هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۵۰ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
فلش خیلی بک-یک بعد از ظهر کسل کننده در نشیمن خانه ریدل

روح دالاهوف مانند مجسمه کنج دیوار ایستاده بود.

دختری به نام لینی توپی را به دیوار مقابل می کوبید و دوباره آن را در هوا می گرفت.

ایوان مخوف انگشتش را درون حدقه ی خالی چشمانش فرو می کرد و داخل آن را می خاراند(ایوان منت سرت گذاشتم و نگفتم دماغ)

مورفین می کوشید طرز استفاده از منقل را به مکنر پیر نشان دهد

تریلانی چای را در نعلبکی های روی فریم عینکش می نوشید

ویزلی کوچ... (اه....خفه شو دیگه راوی! خسته مون کردی)

بله....همه به کاری مشغول اما صدایی از دیوار بیرون می آمد، از آنان بیرون نمی آمد.

تریلانی کع گویی سکوت بیشتر از این نابودش میکرد گفت:
- لرد سیاه دچار یک بیماری موقتی اما قوی به نام پارانویا ش....

کروی پسر انگار نه انگار که کس دیگری در حال صحبت بود با جدیت گفت:
- ما باید یه فکر جدی در باره ی رفتار چند روز اخیر لرد بکنیم؛طلسم های کم قدرت،سردرد های عصرگاهی،فراموش کردن اسم چند تا از ماها،خستگی،خطا رفتن نفرین ها؛این ها چیزهایی نیست که از لرد سر بزنه!

و سیبیل:
- من که میگم لرد پارانویا گرفته، خو موقتیه و با تحمل میش.....

رودولفوس لسترنج با همان لحن عشق لاتی همیشگیش گفت:
- واس بار دهم بتون میگما! این لرد دیه اون لرد نیس ، دیه توونایی سابقو ندره، نمیدونم ولی شایت حال بهترین وخته که بتونیم از شرش خلاص ....

همسر رودولفوس(بلاتریکس) به محض شنیدن این حرف جیغی بلند کشید و گفت:
- دهنتو آب بکش الوات کثیف....من نمیذارم کسی پشت محبوب من صفحه بذاره و این طور زر زر کنه!

رودولفوس که از شنیدن چنین حرفی از همسرش در جمع یک مشت غریبه بسیار عصبی شده بود با دندان قروچه ای محسوس گفت:
- ساکت شو ضعیفه! اگ همون اول دوتا پش دست به تو دهنت زده بودم این قد شاخ نمیشدی واس ما!هی زکی رودولف.... هی زکی!

طبق معمول همیشه که در چنین مواقع بحرانی ملت مرگخوار دست به دامان اسنیپ میشدند این بار خود اسنیپ پا در میانی کرد و گفت:
- مشکل خود ماییم که باعث شدیم لرد اینطور بشه...؟؟؟وکیلی تو این یکی دو ماه چند تا از ما دعوای خونوادگی داشتیم؟دعوای چند تا از ما به خونه ی ریدل هم کشیده شده؟این تفرقه ی بین ما باعث ایجاد یک رفتار خاص در وجود لرد شده که من به جرئت میتونم بگم برای لرد مثل بیماریه! درواقع....

ایوان که تا الان بر خلاف عادتش چیزی نگفته بود گفت:
- سوروس...باشه بابا میدونیم بلدی، میدونیم با سوادی، فقط بگو چی شده!

و سوروس ادامه داد:
- این حس لرد نوعی دل سوزی نسبت به ماهاس و همه ی رفتار های اخیرشون به دلیل بروز همین حسه س!

