدای جیغ و فریادهایی را شنیدند.

جیمی: یکی داره جیغ می کشه.
سدریک: چند نفر دارن جیغ می کشن.
دنیس: یه ایل دارن جیغ می کشن.
جیمی با نگرانی گفت: صداشون آشنائه. نکنه اونا...
دنیس قهقه ای زد و گفت: حتما دخترا یه سوسک دیدن دارن فرار می کنن.
سدریک: آخه جنگل سوسکش کجا بود.
دنیس: پس یه خرسه. دلم خنک شد ، الان دارن از ترس فرار می کنن پس یعنی در راحتی نیستن. به سزای اعمالشون رسیدن.
جیمی: زود باشین بریم ببینیم چه خبره. ممکنه تو دردسر افتاده باشن.

سه نفری به سمت صدا دویدند. هرچه نزدیک تر می شدند صدای جیغ ها کم تر می شد.
دنیس در حالی که نفس نفس زنان به دنبال آن ها می دوید گفت: عجب عجبیه. به جای این که جیغ ها زیادتر بشه کم تر میشه.
جیمی: دهنتو ببند و زودباش بیا ببینیم چه خبره.
دنیس: خجالت نمی کشی به بزرگ تر از خودت این حرفو می زنی؟
جیمی که معمولا زود تسلیم می شد گفت: باشه بابا ببخشید. حالا لطفا دیگه حرف نزن و بیا.

جلوتر رفتند و به محوطه ای باز رسیدند. آرام آرام جلو رفتند و پشت تخته سنگ بزرگی پنهان شدند تا نگاهی به منظره بیندازند. دختران را دیدند که پشت درختان پنهان شده بودند و اشعه هایی بنفش رنگ را که در هر سو شلیک می شد.
لیلی فریاد زد: شما کی هستین؟ خودتونو نشون بدین. ما هیچ کاری با کسی نداریم پس دیگه ورد ندین بیرون. ما کاری به کار کسی نداریم.

سدریک: نگاهی به دور و اطرافش انداخت و گفت: با کیان؟ اینا کیان این قدر ورد میدن بیرون؟
دنیس که بزرگ تر از آن ها بود و مخ گیاه شناسی بود کمی فکر کرد و گفت: احتمالا با اونایین که این وردها رو میدن بیرون. اما این اشعه ها برام آشناس. مثل اشعه های گیاه دارک پرسیکائه. وای بشون بگو نیان بیرون از پشت درخت.
دنیس به جیمی دست زده بود ، بنابراین جیمی خطاب به دختران فریاد زد: از اون پشت نیاین بیرون. اگه نه میمیرین.

هدویگ صدای جیمی رو تشخیص داد و خیال کرده بود کار اوناس و مطمئن بود اونا هدویگ رو نمی کشن و برای تلافی این حرفو زده بودن و این کارارو می کردن فریاد زد: اصلا دلم می خواد بیام بیرون.
بلافاصله از پشت درخت بیرون اومد و گفت: اگه جرات دارین بازم ورد بگین و منو بکشین.
اشعه ی بنفش رنگی با سرعت به سمت هدویگ رفت. پسران چشم هایشان را بستند تا شاهد اون منظره نباشند اما لیلی از پشت درخت بیرون پرید و وردی را بر زبان آورد. ورد به سمت اشعه شلیک شد و اونو خنثی کرد. دست هدویگ رو گرفت و پشت درخت پنهان کرد.
لونا فریاد زد: جیمی به سه قلوت ورد شلیک می کنی؟ خجالت نمی کشی؟
جیمی فریاد زد: به خدا ما نیستم اینا مال یه گیاهه. اگه اشعه ها بهتون بخوره می میرین.
لیلی رو به دختران گفت: گفتم اون گیاه خطرناکه. همون گیاه برگ آبیه. ( و در ادامه خطاب به پسران گفت: ) کـــــــــــــــــمـــــــــــــــکـــــــــــــــــمـــــــــــــــــــون کـــــــــــنــــــــــیـــــــــــــن.

پسران تصمیم خود را گرفتند ، هیزم ها را انداختند و با حرکت سرشان هم زمان بیرون پریدند و پشت سر هم وردهایی را به هر سمتی که می رسیدند شلیک کردند. بالاخره دنیس فریاد زد: اوناهاش اونجاست گیاهه. حمله...
همه ی پسران با جرات فراوان و برای نجات دادن دختران و نشان دادن قدرتشان به سمت گیاه کوچک هجوم بردند و ورد بیهوشی ، سپرمدافع و خلاصه هر وردی می رسیدند بلغور کردند.

دختران دست هایشان را به حالت رمانتیکی گرفته بودند و با عشق فراوان به پسران نگاه می کردند که شجاعانه به سمت اون گیاه حمله ور شده بودند.

صدای پق بلندی به گوش رسید و دود همه جا را فرا گرفت. گیاه منفجر شده بود.
پسران با صورت هایی سیاه شده در میان دود ظاهر شدند و با صورت هایی حندان به آن ها نگاه می کردند.

آریانا: وای ، شما جون مارو نجات دادین.
سدریک با غرور فراوان گفت: ما اینیم دیگه.
لیلی: هیزم ها کو؟
جیمی: پشت اون تخته سنگه.
لونا: زودباشین دخترا.
دختران به سمت هیزم ها رفتند و آن ها را برداشتند. پشت سر پسران خندان ، هیزم به دست به مکانی که چادر زده بودند و حصیر پهن کرده بودند بازگشتند و پیکنیک جذابی رو گذروندند.

سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

1- ماسیرو شانسیرا: این ساحره ی جوان ، اولین شخصب است که تحقیقاتی را برای خواص این گیاه سپری کرد. این ساحره ی جوان که علاقه ی زیادی به گیاهان داشت ، هیچ گاه نمی توانست این مورد رو قبول کند که گیاهی مضر است و هیچ سودی ندارد. بنابراین با شنیدن این حرف در مورد دارک پرسیکا ، گیاه قاتل که مضر است و به هیچ دردی نمی خورد ، تحقیقات خود را آغاز کرد تا ثابت کند این گیاه درعین مضری ، سودی نیز دارد.
بعد از سال ها تلاش برای پی بردن به خاصیتی از این گیاه ، بالاخره توانست در سن چهل سالگی یکی از خواص مفید این گیاه را کشف کند. طبق نوشته های او و سخنانی که در چندین جلسه داشت ، داخل ساقه ی این گیاه شیره ای آبی رنگ وجود دارد ، که برای بیماران مرگ مغزی مفید است. این شیره باعث بالا بردن هوش می شود و کسانی که مرگ مغزی دارند ، با خوردن این شیره به صورت خام تا حدودی توانایی مغزی خود را بدست می آورند. اما به دلیل تلخی بیش از حد این گیاه ، خوردن آن با مشکلات فراوانی رو به رو می شود.

2- کتمیلو گلیانی: این جادوگر ، که همسر ماسیرو شانسیرا است ، در اوایل با همسرش در مورد پیدا کردن این خاصیت مخالفت کرده بود و به او اجازه ی انجام آزمایشات بر روی این گیاه را نداده بود ، اما همسر او به صورت پنهانی به خاصیت گیاه پی برد. این مرد با فهمیدن این موضوع ازهمسرش خواست تا کمی از این شیره بنوشد ، با نوشیدن این شیره مغز او سرشار از شادابی عشق به گیاهان شد. بنابراین او با دیدن این فایده ی گیاه ، بعد از مرگ همسرش که توسط یکی از همین گیاه ها کشته شده بود توانست دریابد ، که با جوشاندن رگه ی پهن درون برگ این گیاه و مصرف کردن آن با گردو ، می تواند باعث استحکام بیشتر استخوان ها و دندان ها شود. بنابراین اشخاصی که پوکی استخوان و یا شکستگی دارند ، با خوردن این معجون در عرض 1 ثانیه بهبود کامل یابند.
این قسمت از گیاه ترش و شیرین است و مزه ی خوبی دارد ، اما چون تعداد این رگه ها در این گیاه بسیار کم است ، به دست آوردن و خوردن آن با مشکل رو به رو است. رگه های پهن دیگری نیز وجود دارند که شباهت زیادی به این رگه دارند ، بنابراین تشخیص این دو از هم سخت است و ممکن است منجر به مرگ شخص شود. چون رگ شبیه به این رگ ، سمی مهلک دارد که در جا انسان را می کشد.

3- آنتونی یستون: سومین جادوگری که تحقیقاتی در رابطه با این گیاه انجام داد ، در اوایل تحقیقاتش به وسیله ی این گیاه کشته شد. بنابراین تحقیقاتش ناقص ماند و ما تنها توانستیم در یابیم که ریشه ی این گیاه مفید است. زیرا او بعد از مطرح کردن این موضوع در مجلسی ، دو روز بعدش در گذشت. هم اکنون جادوگران و ساحره های زیادی برای پیدا کردن خاصیت این ریشه ، که کتمیلو اشاره کرده بود در حال تحقیق هستند و روزانه خبر مرگ تعدادی از آن ها را از رسانه ها و مجلات و روزنامه ها می توانیم بشنویم.



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
تکلیف اول )

- آهای گلرت بیا این جا ، یکی دو تا از پسر ها رو نیست .
آلبوس دامبلدور در حالی که برای بار هزارم پسر بچه های سفیت و مفیت ، البته به علاوه ی یک پسر سیاه که برای تنوع با خود آورده بودند ، رو می شمارد ؛ این رو به گلرت گرینوالد گفت .
گرینوالد که کباب ها را روی آتش می گذاشت گفت :
- مهم نیست عزیزم ، بقیشون که هستن ؟
- آره ، ولی ...
- آلبوس دیگه ولی و اما نگو ، این گردش رو تلخ نکن !
سپس به سوی دامبلدور رفت و او را به آغوش کشید . عده ای از بچه ها که هنوز وظیفه ای نداشتند ؛ برای بازی ، بیشتر وارد جنگل شدند . دامبلدور و گرینوالد بچه هایی ، را که از پرورشگاه آورده بودند ، برای سیزده بدر به کناره ی جنگل سانیا آورده بودند و گاه گاه هم کلاس های خصوصی عمومی در همانجا برگزار می کردند .
- جیغغغغغغغغغغ
گرینوالد کباب ها را انداخت و به اطراف نگاه کرد . دامبلدور که متوجه این موضوع شده بود گفت :
- عزیزم هیچی نیست . احتمالا یه نفر با پسر هایی که رفتن توی جنگل کلاس خصوصی گذاشته . من بهشون گفتم که نرن توی جنگل ؛ همه که مثل ما مهربون نیستن .
- آره حق با توئه !
وقت شام کم کم نزدیک می شد . هیچ کدام از بچه هایی که به جنگل رفته بود ، برنگشته بود . فقط دامبلدور ، گرینوالد و دو پسر سفید و آن پسر سیاه در محل استقرار چادر بودند . باد درخت ها را اندکی به لرزه در آورده بود . هوا رو به تاریکی می رفت و خورشید هم به پشت کوه ها . سکوتی وحشت انگیز جنگل را فرا گرفته بود . شام را روی میزی که دامبلدور ظاهر کرده چیده بودند . دامبلدور و گرینوالد کم کم نگران پسرهایی که وارد جنگل شده بودند ، می شدند .
گرینوالد : بهتر نیت بریم دنبالشون آلبوس ؟
دامبلدور که دلش را برای کلاس خصوصی یا عمومی بعد از شام صابون می زد گفت :
- نه عزیزم ، پسر ها این کار رو می کنند !
با شنیدن این حرف ، سه پسر از روی صندلی هایشان بلند شدند و به طرف در چادر رفتند .
دامبلدور : آهای شکلات تو نرو ، بیا پیش من تا دیگران بر گردند .
پسر سیاه که انگشت اشاره اش را به طرف خودش گرفته بود گفت :
- من ؟
- آره تو شکلات کاکائویی من .

