- چه حکمتی داره!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5320697087344.gif)
هه! مسخرس! خوب دخترهی خیره سر بی استعداد آینده ندار!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfcaaa5eebb.gif)
خودت بریدی! میخوای حکمت هم داشته باشه؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfdb412c85f.gif)
تف!
هوریس وقتی که برای شرکت در کلاس خکمت* و به امید کشیده شدن لپش توسط پروفسور دلاکورِ پریزاد، خودش را به شکل دانشآموزی خردسال و نمکی درمیآورد، فکرش را هم نمیکرد که از این کار پشیمان شود. اما شده بود. مثل فنگ!
- برم یه بطری کرهای بزنم دردش ساکت
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5320697087344.gif)
... یا ریش مرلین!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil48a9537132595.gif)
جمله هوریس به پایان نرسیده بود که چند جادوگر جوان دامبلدورنما او را دوره کردند و یک گونی برنج بر سرش کشیدند.
- کره؟ پس اهل کره خوری هستی؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f668f7d139b4.gif)
- نوشیدنی میخواین؟ خوب اینو از اول بگین! این چه طرز برخورده؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil524137e61e4f1.gif)
- پس نه تنها مصرف داری ... پخش کننده هم هستی؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4dc4e6ed4.gif)
- پخش؟ نه ولی تو مرامم تکخوری نیست. هر وقت یکی ازون بطریای جن ساز قدیمی باز کنم بالاخره یکی باید کنارم باشه دیگه. امشبم قرعه افتاد به اسم شما.
- بطریها؟ استغفرالمرلین ... ما رو ببر پیش بطریها!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4a417c61a.gif)
- بابا چقد نسخین شما! بریم خوب.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)
هوریس که از زیر گونی متوجه خالت* چهره دامبلدورنماها نمیشد با خوشخیالی آنها را به دفترش راهنمایی کرد.
- میگم جوونا! شما شاگرد هاگوارتزین؟ چطوریه که من ندیدمتون!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f6c85fc0983d.gif)
- خیر! ما از کمیته اومدیم.
- انضباطی؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfe0f673ef5.gif)
- کمیته خالی.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f66192311863.gif)
مثل این که شما خبر ندارید آقای «روخ المرلین*» امروز از تبعید جزایر بالاک برگشتن!
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f661eb43c054.gif)
ده روز دیگه انقلاب آسلامی جادویی رخ میده.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil523d4846cdecc.gif)
هوریس چیزی از صخبتهای* دامبلدورنماها نمیفهمید. اما فرصت فکر کردن به آن را هم به دست نیاورد. به مخض* رسیدن به دفترش، یکی از آنها دست او را گرفت و به «جایی که عرب نی انداخت» آپارات کرد.
- برو تو سلولت!
- سلول؟ نوشیدنی نمیخوریم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil53cfe0f673ef5.gif)
- خیا* کن انقدر اسم نجسیها رو نیار! برادرا مشغول انهدام و سوزوندن اون بطریای نجسی هستن.
گونی از روی سر هوریس برداشته شد تا او با سلولش آشنا شود. و البته هم سلولیاش.
- این چیه دارین میارین تو سلول من؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890f974c19dd.gif)
دستش خونیه! کف سلولو نجس کنه من چه گلی به سر بگیرم؟
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil5890f974c19dd.gif)
دامبلدورنماها که هوریس متوجه شده بود همگی برادر هستند نگاهی با تردید به یکدیگر انداختند. زندانی خق* داشت! نجسی شوخی بردار نبود.
- چاره ای نیست برادرا. راست میگه. یکم باند و یکم کره صنعتی بیارید دستشو بانداژ کنیم.
چشمان هوریس برق زد. از آن زمان به بعد برنامه روزانه او مشخص بود! خودش را زخمی میکرد و بعد از رفتن برادرها، کرهی زیر باند را میمکید. البته برنامه روزانه تا پیش از اجرای خکم* جادوگر سیاهی به نام خلخالیوس!
* پی نوشت: گرفتن کره برای بانداژ زخم نکته انخرافی بود. خکمت اصلی این بود که روی تمام خ های رول یک قطره خون افتاده. غلط تایپی نیست.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smil4b45f0db7e235.gif)
پی نوشتی دیگر: خانم اجازه؟ ما قوانین هاگوارتزو نخوندیم. نمیدونیم ارشد مخسوب میشیم یا نه.
![](https://www.jadoogaran.org/uploads/smilies/smil4f87046ed246c.gif)