هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۲:۲۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
با توجه به شروع عضوگیری کاراگاهان، عضو گیری اوباش هم شروع می شود.

جهت عضویت، فرم زیر را در یک رول پر کنید!
* فرم های بدون رول قابل قبول نیستند!


۱_ تاریخ عضویت از اولین شناسه خود را بنویسید.
۲_هدف اصلی شما جهت عضویت در دسته اوباش.
۳_ یک عمل ضد وزارتی خود را شرح دهید.
۴_ اوباشانه ترین کار خود را شرح دهید.

+ هر یک ماه یک بار، نشان اوباش طلایی به بهترین عضو تعلق میگیرد!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲ ۲۳:۵۵:۰۰
ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۳ ۱۴:۴۸:۳۹

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ یکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۳۲
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
مشاور مدیران
پیام: 588
آفلاین
در فضایی تنگ و تاریک محسور شده بود و درست نمی دانست که آن باد سرد و سوزان از کجا به آن محفظه غریب نفوذ می کند. در انتظار یک اتفاق؛ اتفاقی که ناگهان افتاد. نوری که ناگهان با کنار رفتن یک دیواره فضا را پر کرد.

- اِ! کی این آقاهه رو گذاشته تو یخچال؟

دکتر فیلی باستر که در آستانه یخچال ایستاده بود و با دهان نیمه باز به لادیسلاو درون یخچال نگاه می کرد.
- بیا بیرون آقا.

دکتر این را گفته و دست لادیسلاو را گرفته و از یخچال درش آورد.
- اون تو چی کار می کردی... پشمکامو که... خوبه نخوردیشون.
- مـ... مـ... ما را گر ر رو گرفته می باشند.

لادیسلاو نه از فیلی باستر و نه پناهگاه خوفناک گ.ت.ت. مسئله این بود که یخچال خیلی سوز داشت.
- دوروس! ... بچه ها! کی این آقاهه رو گرو ور داشده؟ بچـــــه هووو!

سپس صدایی از زیر یک پتو آمد که:
- من بودم!

ماندانگاس فلچر سرش را از لابه‌لای پتو ها بیرون آورده و سپس ادامه داد:
- سر راه از یک مگس خریدمش مفت، دو نات و سه سیکل!
- عــــه! ای همه پول رو دادی سر این؟!
- پول واقعی که ندادم، سکه هاش لپرکان بود!

به نظر می رسید، دکتر فیلی باستر هنوز خودش را در این معامله بازنده می داند. آقای زاموژسلی، عملا حس غریبی داشت. دوباره درون یخچال نشسته و می اندیشید که دینگ موجودی است بسیار موذی... و گرانفروش.
بی چاره گ.ت.ت



پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵

لوک چالدرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۶
از منم خفن تر مگه وجود داره؟!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
"انفجار ما انقلاب نور بود/ هر که در ستادِ ما سِتاد، کور بود

ما ز ISIS ـیم و منفجریم/ تو را بَنگ کنیم و نی خجلیم

چشم آز پشم ما داشتند، روزی/ مبین که امروز بی پشمیم"

ندیدی گلرت و دانگِ دانا/ آن دو که روزی می کردند منفجر همه تن را؟

نداشتند کاری و باری/ همان جا نشسته بودند چو باقالی

آری، ریشهاشان فتاده، بود بر تیغ/ نبود آن ها را زین گیتی دریغ

یکی گفتی چه کنیم؟ گلی بر سر گیر/ چاره ای اندیش، ای پیر مارگیر

دیگری را لیکن نبُد توان سخن رانی/ همان او بود گلرت آتش نشانی

نگفت چیزی، گر بود پر ایده دان ـش/ ناگه درخشید لامپی بر سر گرامش

بانگ داد که شنیده بُدم ز یاری/ که گر دریا و کوه درنوری، میابی چون اویی

شکوفه ی لبخندش چو مَه، به به! / یاقوت دیده ـش منفجر گه گه

ورا خــــــــوان لـــــوکـــینی/ با شِــــــــکن بــــیوتــــیفولِ بـیــنــــــی

گردون ز گردش و مه ز تابش فِتاد/ چو لوکینی ز عرش فتاد

دانگ خنده کردی و گفتی/ مگر لوکینی گوسپند بودی ای گلرت فرنگی؟

لیک آجودانِ گلرت نام ز جنبه بویی مبرده بود/ رهزن منفجر دیر آگه گردیده بود

خواجه خرقه دران، بانگ داد درود/ لوکا! ایدون باشد تُرا ورود

نبود دانگ عیار هیچگاه زین گاه منفجرتر/ گشاده بود نیشش ز خاور تا باختر

لوکینی ژلی بر گیسوانش کشید/ صورتگر ازل لاجوردی بر لبانش کشید

زو خواستند که آموزد آندو را/ ره ِ بمب فشانی و نیل به نیروانا

ساعت ها کردند لابه و زاری / چیره آمدند، سخن سر داد لوکینی:

