هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 499
آفلاین
هکتور و آرسینوس قادر نبودند نگاهشان را از روی صحنه مقابلشان بردارند.پس به دلیل اجباری که نویسنده به آنها تحمیل کرده بود ناچار شدند به صحنه ی مقابلشان خیره شده و تمام آن فرایند را تمام و کمال نظاره کنند.
شکوفه های زرد و قرمز و صورتی بود که پی در پی بر روی اسکلت ایوان می رویید و با سرعت باورنکردنی از میان دهان و گوش و چشم و هر منفذ دیگری بر روی بدنش خارج میشد و می شکفت و پرپر میشد!این پروسه به قدری با سرعت رخ می داد که دیری نپایید کل بدن ایوان زیر انبوهی از شاخ و برگ مدفون شد تا حدیکه تا آن لحظه بیشتر به تپه ای از انواع گل شباهت یافته بود.

آرسینوس زودتر از هکتور موفق شد فکش را از روی زمین جمع کند.به نظر مشخص بود چه معجونی بر روی ایوان پاشیده شده باشد اما آرسینوس جهت آسودگی خیال خواننده شیشه خالی معجون را از دست هکتور قاپید تا عنوان روی آن را بخواند:

"معجون دفع آفات!"

آرسینوس:

معجون دفع آفات:

هکتور:

آرسینوس چوبدستیش را بالا برد...اما نه برای اینکه هکتور را طلسم کند.در آن لحظه هیچ چیز به اندازه فرو کردن آن در چشم هکتور نمیتوانست برای او لذت بخش باشد!
- میــــــکشمـــــت بوقــــی!

- کیو میخوای بکشی آرسینوس؟یه شخصیت فعال ایفارو؟در محدوده مدیریت من؟باید از شورای عالی اسمانی زوپس بخوام یه بار دیگه صلاحیتت رو برای شرکت در انتخابات وزارت بررسی کنه!

آرسینوس به سختی آب دهانش را فرو داد و بازگشت تا با اسنیپ رو در رو شود.ظاهرا همین یک دردسر را کم داشتند!
- ام چیزه...نه داشتیم شوخی می کردیم...راه گم کردی سیو؟یعنی از اینورا؟یعنی نه خیلی لطف کردی اومدی بهمون سر بزن...نه خواستم بپرسم کاری داشتی می گفتی من خودم بیام...

اسنیپ قدمی به داخل اتاق گذاشت و موشکافانه به اطراف نگاهی انداخت.
- داشتم تو خانه ریدل گشت و گذار می کردم تا یه سوژه برای ادامه دادن پیدا کنم که دیدم یکی داره نقش منو ایفا میکنه.فقط من حق دارم اینجوری عصبانی شم.پس جا داره همین الان ده امتیاز از گریفندور کم بشه!

اگر در موقعیتی دیگر بودند حتما آرسینوس به این کسر نمره اعتراض می کرد اما در آن لحظه اعتراض چندان عاقلانه به نظر نمی رسید.نه به خاطر اینکه اسنیپ هم مدیر هاگوارتز و هم مدیر ایفای نقش بود و اینکه نارضایتی او می توانست بر روی شانس وزارت آرسینوس تاثیر منفی بگذارد...هیچ کدام اینا در ان لحظه برای آرسینوس مهم نبودند ولی اگر اسنیپ پی می برد که به جای کشتن ایوان به دستور صریح لرد واقعا چه اتفاقی افتاده است...

- کی تغییر کاربری داده به اینجا و تو فضای خانه ریدل گل کاری راه انداخته؟اونم از همون نوعی که لرد دوست نداره!ده امتیاز دیگه از گریفندور کم میشه!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور که وجود خودش و امنیت جانی اش را در خطر میدید در حالی که می کوشید اعتماد به کهکشانش در صدایش نمایان باشد، گفت:
- الان که فکرشو میکنم میبینم توی این کیسه قبلا چند تا از معجون هام بود که احتمال داره ازشون ریخته باشه توی کیسه. البته معجون هایی که بود همشون نابود کننده بودن. احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه خودش نابود میشه فقط باید بشینیم و تماشا کنیم.

