مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
رودولف لسترنج نوشته:
چن روز پیش که داشتم یه بار دیگه میخوندم فصلا رو از اول،یه نکته ای توجه ام رو جلب کرد...اینکه تدی جیمز خیلی مشنگن!
.
.
.
و اما پیشنهادم اینه که بیشتر تو داستان از شخصیت های قدیمی که تو کتاب اومده بودن استفاده کنین...تا الان هم این کار رو کردین،خیلی جذاب بود...لاکن اگر مثلا یه تیکه هایی مثل تیکه ی سرنوشت دادلی و رابطه اش با هری که جوراب فرستاد براش و اینا رو بیشتر کند،فک کنم باحال تر باشه!
در ضمن انتقاد همیشگیم که خلا وجود رودولف هست همچنان پابرجاست!
خب ببین دیگه داری بیشتر از حد پذیرش گرگ خودشیفته ی من انتقاد میکنی ازش، دیگه بعد این به من نگاه کن وقتی با اون حرف میزنی.
متاسفانه چون فن فیکشن فصل به فصل و با فاصله های زمانی مختلف روی سایت میاد، شما حق دارید که فراموش کنید. اما وقتی انتقادت تا این حد محکمه، بهتره مطالعه ت رو کامل کنی.
نه اینکه بدون کنار هم گذاشتن قطعه های پازل، از نبودن معما گله کنی.
پیش زمینه و چالش اصلی آمیخته شدن ویولت. چند نمونه شو بالا اشاره کردم.
تو وقتی کتاب خودتو با گردش سوم مقایسه میکنی (قضیه یک جلد پیش زمینه.) به این نکته ی ظریف دقت کن که تو داری یک کتاب مینویسی.
شما از یک فن فیکشن با سوژه و صفحات محدود، انتظار یک کتاب دارید.
میشه دید که توی فصل چهار جیمز به تدی میگه "ول کن شونه مو!" ، بدون اون توی هاگوارتز پرسه میزنه. وقتشو با تئودور میگذرونه. چیزی از ماجراجویی هاش به تدی نمیگه و حتی یه بار سرش داد میزنه که تنهاش بذاره.
من یه بار دیه همه فصلا رو کنار هم میخونم و با در نظر گرفتن پیوستگی و نکات ریز هر فصل، دوباره میام اینجا نظر میدم.
اول این که من نمیدونم تونستم درست منظورمو برسونم یا نه. منظورم سؤالی نی که اول فصل مطرح شه و آخر فصل رفع شه، یا حتی این فصل مطرح شه و فصل بعدی.. دو فصل بعدی بره رد کارش. اینا نمکهای موقت قضیهن. منظورم یه رشتهس که از ابتدا تا انتها کشیده شده باشه و کل داستان حول محور اون بچرخه. اگه تونستم مشخص کنم این مسئله رو که حله، اگه نه که مجدد روش غور کنین.
فصل اول - صفحه ی 9 - خانه ی پاترها:
هری چشم غره ای به جیمز رفت که چهاردست و پا روی کاناپه نشسته بود و با چهره ای متفکر، تظاهر می کرد
ابولهول است. بعد در تلاش برای صاف کردن موهای به هم ریخته اش به آیینه ی راهرو چشم دوخت و در همان
حال برای جینی توضیح داد:
- همین الان یه پاترونوس رسید. دوباره یه مرگ مشکوک به آواداکداورا. این پنجمین مشنگ تو این هفته ست..
جیمز که علاقه ای به گزارش های پدرش نداشت، آبنبات نارنجی رنگی را که طمع لازانیا می داد، در دهانش انداخت و به سمت اتاقش رفت...
فصل سوم - صفحه ی 4 - خانه ی پاترها:
هرمیون شکلکی درآورد و گفت:
- شوخی کردم، خودم میدونم فردا تعطیله هر چند که باید گزارش مربوط به قتل...
- هیس...
جینی با سر به در اشاره کرد، جایی که رز ایستاده بود و با تردید به عمه اش نگاه می کرد. با اینکه به نظر
می رسید می خواهد از او چیزی بپرسد اما لحظه ای بعد به سمت پدرش رفت و...
فصل ششم - اسم فصل: سایه های ابدی.
اسم فصل رو گفتم چون با وجودش شماره صفحه رو لازم نیست ذکر کنم.
این فصل نوشته شد تا بگه تدی داره یه کارایی میکنه. نه از اون کارایی که آخر فصل (یا سه فصل بعد) بشه حدس زد چیه.
