هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
اما در واکنش خاصی نشون نمی‌ده.

- هی در! با تو بودیم! خواسته‌ت عملی شد. باز شو ببینم.

در می‌خواست باز بشه، اما مرگخوار عجولی که این دیالوگو به زبون آورده بود کارو خراب می‌کنه. در بسیار حساس بود و تو لجبازی کم نداشت.
- اصلا دیگه باز نمی‌شم هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت. من قهرم.

لیسا بهش برمی‌خوره.
- وقتی می‌خوای وارد ایفای‌نقش بشی سعی کن شخصیت خودتو خلق کنی نه این که از این و اون کش بری. با تقلب به هیچ‌جا نمی‌رسی!

در ناگهان تو فکر فرو می‌ره. مرگخوارا که اینو می‌بینن دسته‌جمعی شروع به تشویقش می‌کنن تا به سمت نقشه‌های شوم خودشون هدایت شه.

- درسته! مثلا ما رو نگاه کن! همه‌مون سیاه و پلیدیم. نوبتشه تو سفید و مهربون بشی.
- عشق بورز و هی در رو به روی همگان باز کن.
- مطمئنم این مدلش اصلا تو ایفای نقش وجود نداره و سریع جا میفتی.
- شخصیت جدیدتو نمایش بده عمو ببینه.

در تحت تاثیر قرار می‌گیره و صدای قیژی ازش بلند می‌شه که به معنای صاف کردن گلوش بود.
- همگی بفرمایید تو.

مرگخوارا باورشون نمی‌شد که در به این سادگی حاضر به تغییر شخصیتش شده بود! قبل از این که بخواد پشیمون بشه جماعت مرگخوار به سرعت ازش عبور می‌کنن!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۲۰:۳۴:۲۲



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
لردسیاه خشمگین از این وضع نابسامان، در حالی که می‌خواست ایوا هر چه زودتر سر پا شده و کلاه وزارت را بر سرش بگذارد. کلاهی که در اصل بر حق بودن لرد را نشان می‌داد.

نجینی که پاره‌ی تن لرد بود، فسی کرد و خزید و کنار لرد آمد. در همچنان در حال فریاد زدن بود و خواسته‌اش را تکرار می‌کرد. لینی سعی داشت پای نارنجی شده‌اش را در چشم هکتور فرو کند.

سپس لرد و پرنسس‌ش، از بلا و مرگخوارانی که در حال بگو و مگو بودند عبور کرده و جلوی در ایستادند.

- اینهمه هورکراکس بزرگ کردیم برای روز مبادا.

سپس طلسم فرمانی روانه‌ی دخترش کرد.

نجینی با دُم‌ش به کله ی خودش ضربه ای زد.

- فسسس!

و تا طلسم اثر خودش را از دست داد نجینی دور لرد خزید و کله‌ی لرد را نیش زد.

تصویر کوچک شده



-
-

مرگخواران ساکت شدند:

-

لرد اخم غلیظی کرد ولی دخترش را بسیار لوس بار آورده بود. پس چیزی نگفت و همگی به در خیره شدند تا باز شود.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
- هک! توضیح بده!
- تو باور میکنی بلا؟ اصلا معجون های من کی اثر داشتن که این بار دومش باشه؟

این جمله خیلی قانع کننده بود به حدی که حتی بلاریکس رو هم قانع کنه!
- لینی! تو توضیح بده!
- من چه توضیحی غیر از این میتونم بدم؟

لینی بعد از گفتن این جمله به هیکل سر تا پا نارنجیش اشاره کرد. از اونجایی که این جمله هم خیلی قانع کننده بود بلا به سرعت سراغ گزینه ی بعدی رفت!
- پلاکس؟
- بلا؟
- حرف آخری داری بزنی قبل از اینکه بندازمت تو یکی از اون جیب هام؟
- من نبودم!

بلا بعد از شنیدن این جمله پلاکس رو یک گره ملوانی میزنه و توی یکی از جیب هاش قرار میده.