آرسینوس همانند بمبی انتحاری شده بود، هر لحظه ممکن بود منفجر شود و خودش، ایوان و هکتور را با هم روی هوا بفرستد.
- چند تا شیشه معجون توی اون کیسه گذاشته بودی؟
- فکر کنم حدود سه تا شیشه معجون مرگ، یک شیشه معجون انهدام و یه بطری هم معجون مرگ اسکلت!

آرسینوس که باورش نمیشد این همه بدشانسی را یک جا تجربه کند در دو راهی بود که اول هکتور را بکشد یا ایوان را.

هکتور که دید آرسینوس اقدامی نمیکند سعی کرد پیشنهادی بدهد.
- ببین من یه پیشنهادی دارم میگم بیا معجون انهدام رو امتحان کنیم من مطمئنم جواب...
هکتور با دیدن آرسینوس که چوبدستی به دست و با چهره ای انفجاری و انتحاری به او نزدیک میشد از ادامه حرفش منصرف شد. گامی به عقب برداشت و اولین معجون دم دستش را برداشت و به سمت آرسینوس گرفت.
- طرف من بیای میپاشمش تو صورتت. فکر نکن چون نقاب داری اثر نمیکنه. معجون های من همه جوره اثر میکنن.

آرسینوس بی توجه به تهدید های هکتور جلو می رفت و درست وقتی که چوب دستیش را بالا آورد تا با طلسمی کل جامعه جادوگری و غیر جادوگری و کائنات و عالم بالا و وسط و پایین را از شر وجود هکتور راحت کند، هکتور در شیشه معجون را باز کرد و آن را به سمت آرسینوس پاشید.

از آن جایی که آرسینوس زندانبان بود و زندانبان ها عکس العمل بسیار سریعی دارند به موقع سرش را دزدید و معجون از بالای سرش رد شد و با صدای شلپی به زمین ریخت.
- بوقی! به چه حقی سمت من معجون میپاشی! معجون ساز تقلبی! مایه دردسر! موجود بی خاصیت! چرا به من توجه نمیکنی؟ دارم با تو حرف میزنم!

هکتور از قرار معلوم موضوع جالب تر و شاید عجیب تری از آرسینوس خشمگین و از کوره در رفته پیدا کرده بود.
- اون... پشت سرت رو ببین!
آرسینوس بر خلاف میلش با خشم به پشت سرش نگاه کرد و صحنه ای که دید باعث شد به تاکسیدرمی آرسینوس تبدیل شود!

ایوان، که از قرار معلوم معجون هکتور پس از جاخالی دادن آرسینوس روی او پاشیده بود، سراپا از برگ های سبز و گل های سرخ و سفید که از لا به لای استخوان هایش بیرون زده بود، پوشیده شده بود. ظاهرا آرسینوس و هکتور فقط همین را کم داشتند. ایوان روزیه گل من گلی!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آرسینوس کمی دیگر نگاه کرد تا اینکه بالاخره شک و شبهاتش برطرف شد... برای همکار مرگخوارش خوشحال بود... هکتور که از نظر آرسینوس بی استعداد ترین شخص دنیا در هنر معجون سازی بود، موفق شده بود یک معجون سالم درست کند. آرسینوس همچنان که با وقار در جای خود ایستاده بود سرش را با ناامیدی تکان داد.
- اوووه... همچین بالا و پایین میپره انگار که معجزه ی قرن رو انجام داده!
- میبینی؟! دیدی من هم معجون سازم؟ دیدی؟
- اوف.... یکم دیگه بگذره از بندری زدن تبدیل میشه در آوردن ادای تارزان روی سقف. اصلا واقعا ما داریم به کدام سو میریم؟!
- به سوی تبدیل شدن من به معجون ساز رسمی خانه ی ریدل!
- اون که مقام منه... تو هم که چتر دار ارباب هستی... بسه دیگه.
- نه! من باید معجون ساز بشم!

- میشه اول این استخون لامصب رو از بین ببریم؟

هکتور ویبره زنان از روی دیوار پایین پرید... آرسینوس نگاهی به لرزش های او کرد و تصمیم گرفت زیاد به او نزدیک نشود، چرا که به نظر میرسید کوچکترین برخوردی با "هکتور ویبره زن" موجب پرتاب شدن شخص به مسافتی دور و البته خرد شدن استخوان هایش میشود!

دو معجون ساز نگاه دیگری به یکدیگر کردند و سپس به سمت ایوان حرکت کردند. اسکلت با حدقه های خالی چشمانش به دو مرگخوار نگاهی کرد و با لبخندی گفت:
- سلام بچه ها!