این بار همه یکباره فریاد زدند:
- چیکار باید بکنیم؟

سوروس جواب داد:
- لرد بین ما احساس غربت می کنه! دعوای خونوادگی خیلی از ماها باعث شده که لرد فکر کنه داره از درجه ی فرمانبرداری ما کم میشه، فکر میکنه داریم به قولی که اول کارمون دادیم خیانت می کنیم! و برای لرد دو احساس به وجود اومده. یکی دلسوزی و دیگری عصبانیت بی اندازه....و به خاطر همین احتمالا مأموریت هایی به ما خواهد داد که ریسکش خیلی بالاس! وزیر...آهای وزیر، تا الان مأموریتی به کسی داده؟

وزیر دیگر با دهانی پر(وزیر همیشه دور و بر یخچال پرسه می زند) جواب داد:
- آره....به اسکور گفته در صورت رفت دراکو به محفل اون رو بکشه
- چــــــــــــــــی؟ دراکو رو بکشه؟؟؟؟؟؟

و همهمه ای در سالن بوجود آمد

و وزیر گفت:
- نترسین بابا! خود دراکو گفت فقط برای رام کردن آستوریا یه همچین حرفی زده.

و سوروس دوباره گفت:
- بفرمایین....دیدین چی گفتم؟.....تنها راه در آوردن لرد از این حالات اینه که لرد رو ترغیب کنیم که کسی رو که از نظر قدرت و توانایی و جذبه هم پایه ی خودشه رو یه مدت بیاره پیش خودش.

ملت مرگخوار:

و سوروس:
- و اون فرد ، کسی نیست جز....گلرت گریندل والد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فلش یه کوشولو بک

مرگخواران پس از ریخته شدن خون های بسیار توانستند لرد را مجاب کنند تا از گریندل والد برای مدتی دعوت کند تا به خانه ریدل بیاید.

لرد در جاده منتهی به نورمنگارد فرود آمد اما کمی جلو تر از تابلویی که روی آن نوشته شده بود:
محدوده ی نورمنگارد توسط قدرتمند ترین طلسم های ناتوان کننده پشتیبانی می شود.

( در اینجا راوی از گفتن زمزمه های لرد در تنهایی خودش و طی طریق معذور است)

لرد پس از رسیدن به ساختمان نورمنگارد چوبدستیش را درآورد تا قفل بزرگ در را باز کند اما به محض اراده به اجرای طلسم، نور آبی شدیدی از دسته ی چوبدستی خارج شد و چوبدستی لرزشی کرد و انگار خاموش شد.

در همان لحظه پیر بلند قد ترسناکی فریاد زد:
- کچل بی سواد، چوبدستیت از الان تا هفت روز غیر فعال شد، پس بالاخره تونستی با خودت کنار بیای؟

و ولدمورت با صدای اندک لرزانی گفت:
- گریندل والد....ازت خواهش می کنم....من حوصله ی شوخی رو اصلا ندارم.....یعنی چه که چوبدستیت غیر فعال شد؟...اذیتمون نکن...

خنده ی هولناکی به گوش رسید و گریندل وال به طعنه گفت:
- این همون طلسم خاموشیه....میدونی که؟! پس باید تو این یه هفته با نداشتن چوبدستی کنار بیای....آه ...بالاخره روزی رسید که این کچل مغرور به کسی التماس کنه....به آرزوم رسیدم....چقدر خوبه آلبوس هم این رو بدونه!

لرد سیاه با صدای ترسانی گفت:
- نه گریندل والد...ازت خواهش میکنم نه...آلبوس نه.....اون چیزی نفهمه!

- باشه بابا....شوخی کردم

و اینچنین بود که دو جادوگر مخوف به سمت خانه ی ریدل به پرواز در آمدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فی الحال
درون افکار اسکور


بابا اینم که به کلی ما رو مچل کرده، غلطی کردیم اومدیم راه بابامون رو طی کنیم....دو نفر دیگه دعوا می کنن این به من میگه برو یکی شون رو بکش ....تازه طرف بابامم هس! ده دقیقه بعد پشیمون میشه و عین فکر خودمون رو بهمون تحویل میده! این یه اتفاقی براش....

و صدای زنگ موبایل اسکور بلند شد:

- مالفوی هستم....بفرمایید.