"هیهات، گویی نمانده مرا چاره/ کرده اید قلب مرا پاره پاره

گر خواهید که سازم شما را آدم/ سزد بر گوش گیرید این سخنم

بِدَر بند تعلق، تا نشود بریده/ هرچه آموزم تُرا شود تخمی در شوره"

روبهک مکار، همان دانگ عیار بدو گفت / که توانم رست تا چون تویی هست

کنون که تو آمده ای، گروهمان آماده جنگ است/ نیشمان از این جا تا فرنگ است

حال توانیم چیره شویم بر ره بنگ/ همه جا را بپوکانیم بی درنگ

***


اععع! دیدین چی شد؟ لوک هم به جمع فاجران (اسم فاعل از انفجار) افزوده شد!

و اهم... تارگت جدیدمونم برجای دوقلوی مالزیه. :دی


روایت است لوک آنقدر خفن است که نیاز به امضا ندارد.


پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۷:۴۳ جمعه ۲ مهر ۱۳۹۵

دکتر فیلی باسترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
به نام پشمک
به عشق پاستیل
با یاد باقلوا

این جانب دکتر فیلی باستر، یا به قول بچه‌ها فیلی پاستیل، آماده‌ام که با بستن پاستیل‌های منفجره به خودم، وزارت سحر و جادو و تمام ارگان‌های پشمکی دنیای جادوگری را پودر کرده و بفرستم هوا تا جامعه‌ی جادوگری با پودر وزارت سحر و جادو به تولید شیرینی و باقلوا بپردازد.

این جانب دکتر فیلی باستر، پشمک‌های انفجاری‌ام را چپ و راست در حلق ملت فرو خواهم کرد، تا بترکند و درس عبرتی باشد برای بقیه! هر کس به من چپ نگاه کند، راستش می‌کنم! یعنی همون صافش می‌کنم و می‌دهم با تسترال از روش رد بشن تا درس عبرتی باشد برای بقیه! کلاً هر کس به فصل پاستیل ایمان نیاورد و به شیرینی پشمک، چه وانیلی باشد چه زعفرانی، چه با طعم شاخ تک شاخ باشد، چه موی بدن آراگوگ، سجده نکند... منفجر خواهد شد.

من شووووخی مووووخی ندارم... مخصوصاً موووووخی... هر کس مووووخی داشته باشد منفجر خواهد شد و توی جنازه‌ی چند تکه شده‌اش شیش تا پاستیل فرو می‌کنم تا بقیه بفهمن هر کی با فیلی درافتاد ورافتاد. کلاً همون درس عبارتی که صد بار تا حالا گفتم دیگه!

وزارت سحر و جادو بی‌تدبیره! ساحره‌ها دیه خوشگل نیستن! ساحرها دیوونه شدن اصن، در راه مرلین یه نیمبوس دو هزار زیر پاشون نیست... بدبختن... جوونا حتی آبدارچی وزارتخونه هم نمیتونن بشن... ما بغضیم! بغضی که میخواد بترکه... بغضی که منفجر میشه... له میکنه... همه رو دود میکنه...



یوهاهاهاهاهاهاهاهاها وهمین طور الی آخر!


یا بچه‌ی خوبی باشین، یه بسته پشمکو قاب بگیرین و بچسبونین سر در خونه‌تون و هر شب قبل از خواب و بعد مسواک، وردای پاستیلانه بخونین... یا منتظر روزی باشین که گروه تروریستی توریستی منفجرتون خوااهد کرد.


در پناه پاستیل...
اعلام وجود می‌کنم!



پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ جمعه ۲۶ شهریور ۱۳۹۵

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

کمپانی بلیزارد شما را به دیدن این برنامه دعوت می کند.