- چی؟!

آرسینوس به سرعت با حرکت دستش هکتور را نگه داشت. بارقه ای از امید در قلبش زنده شد... به نظر میرسید حافظه ی ایوان برگشته است. اسکلت همچنان که به دهانش حالتی همچون لبخند داده بود، گفت:
- خب... شما ها همکلاسی های سال دوم من هستید... دوستای من هستید... معلومه که بهتون سلام میکنم.

کورسوی امیدی که در دل آرسینوس به وجود آمده بود به فنا رفت... آرسینوس داغ کرد، خیس عرق شد و ناگهان نعره زد:
- یه چکش بیار بکشیم این لامصبو؛ هیچ امیدی بهش نیست! چکش بیار! چکش بیار! چکش بیار!

هکتور که هنوز به خود میبالید از گوشه ی اتاق چکش بزرگی آورد و به دست آرسینوس داد. مرگخوار نقاب دار یک قدم جلو رفت، یک پایش را جلو گذاشت و یک پایش را عقب، سپس چکش را با تمام قدرت چرخاند و مستقیما روی صورت استخوانی ایوان فرد آورد... ایوان از شدت لرزش فرو ریخت... استخوان های پوک با برخورد به زمین پودر میشدند.

- هکتور... یه کیسه بیار که جمعش کنیم.

هکتور که هنوز بسیار خوشحال بود کیسه ای از جیبش خارج کرد و آرسینوس هم با یک حرکت چوبدستی پودر استخوان را از روی زمین بلند کرد و به داخل کیسه ریخت.

همچنان که دو مرگخوار خوشحال بودند ناگهان کیسه که همچنان در دست هکتور بود شروع به لرزش کرد و به زمین افتاد.

هکتور و آرسینوس:

همچنان که چشمان دو مرگخوار از تعجب گشاد شده بود ایوان روزیه، صحیح و سالم از میان کیسه بیرون آمد.

هکتور که دوباره سرخورده شده بود:

آرسینوس که تلاش میکرد جلوی خودش را بگیرد که هکتور را با دست خالی نکشد:



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۶:۰۷ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 555
آفلاین
به طرز عجیب و مرموزی ناگهان صحنه آهسته شد. ذرات معجونی ذره ذره از بطری خارج شدند و ریختند. در پست قبل هیچ اشاره ای نشد که معجون ها کجا می ریزند و ما هم اندکی از معجون سازی سر در نمی آوریم. ولی خب دیگر... ریختند همان جا که باید می ریختند.

-پوفــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــ...
-تلق الق ملق فلق یلق پرپرپرپرپرقــــــــــــــــــ...
-دیشتک پلاخ! دیشتک پلاخــــــــــــــــــ...

لب و لوچه ی آرسنیوس آویزان شد.
-هکتور. این که معجون آتیش بازیه. معجون واقعیه رو رد کن بیاد.

هکتور در میان آتش بازی هایش گیر افتاده بود و مجبور بود از بین ترقه هایی که هر از چندگاهی به سمت سرش نشانه می رفتند جاخالی بدهد. از بین رنگ های جورواجور فریاد زد:
-نــــــــــــه! داره درست کار میکنه. باید اینطوری باشه.

آرسنیوس شک داشت که حتی یکی از معجون های هکتور درست کار کنند. انتظار داشت که همین الان ایوان ها تبدیل به دایناسور شوند یا از در و دیوار آویزان شوند و صدای تارزان در بیاورند. اما این طور نشد. در عوض، وقتی که آتش ها تمام شدند، خبری از سه ایوان نبود. تنها یک اسکلت در گوشه ای از دیوار ایستاده بود و کنجکاوانه به حباب هایی که دور سرش می چرخید نگاه میکرد.

هکتور از شادی منفجر شد. هکتور به در و دیوار پاشید. هکتور ترکید! بالاخره یک معجون ساز واقعی شده بود.
-دیدی گفتم؟ دیدی گفتم؟ کار کرد!