یک ساعت بعد _ داخل چادر

دو پسری هم که رفته بودند ، هنوز برنگشته بودند ؛ حتی دامبلدور هم نگران شده بود . گرینوالد که دیگر نمی توانست صبر کند گفت :
- آلبوس ، من رفتم دنبالشون . تو هم اگر می خوای بیا !
دامبلدور که دست پسر سیاه را گرفته بود ، به دنبال گرینوالد حرکت کرد .
دیگر وارد جنگل شده بودند . فضای جنگل مخوف تر از آن بود که نشان می داد . درختان انبوه تر می شدند و کمتر به نور اجازه ی ورود می دادند . ریشه های بزرگ درختان از خاک بیرون زده بودند و گاهی مانع حرکت می شدند . میوه ها سرخ رنگ سمی خود را با حالتی وسوسه بر انگیز به نمایش گذاشته بودند . جاذبه های طبیعی در جنگل گاهی ذهن انسان را ، به خود ، مشغول می کرد . گرینوالد که گیاهی کوچک سبز رنگ با برگ های آبی از دور دیده بود ؛ به آن نزدیک می شد . او تازه متوجه ی تکه های تازه ی گوشت ، خون و استخوان شده بود در حالی که بیشتر به آن گیاه نزدیک تر می شد ، با احساسی وصف ناپذیر دریافت که این ها همان پسر ها هستند و « آه » بلندی از روی درد مندی کشید .
دامبلدور با وحشت طلسمی به طرف گرینوالد فرستاد و او را به چند متر آن طرف تر پرت کرد . اشعه ای بنفش ، از طرف گیاه ، درست در محل قبلی گرینوالد پدیدار شد و گیاهان آن منطقه را سوزاند .
- عزیزم ، مگه نمی دونستی این دارک پرسیکا گیاه قاتل ؟ نباید بهش نزدیک بشی !
- اما این پسر ها رو کشته !
- اگر این طور باشه باید حسابش رو برسیم . پاشو !
گرینوالد از روی زمین بلند شد و چوبدستیش را بیرون آورد . هر دو شروع به جنگ با گیاه قاتل کردند و پسر سیاه هم در گوشه ای پناه گرفت .
- دیفندو !
اشعه ی بنفش و خنثی شدن ورد .
- ایمپدیمنتا !
باز هم اشعه ی بنفش و خنثی شدن ورد .
گیاه بدون اینکه فرصت گریزی بدهد ، اشعه های بنفش را به طرف هر دو جادوگر می فرستاد و آن دو گاهی مجبور به آپارات و یا جاخالی دادن بودند .
- اینسندیو
این بار طلسم به یکی از برگ های آبی رنگ گیاه برخورد کرد و آن را سوزاند . گیاه وحشی تر از قبل شد و اشعه های بنفشی را به همه طرف می فرستاد .
دامبلدور در حالی که از اشعه ای بنفش جا خالی می داد گفت :
- فهمیدم ! باید همزمان طلسمش کنیم . یکی زیاد روش تاثیر گذار نیست . طلسم اینسندیو . یک ... دو و سه
هر دو با هم فریاد زدند : اینسندیو!!
گیاه گیج شده بود که کدام را خنثی کند ، از این رو اشعه ای بنفش را بی اراده به طرف به سویی دیگر پرتاب کرد . هر دو طلسم به گیاه بر خرود کردند و گیاه کاملا سوخت و چیزی جزء خاکستر از آن باقی نماند .

دامبلدور و گرینوالد به سمت هم دویدند و خود را در آغوش یکدیگر انداختند ؛ سپس هر دو به طرف پسر سیاه ، که پشت درختی پناه گرفته بود ، رفتند . هر کدام یک دستش را گرفتند و پشت به دوربین به طرف بیرون از جنگل رفتند . فوقع ما وقع ...

تکلیف دو )
1 )
نام : آلبوس سوروس پاتر

خاصیت : خاصیتی که از این گیاه کشف کرد این بود که بعد از اینکه گیاه کشته شود ، درون آن شیره ای قهوه ای رنگ ترشح می شود که خاصیت چسبندگی دارد .

کاربرد : از این ماده برای چسباندن دائمی اشیا مانند فرشینه های مهم یا عکس های اشخاص مهم به دیوار یا جاهای دیگر استفاده می شود .

2 )
نام :جیمز سیریوس پاتر *

خاصیت : این شخص پی برد که اگر بجزء استفاده از ورد آتش برگ های آبی این گیاه را سوزاند به سرعت خود را ترمیم می کند .

کاربرد : او از این خاصیت در ترمیم زخمی ها جادویی که خونریزی در آن ها مدت طولانی ادامه داشت استفاده کرد یعنی در اصل بافت های آن برگ را با نوعی علم مشنگی جدا کرد و از آن ها باند های جذب شونده ساخت .