- چرا کسی به من توجه نمیکنه؟ چند بار دیگه باید خواسته هامو براتون تکرار کنم؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۴۴:۵۳ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
هکتور که سعی داشت مانند بقیه خود را از اتفاقی که افتاده بود تبرئه کند، از استرس ویبره ای زد و کوه مرگخواران مانند مانند بهمن فرو ریخت.
لینی اما قبل از این اتفاق، از روی تپه پرواز کرد و در حالی که سعی میکرد به معجون ریخته شده کنارِ در برخورد نکند، کنار او فرود آمد.
-ببین در کوچولوی زیبا... ببین چه زنگ خوشگلی داری؟ خوب بود همون زنگ زده میموندی؟ نارنجی باعث شده نو بشی! عشمت و شکوه رو ببین تو... واقعا ارباب و پرنسسشون تقصیری دراین مورد ندارن.

در اما، به نظر نمی رسید با قربون صدقه های لینی تسترال شده باشد؛ همچنان به جیغ زدن ادامه داد:
-من اصلا از این وضعیتم راضی نیستم! همه ش هم زیر سر این پدر کچل و دخترشه. باید تنبیه بشن. من کاری ندارم.

بلاتریکس که لبخند قشنگی روی صورتش نقش بسته بود حرف او را قطع کرد.
-اول از همه دلم میخواد بدونم کی این کار رو کرده.
-من بگم من بگم؟! کار لینی بودش بلا. معجون من هیچ تاثیری نداره. حشره ها با شاخک هاشون سیگنال هایی میفرستن ک باعث میشه کارایی معجون ها تغییر پیدا کنه!

لینی قدمی عقب رفت.
-بلا باور نکن حرفشو...
-

پای لینی موقع عقب رفتن، در معجونی که کنار ریخته شده بود فرو رفت و لینی از رنگ آبی، به نارنجی تغییر رنگ داد.









پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۷:۱۹:۵۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین







لینی که با تمام وزن بر روی بقیه‌ی مرگخوارها افتاده بود، با وحشت به در خیره شد. به محض برخورد معجون با سطحِ در، چارچوب‌ش به شدت لرزید و در نارنجی شد.

در ِ نارنجی‌شده دوباره شروع به صحبت کرد:

- تا اون کچل بی‌دماغ رو نزنید باز نمی‌شم. تازه باید توی سر پرنسس‌ش هم بزنید!!

این آپشن را دیگر فقط لرد داشت. اصلن کسی غیر از لردسیاه جرات نداشت که پرنسس داشته باشد. معجون هکتور عمل نکرده بود ولی نه تنها در را منفجر نکرده بود بلکه خواسته‌ی در را انحصاری‌تر و خطرناک‌تر کرده بود.

کپه‌ی مرگخواران شروع به ویبره زدن کرد. آنها که همگی به در خیره بودند، سرهایشان را همزمان بلند کردند و نگاهی به هکتور کردند. سپس همگی نگاهشان را از هکتور برداشتند و به پلاکس خیره شدند. آخرین بار او را با قلم‌موی آغشته به رنگ نارنجی دیده بودند که به جان در و دیوار و سقفِ راهروی وزارتخانه افتاده بود و حالا همگی او را مقصر می‌دانستند :

- من نبودم.

- ولی آخه من هم نبودم!

- من هم نبودم!

- من هم قهر بودم!

- هیس فس!


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
صحنه آهسته می‌شه و مرگخوارا شاهد ماجرای وحشتناکی می‌شن. یک دست هکتور آرام آرام در حال نزدیک شدن به در معجون بود و خودش، خود هکتور، لحظه به لحظه به در نزدیک‌تر می‌شد.

اتفاقی که هرگز نباید میفتاد، یا حداقل مرگخوارا نباید می‌ذاشتن بیفته!

