مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
صدا قطع شد و آوای پرندگان به گوش رسید.دوربین بسیار به مقبره نزدیک بود.
سفیدی اش بر لنز سایه می انداخت
اما این شور نهفته در قلب پسر ی که زیر درخت راش در کنار دریاچه نشسته بود راه نمی یافت.خورشید سرخ رنگ که راه غروب را پیش می گرفت با آخرین انوارش انعکاس اشک را از چهره ی آن پسر نمایان می ساخت.
دوربین به یک متری مقبره رسیده بود . او منتظر بود در میان آن صداها بدنبال صدایی می گشت که انتظارش را می کشید.تلاش نا امیدانه ی دوربین برای وقت کش
خودم نوشتم:
اول که سلام
بعد هم که فکر کنم که من اولین ناقدی هستم که جرأت میکنه در محضر اساتید بزرگی همچون ... خیلیها دست به حرکت انتحاری نقادی بزنه.
دیگه اینکه این پست صرفاً یک برداشت شخصیه و چیزیه که به نظرم رسید در مورد مطلبی که خوندم باید بگم.
و در آخر هم که این پست رو نزدم که فکر کنید خیلی حالیمه، فقط زدم که زده باشم.
پیشاپیش ارادتمند
پشم پيكچرز تقديم مي كند ..
تاكسي گير نمياد !!
كارگردان : مك بون پشمالو !
نويسندگان : مك بون پشمالو و كريچر با اقتباس از كتاب " در مهماني چه گذشت ؟ نوشته ي كفيه تانكيان ! "
بازيگران :
سرژ در نفش سرژ
ققي در نقش ققي
فاطي پاتر در نقش سرژيا
مائده واتسون در نقش كفيه
شاهين پاتر در نقش راننده ي اول تاكسي !
گراوپ در نقش راننده ي دوم تاكسي !
كريچر در نقش راننده ي سوم تاكسي !
ققي و سرژ و كفيه و سرژيا گوشه ي خيابون وايستادن ... چند متر جلوتر از اونها هر چند لحظه يكبارتصادفات شديدي روي ميده !
مامور راهنمايي و رانندگي : آقايون ميشه اونورتر وايستين ... به من اطلاع دادن كه علت نود و هشت درصد تصادفات شمايين !
ققي : آخ يادم نبود ما خيلي معروفيم ... بريم اونور وايستيم سرژ .. ملت مارو مي بينن هول ميشن تصادف مي كنن !
مامور راهنمايي و رانندگي : من فكر نمي كنم علت تصادف ها شما باشين !
سرژيا : گرفتم چي ميگي جناب سروان .. چند لحظه صبر كنين تاكسي مي گيريم مي ريم !
مامور راهنمايي رانندگي : باشه عزيزم .. فقط يكم سريعتر ... اين قانون جلوگيري از بيناموسي نويسي بدجوري جلوي دست و پاهاي مارو گرفته !!
چند لحظه بعد ..
ققي : ونك ... در بست !
اولين تاكسي جلوي اونا نگه مي داره !
راننده : خانماي محترم چرا رو صندلي پشت نشستين جلو كه جا هست !
ققي يكم فكر مي كنه : آره ... كفيه و سرژيا شما برين جلو بشينين .. من و سرژم پشت مي شينيم ... اين جوري ما هم راحتتريم !
چند متر جلوتر ...
مامور راهنمايي رانندگي : ايست !
طبق ماده ي شونزده قوانين راهنمايي رانندگي نشستن دو سرنشين در صندلي جلو غير مجازه !
ماموره رو به سرژ : آقا شما بيا جلو اين دو تا خانوم برن عقب !
سرژ : نچ .. اولا من جام راحته دوما شما خودت ميذاري زنت با يه مرد غريبه يه جا بشينن ... واقعا كه ... جامعه چقدر بد شده !!
راننده رو به كفيه : خب شما بيا بغل من بشين !!! اون آقايونم پشت جاشون راحت باشه !!
ققي و سرژ : اگه دوست داري برو !
ققي و سرژ و كفيه و سرژيا از تاكسي پياده ميشن تا جاشون رو تغيير بدن ... در همين لحظه يه كاميون از پشت مياد و تاكسي و راننده شو با خاك يكسان مي كنه !!
چند لحظه بعد ...
دومين تاكسي جلوي اونا نگه مي داره !
ققي : آقا ونك ميري دربست !
راننده : آره ميشه 3 تومن !
ققي : شما برو آخر مسير با هم حساب مي كنيم !
راننده : نچ من حال مي كنم كرايه رو اولش بگيرم !
ققي در گوش سرژ : سرژ چقدر داري ؟
سرژ : خيلي ... آها منظورت پوله فكر كردم منظورت غيرته ! .. هيچي پس !
ققي : منم ندارم ... پس ما چجوري ميخاستيم با تاكسي بريم !
سرژ : من همه پولامو رفتم اكانت خريدم اومدم تو حذب پستيدم !
ققي : منم همه پولامو رفتم اكانت خريدم اومدم پست ضد كريچ زدم همشو پاكيدن !!
سرژيا و كفيه كه به نظر مي رسه متوجه اين شرايط حاد شدن سعي دارن اوضاع رو آروم كنن !
سرژيا : آقاي راننده شما راه بيفت با هم كنار ميايم !
كفيه : آره آقا از خجالتتون در ميايم !
راننده : چشم خانوماي محترم !
تاكسي راه ميفته ولي اينبار هم يه كاميون مياد از رو تاكسي رد ميشه ... راننده در جا ميميره و ماشينش با خاك يكسان ميشه ولي سرژ و ققي و كفيه و سرژيا به طرز معجزه آسايي زنده مي مونن !
چند لحظه بعد ... چندين لحظه بعد تر ... چند دقيقه بعد ... چند ساعت بعد ... پس از غروب خورشيد !!
ناگهان يه ماشين باكلاس مياد جلوي سرژ و كفيه و ققي و سرژيا كه از فرط خستگي گوشه ي پياده رو خوابيدن نگه ميداره !
راننده : ميخاين برين ونك !
ققي : آره آقا مسير شما كجاس ؟!
راننده : ونك !
ققي : مارم مي بري ؟!
راننده : نچ !
راننده به سرعت پاشو رو پدال گاز فشار ميده و به سرعت از اون محل دور ميشه ...
سرژ : چقدر آشنا بود !
ققي : آره ولي مهم نيست !!
چند لحظه بعد ...
جاده ي خالي ... چهار نفر پياده مسيري رو آغاز كردن كه پايان مشخصي نداره ... پايان جاده مشخص نيست !!!
پايان ...
کمپاني آول کست تقديم مي کند
مي خواهم زنده بمانم
نويسنده : سرژ تانکيان
تهيه کننده : عله پاتر
کارگردان : حادل
بازيگران :
گيلدي در نقش گيلدي
حادل در نقش امپراطور
عله در نقش هري پاتر
هگريد قديم در نقش هگريد قديم
دراکو در نقش دراکو
و با بازي افتخاري لرد مملي در نقش آبرفورث
؟ : دارم مي ميرم ... دارم مي ميرم ... يکي کمک کنه
هري پاتر : بهش انسولين تزريق کن ... فعلا يه چند ساعت ديگه زنده مي مونه
دراکو : بابا چقدر ؟ ... هر روز دارم سه وعده بهش انسولين تزريق مي کنم ... مگه چقدر مي شه با انسولين زنده نگهش داشت ؟ ... بايد عملش کنيم
هري پاتر : من اسم چند تا دکترو پرسيدم ... مثل اينکه دکتر ققنوس از همشون متخصص تره تو اين امر ... بهتره ؟ رو ببريم پيشش
دراکو : بزار من يه زنگ بهش بزنم بعد ببريمش پيشش
بيب...بيب...بيب...بيب(صداي شماره گرفتن)
دراکو : الو دکتر ققنوس ؟
ققي : بله بفرماييد
دراکو : دکتر يه مريض بدحال داريم که به دليل بيماري ***** داره مي ميره ... بايد سريعتر معاينش کنيد
ققي : من تا ده دقيقه ديگه مطبم ... بياريدش اونجا
مطب دکتر ققنوس ، بعد از معاينه-----
ققي: من با استاد خودم آقاي تانکيان مشورت کردم ... ايشون نظري دادن که من کاملا باهاشون موافقم ... الان براتون توضيح مي دم .
ققي يه نفس عميق مي کشه و شروع مي کنه .