آرسنیوس در حالیکه به بندری زدن هکتور روی در و دیوار نگاه میکرد زیرچشمی ایوان را می پایید. انتظار داشت هر لحظه اسکلت روبرویش سه کله در بیاورد یا گوشت و پوست دار شود. ولی ایوان هر لحظه عادی تر به نظر می رسید.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۳۰ ۲۰:۲۸:۰۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آرسینوس بین دو راهی گیر کرده بود... از یک طرف معجون های هکتور یکی از اندک چیز هایی بود که او را میترساند... از طرفی اصلا دلش نمیخواست لرد سیاه را از خود ناراحت کند؛ چرا که به خوبی میدانست لرد وقتی از شخصی عصبانی شود به سختی او را میبخشد.

هکتور یک نگاه به آرسینوسی که به نقطه ای نامشخص خیره شده بود و در فکر فرو رفته بود انداخت و گفت:
- آرسی؟ بریزم یا نه؟!
- ها؟
- میگم بریزم یا نه؟
- واخ... تو هم که با این معجون های بنجل و خرابت!
- چیزی گفتی آرسینوس؟
- نه، نه... بریز! تو فکر بودم... به تو چیزی نگفتم.
- ولی من فکر میکنم راجب به معجون های من صحبت کردی!
- نه... همچین حرفی نزدم... خیالت راحت!
- یعنی من اشتباه شنیدم که به معجون های من گفتی "بنجل و خراب"؟
- میریزی معجون رو روی این اسکلت یا نه؟
- داری از جواب طفره میری!
- خیله خوب! من فقط داشتم میگفتم معجون هات سالم و خوب هستن!

هکتور نا باورانه به آرسینوس نگاه کرد... خشم را درون چشمان آرسینوس میدید ولی میدانست که اگر یک کلمه دیگر صحبت کند آرسینوس احتمالا یک زهر کشنده را درون حلقش خالی خواهد کرد، پس نگاهی به سه ایوان روزیه که در مقابلش در یک خط ایستاده بودند، انداخت و تشتی که پر از معجونی به رنگ بنفش بود را برداشت که روی آنها بریزد.

- وایسا! مطمئنی معجون درسته؟ یهو معجون مرگ یا یه همچین چیزی نریزی!
- به من شک داری؟
- به نفعته که در موردش صحبتی نکنم!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

ایوان روزیه حافظه شو از دست داده. لرد که از درست شدن ایوان ناامید شده، به مرگخوارا دستور می ده که ایوان رو بکشن.
ولی هکتور که قصد داره با معجون این کار رو انجام بده ناخواسته باعث تکثیر ایوان می شه!

________________

-یکی به من توضیح بده این چرا سه تاس!

هکتور و آرسینوس در مقابل لرد ایستاده بودند...هر دو سرشان را با شرمساری پایین انداخته بودند. هکتور زیر لب گفت:
-توضیح بده آرسینوس!

آرسینوس با چشمان متحیر به هکتور نگاه کرد.
-تو زیادش کردی! من چرا توضیح بدم؟! ارباب، این هکتور معجون نابودی کامل ریخت رو ایوان...اینم زیاد شد.

لرد سیاه نمی دانست با وجود این همه معجون موفقی که هکتور ساخته چرا هنوز اجازه حضور در ارتش تاریکی را دارد.
-هکتور...سریع اینو کمش کن. معجون زندگی ابدی بریز روش. احتمالا کم می شه. بعدم نابودش کنین. از ریخت استخونیش خسته شدیم. بهشونم بگین زل نزنن به ما.هر سه شون.

هکتور و آرسینوس تعظیمی کردند و یقه ایوان ها را گرفته و از اتاق خارج کردند.


مدتی بعد، آزمایشگاه هکتور:

-بریزم؟!
-صبر کن من یه جایی پناه بگیرم بعد!
-نترس. الان ایوان یکی می شه...بعدم می تونیم فکر کنیم که چطور نابودش کنیم. مثلا به نظر من می تونیم با یه پتک خردش کنیم و ازش پودر استخوان به دست بیاریم. البته نمی دونم به چه دردی می خوره. ولی حتما به یه دردی می خوره خب!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
هکتور که تنها منتظر همین جمله از سوی آرسینوس بود ویبره ی شدیدی زد و گفت:
- اهم... خوب مطمئنم که تو هم میخوای ببینی که معجون های من چطور عمل میکنن، اینطوری شاید بتونی یه چیزی یاد بگیری!

آرسینوس در این لحظه چنان کبود شد که مجبورا ماسکش را از صورت برداشت و عرق پیشانی اش را پاک کرد.