تاج و تخت یخ‌زده
منبر و عمامه ی طلایی
فندک گوجه ای
چوبدستی قراضه
خریدارریم


گلرت دستی به جای زخم روی سینه ش می کشد. خون را در مشتش جمع می کند و به صورتش می زند. باید ادامه دهد. به سریر یخی رسیده. تاج و تخت یخ زده در انتهای این پلکان پیچ در پیچ، در بالای این برج است. دشمنش شکست خورد. حال وقتش است. وقت آن که تمام کند، خودش را. و به چیزی دیگر تبدیل شود. چیزی فراتر ... والا تر ... اهداف والا ...
راه می افتد. پاهای بی رمقش را وادار به حرکت می کند. پاهایش باید او را تا انتهای این مسیر یاری کنند؛ داستان جدیدی باید آغاز شود و برای شروع کردن یک داستان جدید اول باید داستان قبلی را تمام کرد.
آرام قدم بر می دارد و به اطراف نگاه می کند. دیواره ها شکسته و ترک خورده اند. همه چیز دارد می لرزد. اوست که تکان می خورد یا دنیاست؟ با هر لرزش افکار درون سرش مانند دریای طوفان زده، موج بر می دارند و به دیواره ی سرش می کوبند. محکم و هولناک. مرز واقعیت ها در حال متلاشی شدن است. به یاد آلبوس می افتد. به یاد صورت کودکانه اش در برابر خورشید، چشمان بسته ی آرامش و لب هایی که در حین سخن گفتن هم لبخند می زنند. صدایشان در باد می پیچد ...

نقل قول:
- این چطوره؟ آخرین دشمنی که باهاش رو به رو میشی مرگه.
- بد نبود. ولی به هرحال اولین و آخرین دوست و دشمنی که باهاش روبه‌رو میشی خودتی.
- عمدن اینطوری حرف میزنی که من هیچی نفهمم.
- من مسئول فهم تو نیستم آلبوس.
- پس منم مسئول علاقه م به تو نیستم، گلرت.


فریاد زد : " منم مسئول عقایدم نبودم آلبوس!" قدم هایش سست شده بود. آلبوس کسی که مسئول ِ مرگ خواهرش بود اما مسئول علاقه ش نبود. اما مسئول جنایتی که علیه جادوگران می شد نبود. نزدیک ترین یار و هم پیمانش در ابتدای قیام ادعای بی طرفی کرد. این درد داشت.

نقل قول:
حکایت آن بی طرفی سالهاست که مثل خوره جانم را می خورد.


می نشیند. چوبدستی اش را بیرون می کشد و آخرین ذره های انرژی ش را صرف دم کردن یک فنجان گل گاو زبان جادویی می کند و به صدای باد گوش می دهد، صدایی که حرف های گلرت جوان را زمزمه می کنند ...

نقل قول:
من بنا ندارم ثمره قیام جادوگری را با تندروی ها و ندانم كاری ها نابود كنم ، جادوگران از دست فتواهای ناسنجیده امثال شما كم غرامت نداده هیچوقت ضرورت های زمانه خود را درك نكردید! اگر بگویم خون ربکا دخت جریکو به گردن امثال شماست اغراق نكرده ام، هیچوقت، هیچوقت بر صراط عدالت حركت نكرده اید، نه در استمفورد بریج، نه در آلیانز آرنا و نه امروز در گراند تفت آتو وی ، همیشه یا افراط كرده اید یا تفریط ، اگر خود را پیرو مارلین می دانید و اگر میخواهید حكومت پیروان مارلین بعد از سی سال شكست و تلخكامی نتیجه بدهد بروید و با خود و چوبدستی تان خلوت كنید و در كاری كه در آن جاهلید و علم ندارید دخالت نكنید و فتواهای صد من سه غاز ندهید.


گل گاو زبان را فوت می کند که خنک شود. فنجان را نزدیک دهان می کند و جرعه ای می خورد. هنوز داغ است. کمی دیگر فوت می کند. دوباره جرعه ای می خورد. بهتر شده. فنجان را یک راست سر می کشد. لبخند بی رمقی می زند و فریاد می زند : من به فکر خستگی های تن ِ پرنده ها بودم! پس محکم تر بزن!

نقل قول:
سر راست کن خواهر ، به من نگاه کن، سال هاست طمع نگاه خواهرانه ات را نچشیده ام!


دست و پاهایش به لرزش می افتند. از چشمانش قندیل های ریز یخ بیرون میزنند. درون چشم هایش داغ است و روی چشم هایش یخ زده. ربکا ... رب ِ کا... دیگر نمی تواند قدمی بردارد. دیگر نمی تواند. دیگر نمی بینند. دیگر هیچ دیگری برایش معنا ندارد. چرا جلو برود؟ چرا بجنگد؟ چرا اینقدر فکر کند؟ چرا نپذیرد؟ چرا شکست نخورد؟ چه اهمیتی دارد؟! چه اهمیتی دارد؟! هیچ ... اما ... شاید ... نمیخام!
بدن زخم خورده اش داشت جزئی از باد منجمد کننده می شد، زندگی داشت او را رها می کرد که ناگهان نور کوچکی در درونش روشن شد. در حد یک لامپ ال ای دی کوچک، جایی اطراف قلبش. و با هر کوبیدن محکم قلبش به قفسه ی سینه نور دیگری روشن می شد. قلبی که با هر تپش داشت اسمی در گوشش زمزمه می کرد : " گلرت ... " گویی که خفته ای را بخواهی آرام از خواب بیدار کنی.

