هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
درییینگ ... درییینگ ...
با به گوش رسیدن صدای زنگ ، محفلی ها و مرگخوارها به وسط سالن آمدند ؛ سپس بر روی اسکوربورد سالن این عبارت نقش بست ...

مرحله ی اول ، حمل غول های غارنشین

تعجب ، حیرت و دلشوره ، در میان حضار و شرکت کنندگان موج میزد ولی تنها کسی که هیچ دلشوره ای به دل خود راه نداده بود آگوستوس بود !

سمت راست سالن

- ام ... چیزه ... ینی ما باید ... الان دقیقا باید چیکار کنیم ؟
این سوال احمقانه از سوی جیمز مطرح شده بود ...
- معلومه ! باید یکی از ما داوطلب بشه و یکی از غول های غارنشین رو واسه این مسابقه حمل کنه !

دامبلدور صحبت میان جیمز و ریموس را قطع کرد و گفت : خب بچه ها ، کی داوطلبه واس این کار ؟

محفلی ها :
دامبلدور :
محفلی ها :

- خب پس حالا که اینطوره من ، به روش ده بیس سی چل از بین شما یکی رو انتخاب میکنم ! قبوله ؟
محفلی ها :

لحظاتی بعد ...

- پنجاه ، شصت ، هفتاد ، هشتاد ، نود ، صد !

کسی که اکنون دامبلدور به انگشتش به آن اشاره میکرد ، کسی نبود جز جیمز سیریوس پاتر !

- جیییییییییییییغ !

سمت چپ سالن ...

- پسرم ، آماده ای ؟

لرد به بارتی خیره شده بود . گویا در مقابل خود شوالیه ای را میدید که قرار است به تنهایی به جنگ با دشمن برود . سرانجام لرد ولدمورت به پسر خود اذن ورود به میدان نبرد را داد . بارتی پس از تعظیم در مقابل پدر ، از میان جماعت مرگخوار رد شد و به وسط سالن رفت . در وسط سالن داوران و همچنین جیمز که به گریه کردن مشغول بود ، ایستاده بودند !

- خب ، شما دو نفر باید بدونید که این مسابقه قوانینی داره و اون قوانین ...

نیم ساعت بعد...

لرد با غرور تمام ، سر خود را بالا گرفته بود و از داشتن چنین مرگخوارانی به خود میبالید . از همه خوشحالتر آگوستوس بود . او به خوبی میدانست که مرگخواران این پیروزی را مدیون آن میوه های شگفت انگیز هستند . پس از اتمام مرحله ی اول ، مرگخواران ، پشت سر اربابشان به قصد ترک زمین به راه افتادند ولی ...

- صبر کنید لطفا ! ما ماموران مبارزه با تقلب و دوپینگ هستیم . باید از شرکت کننده ی شما تست بگیریم چون طبق توافق طرفین ، قرار براین بوده که با هرکسی که تقلب کنه ، به شدت برخورد کنیم !

لرد : هیچ اشکالی نداره ... شرکت کننده ی ما آمادگی کامل واسه دادن تست دوپینگ داره !

- و ... وولی ... ارباب ...
این صدا ، صدای آگوستوس بود !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۶ ۲۲:۲۴:۵۷
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۸/۶ ۲۲:۲۷:۱۹

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
اون طرف، دیار محفلستان!



_ ایااااااه!...

_ خیله خب، ولم کن... یا مرلین!... ریشتون روح گیر هم هست انگار!


دامبلدور از پشت درخت میاد بیرون و یواش یواش در حالی که داره اینجوری میخنده: ydevil: ، میره سراغ فرد و ریشش رو که به حالت کمند انداختن، انداخته بود دور گردن فرد بخت برگشته، باز میکنه و میگه:

_ اینا همه تمرینه! میخوام خودم جادوگر اهنین بشم!

فرد یه نگاه سرتاپا می ندازه به پروفسور، ابروهاشو می ندازه بالا و با تایید میگه:

_ واقعا بهتون می یاد پروفسور! راست کار خودتونه! باور کن!!!!

دامبلدور خوشحال و خندون برمیگرده پشت درخت تا نفر بعدی رو به دام بندازه.

فرد به راه رفتن ادامه میده و همینجور که بین راه داشت فیگورای مختلف رو امتحان می کردف اعم از پشت بازو، رو بازو، جلو بازو، عقب بازو و جهات ِ دیگه ی بازو! میبینه که کمی جلوتر یک عده! تخته سنگ هستن. میپره رو اونا تا فیگورشو تکمیلتر کنه، که یهو یک عدد موج ِجیغ گوش نخراش وارد گوشش میشه!