- اوه... آرسی؟! تو ماسکت رو برداشتی؟! حالت خوبه؟!
- خوبم... فقط دارم سعی میکنم بعضی ها رو که ادعا میکنن معجون ساز هستن با یه معجون منفجر نکنم!
- اگر همچین کاری بکنی احتمالا یه عالم ازت تشکر میکنن!

هکتور چنان غرق پیدا کردن معجونش بود که حتی نیم نگاهی به چهره ی کبود و خیس عرق آرسینوس و پوزخند رودولف نینداخت ولی ناگهان فریادی زد که هم آرسینوس و هم رودولف را از جا پراند.
- بالاخره پیداش کردم! این شما و این معجون " اسکلت کٌش" بنده!
- میشه فقط سریعتر اینو ببریم خالی کنیم تو حلقوم اون اسکلت و کارو تموم کنیم؟!

هکتور با وقار و آرامشی که البته با کمی ویبره مخلوط شده بود سری به تایید تکان داد و همراه با آرسینوس به سمت اتاق شکنجه رفت.

هکتور همچنان که به شدت حواسش به بطری سیاه معجون بود یک دستش را دراز کرد تا در را باز کند، آرسینوس که داشت از این همه طول کشیدن پست و سوژه و البته این موضوع که هکتور او را مبتدی حساب کرده بود دیوانه میشد با لگدی در را باز کرد و گفت:
- میشه زودتر تمومش کنی؟
- البته که میشه، فقط باید یه پاتیل بیاریم که ایوان رو بندازیم توش و بعد معجون رو بریزیم روش و بعد معجون خود به خود ایوان رو از بین میبره!

آرسینوس که دیگر کم مانده بود منفجر شود عرق پیشانی اش را خشک کرد، ماسکش را بر صورت زد و پاتیلی ظاهر کرد و سپس با لبخندی شیطانی به ایوان نگاه کرد و گفت:
- سریع برو بشین تو این پاتیل!
- این کارا واسه چیه؟ من تازه حمام بودم!

آرسینوس که هنوز عصبانی بود و فقط میخواست کارش را به بهترین نحو انجام دهد با افسونی اسکلت را منفجر کرد، تکه های استخوان را از روی زمین برداشت و به داخل پاتیل پرتاب کرد.

هکتور کاملا منتظر چنین چیزی بود پس بالاخره در بطری را باز کرد و از درون بطری، مایع بسیار غلیظی به رنگ سبز که بویی همچون بوی گوشت گندیده میداد، خارج شد و مستقیما به درون پاتیل ریخت.

- هکتور... باید بگم تا حالا انقدر از کارت خوشم نیومده بود! نمیدونم چرا به دلم افتاده این یکی معجونت قراره درست کار کنه!
-
- چرا همچین نگا...

بوووووممم


انفجار معجون دو مرگخوار را به شدت تکان داد و سیاه کرد!

آرسینوس که لباس هایش سیاه و دوده ای شده بود شروع کرد به نعره زدن:
- از معجون هات متنفرم هکتوووووووووور دگورث گرنجر!

هکتور که با وجود لباس ها و صورت سیاه شده اش همچنان آرام بود:
- چیزی نیست آرسینوس... معجونم عمل کرده! ایوان از بین رفت.

همچنان که آرسینوس مشغول نعره زدن بود و هکتور مشغول اسکیت سواری بر روی اعصاب او، سه عدد " ایوان روزیه" از میان دود ها و بقایای پاتیل برخواستند.

آرسینوس:

هکتور که میکوشید تعجب و نگرانی اش از دیدن ایوان ها را پنهان کند:
- بالاخره هر کسی اشتباه میکنه، عیبی نداره که! :worry:

سه ایوان روزیه با دیدن چهره ی آرسینوس و هکتور:



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۰:۱۲ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور که هر کجا سخن از معجون باشد نام او میدرخشد، با شنیدن کلمه معجون با سرعت نور خودش را به آنجا رساند.
- شاید آرسینوس چنین ایده ای رو نداشته باشه ولی هکتور همیشه برای هر مشکلی یه معجون داره. بنابراین آخرین و جدیدترین معجونم رو بهتون معرفی میکنم! معجون کشتن اسکلت!