- از بیمارستان کرامول مزاحمتون میشم....شما با آقای دراکو مالفوی نسبتی دارید؟

- بله...پسرشون هستم....اتفاقی افتاده؟
- پدرشما در طی نزاعی با خانمی به اسم آستوریا گرینگرس در میدان گریمولد دچار ضربه به نخاع گردنی شده و نیاز فوری به عمل داره....خواهش می کنم به خودتون مسلط باشید آقا!

صدای نفس نفس زدن وحالت دستپاچگی اسکور، تماس گیرنده را به وحشت اند اخته بود اما به سرعت برطرف شد.

- و چون عمل پدرتون های ریسکه شما باید تعهد نامه رو امضا کنید!

- پس....پس مادرم کجاس؟

- منظورتون خانم گرینگرسه؟ ایشون دچار شوک عصبی شده و فعلا نمیتونه هیچ کاری بکنه.

اسکور به سرعت گفت:
- آدرس دقیقتون کجاس؟من چند لحظه دیگه می رسم....


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ ۱:۵۷:۴۳

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۵۷ جمعه ۹ دی ۱۳۹۰

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
اسکور با عصبانیت محسوسی این را گفت و در را پشت سر خود به هم کوبید.

صدایی دیگر از درون اتاق لرد به گوش رسید:
- نادان کچل،تو آدم بشو نیستی ! مگه بهت نگفتم وقتی بی چوبدستی هستی سوتی نده؟!

لرد که در حال قدم زدن دور اتاق بود یکباره سر جایش خشکید.اندکی بعد به زبان آمد و گفت:
- مگه من تأکید نکرده بودم هر موقع یادم رفت که فعلا چوبدستی ندارم یه صدایی چیزی از خودت در بیاری که من یادم بیاد؟

آن صدای دیگر گفت:
- به روح سالازار قسم من هم فراموش می کنم که دیگه چوبدستی نداری....خب بخاطر همین میگم حواست جمع باشه که از این سوتیا ندی!هوس کودتا کردی؟

لرد با دندان قروچه ی محسوسی گفت:
- حالا بجای این که بهم بگی چه خاکی تو سرم بریزم هی بهم سرکوفت بزن، هی زکی،خیر سرم برا خودم لردی شدما!

و صدای دیگر:
- برو بابا دلت خوشه!لرد بی چوبدستی یعنی جی ال ایکس بدون باتری!

و لرد:
- ای جل ایسک دیگه چه کوفتیه؟فحش دادی؟

و همان صدا:
- بی خیال....بریم سر اصل مطلب؛سه سال بیش در گوشت گفتم اگر دعوای خونوادگی بین مرده خور هات بیفته باید فاتحه ی خودت رو بخونی؟مگه بهت تذکر ندادم اگر این ها مشکل پیدا کنن دیگه به دستور تو تف هم نمیندازن؟ حالا تو این گیر و دار پودر شدن چوبدستیت هم دیگه نور علی نور شد!

لرد با اندک لرزشی در صدایش جواب داد:
- تو که بهتر میدونی، من اصلا معنی خانواده رو درک نمی کنم چه برسه به این که بفهمم مشکلشون چیه؟تو رو به ارواح پاک سایرون قسم تنهام نظار با این بساط...

و آن دیگر با لحن تماخره آمیز و شادان گفت:

- که اینطور....پس بالاخره زمانی رسید که ولدمورت به من التماس کنه! کچل بی تجربه....انتقام چقدر شیرینه....حالا خوب گوش کن ببین چی میگم.....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-طرف کیست؟

2- چرا لرد با این لحن با او صحبت می کند؟

3-آیا دراکو زن ذلیل است؟


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۹ ۱:۲۰:۵۷

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

پدر و مادر اسکورپیوس(دراکو و آستوریا) دائم با هم دعوا میکنن. اسکورپیوس پیش لرد میره و تقاضای کمک میکنه.
لرد به اسکورپیوس میگه که دراکو به زودی به محفل میره و درخواست عضویت میده. اسکور هم باید به محض دیدن این حرکت اون رو بکشه!
دراکو و آستوریا حین دعوا از سر لجبازی تصمیم میگیرن که برن محفل و درخواست عضویت بدن. اسکور هم نزدیک خونه گریمولد منتظر میمونه.
دراکو و آستوریا دم در محفل دوباره شروع به دعوا میکنن و بعد از داد و بیداد مالی ویزلی تصمیم میگیرین برگردن خونه و هر کدوم نذازن اون یکی وارد خونه بشه.
از طرفی لرد از اینکه با اسکور شوخی کرده و همچین شرطی براش گذاشته پشیمون میشه و از طریق علامت شوم احضارش میکنه.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