مرگخوارا که از دیدن نتایج معجون‌های هکتور بر روی اشخاص و اجسام مختلف خاطرات خوشی نداشتن، نمی‌تونستن شاهد رخ دادن این اتفاق باشن. باید کاری می‌کردن پیش از این که هکتور و معجونش به در برسن.

پس صحنه اسلوموشون ادامه پیدا می‌کنه و این‌بار مرگخوارانی دیده می‌شن که با وحشت به سمت هکتور حرکت می‌کنن تا مانع معجون‌پراکنیش بشن.

پیتر و لینی هم هر دو همزمان کله‌ها رو از جیب بلاتریکس در آورده و یکی با پا و دیگری با بال جهشی به جلو می‌کنن. به نظر میومد معجون‌های هکتور حتی از بلاتریکس هم ترسناک‌‌تر بودن که این دو، رویارویی با بلاتریکس عصبانی رو به جون می‌خریدن تا مانع معجون‌پراکنی هکتور شن!

حالا مرگخوارا به وضوح می‌بینن که در معجون باز شده و فقط حرکتش رو به جلو کافیه تا مواد داخلش با در برخورد کرده و معجون پراکنده بشه. آخرین ثانیه‌هایی بود که می‌تونستن تلاش خودشونو بکنن و مانع این اتفاق بشن.

در یک چشم به هم زدن صحنه از حالت آهسته به نرمال برمی‌گرده. جماعت مرگخواری که به سمت هکتور خیز برداشته بودن محکم بهش برخورد میکنن و همگی با هم با صدای گرومپی پخش زمین می‌شن. لینی که به دلیل پرواز کردن، رو نوک تپه‌ی تلفات قرار داشت، به بررسی محیط می‌پردازه.
- معجون ریخت رو در.

به نظر میومد مرگخوارا چند ثانیه دیر جنبیده بودن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
مرگخوار ها همه تلاششون رو میکردن تا خودشونو به کوچه هکتور چپ بزنن.

- اون؟ اون کیه؟
- بذار لیست مرگخوار ها رو چک کنم ببینم کی اسمش اونه و کچل و بی دماغه!
- همه به من میگن اون. کچل و بی دماغ هم هستم!

همه نگاه ها به سمت گوینده دیالوگ چرخید. و گوینده کسی نبود جز هکتور!

- تو الان کچل و بی دماغی؟

هکتور که فرصتی پیش اومده بود تا خودی نشون بده و محال بود چنین فرصی رو به این سادگی ها از دست بده جفت پا پرید وسط جمع.
- آره ببین!

در نگاه کرد... و باز هم نگاه کرد... در سراپا نگاه شد... ولی فایده ای نداشت. کل صورت هکتور مو و دماغ بود!
- دماغت اندازه دم تسترال درازه!
- یعنی تو رو صورت من دماغ میبینی؟
- خب معلومه که میبینم. کور که نیستم!

هکتور دست هاش رو به هم مالید و پاتیلی رو صاف جلو در گذاشت!
- تو دچار دومبب شدی!
- این چی هست؟
- دماغ و مو بزرگ بینی! بیماری خطرناکیه ولی نگران نباش معجون درمان بخشش دست منه!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۰۲:۳۰
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 723
آفلاین
سو زیرچشمی نگاهی به لرد انداخت و آب دهانش را قورت داد. سپس اندکی چرخید و به بلاتریکس خیره شد. می‌دانست با این کارش حکم ورود به سازمان فداییان لرد سیاه را با دستان خودش امضا می‌‌کند.

در همین حین که سو مشغول بررسی اوضاع و سنجش میزان جرئتش بود، بلاتریکس به سرعت روی کمر سدریک که خواب بود و تکان نمی‌خورد، پرید و با قیچی‌ کوچکی روی سرش مشغول شد. ثانیه‌ای بعد، سدریک کچل را از یقه‌ی ردایش بلند کرد و مقابل در برد، سو را نیز پشت سرش هل داد‌.
- منظورش اینه‌. بزنش زود.

