- بده بالا.. بده بالا.. بالا، بالا.. بالاتر بازم.. نه، نه.. خوب نیس! بکش پایین، بکش پایین زود باش.. پایین.. آها.. پایین تر یه کم.. اه.. صبر کن ببینم، گیر می کنه که این! اینطوری نمیشه.. کلا درش بیار اصلا!
فلیت ویک جلوی در اتاق ضروریات مشغول عملیات فوق العاده خفن نصب پرچم و تابلوهای مربوط به مراسم عزاداری بود، اوامر و دستوراتی رو هم که در بالا به سمع و نظرتون رسیدن دقیقا در همین راستا بود! از صبح علی الطلوع فیلیوس دست رون و چندتا ویزلی درجه سه و چهار رو _که در اینجا نقش ممدها و جاسم های پشت صحنه رو دارن
_ گرفته بود و به نواحی مختلف هاگوارتز و هاگزمید برده بود تا پرچم سیاه و اعلامیه و حجله و غیره نصب کنن.
توی هاگوارتز هم عزای عمومی اعلام شده بود. از قبل از صبحونه از بلندگوهای جادویی که شخص شخصی داف نصبشون کرده بود نوحه های قور قور تالابی پخش می شد!
اساتید هاگوارتز هم همه سیاه پوشیده بودن اما مخفیانه به طوری که کسی نبینه و بلاک نشن، در خلوت می زدن قدش و از مرگ دلورس ابراز شادمانی می کردن و بشکن می زدن! ولی استرس به همکار زوپس نشینش وفادار بود، خاک بر سر ریزان و خشتک دران زیر پله های سرسرای ورودی نشسته بود و عر زنان می گفت: "دلو من چطوری دیگه نبینم تو رو!؟"
گفته شده که استر می خواست برای مراسم شب ختم دلو مداح زنده بیاره؛ اما به دلیل این که مداح معروفشون تو اتوبان دیاگون به هاگزمید هفت تیر کشی کرده بود، از آوردن مداح زنده منصرف شد و به خریدن گوسفند زنده اکتفا کرد!
دامبلدور از دو روز قبل که از آسمون افتاد و دستور گرفتن مراسم ترحیم برای اون نو وزغ تالاب زندگی رو داده بود، ناپدید شده بود و اثری از ریش و مو و لکه های نوچ برتی بات و آبنبات هاش هم نبود در اون اطراف! جیمز و تدی هم امروز در هیچ جای هاگوارتز و حومه رویت نشده بودن و گویا در اتاق فرماندهی و مرکز تخریبات عالیه مشغول کشیدن طرح ها و ایده های ریشه کنی وزارت خونه بودن..
در مجموع جو، جو بسیار خوب و فرهنگی ای بود و نه جنگی در کار بود، نه بوی چیزی، نه کودتایی نه دشمنی و کله ی کچلی حتی.. همه چیز به طور بی نهایت مناسبی مناسب بود!!
فیلیوس داشت جلوی در اتاق ضروریات به گل کاری ها و زحماتش نگاه می کرد و
اعلامیه ی مراسم رو برای بار صدم مرور می کرد که ناگهان چاپ کننده ی اعلامیه نعره زنان از انتهای راهرو پیچید به اون سمت.. اممم.. هلگا رو میگم!
- این پسره تدی رو به من نشون بدید ببینم.. چطور همچین کاری کرده؟ من وقتی دیدم اصن قلبم گرف.. تدیییی!
- اوه هلگا! بابای مرلین* می دونه که منم وقتی خبر مرگشو شنیدم شدیدا متاثر شدم!
هلگا یه نگاهی به گودریک که قیافه ی غمگین به خودش گرفته بود و با ردا و شلوار مشکی جلوی در خبردار وایستاده بود، انداخت و بعد چنان جف پا رف تو حلق گودریک که لحظاتی بعد سرش از ته حجله زده بود بیرون!
- خبر مرگ چیه دیگه؟ ! دلو وقتی می ارزید که بتونه واسه من شوهر پیدا کنه.. اما کو!؟ اصن خاک عالم تو اون تالابی که این وزغ از توش در اومد! من دارم از عزل شدن خودم حرف می زنم.. این تدی کجاست!؟
و چنان نعره زد که گرد و خاک از نهاد در و دیوارهای باستانی هاگوارتز بلند شد اما داستان به همینجا ختم نشد!
- بردارید بیارید این توله گرگو ببینم! این بود آرمانهای آلبوس راحل؟ مگه نگفتن محفلی باید هوا محفلی رو داشته باشه؟ منو از وزارت خونه پرت می کنی بیرون نمک نشناس!؟ من چقد بچه بودی توی اون گریمولد کهنه تو شستم! انداختیم بیرون.. "وزارتتو به هم زدی با من، تصمیمتو گرفتی نامرد!" عـــرررر!
در همین لحظه در اتاق فرماندهی باز شد و در حالی که همه منتظر حضور تدی بودن و حتی خود هلگا هم نگاههای عاشقانه ای به در مینداخت.. جیمز در اومد از
حموم اتاق!!
- جیغ نزن ننه! عزیزم جیغ نزن! ننه ی من جیغ نزن!
ما اینجا آبرو داریم.. خودت اینجا آبرو داری! خواستگارای میلیونیت می بینن می ترسن در می رن! کلی مهمون خارجی داریم امروز.. فک و فامیل دلو از قبیله وزغ های سلوین راه افتادن بیان، الان تو اوتوبوسن.. کلی وزیر و وکیل و حذبی دارن میان.. جیغ نزن ننه
.. بیا بریم تو اتاق پیش تدی آلبوم کیس های جدیدمونو بهت نشون بدم.. هوی دایی شماره 756 برای پروف تو بزستان یه پی ام بفرس بوگو وضعیت خیطیه، ننه زرد قناری اومده! بجم!
سپس هر دو نفر وارد اتاق فرماندهی شدن و درو پشت سرشون عین هیپوگریف کوبیدن به هم! فیلیوس دوباره متوجه لیست کارهاش شد.. خرید آب کدو حلوایی، خرید برتی بات حلوایی، زنبور ویژویژوی خرمایی، قورباغه حلوایی، موز و شیرموز!
همه چیز حاضر و آماده بود برای شروع مراسم.. البته قبل نعره ی دوباره ی هلگا!
----------------------------------
* زین پس به جای شخصیت سیاه و نامانوس مرلین به کار می رود!