ققي : من بايد يه کادر مجرب از جراحا رو جمع کنم ... براي عمل کردن اين مريض يه سري مقدمات لازمه ... بايد امکانات کامل بهم بديد با يه کادر که خودم ليست افرادشو بهتون مي دم و آقاي پاتر بايد زحمت تشکيلشو بکشه ... چون من قدرت گردهم آوردن اين گروهو در اين فرصت کم ندارم
ققي يه کاغذ و خودکار برميداره و يه ليست مي نويسه مي ده دست هري .
هري ليستو بلند مي خونه :
حادل ، گيلدي ، هگر قديمي و لرد مملي
هري : امکان نداره ... غيرممکنه
ققي : غيرممکن نيست ... شايد شما نمي خوايد
هري : بايد روش فکر کنم ... چيز خيلي سنگيني ازم مي خوايد ... بايد يه کم بهم وقت بديد .
...........................................
اين فيلم از روي يک داستان واقعي ساخته شده و به دليل اينکه پايان آن معلوم نيست ، فيلم نيمه تمام گذاشته شد
پشم فروشي فاطي لانگ باتم و دوستان تقديم مي كند !!
كابوس !!
كارگردان : مريم هاگريد !
تهيه كننده : آناهيتا كليرواتر !!!
نويسنده : سارا بردلي !!!!
دوربين از بالا ..
زاخي و استرجس و دراكو دور آوريل حلقه ي بيناموسي زدن !!!
آوريل چادرشو از كمرش وا كرده و با حالتي مستاصل !! داره جادوگرا رو با چادرش مي زنه !!
- بريد گمشيد بيناموسا !!
استرجس لحظه به لحظه به آوريل نزديك تر مي شه .. صداي تشويق چند تا گريفيندوري ارزشي .. يه لبخند زشت رو لباي استرجس !!!
- دست نگه دارين !!
طبق معمول سوپرقق قهرمان مياد آوريل رو نجات بده ..
آوريل : آهـــــــــــــــــــــــــــ .. فرشته ي نجات من !!
ققي مياد آوريل رو بغل كنه و با خودش ببره كه مورگان الكتو با زانو مي زنه زير شيكم ققي ...
سوپر قق : اووووووووووووووخ .. مامان !!
--------------------------
تصوير كات ميشه و روي چشم هاي يه ساحره روشن ميشه !! ( كپي رايت باي كريچ )
--------------------------
نــــــــــــــــــــــــــــــــه !!
- چي شده عزيزم .. بازم اون كابوس هاي لعنتي !!
آوريل مي پره بغل سرژ و باريشاش بازي مي كنه ...
آوريل : آره سرژ گلم .. ديگه خسته شدم، از وقتي كانديد شدم ديگه
صداي خشني صحبت آوريل رو نيمه تموم مي ذاره ...
- تو بايد مبارزه كني ... چند لحظه مكث .. تا پاي جون !
آوريل : آخه چجوري حميد، من .. هق هق هق !!
حميد مياد اشكاي آوريل رو پاك مي كنه !!
ادي : اهم ... برقو روشن كنين مام حالشو ببريم .. آوي كجايي !!!!
چيليك !! ( صداي روشن شدن برق !! ) !!
كارگردان : كات، كات، بيناموسي، آزادي فروم .. كمك !!!
صداي انداخته شدن يه گوني توي رودخونه ... گوني در حال دست و پا زدن !!!
----------------------
سرژ و حميد و ادي و آوريل با هم توي يه سطل زباله جلوي ستاد هماهنگي كانديداها قايم شدن !!
ادي : آوي تو مطمئني آمادگيشو داري عزيزم ؟!
آوريل : آره همسر مهربونم .. من امروز بايد اين كابوساي لعنتي روي تمومش كنم، مطمئنم سرنوشت من امروز درون همين تالار رقم خواهد خورد ..
آوريل از جاش بلند ميشه ...
- مبارزه مي كنيم ... مكث .. تا پاي جان !!
سرژ : آوي تو الان از جات پا شدي ؟!
آوريل : آره جييگرم مگه چيه ؟!
سرژ : نـــــــــــه !!
يه بچه گربه : مامان من چجوري بدنيا اومدم !!؟
مامان گربه : نميدونم عزيزم من سرم تو سطل آشغال بود !!
بچه گربه هه : مامان اون سطل قرمزه كه جلوي ستاده چرا انقدر تكون مي خوره ..!!
مامان گربه : دخترم زوده معني سطل خالي رو بفهمي .. بزرگ ميشي مي فهمي !!
سرژ و حميد و ادي و آوريل از سطل واژگون شده با سر و صورت زخمي ميان بيرون .. برادر حميد بطرز معجزه آسايي زخمي نشده !!
-------------------
آوريل وارد ستاد ميشه ..
جلسه نيم ساعتيه شروع شده !!
مجري برنامه : و حالا سخنان پروفسور كريچر رو در باب برگزاري اين دوره از رقابت ها مي شنويم !!
كريچر مياد رو صحنه ...
هيچكس دست نمي زنه !!
كريچر : با عرض سلام كريچر هستم .. خب باش .. اين دوره از انتخابات نسبت به دوره ي قبلي كه حذب برگزار كرد خيلي بهتر برگزار شد !!
تصوير شماره ي 1 لطفا ..
اسلايد يك ستاد زاخي رو نشون ميده .. ايگور گردن هدي رو گاز گرفته،خون هدي پخش شده رو ديوار !!
كريچر : تصوير دو لطفا !!
ستاد مورگان .. پرنده پر نمي زنه .. مورگان ميره لب پنجره .. تق ... خودكشي !!
كريچر قرمز شده .. ملت : هر هر هر كر كر كر !!
كريچر : سومي لطفا !!
دوباره ستاد زاخي ... ايگور با دماغ خوني نشسته رو صندلي .. فنگ رو هم با طناب بستن به تخت !!
كريچر بطرز ناجوري ضايع ميشه و ميذاره ميره !!
مجري برنامه : كانديداها تشريف بيارن !!
آوريل نفر اول ميره رو صحنه ( بچه ام ذوق و شوق داره !! ) ..
زاخي و استرجس و دراكو دور آوريل حلقه مي زنن !!!
آوريل چادرشو از كمرش وا ميكنه و با حالتي مستاصل !! جادوگرا رو با چادرش مي زنه !!
آوريل : آه اي سرنوشت .. دوباره با من روبرو شدي !!
استرجس لحظه به لحظه به آوريل نزديك تر مي شه .. صداي تشويق چند تا گريفيندوري ارزشي .. يه لبخند زشت رو لباي استرجس !!!
- دست نگه دارين !!
ققي آوريل رو از بين اون گرگاي گرسنه نجات ميده و با هم به سوي افق پرواز مي كنن !!
افق هاي بيكران !!
تيتراژ :
سوپر قق و دوستاش تو خيابون ... مي كنن هر چي ارزشيه تيربارون !!
شنيدي ميگن اون دودره بازه ... بگو نشنيدم چون ممكنه كارتو بسازه !!
خلاصه هر چي از اون بگم بازم كمه ... كليد پيشرفت رول دست اون و منه !!
پايان !!
يخ در بهشت
نويسنده و كارگردان: فاطي پاتر
صدابردار: كرممد
فيلمبردار:كورممد
آشپز:كوييرل
بازيگران:
سرژ در نقش سرژ
ققي در نقش ققي
دامبل در نقش رئيس بانك
هري در نقش يخ در بهشت فروش
گيلدي در نقش گيلدي
سوسك در نقش اون صدا
السامور در نقش گاز اشك اور
_____
ققي و سرژ در يك صبح بهاري در حال قدم زدن در پارك هستند
ققي:اين بوي چيه؟
سرژ:فكر كنم يخ در بهشته
ققي:من گرسنمه..من يخ در بهش ميخوام
سرژ:پول نداريم..هرچي داشتيم خرج حذب كرديم
ققي:به من ربطي نداره...من يخ در بهشت ميخوام.اگر برام نخري ديگه نميزارم با كفيه دست بدي!!
سرژ:پول ندارم چي كار كنم؟
ققي:يكي رو بدزديم پولش رو بگيريم
ساعت11:30 دقيقه_ ققي و سرژ در بين جمعيت ايستادن و دارن به ملت خيلي مشكوكانه نگاه ميكنند
سرژ:باشه
ققي:چي باشه؟
سرژ:همون جمله اخري كه گفتي«يكي رو بدزديم پولش رو بگيريم»
ققي:اينكه مال نيم ساعت پيشه گفتم
سرژ:ولي قبل از اينكه من جوابش رو بدم قطع شد فيلم
ققي: اوني كه داره مياد رو ميبيني؟
سرژ:كدوم؟
ققي:اون ديگه..اون كه داره مياد...