_ آآاییی... کوری؟؟؟

_ بازم که توئی!!!!

_ دماغمو له کردی!

_ مگه تو آفتاب پرستی که هی هرجا می بینمت، رنگ و شکل همونجا شدی؟!

_ بابا تمرین برای جادوگر آهنینه! میخوام جلو ویکتوریا کلاس بذارم!!!

فرد یه نگاه به بازوهای استخونی ِ تدی می ندازه، یه نگاه به گردن لاغرش، و یه نگاه هم به موهای اشفته ش! و جهت روحیه دهی میگه:

_ به نظر من تو جادوگر اهنین هم نشی، خیلی تو دل ویکی میری! کلا بهت می یاد!!!!


هوز تدی داره ذوق می زنه که یهو یه صدای" ترق" می یاد، چشمای تدی پر اب میشه و چند لحظه بعد، یک عدد برآمدگی روی سر ش سبز میشه!

جیمز با حالتی پیروزمندانه، در حالی که یویوش دستش بود، می یاد جلو و میگه:
_ بلاخره هدف گیریم خوب شد! من اماده ی مسابقه م!

.
.
.
.

روز مسابقه.... مکانی بین خانه ریدل ها و محفل ققنوس!... ورزشگاه سرپوشیده ی " ققنوس پر طلا" !


این ور زمین، مرگخوارا که یه چیزایی در ابعاد و اندازه ی گراپی هستن واستادن!!!

اون ور زمین، یه مشت جوجو محفلی ِ لاغر و پیر و روح! واستادن!!!

و جفت گروها منتظر زدن زنگ و شروع مسابقه هستن....


-----

ایا مسابقه برگزار خواهد شد؟ ایا کسی به دوپینگیدن مرگخوارها شک خواهد کرد؟ ایا میدان جنگ خواهد شد؟ آیا این منم که پست زدم؟ ایا چگونه یک روح می تواند پست بزند؟! ایا من از لرد هم خفن ترم؟!! همه و همه در پست بعد!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 374
آفلاین
به فرمان لرد سیاه سه هفته بود که مرگخوارها شبانه روز در حال تمرین و بدن سازی بودند! (البته از دید دیگر مرگخوارها این تمرین حکم بدنسایی را داشت! )

اسنیپ در حالیکه سینه اش را از درد چنگ زده بود، خس خس کنان گفت:

- هه...هه...من... دیگه... نمیتونم... ادامه بدم!

و با ناامیدی به لودو نگاه کرد.

لودو هم که در وضعیتی مشابه بود با ناراحتی حرف اسنیپ را تایید کرد و به پشت سرش نگاه کرد تا از وضعیت باقی مرگخوارها با خبر شود.

روفوس را دید که با آویزان شدن به آنتونین چند قدمی را به بدبختی ادامه داد و در نهایت روی زمین پهن شد. از بقیه مرگخوارها جز سایه هایی در دوردست چیزی دیده نمی شد.

پانزده دقیقه بعد...

لرد سیاه برای لحظه ای به بیست جفت چشمی که هر حرکتش را با دقت و نگرانی دنبال می کردند، خیره شد.

- مثلا به شماها هم میگن مرگخوار! هنوز شماها پنج هزار کیلومتر از برنامه عقب هستید! یالا ادامه بدید و گرنه کروشیویی نشونتون بدم که آرزوی کروشیوهای قدیم من رو کنید!

در حالیکه مرگخواران از ترس لرد به هر وسیله ای بند می شدند تا از زمین بلند شوند، در گوشه ای از محوطه ی خانه ی ریدل آگوستوس به دور نهالی که حالا به درخت بزرگی تبدیل شده بود میگشت و با تحسین به ان نگاه میکرد و با خودش زمزمه می کرد:

بالاخره موفق شدم! فکر کنم خواسته لردو تونستم براورده کنم!امکان نداره داورا و محفلیا بتونن بفهمن، میوه های این درخته می تونه چقدر نیرو بخش باشه! اره... مرگخوارها زیر قول مرگخواریشون نمی زنن، اگه ندونن میوه هایی که می خورن چه اثرایی داره.