رودولف دربان منشی شده:
آرسینوس:
هکتور:

بلاخره پس از دقایقی آرسینوس نگاهی به هکتور کرد و گفت:
- نه هکتور. ممکن نیست. من قبول نمیکنم. خودم یه فکری برای این ماجرا میکنم. اصلا دلم نمیخواد ایوان عمر جاودان پیدا کنه. اینطوری ارباب منو زنده نمیذارن.

هکتور با تردید نگاهی به آرسینوس کرد:
- میخوای بگی معجون های من مشکلی دارن؟
- اوه، نه! البته که نه هکتور. فقط ممکنه روی ایوان اثر عکسی داشته باشه آخه میدونی که ایوان یه اسکلته!
- من از معجونم مطمئنم. تست شده و جواب درستی روی اسکلت ها میده!

پیـــس پیـــس!

از آنجایی که هکتور سخت در ژست خودش فرو رفته بود این صدا را نشنید ولی آرسینوس به خوبی آن را شنید. صدا توسط منشی تقلبی لرد تولید شده بود که سعی داشت توجه آرسینوس را به خودش جلب کند.

آرسینوس به آرامی نزدیک او شد و پرسید:
- چیه رودولف؟ چی شده؟
- بوقی قمه ام کو باهاش دو نصفت کنم؟!

آرسینوس اخمی کرد و غرولند کنان گفت:
- تو منو صدا کردی حالا داری منو تهدید میکنی؟
- من میخواستم کمکت کنم اونوقت تو دیالوگ منو میدزدی؟
- کدوم دیالوگ؟ آها اون... خب حالا! حواسم نبود. حالا بگو ببینم چی میخواستی بگی!

رودولف که هنوز از دیالوگ دزدی آرسینوس شاکی بود کمی برای گفتن حرفش مردد بود ولی از آنجایی که او مرگخوار نوع دوستی بود و بعد ها میتوانست از آرسینوس انواع معجون را برای جذابیت بیشتر خودش بگیرد، حرفش را زد.
- ببین بذار این هکتور معجونش رو بده به ایوان. تو که بهتر میدونی این هر وقت به بقیه معجون میده یه بلایی سرشون میاد. شاید شانس بیاری و این معجونش معجون انهدام یا ذوب یا چمیدونم از این چیزا در اومد و کار تو راحت تر شد.

آرسینوس فکر کرد که رودولف بد هم نمیگفت. او که راه دیگری نداشت. شاید این راه جواب می داد.
- قبوله هکتور معجونت رو بده به ایوان!

و با صدای آرامی رو به رودولف اضافه کرد:
- مطمئنا چیزی بدتر از شرایطی که الان توش گیر افتادم وجود نداره!

اما آرسینوس اشتباه می کرد. همیشه چیزهایی بدتر هم وجود دارند. شرایطی ناگوار، اتفاقات بد، طلسم هایی که اثر نمیکردند و معجون "کشتن اسکلت" هایی که معجون "تکثیر اسکلت" می شدند.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-عالیه! خودشه ایوان! وانمود کن سیاه شدی!

ایوان خوشحال از این که بالاخره حرف مفیدی زده سوال بعدی را پرسید!
-خب...چطوری باید وانمود کنم؟ چطوری باید سیاه باشم؟

آرسینوس متوجه شد که به صورت ناگهانی به نقطه شروع برگشته اند!
-ببین...بد باش! خشن باش! بی رحم باش! بزن، بکش، نابود کن!

-فحشم بدم؟
-بده!
-فحشای بدبد؟
-آره!
-خودت گفتیا! اولین جایی که لرد رو دیدم شروع می کنم از مروپ و ...

آرسینوس پرید و جلوی دهان ایوان را گرفت. ظاهرا این اسکلت درست بشو نبود! آرسینوس فهمیده بود که به آخر خط رسیده اند. بنابراین نزد لرد سیاه رفت.

پشت در اتاق لرد سیاه میز بزرگی قرار گرفته بود.رودولف عینکی ته استکانی به چشم زده بود و به تلفن مشنگی که حتی به برق وصل هم نبود جواب می داد.
-بله...بله...نخیر...ایشون وقت ندارن. من می تونم یه وقت ملاقات برای سه ماه دیگه برای شما جور کنم.

آرسینوس چند ضربه روی میز زد.
-هی!