نقل قول:
از ربکا دخت جری ِ کویی به گلرت بن گریندل بن والدی
وقتی‌این نامه را می‌خوانی که یحتمل دیدار در قیامت میسر شده، ‌گلرت تو همیشه تکیه گاه امن برای‌ من و قیام بودی،‌ خدا می‌داند که هرگز به تو و نیات و کردارت شک نکردم جز یک بار که نوشتی‌ ترک هاگزمید اشتباه لشکر روهان در نبرد هلمز دیپ است، ‌پنداشتم پاسوز هاگزمید شده ای! از تو می‌خواهم مرا به خاطر این ظن شیطانی حلال کنی، یکی از اهداف قیام که خون‌ریزی از شهیدان ِ ماگل بود در آشوویتس محقق شد اینک عقبه قیام و برپایی دولت جادوگری منوط به همت شماست، ما هرچه می‌توانستیم کردیم امید که مرضی درگاه خفنیت واقع شود.
والسلام


چوبدستی اش را مانند شمشیر در دست می گیرد و نعره می زند. بخشی از دیوار ها و پله ها می ریزند. هجوم می برد، نعره اش را قطع نمی کند. می گذارد جو ِ صددرصد ِ او را بگیرند. جوگیری مفیدی است. نعره می زند و پیش می رود. انگار پله ها دشمنان ش باشند. پا از روی هر پله که بر می دارد، فرو می ریزد. باید تمام کند کار را. به خاطر ربکا. صداها در گوشش می پیچد. دقت نمی کند. می آیند و می روند ...

نقل قول:
- لرد یه فتوا بدید! بذارین من کارهایی که شما به خاطر مصلحت جادوگران نمی تونید انجام بدید رو انجام میدم.
- گلرت! میدونی که نمی تونم تاییدت کنم. منو تحت نظر دارن. به محض این که قیامت رو تایید کنم دشمنان بیت بیت م رو مصرع می کنن و از مصرع هام قافیه بر میدارن و شعر هام پست مدرن میشه. زودتر برو تا دوربین ها برات جریمه ننوشتن! باشد که انتقام مادر و پدر بزرگ و جد و نسل اندر نسل من تا خود سالازار کبیر رو بگیری ...


نقل قول:
گلرت! من زن و بچه دارم. صبح باید برم سر کار. منو معاف کن. چراغا رو خاموش کن بذار برم ...

نقل قول:
خداحافظ گلرت. من دارم میرم منفجر شم. پلاک ِ منو بیگیر ...

نقل قول:
{ هم نوایی و سینه زنی حضار } منم یه روز میرم ... آره میرم سَرم بِره ... نذارم هیچ ماگل، طرف آر پی جی م بره ... یه روزی م بیاد ... آوادایی بزنم بره ...


گلرت گریندل والد چشم هایش را بسته بود و می دوید. تا این که به دیواری یخ زده برخورد کرد و دیوار منفجر شد و گلرت به عقب پرت شد.

- بخوان!

گلرت به سختی تلاش کرد تا سرش را بلند کند. رو به رویش در بالاترین نقطه ی برج فرشته ای با محاسن طلایی قرار داشت. لباس سفیدی به تن کرده بود که به لباسش دو بال هم چسبیده شده بود. جلوی لباس فرشته اتیکتی خورده بود و رویش نوشته بود : گبریل . پشت سر فرشته منبری از جنس یخ قرار داشت و رویش عمامه ای طلایی آرام گرفته بود. و از پشت این ها ماه داشت برای گلرت دست تکان می داد.

- بخوان!
- چی بخونم؟!
- فرق نمیکنه. بخوان ...
- یکی هســ تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه ...

فرشته که اشک از چشم هاش سرازیر شده بود کنار رفت و با دست به طرف منبر اشاره کرد.
گلرت نفس عمیقی کشید. در جانش هیچ رمقی نمانده بود ولی چه اهمیتی داشت؟ دیگر با رمق و بی رمق فرقی نمی کرد. همه چیزی که می خواست رو به رویش بود. همه چیزی که ربکا می خواست. همه چیزی که سایر کسانی که فدای این هدف شدند، می خواستند. این انتهای یک داستان بود و ابتدای داستانی دیگر. همه چیز به خودی ِ خود بی معنی است، مگر این که ما به چیزی معنا و رنگ بدهیم و یارانش با جان خودشان به این معنا داده بودند.
قدم بر نمی داشت انگار. به طرف منبر داشت کشیده می شد. عمامه ی طلایی را بلند کرد. به روی منبر نشست. چشمانش را بست. عمامه را روی سرش گذاشت. انگار یخ هایش همه آب شده باشند. ناخودآگاه زیر خنده زد. قهقهه ای کشدار و طولانی. چشم هایش را باز کرد :

- حال ما یکی هستیم و شما دو تا هستید و آن ها سه تا هستند و مجاهدان بی شمارند ...

