...ای بابا! ارباب آخه الان موقع احضار کردنه؟ الان بابام میره تو محفل منم باید بکشمش! من هرچی تمرکز کرده بودم پرید.
اسکورپیوس از یک طرف به پدر و مادرش که هر لحظه نزدیک تر میشدند و از طرف دیگر به علامت شومش که هر لحظه داغتر میشد نگاه کرد. در بین رعایت دستور مستقیم ارباب و احضار شدن مستقیم توسط ارباب گرفتار شده بود! اگر خودش را به پیش لرد میرساند پدرش وارد محفل میشد و احتمالا سزای او برای سرپیچی از دستور مرگ بود! اگر هم میماند و دراکو را میکشت به خاطر جواب ندادن به احضار ارباب تکه تکه میشد!
بعد از چند لحظه کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت چند لحظه دیگر منتظر بماند و اگر اتفاقی نیفتاد و پدرش وارد محفل نشد خودش را سریعا به ارباب برساند. برای همین چوب دستی اش را بیرون کشید و با دقت مشغول تماشای پدر و مادرش که هر لحظه نزدیک تر میشدند شد.
دراکو با فریاد شانه استوریا را گرفت و در حالی که خودش به جلو میپرید، او را به عقب کشاند و گفت: کور خوندی. خودم اول میرم. فکر کردی میذارم اینجا حرفت رو به کرسی بشونی؟
آستوریا جفت پایی برای دراکو گرفت و بعد از آنکه دراکو با مغز به زمین افتاد از رویش با کفش های پاشنه بلند 8 سانتی رد شد و جواب داد: هیپوگریف در خواب بیند کدو حلوایی! تو عددی نیستی از این حرفا بزنی!
دراکو که محل سوراخ شدگی حاصل از کفش پاشنه بلند بر روی صورتش قابل مشاهده بود چوب دستی اش را بیرون کشید و فریاد زد: حالا نشونت میدم!
آستوریا هم بی درنگ چرخی زد و چوب دستی را با فریاد به سمت سر دراکو نشانه گرفت و گفت:میبینیم کی به کی نشون...
... ساکــــــــــــــــــــــــــــــت!
دراکو و آستوریا با تعجب به اطراف نگاه کردند. مالی ویزلی در حالی که دستمال سر بنفش با خال های صورتی به سرش بسته بود در آستانه در خانه گریمالد ایستاده بود و در حالی که به شدت کبود شده بود فریاد میکشید: چه خبرتونه؟ کل محله رو گذاشتین روی سرتون! برین یه ور دیگه دعوا کنین بی ملاحظه ها. مگه وسط خیابون جای دعوای خانوادگیه؟ پسر نازنین من مریضه و داره استراحت میکنه. یه بار دیگه صداتون بره بالا با ملاقه میفتم دنبالتون. اه...تــــــــــــق!
دراکو:
این حالش خوب بود؟ چقدر داد میزد!
آستوریا: انگار مشکل روانی داشت. همه محفلی ها اینطورین. گمونم حتی ما رو نشناخت. فکر میکنم با توجه به مشکل روانیشون بهتره تو بری پیششون، کاملا بهم دیگه میاین!
...به من میگی روانی؟ حالا نشونت میدم! من اولین کسی هستم که برمیگرده خونه و در رو روت میبنده و اجازه نمیده دیگه پات رو اونجا بذاری!
...به همین خیال باش کرم فلوبر! الان معلوم میشه کی زودتر میرسه!
اسکورپیوس که در تمام این مدت با دهان باز و چشمان از حدقه بیرون زده (
) مشغول تماشای این صحنه ها بود با دور شدن پدر و مادرش به خود آمد و تصمیم گرفت سریعا خودش را به لرد برساند تا ماجرا را برای اون توضیح دهد. شاید لرد این بار قبول میکرد مشکل دعوای پدر و مادرش را حل کند. برای همین چوب دستی اش را داخل جیبش گذاشت و به سمت خانه ریدل آپارات کرد.