مصی که از اینه به کتی نگاه میکرد , بهش گفت:
_ باشه اجی. از شانس خوبتون هنوز خیلی مونده به میتینگ ولی امشب تولد یکی از بچه هاس تا دو صبح تو وان پر گل رز , ببخشید تا دو صبح فقط عشقو حال می کنیم.
ارتور که تعجب کرده بود و پوکر فیس وارانه درحال تماشای بقیه بود , کتی هم که ازا ینکه شب قراره کلی مردمو یجا ببینه خوشحال بود و سر کادوگان هم که قرار بود بین اون همه مشنگ بره عصبی بود و هی اعتراض میکرد.
یک ساعت قبل مهمونیملت داشتن تو خونه لباس های مهمونیشون که معلوم نبود از کجا اوردن رو می پوشیدن که مصی درو باز کرد و وارد شد.
_ بچه ها اینا دیگه چیه پوشیدین؟
_ مگه چشه؟ خوب لباس مهمونیه دا.
_ نوچ! اینا مال دهه هفتاده , ما الان تو دهه نودیم بابا , دیگه خز شدن اینا , سریع درشون بیارید من الان بهتون لباس مناسب میدم.
مصی سریع به دونبال لباس رفت تو اتاقش. کتی رو به ارتور گفت:
_ مگه لباس مهمونی های ما چشه هوم؟
_ نمیدونم کتی , شاید میخواد با لباس محلی خودشون بریم مهمونی.
در باز شد و مصی با چند قلم لباس عجیب وریب اومد بیرون.
_ خیلی خوب دیگه قایز سریع لباساتون عوض کنید پایین توی ماشین منتضرتونم.
ارتور یکی از لباسارو برداشت و گفت:
_ صبر کن ببینم این چیه دیگه تیشرته؟ , چرا اینقدر درازه این؟
_ داداچ گفتم که الان تو دهه نودیم یکم مدرن باشین خو.
_ اقای مصی این لباستون یکم برای من زیادی باز نیست؟
_ چطور مگه کتی جون؟
_ خوب اخه من هنوزم کوچیکم برای اینجور لباسا درزم طرفای ما زیاد از اینا نمی پوشن.
_ نه جیگر اتفاقا طرفای ایران خیلی کوچیک تر از تو قشنگ تر از اینارو می پوشن.
خوب دیگه من پایین منتظرم.
مصی رفت و بقیه ملت چاره جز پوشیدن لباسای مهمونی نداشتن.
بعد از پوشیدن لباسا.ارتور هی بالا پایین می پریدو میگفت:
_ ای بابا این شلوار جینه چقدر تنگه پاهام شبیح پای کلاغ شدن اه , شلوار پارچه ایم کجایی که دلم برات یه ذره شده.
سر کادوگان هم از توی تابلو یه دستمال سر خفن چریکی بسته بود و بعلاوه یک شنل اسپورت چریکی هم از روش پوشیده بود و هی توی اینه خودشو برانداز می کرد.
_ ژوووون چه بابایی شدم من , به این میگن یه شوالیه درست حسابی.
بعد از چند دقیقه کتی از اتاق بیرون اومد و ارتور و سر برگشتن تا ببینن اون چجوری شده ولی هردو...
_
مهمونیهر چهارتا از ماشین پیاده شدن و به طرف در یک خونه رفتند.
_ امممم اقای مصی شنیدن ایران گشت داره , یوقت مارو با این قیافه گیر ندن...
مصی خندید و بهش گفت:
_ نه بابا اتفاقا با اون لباس هایی که شما پوشیده بودین احتمالش بود گیر بدن ولی با اینا , هه عمرا.
در باز شد و هرچهار تا سوار اسانسور شدند و هرچه اسانسور بالاتر میرفت صدای موزیک بیشتر میشد تا اینکه اسانسور ایستاد و درش باز شد. مصی که خودش یه تریپ خفن تر از ارتور زده بود میره چند ضربه ای به در میزنه و در بلافاصله باز میشه و همگی داخل میشن.
In the name of who we believe, We make them believer.