و همه چیز منفجر شد.

در پناه او
بدرود

عکس





[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۵

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
منت گلرت را پیر و کچل، که ریش هایش بیشتر از دامبل و بینی اش کوچک تر از لرد.
هر زری که میزند ممد گ ت ت است و چون نمی زند مفرح ماست.
پس در هر حالت دو نعمت موجود و بر هر نعمتی انفجاری واجب.

از تیر و تفنگ که بر آید ***** کز عهده ی انفجارش به در آید


آن همه نقد خفنش همه را ترکانده و انفجارات قبلاً ـش همه جا شنیده. دهن یاران ـش را به کروشیویی ندرَد و آن ها را آواداکداورایی نزند!

ای یاران و رهروان راه توریستی تروریستی!
ای کسانی که ندای گلرت اکبر را شنیده اید و فریاد انفجار سر داده اید...
ای که گرداگرد ما جمع شده اید و قیمه ها را در ماست ها نمی ریزید...

همانطور که شما می دانید، بگذارید بقیه هم بدانند! اصلاً دشمنان بدانند، آحاد ملت باید تبعیت کنند! جوانان ما متعهد هستند، بعضی دیده شده حتی متأهل هم هستند. داریم همین کسانی که به صورت مکرر متأهل هستند!

ما برای عده ای دعوتنامه های تروریستی توریستی فرستاده ایم و آن ها را به این گروهک دعوت نموده ایم. به زودی آحاد ملت با انفجار های این جوانان آنقلابی آشنا خواهند شد.

به یاد دارم روزی را که مهظر جناب گلرت مشرف شدم و ایشان در حال گریه و زاری برای یار از دست رفته قدیمی خود، آلبوس دامبلدور بودند. ربکا جریکو را در آغوش گرفته بودند و روی شانه هایش گوله گوله اشک می ریختند! بنده به ایشان گفتم اوقاتی که شما با ربکا به سر می کنید و در حال گریه و زاری هستید، کسی برای مدیریت انفجاریون گ ت ت نیست. ایشان فرمودند چه کسی گفته که نیست؟ همین آقای فلچر!

مع هذا دعوت شدگان به ریسمان انفجاری ما چنگ بزنند و متفرق نشوند!




پاسخ به: گروهک توريستى تروريستى
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ سه شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام خدای پروانه ها ...
تصویر کوچک شده

نقل قول:
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است


ای کسانی که ایمان نیاوردید،
به آغاز فصل گرم،
به بزرگی ِ باغچه،
به باد، به سرو، به کاج، به درخت های سوزنی ...
به مراتع، علفزار ها و دشت های ناداشتنی دیش داش دنی ِ من
ایمان بیاورید،
که سنگ ها تشنه اند ...

به خدا قسم اگر دامبل را در دست چپم
و لرد را در دست راستم قرار دهید،
و تاجِ مِنو بر سرم قرار دهید،
و شام میرزاقاسمی به من بدهید،
خوشحال خواهم شد، لبخند خواهم زد.

سر مرا ببُرید، سر حقیقتم را نه .
تمام اکسیجن ها را ببَرید، هیدروجن ها را نه.
من از باروت می گویم،
من از نیتروگلیسیرین ها و نیرات آمونیوم ها و بی هشت چهار ها می گویم،
که cover me
دلم پر زد برای Roger, roger that
و affirmative هایت
که fire این دِ hole هم باشد اما یا علی پاتر !
من از فواره های وحشی ایفای، می گویم
که می ریزند ...
من از جادوی ماگل های جادوگر،
من از دم پایی حمام می گویم ...
the bomb has been planted ای برادر، ساقیا برخیز ...

در پناه ِ خدای کرم ها


-

به نام او
درود

احسنت! آفرین ... آفرین ... شما شاعرید و شعر هم می گویید.