-ارباب ازتون خواهش میکنم...من دیگه نمیتونم این زندگی رو تحمل کنم.فشار...استرس روحی!کمکم کنین.پدر و مادر شما با هم دعوا نمیکردن؟شما میتونین منو درک کنین؟

حبابهای حاوی خاطرات کودکی ارباب دور سرش درحال شکل گرفتن بودند که لرد با نوک چوب دستیش همه حبابها را منهدم کرد.
-حق با توئه اسکورپیوس.منم از این وضع خسته شدم.به جای اینکه تمرکزشون روی ماموریتها و دستورات ارباب باشه دارن با هم یکی بدو میکنن.کروشیو بر تو که ارباب رو وارد همچین ماجرای خاله زنکی ای کردی!

اسکورپیوس بعد از شنیدن کلمه کروشیو آماده داد و فریاد شده بود که متوجه شد ارباب چوب دستی در دست ندارد.
-ارباب من یه راه حلی پیدا کردم...من فکر میکنم این دو تا رو با هم به یه ماموریت مهم و خطرناک بفرستین.تو همچین موقعیتی مجبورن کنار هم باشن و هوای همدیگه رو داشته باشن.شاید اینجوری قدر همو بیشتر بدونن.

لرد جمله های اسکورپیوس را عینا روی تکه کاغذی نوشت و جلوی او گذاشت.
-هوم...ببین...این نقشه ایه که من همین الان کشیدم!فکر میکنم فوق العاده باشه.این دو تا رو به یه ماموریت میفرستم.حالا دیگه باید فهمیده باشی که ارباب هر مشکلی رو حل میکنه!

اسکور:بله ارباب‍!




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
...ای بابا! ارباب آخه الان موقع احضار کردنه؟ الان بابام میره تو محفل منم باید بکشمش! من هرچی تمرکز کرده بودم پرید.
اسکورپیوس از یک طرف به پدر و مادرش که هر لحظه نزدیک تر میشدند و از طرف دیگر به علامت شومش که هر لحظه داغتر میشد نگاه کرد. در بین رعایت دستور مستقیم ارباب و احضار شدن مستقیم توسط ارباب گرفتار شده بود! اگر خودش را به پیش لرد میرساند پدرش وارد محفل میشد و احتمالا سزای او برای سرپیچی از دستور مرگ بود! اگر هم میماند و دراکو را میکشت به خاطر جواب ندادن به احضار ارباب تکه تکه میشد!

بعد از چند لحظه کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت چند لحظه دیگر منتظر بماند و اگر اتفاقی نیفتاد و پدرش وارد محفل نشد خودش را سریعا به ارباب برساند. برای همین چوب دستی اش را بیرون کشید و با دقت مشغول تماشای پدر و مادرش که هر لحظه نزدیک تر میشدند شد.

دراکو با فریاد شانه استوریا را گرفت و در حالی که خودش به جلو میپرید، او را به عقب کشاند و گفت: کور خوندی. خودم اول میرم. فکر کردی میذارم اینجا حرفت رو به کرسی بشونی؟
آستوریا جفت پایی برای دراکو گرفت و بعد از آنکه دراکو با مغز به زمین افتاد از رویش با کفش های پاشنه بلند 8 سانتی رد شد و جواب داد: هیپوگریف در خواب بیند کدو حلوایی! تو عددی نیستی از این حرفا بزنی!