سرژ:نه من چيزي نمبينم...كي رو ميگي؟
ققي:اوه هيچي اشتباه كردم بيخيال
سرژ:اها اونو ميگي..اره ديدمش
ققي:كي رو؟
سرژ:هموني كه داره مياد
ققي: هركي هست بگيرش
يه فقير بد بخت بيچاره از كنارشون رد شد و سرژ شيرجه زد و گرفتش و كشون كشون از بين جميعت بردش توي بانك
سرژ:اينجا كجاست؟
ققي:چرا رفتي تو بانك؟
سرژ چوبدستش رو در مياره:هيش كي از جاش تكون نخوره
ملت خاله باز ارزشي جيغ ميزنن و ميخوابن رو زمين
سرژ:ققي دست كن تو جيب اين ياور كه گرفتيمش ببين پول داره
رئيس بانك مياد جلو: فرزندان من..من موقعيت شمارو درك ميكنم...عزيزان من..ميدانم شما هم احتياجاتي داريد
سرژ:اوداكداورا!!
ققي: كشتيش
سرژ:تو دست كن تو جيب اين ياور ببين پول داره
ققي:احمق !! اومدي تو بانك...اهاي ياور..گاوصندوق رو باز كن
سرژ:يموقع گاو تو صندوق رم نكنه؟
كارمند:راست ميگه ها...گاوه اهلي نيست
ققي:اي بابا...اهاي خودت چقدر پول داري؟
كارمند بانك:هيچي بخدا...هرچي پول داشتم يخ در بهشت خريدم
سرژ و ققي:
سرژ به يك كارمند ديگه بانك: اهاي تو...هر چقدر پول داري بده بياد اينجا...
كارمند:منم هرچي پول داشتم يخ در بهش خريدم
سرژ: بين اين همه ملت كسي هست كه پول داشته باشه؟
ملت:نه...هرچي پول داشتيم يخ در بهش خريديم!!
شترق
شيشه ميشكنه ، السامور ميپره تو بانك و گاز اشك اور توليد ميكنه و ميره بيرون.
صداي از بيرون:شما در محاصره كارگاهان هستيد...خودتون رو تسليم كنيد!!
گيلدي كه در بين جميعت تو بانك بود:قبلش خودتون رو به من تسليم كنيد! :bigkiss:
سرژ فرياد ميزنه: اهاي اوني كه بيروني...ما نه خودمون رو به تو تسليم ميكينم نه به هيچ كسي كه اينجا هست...اگر مردي تو خودتو تسليم كن
ققي:چرا چرت پرت ميگي؟ اهاي كاراگاه...ما اينجا حدود 70 مليون نفر گروگان داريم...براي اينكه اينارو آزاد كنيم بايد خواسته هاي مارو براورده كنيد
صدا:خواسته هاتون چيه؟
سرژ:200 تومن پول بدين ما يخ در بهشت بخريم..حله
صدا:صبر كنيد ببينم كسي پول داره
ساعت 12:30
صدا:اهاي گروگان گير ها..كسي اينجا پول نداره...همه هرچي پول داشتن دادن يخ در بهشت خريدن...
ققي: اگر همه پول دادن به فروشنده يخ در بهشت..پس فروشندش پول داره..از اون بگيرين
صدا: فروشندش ميگه هرچي پول در اورده گذاشته تو بانك..بايد برين از گاوصندوق بگيرين
سرژ:نميشه...تو صندوقش يه گاو وحشيه...
آروم آروم از مقدار گاز درون بانك كم شد
السامور سريع وارد شد يه مقدار ديگه گاز توليد كرد و خارج شد
ققي:پس حد اقل يك هليكوپتر بدين به ما...
صدا:هليكوپتر رو فروختيم رفتيم يخ در بهشت خريديم
سرژ:همين الان به فروشندش بگين دوتا تيكه يخ در بهشت بفرسته تو...وگرنه ميزنم يكي رو اينجا ميكشم
صدا:فروشندش ميگه يخ در بهش تموم كرده
سرژ:اي خدا..خب برين به سازندش بگين يخ در بهش درست كنه...
صدا:سازنده يخ در بهشت رئيس همين بانكه..بهش بگين براتون درست كنه
سرژ و ققنوس به جسد بيجان رئيس بانك زل ميزنن
سرژ و ققنوس:
تيتراژ:
اون قد بالارو ببين چه كرده
چشماي سياهرو ببين چه كرده
ناز اداهارو ببين چه كرده
غنچه لبهارو ببين چه كرده
(20 بار تكرار)
بازسازي فيلم ميخواهم زنده بمانم
فيلمي بر اساس واقعيتي که امروز رخ داد و تنها سکانس پاياني آن دستکاري شده است!
بازيگران : همه در نقش خودشون
هدويگ در نقش جغد نامه بر
با حضور افتخاري ويليام ادوارد
و هري پاتر در نقش کسي که ميخواست زنده بماند!
نويسنده : آوريل حذف کاربر شده
فيلمبردار : کورممد
صدابردار : بوق ممد
کارگردان : گيج ممد
***ساعتي نامعلوم بعد از 12:10 دقيقه ظهر پنجشنبه، مدرسه هاگوارتز***
کوييرل جلوي در مدرسه واستاده و داره بيشترين تلاشش رو ميکنه تا در مدرسه باز بشه و بره داخلش ولي نميشه. چوبش رو در مياره و مثه بختک ميفته روي در، ولي هرکاري ميکنه در باز نميشه. در اخر که کوييرل خسته و مونده کنار در رو زمين ميفته، جغدي براش مياد که توش نوشته بود :
شما اجازه ورود به اين انجمن رو نداريد.
کوييرل به سرعت از روي جغد حدود 20000 کپي تهيه ميکنه و نامه اي با اين مضمون ميفرسته :
من نميتونم وارد هاگوارتز بشم، کسي هست که بتونه؟
و بعد از مدتي تعدادي جواب (به اندازه کاربران آنلاين) براش ميرسه : نه پروفسور، منم نميتونم!
***يک ساعت بعد، جلوي در مدرسه***
تعداد زيادي از دانش آموزان و اساتيد مدرسه جلوي در مدرسه جمع شدن و گروههاي چهار پنج نفري تشکيل دادن و به صورت محترمانه دارن به وبمسترا فحش ميدن! در گوشه ديگه کوييرل که پشت يه درخت خودشو قايم کرده، تيکت بارون شده و داره تند و تند جوابا رو ميده.
چارلي ويزلي : من ميخوام تکاليف درس تاريخ جادو رو بفرستم، يعني چي؟!
اصغر : خب منم ميخوام اين کارو بکنم!
ماروولو : دوستان شلوغ نکنين، هري پاتر آنلاين بشه، همه مشکلات حله!
يهو صداي توماس از اونور مياد : بچه ها بچه ها، يه نامه از دامبي همين الان رسيد، گفته خودتونو ناراحت نکنين، اشکال از سرور سايته!
ملت :
هانا : خودش کدوم گوريه! بابا من کار دارم، اه!
مارولو : خب ما هم کار داريم!
و سر و صدا بالا ميگيره، ناگهان چشم هانا در پشت درختا به کوييرل ميفته و داد ميزنه :
اوناهاش، يکي از وبمسترا، کوييرل آنلاينه، بگيرينش!!
و کوييرل از ترس جونش به سمت خوابگاه مديرا فرار ميکنه، جمعيت چند هزار نفري هم به دنبالش حرکت ميکنن.
***در وسط راه***
آنيتا موبايلش رو در مياره و شماره جايي به نام هيچ....نه ببخشيد، چشم تبليغ نميکنم، شماره حذب رو ميگيره.
- : بله بفرمايين، دفتر حذب، ققي هستم!
آني : الو ققي سلام.
ققي : به به آنيتا جان، خوبي؟ درک خوبه؟
آني : قربونت، ببين، يه فرصت طلايي واسه حذب پيش اومده!
ققي : جوون من؟ کجا؟ کو؟ کي؟
آني : سايت قاتي کرده، الان همه کاربرا بر ضد وبمستران، دنبال کوييرل کرديم و داريم ميرسيم به خوابگاه مديرا، يه تظاهرات چند هزار نفريه، بدو با بچه ها بيا!