در پناه او
بدرود


ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۶ ۱۳:۳۸:۴۴
ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۶ ۱۳:۵۲:۲۶

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱:۱۱ شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۵

ماندانگاس فلچر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۵:۵۲ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲
از مرگ برگشتم! :|
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
گلرت با کمک لگد نه چندان دوستانه ی رفیق نیمه شفیق ـش، ماندانگاس، از خانه ی امن خارج شد و با کله توی کوچه ی هری چپ فرود اومد. از جا بلند شد و نشیمن گاه ـش رو خاروند. همچنان ویندوزش کامل بالا نیومده بود! تا چند لحظه قبل توی آغوش دامبلدور بود! چطور الان وسط کوچه ی هری چپ بود؟ اینا چین اینور و اونورش؟ یه بار توی تلویزیون مشنگی دیده بود این ماشین ها دماغ دراز سبز رنگ رو! حتی می دونست از دماغ هاشون گوی های آتشین پرتاب می کنن و خواهر و مادر همه رو با همدیگه پیوند میدن. حتی یه پرچم سیاه رنگ هم توی دستای اون آدما بود که وسط ش یه سری کلمات نوشته بود.

تازه یادش اومد که چه اتفاقاتی توی پست های قبلی افتاده و با نیم نگاهی به پست قبلی مشاهده کرد که توی زمانی که در خواب مشغول راز و نیاز بوده چه اتفاقاتی افتاده!
شاید هر کس جای گلرت بود علاوه بر فحش های رکیک و خانوادگی ای که به اموات دانگ می داد پشت موتور سی جی 125 ـش می پرید و آم آم بیب بیب کنان از محل دور میشد.
اما اون گلرت بود! گلرت یک بار ترسیده بود و در برابر آلبوس تسلیم شده بود! نباید دوباره این اشتباه رو می کرد! نباید پا پس می کشید! این بار تا دم مرگ هم که شده وایساده و وای خواهد ساد!

در همین حین که داشت با آهنگ تیتراژ Game Of Thrones و یا موسیقی متن Brave Heart (انتخاب با خواننده ی محترم!) این افکار حماسی توی ذهنش میومد و لبخندی از شجاعت روی لب هاش اومده بود، ناگهان اون گ ت ت ـیون مثل اسب رگبار رو به طرف گلرت بستن!

- هو المنحرف فی الجادوگران! الآلبوس الدامبلدور الراز النیاز! الرگبار المسلسل فی هو لوزه المعده!

با فرمان یکی از سرکردگان تروریست ها رگبار های بیشتری از گلوله به سمت گلرت شلیک شد! گریندل والد قصه ی ما هم که دیگه هیچ صدای Game Of Thrones یا Brave Heart ـی از توی دلش به گوشش نمیرسید و بیشتر آهنگ سلام آخر احسان خواجه امیری توی ذهنش میومد، به سرعت به سمت موتورش رفت و آم آم رو بر قرارترجیح داد!

همین که به موتورش رسید، یه هندل که زد، دو تا از نیرو های گ ت ت با لگد بین مهره ی 6-7 ستون فقراتش گذاشتن و تو سری، کت بسته به سمت پیر و رئیس خودشون بردنش!

رئیس گ ت ت ای ها که روی یک صندلی نشسته بود و ریشی به غایت طولانی داشت، کلت کمری ش رو توی دستش جا به جا کرد و گفت:
- أنت الگلرت الفاسد و الفاسق المارق! نحنُ یتمایلُ یقتلت!

گلرت دیگه واقعاً هیچ چیزی برای از دست دادن نداشت و شاید همین باعث شد که مجدداً اون آهنگ های حماسی توی ذهنش Play بشه و با سینه ی ستبر گفت:
- فیلیپ لام میم! ذلک الدفاع الراست فی البایرن مونیخ! گُلاً للآلمانی! أنا افضل من انت! بشیرٌ و نذیرا! الاتحاد با من و گرنه الدهنتان سرویسا! انتم المِثل الآرسنالَ چهارمها هر سالنا!

رئیس گروهک توریستی تروریستی (گ.ت.ت) با چشم هایی از حدقه بیرون زده به گلرت نگاه کرد! یعنی این فرد همون منجی گ.ت.ت بود که توی کتاب های تاریخی ـشون اومده بود؟ همونی که انفجار هایی عظیم از خودش بروز میداد و هیچ اتفاقی براش نمی افتاد؟ بی شک همون بود! و گرنه هیچ کس دیگه ای نمی تونست آیه ی فیلیپ لام میم رو به این زیبایی تفسیر کنه! گلرت گریندل والد کبیر، رئیس جدید گ.ت.ت بود!

درست زمانی که گلرت در حال تحویل گرفتن کُلت ریاست بود، دانگ هم خودش رو کنارش رسوند و با لبخند و دست روی شونه ی گلرت به دوربین ها لبخند میزد!

× پایان ×


پ.ن: منتظر بوق های بعدی ما باشید!



پاسخ به: گروهک توریستی تروریستی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۵

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود



هاگزمید، کوچه ی هری چپ، دقایقی بعد :

تعدادی برادر ارزشی کوچه رو محاصره کرده بودن. یکی شون پرچم بزرگی رو داشت در هوا تکون میداد، پرچم سیاه رنگی که روش نوشته بود « لا ایفا الا گ ت ت ».