3 )
نام : لیلی لونا پاتر *

خاصیت : لیلی لونا پاتر پس از تحقیق های بسیار دریافت که این گل هر سال در فصل بهار گلی بنفش رنگ می دهد که شباهت زیاد به گل کاکتوس و همینطور نیلوفر آبی دارد . این گل بوی بسیار لذت بخشی دارد و رهگذر را به خود جذب می کند تا او را در دام خود بیاندازد .

کاربرد : امروزه این گل در ساخت معجون های عشق قدرت مند و همینطور عطر های گران قیمت استفاده می شود .


* = نشان دهنده روابط فامیلی در وزارت .



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

ویلیامسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۳۸ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
تکلیف یکم

آسمان آنچنان گرفته و ابری بود که چند ساعت زود تر از وقت معمول هوا کاملا تاریک شد و آخرین مشنگ هایی را که با وجود باران سرسخت ، همچنان در چادر هایشان باقی مانده بودند وادار به ترک جنگل کرد. تهاجم آسمان به زمین ، وزش باد شدیدی که درختچه ها را از جا می کند و موج های سهمگین دریا در نظر ان مشنگهای ناآگاه ، هیجان انگیز ترین و خطرناک ترین عناصر آن جا بودند.

همین که صدای دور شدن ماشین آخرین مشنگ به گوش رسید ،چهار نفر با صدای پاق خفیفی در جاده ی باریک درون جنگل ظاهر شدند.آنها بلا استثنا کلاه های برج مانند و شنل های دوتکه ی سیاهی پوشیده بودند که یقه ی آن چهره شان را مخفی می ساخت . به محض ظاهر شدن آنها باران تلاش خود را دو چندان کرد تا آنها را نیز مانند دیگر افراد جنگل از آنجا براند اما تلاش آن تاثیری نداشت ؛چون قطره های باران به طرزی باور نکردنی نمی توانستند به آنها برسند.

یکی از چهار نفر سرش را چرخاند و به اعماق جنگل نگاهی کرد سپس انگار که متوجه مساله ی خاصی شده باشد ،با خود سری تکان داد و به سمت انتحای جاده حرکت کرد.سه نفر دیگر هم به دنبال او راه افتادند.چکمه هایشان تا نصفه در گل فرو می رفت ولی رد پایی از آن باقی نمی ماند.هرچه آن ها بیشتر در جنگل پیشروی می کردند ،گویی طبیعت خشمگین تر می شد. وزش باد شدید و شدید تر شد چنان که درختان تنومند و قدیمی نیز به شدت تکان می خوردند و شاخه هایشان می شکست.در کنار آماج -حملات باد سهمگین، آسمان خشمگین ،می غرید و آذرخش و باران و تگرگش را نثار تازه واردان می کرد.

آنها همچنان به پیشروی ادامه دادند تا تقریبا به مرکزی ترین بخش جنگل رسیدند.آنجا برخلاف تصور اصلا گیاهی وجود داشت،حداقل در قسمتی از آن گیاهی وجود نداشت.در مرکز این قسمت بدون درخت،تک گیاهی با غرور بر روی تنه ی کنده شده ی درختی کهنسال خودنمایی می کرد.گیاهی کوچک و سبزرنگ با گلبرگ های آبی که با معصومیت در برابر باد و باران تلو تلو می خورد.

چهار سیاه پوش آرام و با قدم های آهسته به سمت گیاه حرکت می کردند ،انگار مشغول محاصره ی مجرمی خطر ناک هستند.ناگهان گیاه اظهار معصومیتش را فراموش کرد و چرخی زد گویی می خواست زیبایی مخوف خود را به رخ آنها بکشد.در همان لحظه یکی از سیاه پوشان به طور غیر منتظره فریاد زد:

«آلفونسو!سمت چپ...»

گویی این حرف برای گیاه به منزله ی زنگ خطر بود ،چرا که ناگهان پرتو بنفش رنگی را که معلوم نبود چه طوری به وجود آمده است به سمت سیاه پوشان پرتاب کرد.چهار نفر به سرعت پراکنده شدند و نیم دایره ای دور گیاه به وجود اوردند و آن پرتو بنفش رنگ آن قدر در محوطه ی بدون گیاه جلو رفت تا سرانجام به درختی برخورد کرد و آن را از کمر شکست.

پرتو هایی به رنگ های مختلف قسمت بدون گیاه جنگل را نورانی ساخت.گیاه وحشیانه مدام پرتو های بنفش رنگی را به سمت چهار سیاه پوش روانه می کرد و آنها نیز در مقابل با چوبدستی هایشان گاه طلسم گیاه را دفع و یا به سمت آن طلسمی روانه می کردند.صدای فریاد و فضای مبارزه آسمان را به وجد آورده بود حالا با تمام قدرتش باران را بر سر و روی جنگل می کوبید و آذرخش هایی سهمگین را به همان سو روانه می کرد.باد ، هم پیمان با آسمان به شدت وزش خود می افزود . درختان گویی از ترس نبرد آسمان و زمین و آن بیگانگان سیاه پوش وحشت زده خود را به یکدیگر می کوبیدند و فریاد می کشیدند تا فرار کنند.صدای برخورد شاخ برگ درختان و فریاد های شکارچیان آن گیاه آن جا را به صحنه ی نبردی عظیم تبدیل کرده بود.باد شدید ، دیگر درختان را هم از پای در می آورد و به زمین می کوبید ، در سمتی دیگر آذرخش درختان و گیاهان را به آتش می کشید.در میان این آشوب چهار سیاه پوش همچنان با
گیاه مبارزه می کردند.ردا ها و شنل های چهار سیاه پوش به هوا می رفت و باران شدید به سر و روی آنها می کوبید و آنها را خیس می کرد.معلوم نبود چرا دیگر طلسم های آنها برای دفع آب از سر و رویشان عمل نمی کرد .هرچند در این اشوب این مساله کم اهمیت ترین چیز ممکن بود.