ققي : جووووون، اومدم، قربونت، باي بوس بغل لاو!
***10 دقيقه بعد، خوابگاه مديران***
کوييرل با عجله از پله ها بالا ميره و با کله ميره تو در خوابگاه که در همون لحظه باز ميشه. در نتيجه برخورد فيزيکي شديدي بين کوييرل و هري که درو باز کرده بوجود مياد و کوييرل پرت ميشه رو هري!
ملت : ويييييخ! (*)
کوييرل سريع از جاش بلند ميشه : هري، هري، کاربرا تظاهرات کردن، پدرمون در اومده اس!
هري : هان؟ چي؟ کي؟ چرا؟
کوييرل : مگه از ظهر نيومدي سايت؟
هري : ها؟ نه باب، کار داشتم اينور!
کوييرل : خب واسه همينه خبر نداري، يا نميشه بري توي يه انجمن، يا اگه ميري نميتوني پستاش رو ببيني، همه شاکين!
هري مياد حرف بزنه که صداش توي فرياد مردم گم و گور ميشه!
ملت : عله سايتو درست کن، يالا!
در گوشه ديگه ققي داره واسه جمعي از مردم سنخراني ميکنه : بله، بيخود نبود ما اين حذب رو تشکيل داديم، مديريت بايد صلاحيت داشته باشه، وبمسترا بايد صلاحيت داشته باشه، چه معني ميده که فقط وبمستر اعظم بتونه سايت رو از همچين مشکلي نجات بده؟ اونم اين مشکل ساده!
آنتونين : بله خيلي ساده اس، از سي پنل اصلي سايت اين مشکل قابل حله!
دادلي : مگه سي پنل فرعي هم داريم؟
آنتونين : بله، سي پنل اصلي که داريم، سي پنل فرعي هم داريم که براي ....
صداي آنتونين بين صداي توماس محو ميشه : يه کنترل پنل که همون منوي مديريته و يک سي پنل ديگه هم هست که ماله هاسته و اسمشم سي پنله...سايت از طريق اون کنترل ميشه...يعني فايلهاي لازم براي سايت از طريق يه اف تي پي منيجر ميره روي اون!! مشکل هم هر وقت که ارتباط با ديتا بيس برقرار بشه!!البته حالا که همه نظر ميدن منم نظرمو بگم.فکر کنم مشکل در تشکيل جداول زوپسه...اون اسمها هم متغيير هاي جدولاس... البته اين ارور بعضي وقتها که تو يوزر و پس ديتا بيس رو اشتباه زده باشي ظاهر ميشه...يا وقتي که اسم جدول ها رو در نصب حقيقي چيزي غير از xoops گذاشته باشي .
رنگ از روي هري ميپره و با احتياط ميره جلوي پنجره تا نگاهي به خيابون بندازه که ميبينه ملت مثه مور و ملخ جمع شدن جلوي خوابگاه و تا شعاع 5 کيلومتري همينجوري کاربر واستاده!
هري : وووووف، چه غلطي کردم گذاشتم اين همه آدم عضو شنا....خدايا خودمو به تو ميسپرم. مديران عزيز، همه چند دو جين منوي مديريت بگيرين و دستتو روي دکمه حذف کاربر باشه. اگه ديدين دارن شورش ميکنن يا براي جون من نقشه کشيدن، سريع حذف ميکنين، اوکي؟
مديرا :
هري ميره پايين و با احتياط لاي درو باز ميکنه و ميره بيرون، بقيه مديرا از پنجره بالاي ساختمون نظاره گر صحنه ان که يهو :
ققي : عله اومد، بگيرينش!
هري : نه، صبر کنين، بذارين من توضيح بدم، شما نميتونين، شما....
فشار جمعيت زياد ميشه و هري رو از حرف زدن باز ميداره، مديرا با ديدن اين صحنه با کمک انگشتان دست و پا، تمام دکمه هاي حذب کاربر رو فشار ميدن و ناگهان همه جا خالي از کاربر ميشه، تنها کاربر باقي مونده هري پاتره.
هري : ووووف، همه حذف شدن؟
صدايي از دور دست مياد : نه، من هنوز هستم!
هري نگاهي ميکنه و صاحب صدا رو ميبينه که کسي نيس جز ويليام ادوارد!
هري : ويلي؟ تو اينجا چيکار ميکني؟
ويلي : شنيدم شلوغ بازي شده، اومدم ببينم توي اين قاتوق بازار ميشه من وبمستر شم يا نه!
هري خودش ويلي رو حذف ميکنه!
هري : هييوم، عيبي نداره، کاربراي خوبي بودن، دوباره سايتو ميسازم، با کاربراي بهتر.....
و نگاه نااميدش رو ميندازه تو دوربين!
*وييييخ =
«برادران حذب» تقديم ميكند:
معصوميت از دست رفته
كارگردان:كاربر بلاك شده
دستيار كارگردان:مديري كه اون كاربر رو بلاك كرده
صدا بردار:ندارد
تصوير بردار:كالين كريوي
عكس هاي بيناموسي بردار:كوييرل
بازيگران:
دامبلدور در نقش دامبلدور بي جذبه
مگي در نقش زني كه معصوميت خود را از دست داد
سرژ در نقش شوفاژ كار
بازيگران خردسال:
هري در نقش هري عاشق
جيني در نقش جيني عاشق بدبخت
و با شركت سوسك بي همتا در زير پتو
تقديم به ويليام ادوراد
_____
اتاق خواب دامبلدور و مك گونگال ، ساعت 7 صبح
صداي زنگ ساعت مياد و دامبدور از خواب بيدار ميشه و ريشش رو از حلق مكگونگال كه خوابه در مياره
دامبلدور:ايييش..بدتركيب پير خرفت...ريش منو چرا تفي كردي ؟
و ميخواد بره لباس بپوشه
_چيزي گفتي آلبوس؟
دامبلدور:تو بيدار بودي؟ داشتم ميگفتم كه..كه...چقدر دلم برات تنگ شده
مگي:باشه منم باور كردم..حالا زودتر برو سر كارت...
آلبوس:تو نمياي مگه؟ يموقع بچه ها شولغ كردن چي كار كنم؟
مگي:اگر ميخواي شلوغ نشه از صبح مواظب پاتر باش...اين همش مشكل درست ميكنه..ميگم زودتر برو از خونه كار دارم!!چرا داري منو نگاه ميكني؟ بيرووون
هاگوارتز، اتاق دامبلدور، ساعت 9 صبح
دامبلدور پشت ميزه و هري روي صندلي جلوي الون نشسته
دامبلدور:خب هري جون...مرسي كه اومدي..من خيلي دلم گرفته بود ميخواستم با يكي درد دل كنم...مرسي كه گوش ميدي
هري:اه..چي خيال كردي پير مرد خرفت؟ بيكارم بشينم به درد دل تو گوش بدم؟ من خيال كردم قراره دوباره بريم آدم كشي..اه من ميرم
دامبلدور با چوبدستيش به يكي از كمد هاي اتاقش اشاره ميكنه و كمد باز ميشه ، توي كمد جيني به صليب كشيده شده!! و يه چاقو در هوا دور گردنش پرواز ميكنه و هر لحظه امكان داره گردنش رو ببره
جيني:
دامبلدور:حالا چي؟
هري:خب..بالاخره شما بزرگتر مني...با اشتباق گوش ميدم
دامبلدور:ببين اصلا من تو خونه جذبه ندارم...امروز مك گونگال منو از خونه با لگد بيرون كرد...اصلا كسي از من حساب نميبره...من خيلي بد بختم...با اين سنم بچهاي ده دوازده ساله ريشمو مسخره ميكنن...
هري:نه به نظر من خيلي هم جذبه داري و خيلي هم محبوبي ..منم خيلي دوست دارم...حالا ميتونيم بريم؟
دامبل گريان با دست اشاره ميكنه و هري جيني رو از صليب پايين مياره و از اتاق ميرن بيرون
صداي هري از بيرون مياد: بچه ها بچه ها..امروز مك گونگال دامبل رو از خونه با لگد بيرون كرد...هر هر هر كر كر كر
دامبل:
خانه دامبلدور ساعت 9:30
مگي تلفن به دست:سلام...اداره مهندسين رول پلينگ؟
_بله بفرماييد
مگي:شوفاژ ما آب ميده..ميشه درستش كنيد
_بله حتما..ادرس بده جيگر
مگي: لندن...