- یا شیخ همانا که ما مهمات آر پی جی را به اتمام رساندیم، حال چگونه دزدان پلید را نابود کنیم؟

فرمانده ی این گروهک خشن ارزشی، که به او شیخ می گفتند، آدم بدقواره ای بود که به روی ویلچر نشسته بود و نیمی از صورتش، در کنار نیمه ی دیگر صورتش قرار داشت.

- انتم الاحمقون! فانهم الآخرین لماذا انا هذه الحمقاء اختیارون؟ انا فست اند فیوریوس دِ سونث، پرتاب نارنجکون.

و از زیر دسته ی ویلچرش مشت مشت نارنجک برداشت و در حالی که ویلچرش با سرعت حرکت می کرد، نارنجک ها را به سمت همرزمانش پرتاب کرد. نیمی از یارانش در دم شهید شدند.

شیخ پس از چند دقیقه تفکر و تمدد اعصاب فریاد زد :
- یا ایها الاصغر کلاش اصغر انتَ لهُ اسپیکرٌ فی ولومِ الزیاد و الترجم بیاناتنا للدزد الرجیم.
- سمعاً و طاعتا.

و بلندگویی به جلوی دهنش گرفت.

- یا ایها الدزد و الاول و الثانی و الثالث و الخامس الرودریگز فی رئال المادرید، انتم القهرمان الشمبیونز لیگ فی یوم التالی ...
- ای کسانی که دزدی کرده اید، همانا بدانید و آگاه باشید که ما شمارا محاصره کرده ایم و از حال شما خبر داریم،

- و فی الیورو 2016 فی کشور الفرانسه انها هوالبرتغال به مقام قهرمانی و انها هو الاخر الشانس و الاقبالی.
- خدمت شما سلام عرض می کنیم و خسته نباشید می گوییم ... خدا قوت.

- ان المرلین و الساحراته یصلون علی البیریمیر لیگ لانها هوالمنچستر الیونایتد و زلاتانن و اخوی ها، المنچستر الشیتی و الکچل پاس پاس، یا ایها الآرسن الچهارم الونگر فی نورث لاندن فوتبال کلاب انتم قهوه ای بغایتن آخری.
- همانا که شما چیزهایی را از ما دزده اید و گفته اند که با سارقان با خشونت رفتار کن و با ناسارقان هم با خشونت کن رفتار. شما متهمید. شما مجرمید. شما دزدید. زیرا که هویت ما را دزدیده اید، وطن مارا دزده اید، رتبه ی ما در جدول را دزده اید، نتیجه ی کنکور ما را دزدیده اید، چیزی که دزدیده بودیم را دزدیده اید، عشق مارا دزدیده اید، بودن ِ ما را نبودن ما را ... شما هوارا دزدیده اید، گریه ام را نه ...

در همین حال ماندانگاس که از لب پنجره یواشکی صحنه رو دنبال می کرد، ناگهان داد زد :
- بابا یه نخ سیگار میخاسم بکشم آتیش نداشتم یه فندک بلند کردم این همه داستان برا...

ولی با خالی شدن یک قبضه ی کلاشینکف به پنجره، تصمیم گرفت دیگر حرفی نزد و فقط گوش کند.

- ان الفوتبال لنا اما فی ایتالیا لانها آلآس المیلان و البی بی الپیک و الشاه الگیشنیز فیها.
- لطفاً از مواد آرایشی با کیفیت استفاده کنید، حمام بروید و خود را بشویید.

- و انا الحاکم فی البازی الحکم و الحکم پیکً. و انتم یقیناً کت ً و شلوارن و شورتن.
- و ریش خود را قسمت گردن کوتاه کنید. لطفا پس از اصلاح از افترشیو های مناسب استفاده کنید ...

- قلبی لنا و لوالدیننا یا رحمان یا آلمان. انه القهرمان الجام الجهانی هفت تا لبرزیل!
- و از خانه خارج شوید، تا ما راحت تر سر شما را ببریم. با تشکر.


در درون خانه ی مثلن امن، ماندانگاس بعد از شنیدن صحبت های سرکرده ی گروهک، از پنجره فاصله گرفت و با مشت و لگد به جون گلرت که بیهوش کف زمین دراز کشیده بود، افتاد.