فصل هفتم - صفحه ی 3 - سرسرای هاگوارتز:
جیمز به جای جواب دادن، به خواندن متن خبر ادامه داد :
- " بنا به گفته ی نارسیسا مالفوی، وزارتخانه ی سحر و جادو، تابستان امسال، وی را برای شناسایی جسد قطعه قطعه شده ی لوسیوس مالفوی احضار کرد.جسدی که چوبدستی به همراه نداشت و طبق تشخیص شفادهندگان سنت مانگو، بدون استفاده از جادو به قتل رسیده و سپس با ابزارهای مشنگی به دوازده قطعه ی مساوی تقسیم شده بود .." کدوم حیوونی میتونه همچین
کاری رو با یه پیرمرد بکنه؟
ام.. یازده فصل پیش زمینه؟ البته اینو کسی داره که میگه که پلن میریزه جلد اول پیشزمینه باشه، جلد دوم داستان اصلی ( ) ولی فک میکنم از یه جایی به بعد باس معرفی و چالش اصلی رو در هم میآمیختین. بدیهتاً من تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارم و دانشم هم همونطور که اشاره کردم، خیلی اندک و حجم زیادیش تجربی و غیر رسمیه. ولی فکر میکنم حتی اگه خواننده با یه دنیای جدید و نا آشنا هم رو به رو بود، یازده فصل معرفی نیاز نداشت. کما این که خود رولینگ هم [که باز البته اونم به نظرم خداوندگار نویسندگی نی. ] تا آخر هفت تا کتابش "معرفی" رو همچنان داشت، توأم با چالشها و نتایج چالشها و غیره.
ولی من این تغییرو نمیبینم. جیمز از اول فقط داره به تدی توجه میکنه، تدی از اول مدام مراقب جیمزه. ما نمیبینیم چرا و چگونه و اصن کجای رابطهی جیمزتدیا هرگز تغییر کرده.
من میدونم چی میگین، کاملاً درک میکنم و حق دارین، ولی اونور قضیه رو هم در نظر بگیرین. کما این که فیدبک نگرفتن خیلی دلسردکنندهس، هرچقدرم که بگیم واس دل خودمون داریم مینویسیم.
اوف چقد زر زدم.
راستش وقتی انتقادتو خوندم شروع کردم به تحلیل علتش چون فکر میکنم معماهای داستان کاملا مشخصه که به یکیش از ابتدا پرداختیم و تقریبا تو هر فصل بهش اشاره شده و دومیش نه هر فصل ولی هر از گاهی بهش اشارههای کوچیکی شده و خب من فکر کردم که شاید اونقدر واضح نبودن این گره ها توی داستان که به چشم نیومده و یا چون ما دیر به دیر مینویسیم (۱۱ فصل توی دو سال و خوردهای) باعث میشه خواننده فراموش کنه و تنها کلیت داستان که ماجراهای جیمز و تدیه توی ذهنش بمونه.
از اینا بگذریم ما از اول برای داستانمون هدف داشتیم, شروع و پایان داشتیم و هیچ اتفاق کوچیک و بزرگی بی منظور نبوده که جلوتر بریم معلوم میشه, چیزایی که تو نگاه اول ممکنه به چشم نیومده باشه. ضمن اینکه هنوز به چالش اصلی ماجرا نرسیدیم و بیشتر چیزایی که خوندین پیش زمینه بوده چون این داستان تا جایی که تجربه ی کم ما اجازه داده فرم استاندارد قصه گویی یعنی معرفی, چالش اصلی و نتیجه ی چالش رو داره و ما فقط فاز اولش رو تا اینجا بهش رسیدیم.
درسته کاراکترهای جیمز و تدی براتون آشناست اما در عین حال کاری که سعی کردیم انجام بدیم این بوده که نشون بدیم از اول داستان و به مرور رابطه شون نزدیکتر میشه. به طوری که اگه کسی خارج از سایت و بدون شناخت از شخصیت پردازی ما هم بخونه بتونه این تغییر رو ببینه و با کاراکتر این دو نفر آشنا بشه.
آقا. :| من خیلی فک کردم. :| در واقع از همون روز که فصل"های" () جدید اومد و خوندم داشتم فک میکردم. :| ولی خب... چیزی به ذهنم نرسید خب. :| الان باید چی کار کنم؟ به من اجازه نمیدین پست بزنم بگم خیلی خوب و هیجانانگیز بود؟ بگم دنبال بقیهش میگردم؟ بگم بازم میخوام؟ اجازه ندین خب. ولی فصلای جدیدو زود به زود بدین. گناه داریم.
ببینین، والا دروغ چرا. من تعریف ادبی و اینای فن فیکشن رو نمیدونم. یعنی شاید اصن سیستمش همینی باشه که شما دارین و من دارم ایراد بنی اسرائیلی شر و ور میگیرم. ولی از همون فصل اول که شروع شد، من دنبال یه داستان می گشتم. یه هدف. یه چیزی که من بگم خب فصل بعدی رو بخونم ببینم کدوم قسمتش برام روشن میشه. فصل بعدیو بخونم ببینم گره ی کدوم معما وا میشه. ببینم فلان سؤالم رو بالاخره جواب می دن؟ فلان اتفاق بالاخره میفته؟ می دونین منظورم چیه؟ یه هدف.. یه خط سیر.. یه هسته.
گردش سوم، ما یه محیط آشنا داریم. حتی کاراکترهای جیمز و تدی رو سال ها باهاشون زندگی کردیم و می شناسیمشون
ولی راست میگه تدی. نقشه ها زیادن.
جلد دوم که نداره، هیچ. فصل های بعدی هم رفت یه قرن دیگه.