ساعت 10
مگي و شوفاژكار در اتاق خواب
مگي:ببين اينجاش آب ميده..
سرژ: كو كجاست؟
مگي:مگه كوري؟ اينجا ديگه
سرژ:جديدا بيناي چشم كم شده..دكتر ققنوس گفته تا دو روز ديگه صددر صد كور ميشم...
سرژ با دستش دور شوفاژ رو بررسي ميكنه و دستش يه كناره تيز شوفاژ ميخوره و خون مياد
مگي:آخ...صبر كن الان دستتو چسب بزنم
سرژ: نه نه...من ايدز دارم...اها سوراخشو پيدا كردم
مگي: فقط زودتر درستش كن.....نميخوام بدونه شوفاژ خراب شده...آخه يادگار پدر مرحومشه...هميشه همين ساعت ها مياد خونه بندري ميزنه دوباره ميره...اگر اومد سريع مخفي شو
سرژ:چي؟
صداي در ميادو بعد صداي دامبل:سلام عزيزم..من اومدم
مگي با صداي آروم:اوخ..قايم شو..سريع...
سرژ:چي؟بلند تر حرف بزن
مگي:برو تو كمد...قايم شو...
سژ:نميشنوم...راستي من گاهي اوقات هم كر ميشم..آلزايمر هم دارم
مگي ميپره روي تخت
مگي: ديگه دير شده...بدو بيا رو تخت
سرژ ميپره كنار مگي روي تخت و مگي پتورو كامل بالا ميكشه
دامبل با شدت در باز ميكنه و ميپره وسط اتاق و شروع ميكنه به بندري زدن
دامبل:اي پس مگي كوش؟الان صداشو شنيدم
زير پتو:
مگي: چي شد يهو گوشت شنوا شد؟
سرژ:
دامبل دور اتاق ميگرده...و كمدهارو ميگرده..زير فرش و در اخر خسته ميشه و روي تخت ميشينه.
صداي فرياد دردناك سرژ:آهااااااااااي..پاممم...
ساعت10:20
دامبل خيلي عصباني دور اتاق داره با شدت قدم ميزنه
مگي:به ريش مرلين قسم ميخورم من با اين..اين با من...باور كن سوء تفاهم شده..اين يارو شوفاژكاره
دامبل رو به سرژ(سرژ داره پايي كه زير بدن دامبلدور له شده بود رو ميمكه): تو شوفاژكاري؟
سرژ:نه نه اصلا...
مگي:
دامبل در فكر خودش:الان وقتشه كه جذبه از خودم نشون بدم..الان با كمربند مگي رو سياه ميكنم
دامبل كمربندش رو در مياره و شلوار زير رداش مياد پايين
مگي و سرژ:
دامبل:
به دليل زيباي معنوي و مادي فراوان اين فيلم دو تيتراژ دارد
تيتراژ اول:
يك دو سه ،زنگ مدرسه .....مدير جون ما ، زوپس بازي بسه
حاجي كشيش، بمال به ريش.....اين يكي ژيلت ، آخيش آخيش
با مايو كشي، تو كلاس پرورشي....بندري بزن ، اي ارزشي
آهاي كاربر خسته ، تنبلي ديگه بسه...بيا رول بزن ، در اين ميلاد خجسته
هوو سرژي گرسنه ، ريشت رو بكن شسته....هسته زردآلو نخور ، بساز انرژي هسته
تيتراژ دوم:ندارد
كمپاني رونان پيكچرز تقديم ميكند:
نام فيلم: "علهالدين و چراغجادو"
تهيهكننده و كارگردان: رونان
بازيگران:
*عله: در نقش علهالدين!
*بيل: در نقش چراغ جادو!
*گراوپ: در نقش غول چراغجادو!
*هاگريد و دوستان: در نقش نگهابانهاي شهر!
*سرژ: در نقش گيتاريست لب خيابان!
*دامبلدور:در نقش ريشفروش!
*مكبون پشمكي: در نقش پشمفروش!
نكته:اين فيلم، داراي صحنههاي دزدي بسياري است...بنابراين، تماشاي اين فيلم به دليل بدآموزي، براي همهكس مطلقا ممنوع است...
------------------------------------------------------------------------------
*سكانس اول:
عله خسته...عله تنها...عله دزد شبها... عله (در نقش علهالدين) داره تنهايي توي خيابون راه ميره...از اون شلواراي سيفيد كُردي كه گشادهن پوشيده، و پايينش رو گره زده...!همهجاش رو هم وصلهپينه كرده و بعضي جاهاش سوراخه...يه جليقهي بنفش خاكي هم پوشيده، يه كلاه كوچولوي قرمز از اون مدل عربيا هم گذاشته وسط سرش، دستاش رو كرده تو جيباش و داره تو خيابون راه ميره...!
ميره و ميره تا ميرسه به يه خيابون شلوغ و پر سر و صدا كه ملت عرب دارن توش رفت و آمد ميكنن...
ميشينه يه گوشه، سرش رو ميكنه توي جليقهش، دستش رو دراز ميكنه وسط خيابون، و ميگه: النجده لي...انا جائعه...رجاء...اوهو اوهو...النجده...به من...هان...؟نه...الفود...فود...هوم...نه...الغذا...!
يه ساعت بغل صفحه ميآد و گذر زمان رو به صورت سريع نشون ميده...10 دقيقه ميشينه...هيشكي نه ميفهمه چي ميگه، اگه هم بفهمه به حسابش نمياره...20 دقيقه...1 ساعت...!ميخواد جمع كنه بره كه يهو احساس ميكنه رفته زير سايه و آفتاب سوزان ديگه بهش نميرسه...!سرش رو يه كم بلند ميكنه و دهنش قشنگ يه چند متري باز ميمونه...!
هاگريد و دوستان، البته هاگريد و سه تا از دوستان، كه رداي سيفيد عربيك، مخصوص نگهبانا پوشيدن و از اون حلقه سياها هم دور سرشون گذاشتن، هر كدوم يه خنجر بيرون كشيدن و دارن به اون پوزخند ميزنن...!
عله با ناله ميگه:هان...؟
هاگريد يه چيزايي رو به زبان عربي غليظ ميگه كه باعث ميشه عله فقط بهش نيگا كنه...!بعد كه ميفهمه اون هيچي نميفهمه، ميگه:اوكي...لتس اسپيك انگليش...يه...وي نو انگيليش...!
زير تصوير، با حروف زرد ترجمه نوشته ميشه: ok…lets speak English…yeah…we know English...!
زير اونم با حروف زرد مينويسه: باشه...بيا انگيليسي حرف بزنيم...بله...ما انگيليسي بلديم...!
عله كه تعجب زده شده، ميگه:اوه..انگيليش...يس يس...آي ام ا بلك بورد...اسپيكينگ انگليش گود...!
زير تصوير با حروف زرد نوشته ميشه: o..english…yes yes…I am a blackboard…speaking English good
زير اونم نوشته ميشه:او...انگيلسي...بله بله...من يك تختهسياهم...انگيلسي صحبتكردن خوب...!
هاگريد ميگه:در ايز ا رول، ا نيو رول، دت تلز تو نات لت فور رچس ليو اين استريت...!
عله دهنش روي خيابون ولو ميشه، بعد برميگرده و به حروف زردي كه ترجمهي ترجمه رو نوشتن نيگا ميكنه...!
ترجمه : there is a rule, a new rule, for not let for wretchs live in street…!
ترجمهي ترجمه :قانوني هست، قانوني جديد، تا به گداها اجازهي زندگي در خيابان ندهيم...!
وقتي دوقروني عله ميفته، با لبخند بلند ميشه و ميگه:او...!مي نات رچ...!مي ليوينگ...!
ترجمه :o…!me not wretch..!me leaving…!
ترجمهي ترجمه :او...! من نه گدا...من رفتن...!
بعد قبل از اينكه هاگريد بخواد جوابش رو بده، عله شروع ميكن به دويدن...د بدو...! هاگريد و دوستان،يعني هاگريد و سه تا از دوستان هم شروع ميكنن به تعقيبش...
*سكانس دوم:
عله از يه ديواري ميره بالا، و ميپره اونور...هاگريد و سه تا از دوستان رو پيچونده، ولي بقيهي نگهابانا دنبلالشن...