بار دیگر فریاد بر خاست:

«آلفونسو!لعنتی ... برو سمت چپ»

سیاه پوشی که این حرف را زده بود شنلش در هوا تاب می خورد ؛ کلاهش را باد برده بود و سر تاسش نمایان بود که از شدت فعالیت و خشم رگ های روی آن برجسته شده بود.ریش بزی و خرمایی رنگش در چند جا سوخته و صورتش همچون نقش حجاری بی دقتی می نمود.

با شنیدن این دستور یکی از درشت ترین آن چهار نفر که آلفونسو نام داشت سعی کرد زیر آماج پرتو های بنفشی که گیاه دیوانه وار شلیک می کرد به سمت چپ گیاه برود.در همین هنگام یکی از جادوگران سیاه پوش در سمت راست سر نگون شد . طلسم بنفش او را منفجر کرد و خون و اجزای بدنش را به همه جا وو همینطور به روی همراهانش پاشید.سر تاس جادوگری که دستور داده بود اکنون از خون همکارش سرخ بود.اما تمام اینها اصلا در آشوب بی سابقه ی آن جا خللی به وجود نیاورد.باد و باران و آذرخش به قلع و قمع کردن جنگل می پرداختند . جایی که آن گیاه قرار داشت تنها نقطه ای بود که در آن جنگل در برابر بیگانگان و دشمننانش مقاومت می کرد.

جادوگری که سر تاس داشت رو به دیگر همراهش فریاد زد:

«احمق!..سریع تر !..باید محاصره اش کنیم»

در همان هنگام آلفونسو با بی پروایی جستی زد و در سمت چپ گیاه قرار گرفت ؛ جادوگر دیگر نیز در حالی که پرتو های بنفش را دفع می کرد خودش را به پشت گیاه رساند.حالا گیاه مرکز سه گوشی بود به رئوس آن سه جادوگر.حالا مدت زمان میان شلیک اشعه ها از گیاه بیش تر شده بود .چون هر کدام از مهاجمان در سمتی بودند واین به آنها این فرصت را می داد تا خودشان نیز طلسم هایی قوی را به سمت آن بفرستند.

آذرخشی در آسمان نمایان شد و به دنبال آن رعدی بلند و ترسناک ،گیاه که گویی این صحنه او را به وجد آورده بود مکث بسیار کوچکی کرد و همین برای جادوگری که سر تاس داشت کافی بود.او که گویی خبر پیروزی را از باد شنیده بود اینبار طلسم را فریاد زد:

« آواداکدآورا ! »

بلاخره این طلسم به گیاه اثر کرد و آن را از ریشه هایش در تنه ی درخت کهنسال جدا کرد و به گوشه ای پرت کرد.معصومیت گل بار دیگر در او نمایان شد.

« آلفونسو!لاشه اش رو بردار و به سازمان ببر.»

آن شب بلاخره آسمان آرام گرفت و باد خوابش برد.جنگل هم مطیع و خاموش ماند.

_______

تکلیف دوم

1_نام دانشمند:لرد سایمون

او جادوگری بود که در قرن هجدهم میلادی میان مشنگ ها زندگی می کرد و علاقه ای عجیب به دغده های روزمره ی زندگی مشنگ ها داشت. او در دستگاه حکومتی آنها دارای مقام بالایی بود و از آن جهت به او لرد می گفتند.

شرح چگونگی کشف کاربرد:لرد سایمون در یکی از لشگر کشی هایش به دارک پریسکا بر خورد کرد و ناخواسته کشف جالبی انجام داد . شرح آن بدین صورت که یکی از لشکر های او با دارک پرسیکا مواجه شد و گیاه بیش از پانصد نفر از سربازان او را به طرز کشت. هنگامی که کشت و کشتار تمام شد گیاه مطیع و آرام سر جایش ایستاد و دیگر پس از آن قدرت مخربش را به کار نگرفت . لرد سایمون متوجه شد که تونسته گیاه وحشی رو رام کنه . او چند دارک پرسیکای دیگر نیز پیدا کرد و به همین طریق توانست آنها را رام بکند.او که متوجه کشف خود شده بود آن را در جامعه ی جادوگری مطرح کرد و پس از آن به اجبار توسط سازمان اسرار استخدام شد تا تحقیقات وسیع تری را روی آن انجام دهند که سر انجام به کشف اثرات آن روی جادوگر ها انجامید.دارک پرسیکا بهترین تقویت کننده ی معجون عشق شناخته شد.

2_نام دانشمند: اندرو استیونز

شرح چگونگی کشف کاربرد:او شصت سال پس از لرد سایمون می زیست و از دانشمندان سازمان اسرار بود.هنگامی که طی یکی از آزمایش های ناموفق سازمان روی دارک پریسکا یکی از این گیاه ها تکه تکه شد او با آزمایش این تکه ها متوجه شد که اضافه کردن آن به معجون های خاصی می تواند تغییر ماهیتی اساسی در آنها ایجاد کند .او بر خی از این تکه ها را به ذهر خالص باسیلیسک اضافه کرد که باعث شد ذهر آن به طور کامل خنثی شود از آن پس ادامه ی تحقیقات به درمانگاه سنت مانگو واگذار شد.