دراکو که محل سوراخ شدگی حاصل از کفش پاشنه بلند بر روی صورتش قابل مشاهده بود چوب دستی اش را بیرون کشید و فریاد زد: حالا نشونت میدم!
آستوریا هم بی درنگ چرخی زد و چوب دستی را با فریاد به سمت سر دراکو نشانه گرفت و گفت:میبینیم کی به کی نشون...
... ساکــــــــــــــــــــــــــــــت!

دراکو و آستوریا با تعجب به اطراف نگاه کردند. مالی ویزلی در حالی که دستمال سر بنفش با خال های صورتی به سرش بسته بود در آستانه در خانه گریمالد ایستاده بود و در حالی که به شدت کبود شده بود فریاد میکشید: چه خبرتونه؟ کل محله رو گذاشتین روی سرتون! برین یه ور دیگه دعوا کنین بی ملاحظه ها. مگه وسط خیابون جای دعوای خانوادگیه؟ پسر نازنین من مریضه و داره استراحت میکنه. یه بار دیگه صداتون بره بالا با ملاقه میفتم دنبالتون. اه...تــــــــــــق!

دراکو: این حالش خوب بود؟ چقدر داد میزد!
آستوریا: انگار مشکل روانی داشت. همه محفلی ها اینطورین. گمونم حتی ما رو نشناخت. فکر میکنم با توجه به مشکل روانیشون بهتره تو بری پیششون، کاملا بهم دیگه میاین!
...به من میگی روانی؟ حالا نشونت میدم! من اولین کسی هستم که برمیگرده خونه و در رو روت میبنده و اجازه نمیده دیگه پات رو اونجا بذاری!
...به همین خیال باش کرم فلوبر! الان معلوم میشه کی زودتر میرسه!

اسکورپیوس که در تمام این مدت با دهان باز و چشمان از حدقه بیرون زده ( ) مشغول تماشای این صحنه ها بود با دور شدن پدر و مادرش به خود آمد و تصمیم گرفت سریعا خودش را به لرد برساند تا ماجرا را برای اون توضیح دهد. شاید لرد این بار قبول میکرد مشکل دعوای پدر و مادرش را حل کند. برای همین چوب دستی اش را داخل جیبش گذاشت و به سمت خانه ریدل آپارات کرد.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۲ ۱۸:۰۱:۰۴

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۰:۱۰
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
[spoiler=یک مورد!]رز من هیچی از شیش دقیقه به بعد نفهمیدم. قرار بود اسکور، دراکو رو در صورت رفتن به محفل بکشه، الانم دراکو داره با آستوریا مسابقه میده که زودتر از اون به محفل برسه. پس منظور از:

نقل قول:
اسکورپیوس دور میدان قدم می زد و آرزو میکرد که پدرش زودتر بیرون بیاید. بالاخره در باز شد و دراکو به بیرون قدم نهاد.

- کجایی آستوریا! کجایی! فکر کنم تازه رسیده باشی چند تا خیابون اون ورتر!


یعنی رسید محفل و محفلی شد؟ در عرض 6 مین؟ به این راحتی رفت خونه گریمولد و الانم داره ازش بیرون میاد؟

پس من فقط همین تیکه رو تفکرات اسکور در نظر میگیرم.[/spoiler]

ناگهان اسکورپیوس که به دیوار یکی از کوچه های میدان گریمولد تکیه داده بود، از افکارش بیرون آمد و به اطراف نگاه کرد. اگر واقعا دراکو را درحالی که از خانه گریمولد خارج میشد میافت چه؟

با این فکر لرزشی کرد و هوشیارتر شد. باید حواسش را به خوبی جمع میکرد تا مبادا پدر یا مادرش به خانه گریمولد رود.

خانه ریدل - سرمیز شام:

نجینی بغل بشقاب لرد چمباتمه زده بود و در حال فش فش کردن بود. لرد دستی به سر نجینی کشید و به زبان ماری گفت:

- به نظرت اسکور کار احمقانه ای نمیکنه؟ اگه یه وقت باباشو موقع جاسوسی اطراف خانه گریمولد بکشه چی؟

نجینی اینبار فش فش عجیب تری کرد و لرد جوابش را گرفت. او باید اسکور را احضار میکرد تا از هر حادثه ی احتمالی ای جلوگیری کند.