روي زمين فرود ميآد، بعد به اينور و اون ور نيگا ميكنه و دو تا نگهبان رو ميبينه كه به زحمت دارن ميدون طرفش...بلند ميشه...ميره طرفشون...يه تير چوبي رو از زمين برميداره و ميچرخونه، آخرش ميزنه زير پاي يكشون...!اون ولو ميشه روي زمين...ميره طرف اونيكي...خنجر اونيكي درست از كنار گوشش ميگذره...بعد خنجر رو با دستش ميگيره يه لگد ميزنه تو شكم نگهبانه و يه دونه زير پاش...!اون رو هم ولو ميكنه...!به دنبال راه فرار، به اطراف نيگا ميكنه...ميبينه يه لشكر از اون ور دارن ميدون طرفش...!
ميدوه طرف يكي از دستفروشاي كنار خيابون...دامبل رو ميبينه كه روي زمين نشسته، و يه كپه پشم رو ولو كرده جلوش...!
يه تيكهي بزرگ از اون رو برميداره و دامبل ميگه:هان...؟اون ميشه 100 گاليون...!ناسلامـ
تا بياد حرفش رو كامل كنه، عله پشما رو ميكنه تو جيبش و ميدوه اونور خيابون...در يكي از خونهها رو كه نيمهبازه، كاملا باز ميكنه، ميپره تو و ميدوه تو خونه و در برابر چشمان حيرتزدهي ساكنان، يه لبخند مليح ميزنه، ميدوه طرف پنجره، با يه حركت اون رو ميشكنه و ميپره پايين...!
و درست رو سر يكي از نگهبانا فرود ميآد...!
دوست اون نگهبانه هم اولش با تعجب به عله خيره ميشه، بعد ميپره روش و بيتوجه به داد و فرياداي علهي بدبخت كه داشت زيرش له ميشد، همونجوري ميمونه...
بعد با يه خط بزرگ سبز، روي صحنهي تلويزيون نوشته ميشه: BUSTED!
نگهبانه پا ميشه، عله رو بلند ميكنه و رو هوا نگه ميداره...بعد يه خنجر ميذاره زير گلوش تا بكشدش، ولي عله ميگه: پدر جان...تو نبايد من رو بكشي...من آخرش قراره چراغجادو رو پيدا كنم...!
نگهبانه يه لحظه مردد ميشه، بعد همونجوري كه اون رو روي هوا نگه داشته، به راهش ادامه ميده تا به ايستگاه برسن...
*سكانس سوم:
عله كماكان رو هواس و داره تقلا ميكنه تا در بره...ولي نميتونه...حالا تنها نگهباني كه اين اطرافه، همين يكيه...ملت دارن نيگاش ميكنن و ميخندن...!عله يه گوشهاي رو به نگهبانه نشون ميده ميگه:ا...گنجشكه رو...!
نگهبانه صورتش رو برميگردونه تا ببينه گنجشكه كجاس...! عله هم دستش رو دراز ميكنه و يه مشت از پشمي كه مكبون جلوش روي يه ميز پهن كرده، برميداره...!مكبون هم ماشالا هزار ماشالا هيچي نميفهمه...! بعد نگهبانه برميگرده طرفش و همونطوري كه به راه ادامه ميده، ميپرسه: عين الگنجشك...؟!
عله دوباره همونجا رو نشونش ميده و ميگه اوناهاش...وقتي نگهبانه دوباره صورتش رو برميگردونه، اونا ميرسن به سرژ كه نشسته لب خيابون و بيتوجه به صروصداي محيط، غرق در گيتارنواختنه و به زيبايي مينوازه...!عله گيتار رو به ظرافت از دست سرژ ميكشه...!ولي اون هم متوجه نميشه (!) و به حركات دستش ادامه ميده...!عله گيتار رو قشنگ ميآره عقب، بعد وقتي نگهبانه دوباره صورتش رو برميگردونه تا بپرسه گنجشكه كجاس، محكم گيتاره رو ميكوبه تو صورت اون بيچاره...!
نگهبانه فرياد ميزنه و روي زمين ولو ميشه...در نتيجه عله آزاد ميشه...اونم از فرصت استفاده ميكنه، گيتاره رو كه حالا خورد شده مياندازه زمين و ميپره روي سايبان يه پياز فروش، از سايبونه بالا ميره و ميپره اونور مغازه...وقتي روي زمين فرود ميآد خودش رو توي يه كوچهي برهوت و متروكي ميابه كه هيچ كسي نيست توش...
از يكي از راههاي فرعي ميدوه و دور ميشه...
*سكانس چهارم:
عله در حاليكه به شدت نفسنفس ميزنه، به يه محوطهي خيلي بزرگي ميرسه كه هيچ نشاني از حيات توش نيست...
روي زمين ولو ميشه... پشم و ريشا رو كه دزديده بوده، قبلا درآورده بود و جهت اطمينان، به سر و روش چسبونده بود(حالا اين كه چگونه، بماند...!) بعد همونجا ميمونه تا استراحت كنه...
بعد گنجهي بزرگي رو وسط محوطه ميبينه كه وسوسهش ميكنه بره ببينه توش چيه...شايد غذايي چيزي باشه...
گنجه رو باز ميكنه و ميبينه توش هيچي نيست جز يه دونه بيل قديمي و زرد رنگ خاك گرفته(در اينجا بيل نقش چراغ جادو رو ايفا ميكنه...!)...بيله رو برميداره و با تعجب نيگا ميكنه...بعد به جليقهش نزديك ميكنه و با پارچهي جليقهش شروع ميكنه به تميز كردن و برقانداختنش...
يهو يه صداي ويژي ميآد، چراغه به طور شديد تكون ميخوره بعد از دست عله درميره و يه چند متر اونورتر روي زمين ولو ميشه...عله كه حالا به شدت ترسيده و رنگش سيفيده سيفيد شده، چند قدم ميره عقب و بعد با صداي بوم بلندي روي زمين ميفته...! از دهانهي چراغه، گراوپ ميپره بيرون كه سر و روش آبيه و روي هوا معلق ميشه...!
دستاش رو با شور و شوق باز ميكنه و ميگه:آ...!ارباب من...!ممنون...شما من رو آزاد كرديد...ممنون...!واي...و بقيهي اون مزخرفات و جشن و خوشحالي و اينا (براي اطلاعات بيشتر به كارتون علاالدين و چراغجادو مراجعه كنيد...!)
بعدش گراوپ به عله كه از ترس نميتونه حرف بزنه نزديك ميشه و بعد ميگه:ارباب من...سه عدد آرزو از من بكن تا برايت برآورده سازم...!
عله يه كم بهش خيره ميشه...!يه دقيقه...دو دقيقه...بعد ميگه:يا شگفتا....!
گراوپ لبخند ميزنه و ميگه:ارباب من...سه عدد آرزو از من بكن تا برايت برآورده سازم...!
عله باز به غوله خيره ميشه، بعد ميگه:يا عجبا...!
گراوپ كه كمكم داره خشن ميشه، تكرار ميكنه:ارباب من...سه عدد آرزو از من بكن تا برايت برآورده سازم...!
عله دوباره به اون خيرهخيره نيگا ميكنه، بعد ميگه:يـ
گراوپ جيغ ميكشه، باد ميكنه و بزرگ ميشه، بعد قرمز ميشه وفرياد ميزنه:اه...شورش رو درآوردي بابا...سه تا آرزو بكن ديگه...!اه...
عله به خودش ميآد و براي اطمينان، ميگه: هوم...اي تو اي غول چراغ جادو...! اطراف من رو پر از گوشت و غذا و پيتزا و اينا كن...
گراوپ لبخند ميزنه، بعد دستاش رو به حالتي موزون رو هوا تكون ميده و اطراف عله پر از غذا ميشه...
عله با شور و شوق شروع ميكنه به خوردن و ميخوره و ميخوره و ميخوره تا اينكه حسابي باد ميكنه و نزديكه بتركه...!
گراوپ ميگه:خوب...آرزوي بعدت...؟
عله كه ديگه ناي نفس كشيدن داره، ميگه:به من قدرت و ثروت و وبمستريت كل جادوگران رو بده...!
جيمي همينكار رو ميكنه و...
*سكانس پنجم:
عله كه حلا سر تا پا لباش شيك و پادشاهي پوشيده و جيباش از طلا سنگين شده، پوزخند ميزنه، با غرور به خودش نيگا ميكنه، بعدش به يه صفحهاي كه گزارش اخبار سايت روشه خيره ميشه...