3_نام دانشمند: آنتونیو کراوکر(معاصر)

شرح چگونگی کشف کاربرد:پس از آزمایش های ناموفق بسیار کراوکر تصمیم گرفت از نظر رفتاری گیاه را بررسی کند. او به یکی از همکارانش گفت تا یک دارک پرسیکای رام شده را در یک طرف دری قرار داد و به همکار دیگری گفت تا با استفاده از زمان بر گردان همان گیاه را در طرف دیگر در قرار دهد. او می خواست تا در یک زمان در میان دارک پرسیکای گذشته و آینده را بردارد تا ببیند چه اتفاقی می افتد.آزمایش برای بار اول بدلیل بی خبری کراکر ِ در زمان گذشته از طرح آزمایش جواب نداد ،چرا که کراوکر در زمان گذشته خبر نداشت که باید در را از میان بردارد و اصلا از مکان آزمایش هم با خبر نبود.اما وقتی آزمایش بار دیگر تکرار شد و او در میان دو دارک پرسیکا (که در واقع یکی بودند را برداشت)را برداشت شاهد رفتار عجیبی بود چون آنها هم مانند انسان ها سعی در نابود کردن یکدیگر کردند.این آزمایش گام جدیدی در دارک پرسیکا شناسی بود که موجب شد بعضی از آن به عنوان گیاه پاسبان یاد بکنند و به فکر استفاده از قدرت های آن بیفتند ؛هر چند که تا کنون پیشرفتی در این زمینه حاصل نشده است.



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۹:۳۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نبرد لرد ولدمورت و دارك پرسيكا!

كنون رزم لرد و پرسيكا شنو دگر ها شنيدستي اين هم شنو!

لرد جوان ما به سوي اعماق جنگل هاي آلباني در حركت بود. هيچ اثري از كچلي مو در وي ديده نمي شد.هنوز بيني مار مانند نداشت. اما نمي شد قرمزي چشمش را ناديده گرفت. جنگل پر بود از شاخه هاي خشكيده درخت كه بر سر راه لرد قرار داشت و راه او را به سوي جان پيچش مشكل تر مي كرد.

باندي درختان،مانع تابش كمترين نور به جنگل مي شد و نور قرمز رنگ چشمان لرد مانند چراغ قوه
(:hammer) راه درست را به وي نشان مي داد.سر انجام به جايي كه قصدش را داشت رسيد. در روبروي لرد يك درخت با تنه قطور وجود داشت كه داخل آن خالي بود. محيط بسيار خفن آلود(!!!!) بود و در آن جا گربه هم پرواز نمي كرد بدون هيچ معطلي دست خود را به درون تنه درخت كرد و دستش سردي همان چيزي را كه دنبالش بود حس كرد. آن را بيرون آورد. نگاهي به اطراف كرد تا مطمئن شود كه كسي تاج ريونكلا را نديده. اما نيازي به اين كار نبود. زيرا به اين قسمت از جنگل، هيچ بني بشري نمي توانست خود را برساند. لرد تاج را از همه زوايا نگاه كرد. انعكاس نور قرمز رنگ چشمان لرد از تاج، آن را زيبا تر جلوه مي داد.بايد آن را به هاگوارتز مي برد. جايي كه دست هيچ كس به آن جا نمي رسيد.

لرد پس از آن كه مطمئن شد كه اين تاج همان تاج اصلي است، آن را ماچ كرد و در جيبش گذاشت .باد سري وزيد و اتفاقي رخ داد كه حتي رولينگ نيز از آن اگاه نبود. كلاه گيس لرد، همچون ژله اي از سرش افتاد و سر كچلش در آن تاريكي برق زد.( نكته نويسنده: لرد از همان جواني كچل بوده است!)

لرد با نگاه به دوربين:

سپس با سرعت در آن تاريكي دست كشيد و كلاه گيس خود را پيدا كرد و بر سر خود گذاشت و با يك جادوي حفاظتي شديد آن را محكم تر بر روي سرش چفت كرد.

دوووووووف!

با يك ضربه ناگهاني از جايي نامعلوم،لرد چندين متر آن طرف تر پرتاب شد. چندين دقيقه طول كشيد تا لرد تعادل خود را به دست آورد. در آن تاريكي باز با همان چشمان قرمزش، نگاهي به جايي كه چند دقيقه پيش بود انداخت. واي! چرا فراموش كرده بود؟ مگر نه اين كه گياه پرسيكا را براي محافظت از جان پيچش انتخاب كرده بود؟ بسيار كم حافظه شده بود و هم اكنون قصد نابودي گياه را داشت. . لرد بشكني زد و شمشيري از غيب ظاهر شد. شمشير را محكم در دستان خود گرفت و به سمت گياه حمله ور شد و...

بزد تيغ بر ساقه و بر برش پدر سگ ندانست از دور و برش!

بله بچه هاي گل() لرد فكر مي كرد كه وقتي كه ساقه اين گياه رو قطع كرد يعني ديگه اين كه كار گياه تموم شده. اما كور خونده بود. در همون موقع يكي از شاخه هاي سبز رنگ گياه كه با برگ هاي خز شده آبي رنگ تزيين شده بود، وقتي كه لرد داشت مستانه مي خنديد، به داخل جيب لرد رفت و جان پيچ لرد رو برداشت.در همون موقع لرد كه دانست جيبش سبك تر شده است، دست از خنده كردن برداشت. گياه بار ديگر جان گرفته بود و همان طور رشد مي كرد و ساقه قطع شده اش دوباره در حال پيدايش بود.

لرد: اونو بده!

گياه: نمي دم

لرد: گفتم بدش!

گياه: نمي دم! خودتو بكشي نمي دم!