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم میگیره به همراه مرگخواراش تو مسابقه جادوگران آهنین (که محفلی ها هم شرکت میکنن)شرکت کنه.
روفوس و ایوان و آنتونین به محل مسابقه میرن و مرگخوارا رو برای شرکت در مسابقه ثبت نام میکنن(به همراه لرد).محفلیا متوجه این موضوع میشن و از اونجایی که امکان نداره سیاها بدون تقلب مسابقه بدن تصمیم میگیرن سیاها رو تحت نظر بگیرن که نتونن تقلب کنن.
از طرفی مرگخوارا هم به دستور لرد سیاه میرن که محفلیا رو زیر نظر بگیرن ولی موفق به پیدا کردنشون نمیشن و به خانه ریدل برمیگردن.به محض رسیدن به خانه ریدل دامبلدور و جیمز رو میبینن که نزدیک خانه ریدل در حال کشیک دادن هستن.

______________________________________

روفوس فورا پشت نهال باریک و کوچکی که دیروز توسط آگوستوس کاشته شده بود پرید.
-چرا وایسادین منو نگاه میکنین...قایم بشن خب.الان میبیننمون.

ایوان آهی کشید.
-فکر میکنم دیر شده.احتمالا ما رو دیدن.مخصوصا با توجه به اینکه دست چپ و پای راست تو کاملا بیرونه.

آنتونین ادامه داد:و همینطور دست راست و پای چپت و قسمتی از شکم و شونه هات...

دامبلدور که متوجه شده بود کار از کار گذشته با دلنشین ترین لبخند ممکن به مرگخواران نزدیک شد.
-هی بچه ها...چطوری؟خوش میگذره.واقعا که چه هوای خوبیه.اینطور نیست؟

آنتونین مشکوکانه دستش را بطرف جیب ردایش-جاییکه چوب دستیش قرار داشت-برد.
-و شما برای هوا خوری جلوی در خانه ریدل رو انتخاب کردین؟!

دلنشینی لبخند دامبلدورلحظه به لحظه کمتر میشد.
-خب...پس بهتره تظاهر کردنو بذاریم کنار.زود اعتراف کنین ببینم چه حقه هایی برای شرکت در مسابقه دارین.وگرنه...

ایوان نیم نگاهی به خانه ریدل که مطمئنا مملو از مرگخواران آماده جنگ بود انداخت.
-وگرنه چی؟

دامبلدور که مجبور بود امنیت جانی جیمز را هم در نظر بگیرد جواب داد:
-خب...وگرنه...ما جیمز و تدی رو برای شرکت در مسابقه میفرستیم و کل مرگخوارا مجبور میشن با دو تا بچه مسابقه بدن...سوژه جالبی برای روزنامه ها میشه.

آنتونین با دیدن یویو و آب نبات چوبی جیمز اخمی کرد.
-خب...پیشنهادت چیه؟


ده دقیقه بعد...دفتر لرد سیاه

-یعنی چی قول دادیم؟شماها بیجا کردین بدون اطلاع من با اون پیر مرد خرفت قول و قرار گذاشتین.

روفوس وحشتزده در مقابل طلسمهای لرد جاخالی میداد.
-ارباب، چاره دیگه ای نداشتیم.اون ما رو تهدید کرد....آآآآآی...آخرش همونطور که گفتیم قرار شد هیچکدوم از دو گروه تقلب نکنن.ما قول مرگخواری دادیم.اونا هم قول محفلی...تازه دامبلدور گفت مسابقه فقط بر اساس نیروی فیزیکی نیست.مسابقه از مراحل قدرت بدنی و هوش و سرعت عمل تشکیل شده.ما میتونیم ارباب...اوخ....شما فقط یه فرصت به ما بدین...آآآآآخ...

لرد سیاه با عصبانیت چوب دستیش را بطرف آنتونین پرتاب کرد.چوب دستی پس از برخورد موفقیت آمیز با دماغ آنتونین روی زمین افتاد.
-ظاهرا چاره ای نداریم.تقلب بی تقلب...ولی وای به حالتون اگه اونا برنده بشن.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۰:۱۰
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
آنتونین سقلمبه ای به روفوس زد و پرسید: حالا چه طوری باید اونارو پیدا کنیم؟

روفوس با آرامش تمام گفت: دم در خونه گریمولد وای میسیم تا ببینیم کی میاین بیرون و بعد دیگه زیر نظرشون میگیریم.

ایوان دستی به چانه اش کشید و گفت: اونوقت الان باید دقیقا دنبال کدوماشون راه بیفتیم؟

آنتونین سریع گفت: ما خیلی سریع رفتیم به ارباب خبر دادیم و برگشتیم تا بریم دنبال محفلیا. پس حتما جیمز و دامبلدور به خونه گریمولد هنوز نرسیدن. بریم دنبالشون بگردیم.

هر سه میخواستند راه بیفتند که ایوان جلوی روفوس را گرفت و گفت: تو اینجا میمونی تا اگه برگشتن بهمون خبر بدی.