سو که خوشحال بود دیگر قرار نیست به اربابش پس گردنی بزند، دستش را عقب برد و با تمام قدرت روی گردن سدریک کوبید.

- بفرما. حالا باز شو سریع.
- این کچلو که نگفتم. اون یکی که دماغ هم نداره باید بزنین.

بلاتریکس ارّه‌ای از یکی از هزاران جیبش بیرون کشید و بالای دماغ سدریک نگه داشت. درست لحظه‌ای که می‌خواست فرایند برش را شروع کند، در مانعش شد.
- من نخواستم یه کچل بی‌دماغ رو بزنین؛ گفتم اون کچل بی‌دماغ رو بزنین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۵۷:۴۳ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
نگاه ها روی در قفل شدند؛ دهان ها خشک و شقیقه ها مرطوب شدند. البته ایوان فقط سر جایش میخکوب شد. هیچ کسی در این لحظه جرئت نگاه کردن به لرد سیاه را نداشت.

-منظورش از کچل کی بود؟

مرگخواران باید جواب می‌دادند. در این موقعیت، سکوت بدترین انتخاب بود. اما شرایط به قدری نامساعد بود که حتی در هم صدایش درنیامد.

-گفتیم با کی بود؟ نکنه ما رو گفت؟!
-نه ارباب، منظورش منم.

لرد سیاه نگاهی به گوینده انداخت.
-درسته، تو کچلی. خیلی هم کچل!

-بله ارباب، کچل تر از ایوان وجود نداره.
-تازه من کشف کردم این علاقه‌ش به شامپو هم برآمده از کمبود های درونیشه.

ایوان توانسته بود از سنگینی موقعیت بکاهد، اما فقط برای مدتی کوتاه!

-چرا خودتونو می‌زنید به اون راه؟ اسکلت مگه کچل و غیر کچل داره؟ من با این یکی کچل بودم.

سو تلاش کرد ریش گرو بگذارد، اما بی فایده بود. -پیس پیس! به خاطر من بگذر. من که انقد دوستت دارم!
-اتفاقا تو بیشتر از همه اذیتم کردی! توی کل عمرم اندازه‌ی این چند روز باز و بسته نشدم. اصلا تو باید بهش پس گردنی بزنی.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۱۴:۵۰:۳۶

بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
کاسه صبر بلاتریکس لبریز شده بود. یک در، ارتش تاریکی را علاف خودش کرده بود.

-ارباب بهتر نیست بی خیال در بشیم؟ یه در چه اهمیتی داره؟ با لگد بازش کنیم و بریم دنبال ایوا.

با شنیدن اسم ایوا شاخک های دو مرگخوار موذی، آرکو و جیسون تکان خورد.
البته شاخک های لینی هم تکان خورد که اهمیتی نداشت. این یکی در اثر حشره بودن و رسیدن فصل گرده افشانی، خودبخود تکان خورده بود.

آرکو از داخل جیب بلاتریکس فریاد کشید:
-اینجوری یعنی ارباب از پس به در زپرتی بر نیومدن و تسلیم در شدن و در مقابلش سر تعظیم فرود آوردن و ... تو ادامه بده جیسون...

- و خوار و خفیف شدن و کل ابهتشون با خاک یکسان شده و از کرم های خاکی هم ناچیز تر و بی مقدار تر...

بلاتریکس آرکو را از جیبش در آورد. او را به جیسون بست... و هر دو را لای در گذاشت.
-در عزیز... اول این دو تا رو له کن و بعد به ما بگو چی می خوای.

در با تمام وجود، آرکو و جیسون را فشار داد و له و لورده کرد و همه خوشحال شدند.

-خب... راستش شما مجبورین از من رد بشین. چون چیزی که دنبالش می گردین پشت منه. برای باز شدنم... یکیتون باید یه پس گردنی به اون کچله بزنین. اصلا ازش خوشم نیومد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.