لرد: كه نميدي؟ ها؟

و در همون موقع بار ديگه چشم هاي خودشو قرمز رنگ كرد.( نكته نويسنده: هدف از اين رول خز كردن چشم هاي قرمز لرد بوده كه به همين هدف هم رسيديم خدا رو شكر) اين قرمزي با موقع هاي ديگه فرق داشت. گياه زرد كرده بود. اون برگ هاي آبي خز شدش داشت به رنگ خاكستري در ميومد.پوسيده شده بود. ساقه سبز رنگش داشت خميده مي شد و لرد همچنان با خشم به او نگاه مي كرد طولي نكشيد كه گياه، تنه محكمشو به زمين كوبونده شد و جان پيچ لرد از يكي از شاخه هاي اون ول شد. لرد با سرعت جان پيچو برداشت و براي اختتاميه كار چوبدستيشو به طرف گياه مرده گرفت:

-كروشيو پرسيكا

سپس هر چه سريع تر خودشو غيب كرد و به طرف هاگوارتز راهي شد!

==================================

مقش دوم!

1-يكي از دانشمندان كه خود لرد بود. وي پس از مطالعه بسيار بر روي اين گياه متوجه خوي خشن اين گياه شد و از اون براي كشتن استفاده كرد. نام وي در سال 1950 در سازمان ثبت اختراعات جادوگري ثبت شد.

2-دانشمند بعدي كسي نبود جز آلبوس دامبلدور. وي در سنين جواني كه به كارهاي بيناموسي مشغول بود، شيره گياه را در آورد و مورد مطالعه قرار داد و متوجه شد كه كساني كه اين شيره را در صورتي كه رقيق شده باشد بخورند، به مدت 3 روز هر چه اعمال بيناموسي در اين دنياست انجام خواهند داد. . وزارت سحر و جادو به دليل حفظ شئونات اسلامي اين مقاله ي دامبلدور را فاش نكرد.اما باتيلدا بگشات كه در آن دوران جواني وي، كارهاي دامبل را زير نظر داشت، نسخه اصل اين مقاله را در خانه خود نگهداري مي كرد. به دليل حمله لرد به خانه باتيلدا بگشات و كشته شدن وي و بازرسي هاي زياد از خانه وي توسط لرد، اين مقاله بوقيده شد.

3-و اما سومين دانشمند كه يك دانشمند جادوگر ايرانيست. نام اين دانشمند توحيد ظفر پور است () وي كه در عصر خود يكي از نوابغ به شمار مي آمد، به اين نتيجه دست يافت كه عصاره برگ خز شده گياه، مي تواند مكمل غذايي كودكان باشد. در واقع براي داشتن استخوان هاي قوي از همان دوران كودكي خوردن 5 گرم از برگ خشكيده و خز شده گياه به همراه شير توصيه مي شود.