رودولف با جدیت به آرسینوس نگاه کرد.
-فرمایش؟

-اینجا چه خبره؟ تو داری چیکار می کنی؟
-من منشی اربابم. اگه می خوای ببینیشون باید از من وقت بگیری.
-از کی تا حالا؟ تو مگه دربون نبودی؟
-تلاش کردم و به اینجا رسیدم. تو هم اگه جربزه داری تلاش کن و برس! حالا هم برو پی کارت. ارباب تا چهار ماه دیگه وقت ندارن. یا می تونی دست به جیب بشی. شاید وقتی برات پیدا کردم.

آرسینوس با تاسف سرش را تکان داد و چند ضربه به در اتاق لرد سیاه زد.

-بیا تو!

چند دقیقه بعد:

لرد سیاه متفکر روی صندلیش نشسته بود.
-که اینطور...پس امیدی به سیاه شدنش نیست...اصلا نمی ارزه براش وقت بذاریم. بکشینش!

آرسینوس با خوشحالی تعظیم کرد و از اتاق خارج شد.ولی خوشحالیش تا پشت در اتاق لرد ادامه داشت.تا جایی که منشی ساختگی لرد گفت:
-خوشحال به نظر می رسی...ایوان به این سادگیا نمی میره.مطمئنم ایده خاصی برای کشتن یه اسکلت داری...نه آرسینوس؟!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 21
آفلاین
- مرلينا! ببين من چقدر بدبختم!

البته مرليني درکار نبود، آرسينوس تنها داشت در دلش با مرلين مناجات مي کرد. ايوان با مهربانی دستش را روي شانه ي او گذاشت و به آرامي پرسيد:
- چرا؟ مگه چي شده؟
-
- چرا اینجوری نگاه می کنی خب؟
- من که داشتم تو دلم حرف مي زدم!

ايوان يکي از دنده هايش را صاف کرد و خيلي بي تفاوت گفت:
- اه اه اه! با این دیالوگای خَزِت! حالا بگو ببينم کاري از دستم بر مياد واست انجام بدم یا نه؟
- اي باسيليسک بخوردت! خب درد من تويي ديگه پدر سوخته!

ايوان آهي کشيد، مرگخوارها از جان او چه مي خواستند؟ اگر نظر خودش بود، دلش مي خواست به همان محفلي برگردد که مدتي قبل او را از آنجا دزديده بودند. ايوان دلش نمي خواست به کسي بگويد ارباب، دلش نمي خواست مردم را بي دليل شکنجه کند.
- خب من بايد چيکار کنم تا دست از سرم بردارید؟
- خب معلومه باید سیاه باشی.
- ولی نمی تونم! باور کن نمی تونم! خب چیکار کنم آخه؟

آرسینوس نگاهی به اطراف انداخت تا شاید چیز ایده بخشی ببیند و با توجه به اینکه سوسک هایی که از درو دیوار خانه ی ریدل بالا می روند، اصلا ایده بخش نیستند؛ چیزی نگفت.
هکتور که تا الان «بوق» حساب شده بود، کاغذی از جیبش در آورد و چند لحظه ای با سرعت رویش را خواند. بعد به ایوان گفت:
- خب خب خب! من به تازگی یه معجون درست کردم ویژه ی برگردوندن حافظه. یه معجون هم قبلا ساخته بودم که آدما رو سیاه می کنه، البته نمی دونم تاثیرش روی اسکلتا چجوریه ولی...
- پروفسور! شما به این ایوان نگاه کن. نه، جون من نگاه کن! معده، مری اینا می بینی؟ این بدبخت هرچی بخوره میریزه کف اتاق!

ایده ی هکتور هم به دردی نخورد. نوبت خود ایوان شد، بار دیگر دنده اش را که کمی شل شده بود صاف کرد و گفت:
- چطوره یه مدت نقش بازی کنم؟ می تونم تظاهر کنم سیاه شدم؛ هان؟

هکتور «پوووف!»ـی کرد و گفت:
- چقدر هم که موفق می شی! معلومه دیگه، اگه دوباره بهت یه زندانی بدن لابد اینبار ناخنای پاشو می گیری! هی آرسینوس، حواست کجاست؟

اما آرسینوس صدای هکتور را نشنید. شاید به نظرش ایده ی تظاهر کردن فکر بدی هم نبود!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۱ ۱۸:۳۸:۱۰

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.