بقیه ی مرگخواران تمام مدت با شگفتی به حرکات لرد و نجینی خیره شده بودند و بدون هیچ حرفی فقط خودشان را سرگرم به خوردن نشان میدادند.

میدان گریمولد:

اسکورپیوس که سردش شده بود، سعی کرد با مالیدن دست هایش به هم، کمی گرما تولید کند. عجیب بود که هنوز پدر و مادرش نرسیده بودند. بدون شک باید تا الان آنجا میبودند.

در همین افکار بود که ناگهان فریادهای دو نفر او را به خود آورد. آستوریا و دراکو در حالی که با یکدیگر درگیری داشتند، سعی داشتند زودتر از دیگری خودشان را به خانه گریمولد برسانند.

اسکورپیوس حرف لرد را به یاد آورد که گفته بود در صورت رفتن دراکو به خانه گریمولد او را بکشد. دستش را درون جیبش کرد و چوبدستیش را لمس کرد. حالا باید چه میکرد؟ نباید با آستوریا کاری میکرد، اما باید دراکو را میکشت.

بنابراین چوبدستی اش را بیرون آورد، آن را به سمت پدرش نشانه گرفت و آماده شد. اما همان موقع سوزش علامت شومش حواس او را پرت کرد.




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ جمعه ۱۷ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
اسکورپیوس با رسیدن به اتاقش در را محکم به هم زد.

- های پسره ی بی تربیت! این چه کاریه؟ آره دیگه! این تربیت رو از مامان جونت یاد گرفتی!

اسکرپیوس از جیغ زدن دست کشید و به فکر فرو رفت. مدرش را تعقیب کند؟ یا نزد لرد سیاه آپارات کند و ماجرا را به او بگوید؟ صدای در خانه از پایین به گوش رسید گویی پدر هم بیرون رفته بود. اسکورپیوس پس از واژگون کردن صندلی به سمت پنجره دوید تا پدرش را ببیند. و البته در میانه ی راه متوجه شد که انگشت کوچک پا چقدر اضافی است!

- محفل ققنوس هان؟ یه محفلی نشونت بدم!

پیکر مادرش هنوز پیدا بود که در خیابان راه می رفت. پدر به حرف های زیر لبی اش ادامه داد:

- هر کی زودتر به محفل سک سک کنه برنده اس! من اول عضو میشم!

-.

هدف اسکورپیوس مشخص شده بود!

خانه ی ریدل

- نجینی بابا.... به نظرت کار درستی کردم که اون اسکور احمق رو گول زدم؟ آخه دراکو و طرف محفل رفتن؟ امکان نداره.

- ارباب! شام حاضر شده! پیش غذا تونم خودم درست کردم شخصا! سالادیه که کلم قرمز و کلم سفید و گل کلم و کلم بروکلی و خیلی کلم های دیگه داره و گوجه و خیار و کاهو و کاهو پیچ و هویج و خیلی سبزیجات دیگه!

لرد سیاه نجینی را دور گردنش انداخت و گفت:

- خوبه رز! فهمیدم. بریم پایین. مطمئن باش نیاز نیست بیشتر توضیح بدی!

6 دقیقه و 54 ثانیه و 69 صدم ثانیه بعد - میدان گریمولد

اسکورپیوس دور میدان قدم می زد و آرزو میکرد که پدرش زودتر بیرون بیاید. بالاخره در باز شد و دراکو به بیرون قدم نهاد.

- کجایی آستوریا! کجایی! فکر کنم تازه رسیده باشی چند تا خیابون اون ورتر!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
- باشه!

اسکورپیوس این را گفت و به مقصد قصر مالفوی ها آپارات کرد.
لرد که هنوز با چهره ی به جایی که اسکورپیوس لحظاتی پیش ایستاده بود خیره شده بود زیرلب گفت:
- دمش گرم، این از منم پست تره.