بعد ميگه:ها تو اي غول چراغ جادو...! اين حذب ليبرات دموكرات جادوگرياليستي رو نابود كن كه من تواناييش رو ندارم...!
گراوپي يه لحظه بهش خيره ميشه بعد از خشانت سرخ ميشه و ميگه: آرزوهاي شوم و پليد...؟
شپلخ.......................................! عله پرواز ميكنه و ميره............................................................................................!
کمپاني برادران حذب بعد از ماه ها تلاش تقديم مي کند!!
کوييرل خوش شانس
پر خرج ترين و سياسي ترين فيلم کمپاني برادران حذب...
با کارگرداني عالم فرهيخته بزرگترين کارگردان قرن سرژ تانکيان
نوسينده و تهيه کننده
جيگره جيگران ادي ماکاي
با پشتيباني همه جانبه برادر حميد
و با تشکر از تمامي گردان هاي مبارزه با بي ناموسي
بازيگران
هرکس در نقش خودش...
---------------------------------------------------------------------
تصوير از پنجره داخل رستوراني رو نشون ميده که نيم رخه پاتر قابل ديدن و رو به روي اون شخصي در سايه نشسته...
شمعي در وسط ميز به صورتي عشقولانه در حال سوختنه...و در مقابل عله بطري بزرگ نوشيدني با خودنمايي حروفي که نوشته 96% خودنمايي مي کنه...
دوربين وراد رستوران ميشه و عله رو نشون مي ده که در مقابلش ققي نشسته...
علي يه کم نوشيدني تو ليوانش مي ريزه و ليوانش رو مياره بالا
-سلامتي آداس
ققي شک نداشت به خاطر مصرف بيش از حد اين نوشيدني اين حرف رو زده...
عله:ببين ققي من تو رو خيلي دوست دارم
ققي:راس ميگي
عله:کاسه تو بيار ماست بگير
ققي:از زن عباس بگير
عله:ببين ققي من تو رو خيلي دوست دارم
ققي:راس ميگي
عله:کاسه تو بيار ماست بگير
ققي:از زن عباس بگير
عله:ببين ققي من تو رو خيلي دوست دارم
ققي:مي دونم که راست نمي گي...
عله:چرا راست مي گم من خير و صلاحت رو ميخوام تو بهترين نويسنده سايت و خفن ترين عضو سايتي...
ققي:راس ميگي
عله:کاسه تو بيار...
ققي:باشه باشه...حرفت رو بزن
عله:داشتم مي گفتم ببين کوييرل خز شده تو ديگه نبايد اونو سوژه پستات قرار بدي...
ققي:اي بابا پس من چيکار کنم...
ناگهان در رستوران باز ميشه و 4 نفر به ترتيب قد از کوتاه به بلند وارد رستوران مي شن
صاحاب رستوران:دالتونا...
عله:ققي اينا دالتونان من مي رم کوييرل خوش شانس رو خبر کنم...
ققي:اه هي گفتم اين زياده نخور کوييرل نبود که اسمش لوک بود لوک خوش شانس
اما عله حرف ققي رو نشنيده از پنجره بيرون رفت...
رييس دالتونا:هي جو بيبينم پولاشونو جمع مي کوني!!
اونا مشغول جمع کردن پولا بودن که کوييرل با لباس فاطي کماندو روي موترش در حالي که فنگ رو پشته سرش گذاشته از شيشه رستوران مياد تو...
ققي:موتور رو چرا آوردي...
عله:واي ققي مي بيني اين کوييرل خوش شانسه...بوشفک رو ببين هيچ فکر نمي کردم اونو از نزديک ببينم...
و چند لحظه بعد به موتور کوييرل اشاره مي کنه...
مي بيني اينم اسبشه...
ققي:نه تو حالت خيلي بده...
کوييرل چوبدستي شو تکون ميده
و شولوار دالوتا درمياد و با شلوارک خاخالي قرمز وسط رستوران نمايان مي شن...
کوويرل سر چوبدستيشو فوت مي کنه...
ققي:نـــــــه...اين امکان نداره آخه چقدر اين شبيه لوک خوش شانس عمل مي کنه.
کوييرل در حالي که اونا رو به موتورش بسته از رستوران مي بره بيرون...
عله:حال کردي...کوييرل نبود الان تو زنده نبودي...
ققي:واي کوييرل چه مهربونه...اون منو از مرگ نجات داد
عله:آره کوييرل مرگخواره مهربونه...
ققي:چه عجيب يه شناسه مرگ خوار مهربون داشتيما...
عله:غلط کردي همين يکي فقط مرگ خواره مهربونه
ققي:نه خل شدي
ققي که از دست عله عاسي شده بود دستشو ميگيره و اونو باخودش به بيرون رستوران هدايت مي کنه
ملت برون رستوران جمع شدن و پلاکارد هاي آزادي حق مسلم جادوگرانيست
و آزادي انجمن حق مسلم ماست برا عليه عله شعار مي دن...
عله:باشه باشه شما آزادين...انجمنا آزاد...تازه دسترسي به کل سايتم به هرکي بخواد...
ققي نميذاره عله ادامه حرفش رو بزنه و اونو مي بره تا وضع از اين بد تر نشه و مي فهمه تا اثر نوشنيدني از روي عله بره مي تونه از آزادي استفاده کنه...
و در راه برگشتم با آزادي هاي عجيب و غريبي مواجه ميشه...که عله 100% بعدا احساس پشيماني مي کنه...
وزارت بزرگ زير پاي حزب
گارگردان : کريچ
بازيگردان: بينِز
نور پرداز : هَرميون
بازيگران :
ققي در نقش کيفوسن
دراکو در نقش دراک
ادي و سدي در نقش دو مرد سياه پوش
دوربين از يک صفحه شطرنج فيد اوت ميکنه
-چک مات
- اوه کيفوسن بازيت اصلا پيشرفت نکرده هنوز هم سر بردن من مشکل داري ( تريپ پدر خوانده اي خوانده شود)
کيفسون : دراک من براي بازي اينجا نيومدم خودتم ميدوني وقتي تمرکز نداشته باشم هيچ کاري نميتونم بکنم
دراک در حالي که لبخندي از رضايت گوشه ي لبشه به صندليش تکيه ميده
- خوب چي تورو اينجا کشونده؟
کيفسون:چيزي که هر ماه به خاطرش مي يام
دراک پيشونيش رو چين ميندازه : اما هنوز اخر ماه نيومده , زود اومدي پسر
کيفوسن سرش رو مي ياره جلو : به پول احتياج داريم , واسه ي يک کار جديد
سيگارش رو ميزاره گوشه ي لبش و ادامه ميده :يک سرگرمي جديد , يک گروه موسيقي
دراک که ديگه خونسردي اوليه رو نداره
- اما من الان دستم بسته اس, ليتل هنگلتون و لندن عوارضشون رو ندادن تو انتظار نداري که.....
کيفسون سرش رو به نشانه ي تاسف تکون ميده
- انتظارش رو داشتم
و با دست به پشت اشاره ميکنه
دو نفر با کت شلوار مشکي و عينک آفتابي( عينک براي کلاس کاره) وارد ميشن
دراک يک مقدار خودش رو جمع ميکنه
- کيفسون تو که نميخواي .... يعني هنوز وقتش نرسيده .... مي ... ميفهمي که چي ميگم
کيفسون سيگارش رو روي ميز خاموش ميکنه : مهلت تو هم تموم شد دراک , معمولا امتنا هاي سهوي يا عمدي رسيدن پايان کار رو خبر ميدن
دراک که واقعا احساس خطر کرده
- ببين من اين پولو تا فردا جور ميکنم تو نمي توني اين کارو با من بکني هنوز مهلت من تموم نشده
کيفوسن در حالي که از در خارج ميشه
- فکر ميکنم يک استعفاي آبرو مندانه خيلي بهتر از برکناري يا..... يک ترور باشه
دوربين از پنجره ي روشن( نور لامپ) و در حالي که دراک تو کادر پنجره ديده ميشه بيرون ميره و دور ميشه
دراک دستش رو ميگيره به گوشه ي يک صندلي و روي زمين زانو ميزنه
دوربين روي تير اول روزنامه اي که دست يک پسرک در حال دوچرخه سواريه روشن ميشه( صحنه پردازي رو حال کنين)
بحران در وزارت
وزير وقت سحر و جادو دراکو مالفوي صبح امروز استعفاي خود را تسليم شوراي وينزگاموت کرد
صداي مردم که همگي دارن در مورد اين واقعه اظهار نظر ميکنه در پس زمينه به گوش ميرسه
-حيف شد مرد لايقي بود
- نه فرانک تو خيلي ساده اي ميدوني پدرش( جاي پسرش) چند تا حساب تو گرينگوتز داره
- اميلي خبر جديد رو شنيدي؟
- اره ايگور ميگفت کار حزب عالي اتحاده
- منم شنيدم بعضي ها کيفسون رو وقتي از دفترش بيرون مي اومده ديدن....