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۹:۳۴:۰۷

[b]تن�


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۹:۲۱ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
تکلیف اول
دفتر وزیر
آلبوس سوروس پاتر پشت میزش نشسته ومشغول نوشتن نامه است.بعد از چند دقیقه در پاکت نامه رو لیس میزنه!سوتی رو از روی میز برمیداره و در اون میدمه.بلافاصله جغدی روی میز ظاهر میشه.آلبوس پاکت رو به پای چغد میچسبونه و میگه:برو به دفتر حمایت از موجودات جادویی.اون جا با تو خوب بخورد می کنن عزیز!
دفتر حمایت از مجودات جادویی
ساختمانی بزرگ با نمایی زیبا که عکس صدها موجود جادویی روی در و دیوار اون از دور دست ها به چشم می خوره.ولی وای به حال موجودی که وارد این ساختمون بشه!جغد وزیر که تاج طلایی بر سر داره از دود کش وارد میشه . مرد درشت هیکلی می خواد نامه وزیر رو باز کنه اما چون به جغد چسبیده پای پرنده رو با اره جدا می کنه و به دفتر رئیس می بره!(تاج هم به عنوان غنیمت گرفته میشه)
دفتر رئیس
-آسپ از ما خواسته یه گروه از جونورامونو رو برای مبارزه با یه گیاه به منطقه حفاظت شده بفرستیم.می خواد چند تا شاخه گیاهو نابود کنند.فکر کرده اینجا دفتر قتل عام موجودات جادوییه!ولی عیبی نداره!پــــســـر خطرناکاشو بفرست!به خودشون نگو قراره چه کار کنن!
- چشم اوسا!
جاده ای نزدیک به منطقه حفاظت شده
یک روح،یک غول،قورباغه و یک عنکبوت در جاده ای که به منطقه حفاظت شده میرسید ، راه می رفتن و مشغول گپ زدن بودن.غول دستی به سرش کشید و گفت:روح!مگه تو جونوری؟!
روح گفت:گلگومات!اسمم پیوزه!نه ولی تازگی ها ما رو جونور حساب می کنن!8 پا!اسم تو چیه؟
عنکبوت گره ی دو پایش را که به هم گره خورده بودن باز کرد و گفت:من آراگوگم،این قورباغه رفیقمه!اسمش تره وره!باهاش مهربون باشین!
روح و غول : سلام تره ور!
منطقه حفاظت شده
پیوز که فکر می کرد زیر اون آفتاب سوزان داره تبخیر میشه گفت:اینم منطقه حفاظت شده!این ساختمون که شبیه اتاقه!یا مرلین!اینجا مرلینگاهه!
آراگوگ : چرا این همه گیاه این جاست؟چه قدر کوچیک و سبزن! این همه اومدیم این جا که برسیم به مرلینگاه؟این وزیر واقعا مشکل داره!
در همین لحظه اشعه ای بنفش به آراگوگ خورد!با صدای بومب پاهای کنده شده ی آراگوگ همراه با مقدار زیادی خون به در و دیوار مرلینگاه چسبید و دل و روده او همراه با 8 چشمش روی تن و بدن سه نفر دیگر پاشید! در سر جای او هم مقداری پشم آکرومانتیولا پودر شده به چشم می خورد که در دنیای جادویی ارزش زیادی داشت!(گلی خون ها و روده ها را از روش پشم برداشت و آن را در جیبش قرار داد!البته مقداری جگر هنوز روی آن چسبیده بود!)
تره ور: من داره حالم بده میشه!
اشعه ی بنفش دیگر به سمت او آمد!تره ور زبانش را به سقف چسباند و با حرکت خودش را بالا کشید!در نتیجه اشعه به بقایای روده آراگوگ خورد و او متلاشی تر از قبل شد!
اشعه ی بعدی از زیر پای گلگومات عبور کرد و خود را به تعداد زیادی از آنها کشید.(گیاه های یک طرف مرلینگاه نابود شد!توجه داشته باشید مرلینگاه چاردیواری است!)
گلگومات : دیدی داغونشون کردم! پیوز!اون جا رو بپا!یه بنفش دیگه!
بنفش دیگه یا همون اشعه خودمان به جیب گلگومات که جگر آراگوگ درون آن بود برخورد کرد و تمام خونی که در آن بود به سمت پیوز رفت و از او رد شد و به دیوار پشتش با صدای تتتتتق چسبید!
تره ور:من داره حالم بد میشه!
گلگومات که از مقابل یک اشعه جاخالی داد با قیافه ای عصبانی تره ور را گرفت و محکم به یک طرف مرلینگاه کوبید.تره ور قل خورد و گیاه های آن طرف مرلینگاه را نیز از ریشه در اورد و نابود کرد اما از اشعه ی آخرین گیاه نتوانست جان سالم به در ببرد!در نتیجه اشعه سر او را قطع کرد و قلقل کنان جلوی پیوز افتاد!
پیوزکه انگار در مورد وضع آب و هوا صحبت می کرد گفت: گلی!این مرد!
گلگومات سرش را خاراند و گفت:می دونم!یه فکری دارم ببین فقط این یه قسمت کوچک از گیاه ها مونده که با منه!و اون یه طرف دیگه ی دیوار که باتوه!تا اون جایی که من توی مدرسه یادمه...
- تو مدرسه ام رفتی؟
- خبر نداری شاگرد اول کلاسمون بودم!تا اون جایی که یادمه این گیاه که اسمش دارک پرسیکا هست موقع برخورد با یه چیزه سرد نابود میشه.البته خود اون چیز سرد هم از بین میره ها!
پیوز با بدگمانی پرسید:منظور؟
گلگومات با فوتی محکم از دهانش پیوز رو به سمت آن طرف مرلینگاه فرستاد و فریاد زد : روح! دوستای خوب بودیم!
پیوز از روی تک تک گیاه ها عبور کرد و همه ی آن ها خشک شدن و مردن!پیوز هم خاکستری شد و روی زمین افتاد!فقط تکه ای کوچک از آن همه گیاه باقی مانده بود.
- بوم!(بقایای جسد تره ور منفجر شد!)
گلگومات بقایای شکم تره ور را از روی صورتش کنار زد و گفت:همیشه دلم می خواست رون قورباغه بخورم!حیف الان وقتش رو ندارم!
او پس از گفتن این حرف روی چند شاخه از گیاه دارک پرسیکا نشست و آن ها را با زمین یکسان کرد!سپس بلند شد و به سمت دفتر حمایت از موجودات جادویی راه افتاد!
-----------------------
من هر چه قدر تونستم مخـوف و هیجان انـگیز نوشتم!فقط یه ریزه طولانی شد!شرمنده!

تکلیف دوم
میشائیل ساونیر از گیاه شناسان مطرح سازمان اسرار طی پرورش این گیاه متوجه یکی از خواص حیرت انگیز آن شد.وی که اشعه ی تولیدی توسط دارک پرسیکا را با استفاده از جادو ذخیره میکرد دریافت اگر آن را به گیاهان بوته ای همانند کدو حلوایی بتابانند روی آن ها تاثیر مثبت گذاشته و رشد آن ها را به مراتب افزایش میدهد.

آنی رولد که سال ها پیش زمین سازمان اسرار را تمیز می کرد به طور اتفاقی کشفی در مورد این گیاه کرد که وی را به زمره دانشمندان سازمان اسرار رساند!او پس از یک روز کاری سخت که باعث شده بود دستانش دچار کورک و تاول شود ،باقیمانده این گیاه را از روی زمین برداشت و در دست هایش جا به جا کرد.روز بعد کورک ها و تاول ها جای خود را به پوستی صاف و لطیف دادند.او با کمک یکی از گیاهشناسان سازمان اسرار متوجه شد شیره ساقه این گیاه برای درمان زخم های پوستی بسیار مفید است.

فرد مایکل شیمی دانی که به گوشه گیری معروف بود و تمام عمر 99 ساله خود را در آزمایشگاهش گذراند، در سال آخر زندگی اش موفق به کشف یکی دیگر از خواص جادویی گیاه دارک پرسیکا شد.او دریافت اگر ریشه این گیاه که همانند سیب زمینی است را در آب جوشانی بیاندازند و پس از 1 و نیم دقیقه بیرون آورند،آب جوشان تبدیل به مایعی شده که عمر جاودان به انسان می بخشد.متاسفانه وی از شدت هیجان بالا قبل از نوشیدن آن اکسیر جان سپرد!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.