-----------------------
دقایقی بعد - قصر مالفوی ها

صدای "پاق" خفه ای شنیده شد و اسکورپیوس در میان تالار پذیرایی ظاهر شد، به محض ظاهر شدنطبق غریضه سرش را خم کرد تا مانع از شکسته شدن بینی اش توسط شمعدانی سلطنتی شود که به سرعت به سویش می آمد.

- یه بار دیگه بگو چی گفتی!!
- گفتم راسوی بوگندو!
- تو کرم فلوبر خوردی!
- خریت ِ منه که زن تو شدم! شص میلیون نفر خواستگار داشتم، شص میلیون نفر!
- پس چرا اونا رو بدبخت نکردی، چرا اومدی سراغ ِ من؛ تو لیاقت منو نداری ضعیفه!

اسکورپیوس، در حالیکه سرش را بین دستانش گرفته بود به سرعت از پله ها بالا دوید تا خودش را به اتاقش برساند. از این همه بحث خسته بود.

در آخرین پاگرد، صدای فریاد مادرش را شنید که میگفت:

- اصن میدونی چیه!؟ گوربابای من، گوربابای تو، گوربابای ویتنام! من از این خونه میرم، میرم محفل ققنوس درخواست عضویت میدم، میرم میشم محفلی، پاک، سیفید میفید، برو بمیر!

اسکورپیوس ایستاد. صدای کوبیده شدن در قصر را شنید و به فکر فرو رفت. دستور ولدمورت تعقیب پدر بود نه مادر، اما کسی که مشتاق پیوستن به محفل بود مادر بود نه پدر!

اسکورپیوس بعد از اندکی تجزیه و تحلیل و به یادآوردن اینکه ولدمورت به او دستور قتل پدرش را داده، سرش را بالا گرفت و با عزمی جزم شده، جیغ کشان به سمت اتاقش دوید.



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه :

مادر و پدر اسکورپیوس ، دراکو و آستوریا دائم با هم دعوا میکنن و جیمز ناراحته. اسکور پیش لرد می ره و تقاضای کمک میکنه. لرد هم میگه برو جاسوسی کن من درست میکنم مامان باباتو. اسکورپیوس حین جاسوسی جیمز رو شناسایی میکنه که به شکل مرگخوارای مختلف در میاد. طی یه عملیات خودشو شکل نجینی میکنه و نجینی واقعی رو زندانی. بعد با پیچیدن دور گردن لرد سعی در خفه کردنش داره که با تهدید شکستن یویو مواجه میشه و پشیمون. پس لردو ول میکنه و یه شرط دیگه میذاره تا نجینی رو پس بده...

____________________________

- آهان دو تا یویو میخوای؟ باشه قبوله شرطت.

چهره ی جیمز منقلب شد.

- از کجا فهمیدی؟

صدای خنده ی مرگخواران به هوا رفت و رز یویو ی صورتی پر رنگی از جیبش در آورد و به جیمز داد. آنتونین هم یویو ی نارنجی از جیبش در آورد و در جیب جیمز گذاشت. جیمز که با گرفتن سه یویو ی جدید سر از پا نمی شناخت ، نجینی را به لرد تحویل داد و با حداکثر سرعت به سمت خانه ی گریمولد به راه افتاد. مرگخواران به مرور پراکنده شدند و فقط اسکورپیوس ماند که به لرد خیره شده بود.

- ارباب ! ارباب! دیدین؟ دیدین من یه منافق بد حجاب ...چیزه .. یه منافق محفلی رو شناسایی کردم؟ ارباب حالا نمیخواین کاری کنین که مامان بابام آشتی کنن؟

لرد سیاه سری تکان داد. این بچه باید به خواسته اش میرسید. اما خواسته ی خودش را در ارجعیت میدانست.

- موافقم اسکور. اما من یه کار دیگه هم برات دارم. بعدش مامان بابــــ....

اسکورپیوس نگذاشت لرد حرفش را تمام کند. چشمانش را به هم فشرد و گفت:

- هر چی باشه انجام میدم! هر چی!

لرد سیاه با لب های باریکش لبخندی زد.یک بار دیگر عجله!