صفحه يواش يواش تاريک ميشه و صداها مهو ميشن
صفحه روشن ميشه و وسطش مينويسه
دفتر اصلي شوراي وينزگاموت
چهارم جولاي ساعت 8:30
دوربين وارد يک سالن ميشه و بعد از گذشتن از چند در وارد يک اتاق ميشه که روي درش نوشته اتاق کنفرانس
چند نفر دور يک ميز نشستن و دارن با هم صحبت ميکنن
- آقاي پاتر همون طور که ميدونيد وزير استعفا داده الان جامعه درگير چالش بزرگيه
- حزب اتحاد خواستار برگزاري انتخابات جديده
- دراکو با من تماس گرفت و گفت دلش ميخواد مراسم توديع خودش و معارفه ي وزير جديد يکجا باشه
هري در حالي که به صندليش تکيه داده به صحبتهاي بقيه گوش ميده
هري دستش رو به سمت يکي از حاضرين که نسبت به بقيه از جسه کوتاهتر و نحيف تري برخورداره ميگيره
- کريچر مسئوليت کل موضوع به عهده ي تو ما کارهاي مهم تري داريم و برميگرده به سمت يکي ديگه از اعضا
- کوئيرل اين جلسه اصلا لزومي نداشت ميدوني که من سرم خيلي شلوغه بهتر بود با يک جغد موضوع رو مطرح ميکردي
کوئيرل: خوب راستش فقط همين نيست همه جا در مورد اين صحبت ميکنن که وزير جديد بايد اختيارات بيشتري داشته باشه جمع کردن عوارض کاري نيست که يک وزير رو براي انجامش بطلبه
- ميدونيد جناب پاتر ديد مردم نسبت به ما طوريه که فکر ميکنن ما براي اونها و خواسته هاشون ارزشي قائل نيستيم اونها زندگي رو سخت ميبينن
هري از صندليش بلند ميشه و به سمت در خروجي حرکت ميکنه
- هر کار خواستن بکنين , هر چي خواستن براشون مهيا کنين , هيچ مشکل سياسي و اقتصاديي نداره , دلم نميخوام زبونشون رومون دراز باشه
هري از در ميره بيرون و همه ي حاضرين با نگاه هاي متعجب به هم نگاه ميکنن
صفحه تاريک و مجددا روشن ميشه
دفتر حزب عالي اتحاد
چهارم جولاي ساعت 12:33
کيفوسن توي صندلي راحتيش فرو رفته و بقيه دورش نشستن
سدريک: کيف حالا که دراک رو زديم کنار به چي فکر ميکني
کيفسون : فکر نميکردم از سر راه برداشتنش اين قدر راحت باشه اين بشر خيلي زود تسليم شد .... البته ديگه مهم نيست بايد به فکر دوره ي جديد باشيم يکي از ما بايد کانديد بشه ديگه خراجي که از وزيرا ميگيريم ارضام نميکنه
همه خنديدن و ليوانهاشون رو به سلامتي هم به هم کوبوندن
ادامه دارد .........
كمپاني لوك خوش شانس تقديم ميكند:
فيلمي اجتماعي و اقتصادي و سياسي
برنده ي سي و يك اسكار در هالي ويزارد(يه كف بين پيش بيني كرده)
كارگردان:برادران دالتون
تهيه كننده:مهدي مظلومي
فيلمبردار:شپش(پسر عموي سوسك)
بازيگران:
رون ويزلي در نقش هري پاتر
هري پاتر در نقش رون ويزلي
هرميون گرنجر در نقش مينروا مك گونگال
نويل لانگ باتم در نقش آرتور ويزلي
بروس علي قهرمان در نقش دامبلدور
با درخشش گراوپ در نقش چراغ راهنمايي و رانندگي
ديشب باباتو ديدم ويزلي
دوشنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:2:25 نيمه شب
لوكيشن:خوابگاه پسران
هري در خواب به طرف هرميون ميره تا بغلش كنه و با هم ديگه كيسينگ كنن از اون سمت جيني ويزلي مياد و با ماهيتابه ميزنه تو سرش كه ناگهان هري از خواب ميپره
دامبلدور بالاي سره هري وايستاده و داره اونو از خواب بيدار ميكنه.
دامبلدور:هري پاشو بايد سريع حركت كنيم فكر كنم جاي هوركراكس بعدي رو پيدا كردم.
هري با عجله پا ميشه:جدي؟بريم ما بايد اونو پيدا كنيم تا من از هرميون كيسينگ بگيرم يعني به ولدمورت كيسينگ بدم...يعني ولدمورت رو بكشم
دامبلدور با قيافه اي مضطرب ميگه:ديشب باباتو ديدم ويزلي.
هري:
دامبلدور:ببخشيد اين ديالوگه يه جاي ديگه ي فيلم بود.
هري:آلبوس جان سريع باش كار و زندگي داريم.
دامبلدور:بهتره با يه هوركراكس سريع بريم.
هري جورابشو طرف دامبلدور ميگيره:بيا اينو هوركركس كن.
دامبل از بوي گند جوراب ميافته ميميره
هري:بهتر!!يه ملت از دستش راحت شدن.منم برم تو حياط ببينم كسي هست كيسينگ كنيم
دوشنبه بيست و پنجم مارچ2006
ساعت:2:45 نيمه شب
لوكيشن:حياط هاگوارتز
گراوپ در حاليكه داره از اتاق هاگريد بيرون مياد متوجه ميشه هري داره مياد سريع مثل درخت واي ميسته:من چراغ راهنمايي هستم منچراغ راهنمايي هستم.
هري: چراغ راهنمايي؟شنيده بودم اتوآبان همت غرب قراره از اينجا رد بشه.
و به راهش ادامه ميده.
وسطاي حياط هاگوارتز دو سايرو ميبينه كه به صورت عشقولانه اي كنار هم نشستن.
كمي جلوتر ميره و گوشاشو تيز ميكنه.
صداي آرتور ويزلي رو تشخيص ميده:عزيزم ميني تو تنها عشق من بودي اون زمان من نه سالم بود به زور منو دادن به مالي و من همواره در فكر تو بودم خوشحالم كه امشب اين موقعيت پيش اومد.
هري دقت ميكنه و ميبينه صداي ديگه متعلق به مينروا مك كونگاله.
مينروا يه پلك ميزنه كه دل هري به هم ميپيچه:منم دوستت داشتم عزيزم
مينروا به آرتور نزديك ميشه و آرتور به مينروا
سانسوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووز
(اميدوارم هيشكي نفهميده باشه اين تيكه زا فيلم سانسور شده.)
دو شنبه بيست و پنجم مارچ 2006
ساعت:نه و سي دقيقه صبح
لوكيشن:ميز صبحانه
رون داره نونهاي برشته رو با اشتياق درون دهنش ميزاره كه ناگهان هري به سرعت به طرفش ميره.
هري:رون رون بايد يه خبر مهم بهت بدم.
رون كه غذا ميپره تو گلوش و رو به موته ميگه:بگو .
هري:ديشب باباتو ديدم ويزلي
رون:خب منم ديشب بابامو ديدم پاتر
هري:جدي؟
رون:آره اومده بود ببينه من چيزي احتياج ندارم.
هري ماجرارو تعريف ميكنه.
هري:حالا فهميدي؟
رون كمي فكر ميكنه:خب راستش بابام بهم گفته بود و قرار شد من راپورتشو به مامان ندم در عوض قرار شد اونم به مامان نگه كه من با چوچانگ,هرميون,آليشيا,كتي بل,جسيكا سيمپسون,جسيكا آلبا,نيكول كيدمن,تام كروز,برد پيت.....
ارتباط دارم.
هري:
تيتراژ آخره فيلم.
هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش .
صحنه بابابرقي رو نشون ميده كه داره با مادام ماكسيم كيسينگ ميكنه.