- پاشو! پاشو! د لامصب! پاشو !
- چی؟! کی ؟ آلبوس؟! دهع! بیست بار گفتم هارد نه! ایزی فقط! پیرم هارد نمیتونم!
- پاشو برو بیرون پیری جون! رفیقات دم خونه منتظرتن ...
- ها؟
- در پناه او
بدرود



ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۱۱ ۰:۲۷:۱۷

[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۵

گلرت گریندل‌والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۱۴:۴۴ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شعرِ تو در امان، نخواهم بودن.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
به نام او
درود

هاگزمید، انتهای راهرو دست راست، خونه ی امن ماندانگاس:

- دمت گرم داداچ خیلی ترکوندی. برات جبران می کنم.
- ها؟! ترکوندمت؟ انتحاری؟ یا فشاری؟ در ِ نوشابه رو من با در باز کن ِ خودم باز می کنم.

شاید گلرت گریندل‌والد به خاطر منافع مهم تر قیام کرده بود و آن را بالای نورمنگارد به خط بولد ِ بی نازنین 75 ( ) نوشته بود، اما ماندانگاس فلچر آن قدر زرنگ بود که حاضر نشود به خاطر منافع مهم تر قیام بکند. این متن در طبقه ی " طنز " قرار می گیرد، حتی اگر جدی هم بود شاید جای آن نبود که شخصیت ها را برایتان تحلیل کنم و بگویم که گلرت گریندل‌والد منافع مهم ترش در جایی بیرون از خودش قرار گرفته و حال گذر زمان و شکست ( تو هیچ وقت نمی توانی به چیزی که بیرون از تو است، وارد شوی ) عقل اورا از جاده ی اصلی خارج کرده؛ اما ماندانگاس فلچر منافع مهمترش را در درون خودش تعریف می کند. منافع مهم تر برای او چیزی برای رسیدن نیست، چیزی برای داشتن است. فی الواقع در مکتب های نو پست مکتب خونه ای و پسا بسا رسا عصا مصا نگاهی که به هویت ِ شخص در طلب منافع مهم تر می شود نگاهی مشعلانه است از همین رو ما به دنبال ابژه هایی خواهیم بود که قادر به مقدوریت مقدرانه ی تقدیر باشند و ...

- دینگ دینگ ... آقای‌ی‌ی دک‌تــــــــــر نوربالا لچفن به خارج از سوژه ...

ماندانگاس هاج و واج به پیرمرد خیره شد. قیافه ی عجیب آشنایی داشت. برقی شیطانی در چشم های ماندانگاس درخشید :
- پیری جون ردیفی؟ اسم و رسمت چیه؟ خونه ت کجاس؟
- تو سوال ِ اولی میگم هه هه! دیگه هر چی که بگی میگم هاها!

ماندانگاس که از جواب های بی سرو ته پیرمرد کلافه شده بود، ردای پیرمرد را از تن ش در آورد. پیرمرد هیچ ممانعتی نکرد.

- بذ ببینیم چیا داری حالا. سوئیچ موتور، گواهینامه، کارت موتور، عکس ِ مامان بزرگ، عکس دختر همسایه ...
- ولشون کن بیا بریم تو اتاق.
- یه لحظه وایسا، عکس هایی از پسر های همسایه، قرص عقل، قرص ِ کمرشکن، قرص کمرصاف کن، قرص فلان ... چقدر قرص داری پیری ... اِوا ... چرا بقیه لباس هاتو هم در آوردی ؟

گلرت از ابتدا قضیه را اشتباه فهمیده بود. از همان جایی که ماندانگاس جلوی موتورش پریده بود. چند ساعتی از وقتی که باید قرص هایش را می خورد، گذشته بود و حال کاملاً " غریزی " شده بود.

- آم بوم با! آ بوم با! بوم با! بوم با!

گلرت در حال رقص سرخپوستی دور ِ ماندانگاس بود که ... الشــــپلـــق الانفجاریه !
صدای انفجار عظیمی به گوش رسید و زمین با شدت لرزید. گلرت که ذوق کرده بود با شدت بیشتری به رقص و پایکوبی ش ادامه داد. ماندانگاس به رنگ گچ شده بود.

- ممد الانتحاری! انّ الخراب منزل الاشتباهی ... همانا منزل البغلی!
- برادرم اصغر کلاشینکف اصغر! انما هو الاول و الاخر القبضه ی آر پی جی.

در پناه او
بدرود


[هعی]
... می ترسم از یاد ببرم اسمت را
به سان شاعران که می ترسند از یاد ببرند
آن کلمه را
که زاده شد از شکنجه ی شب
آن کلمه را
که می نماید همتراز خدا
اما
همیشه به یاد خواهم داشت جسمت را
اما همیشه دوست خواهم داشت
جسمت را
اما همیشه پاس خوهم داشت جسمت را
بدان سان که سربازی
جنگش درهم شکسته
بی کس و بی مصرف
پاس می دارد
تنها پای برجای مانده اش را ...

[/هعی]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.