- پدرت رو تمام مدت تعقیب کن. اون به زودی به سمت محفل ققنوس میره و درخواست عضویت میده. به محض دیدن همچین حرکتی اونو می کشی.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۶ ۱۲:۴۶:۵۲


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۰:۱۰
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
اسکورپیوس با هیجان گفت: ارباب دیدین جیمز بود؟ ارباب حالا کاری که ازتون خواستم رو برام میکنین؟ ارباب من که از اول گفتم. ارباب دیدین من برای شما هرکاری میکنم؟ ارباب دیدین این مرگخوار کوچیکتون چقدر مغزش بزرگه؟ ارباب به اسکور افتخار میکنین؟ ارباب ارباب ...

- خفه شو اسکور.

جیمز:

چهره ی اسکورپیوس به یکباره درهم رفت و گفت:

- ارباب منو جلو جیمز سرافکنده نکنین.

لرد که از بچه بازیه جیمز و اسکور عصبانی شده بود فریاد زد:

- باشه اسکور، کارت عالی بود.

جیمز:

لرد رو به مرگخوارانش کرد و گفت: پس چرا نمیرین نجینی رو بیارین؟ دست خالی برگشتین؟ نجینی ارباب کو؟

آنتونین سعی کرد خودش را پشت بلا قائم کند و گفت: ارباب ... چیزه ... ارباب ... نیست ... ارباب بردنش!

در همان لحظه هزاران خنجر دوباره دور جیمز را احاطه کردند و با حالت تهدید آمیزی در اطراف او حرکت میکردند.

جیمز خودش را از حالت ماری خارج کرد و به شکل خودش در آمد. با غرور دستی به خنجرها کشید و چرخید تا رو به روی لرد قرار گرفت.

- من میدونم کجاست.

اسکور دوباره گفت: ارباب دیدن گفتم؟ ارباب دیدین تقصیر خودش بود؟

لرد آهی کشید و گفت: اولا تو چیزی نگفتی. دوما ...

ناگهان لرد حالت جدی گرفت و گفت:

- جیمز، یا همین الان نجینی اربابو پس میدی یا یویوتو میشکونم!

جیمز دوباره گفت: ولدک، این کار یه شرط داره.

بلا با هیجان گفت: ارباب نگران نباشین، حتما یه یویوی دیگه میخواد. شرطت قبوله.

جیمز چشم غره ای به بلا رفت و گفت: نه این دفعه شرطم بالاتر از این حرفاس ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۳۰ ۱۱:۵۷:۰۷



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
سکوت بعد از چند دقیقه هنوز برقرار بود. اولین کسی که اختیار از کف داد بلا بود.

- اصلا شرط بی شرط! تو اربابو ول میکنی منم یویوتو نمیشکنم! همینه. شرطش چیه؟

اما جیمز- مار- بدنش را محکم تر دور گردن لرد فشار داد تا راه نفس تازه باز شده ی لرد دوباره بسته شود. بلا که موجه شد تقاضای تعویض چه چیز مهم با چه چیز کم اهمیتی را دارد، کوتاه آمد و سر تکان داد تا نشان دهد منتظر شنیدن شرط اوست.

جیمز با نیشش زبانش را خیس کرد . سپس گفت:

- یه سری یویو جدید اومده به بازار. بوق می زنه وقتی نگهش میداری پایین. چراغ هم میزنه. گرونه عمو دامبل گفته نمیخره برام. یکیشو میخوام.

رز درحالی که به این خواسته پوزخند می زد سریع بیرون رفت و از مغازه ی اصغر آقا بقال دو سه تا یویو خرید و بازگشت. یویو ها را تحویل جیمز داد و او را پایین آورد. همین که جیمز پایین آمد، تور و شمشیر و نیزه و دیگر چیز ها به سمت او پرتاب شد و او را گیر انداخت. در همین لحظه لرد سیاه از جا بلند شد.

گردنش را مالید و گفت:

- همین طور نگرش دارین. نجینی منو بیارین. غذای خوبی براش سراغ دارم.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.