و با صدای پقی همراه با آنتونین ناپدید شدند. روفوس لعنی به شانس بد خود فرستاد و چشم هایش را مستقیم به خانه ی گریمولد دوخت.

ساعتی بعد:

آنتونین نفس نفس زنان ایوان را از حرکت بازداشت و پرسید: به نظرت کجا مونده؟ ما همه ی اطراف اینجارو گشتیم.

ایوان نیز که نفسش بالا نمی آمد گفت: بهتره دوباره بریم پیش روفوس و ایندفعه اطراف اونجا رو بگردیم. شاید با جیمز رفتن یه گوشه ای تمرین وزنه برداری کنن.

و دوباره هر دو با صدای پقی ناپدید شدند.

روفوس با خیال راحت بر روی پشت بام خانه ای نشسته بود و با تکیه به مخزن کولر آن ، به خانه ی گریمولد چشم دوخته بود.

- پق!

روفوس که از این صدای ناگهانی شوکه شده بود رو به ایوان و آنتونین فریاد زد: ترسوندین منو. فک کردم محفلیا اومدن!

ایوان نگاهی به روفوس انداخت و گفت: چه خبر؟ کسی رفت تو و بیرون؟

روفوس دوباره بر روی زمین نشست و پاسخ داد: نچ! فقط یه بار مالی ویزلی اومد بیرون و دوباره رفت تو. فک کنم خرید رفته بود!

آنتونین دست ایوان را گرفت و گفت: قرار بود اطرافو بگردیم. روفوس تو همین جا به کارت ادامه بده.

و از آنجا رفتند و روفوس را با قیافه ای عبوس تنها گذاشتند.

نیم ساعت بعد:

آنتونین ، ایوان و روفوس که موفق به پیدا کردن جیمز و دامبلدور نشده بودند تصمیم گرفتند که به آرامی به خانه ی ریدل بازگردند و روز بعد دوباره به جستجو ادامه دهند.

روفوس با نگرانی گفت: اگه ارباب ببیندمون چی؟ بیاین از در اصلی نریم. خواهش!

آنتونین نیز که به اندازه ی روفوس احساس نگرانی میکرد حرف روفوس را تایید کرد و گفت: به نظرم از او پشت مشتای خونه ی ریدل بریم تو که ارباب اصلا متوجه بازگشتمون نشه.

و هر سه به پشت پرچین های خانه ی ریدل شتافتند.

- اونجارو نیگا!

با فریاد روفوس ، هر سه متوقف شدند و به رو به رویشان خیره شدند. دامبلدور و جیمز در جایی دورتر از آن ها نشسته بودند و در حال نگهبانی دادن خانه ی ریدل بودند.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۸۹

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 152
آفلاین
در همین حال ، خانه ی گریمولد

جیمز ابرویش را بالا انداخت و رو به دامبلدور گفت : « خب ، حالا چیکار کنیم عمو ؟ »

دامبلدور در حالی که داشت روی ریشش دست می‌کشید و عمیقا در فکر بود گفت : « چی رو چیکار کنیم جیمز ؟! »

جیمز گفت : « عمو خنگ نباش دیه ! همین قضیه‌ی تقلب رو میگم ! »

دامبلدور شپشی را از میان موهای انبوه ریشش بیرون آورد و گفت : « کدوم قضیه‌ی تقلب ؟ »

جیمز گفت : « عمو ، کاری نکن شپلخت کنما ! منظورم اینه که چطوری تقلب کنیم ؟! »

دامبلدور شپش را که دست و پا می‌زد میان انگشتانش له کرد و انگشتانش را لیسید ( ) و سپس رو به جیمز گفت : « نمی‌دونم ! »

جیمز از کوره در رفت : « غلط می‌کنی نمی‌دونی ! من نیم ساعت دارم خودمو خفه میکنم که به تو حالی کنم که ... »

دامبلدور گفت : « باو کله‌ت رو نکوبون به دیوار ! دیوار میشکنه ! میگم جیمز من یه فکری دارم ! اصلا بهتر نیست به جای این که فکر تقلب باشیم بریم و مرگخوارا رو زیر نظر بگیریم که یه وقت تقلب نکنن ؟! »

جیمز داد زد : « مرتیکه‌ی بوقی بوق شده‌ی بوق خورده ! بوق تو کله‌ت ! بوق ... چی ؟! چی گفتی ؟ بریم مرگخوارا رو زیر نظر بگیریم ؟! فکر بدی نیستا ! »

دامبلدور گفت : « اصلا بیا همین الآن بریم ! » او بعد از گفتن این حرف بلند شد و جیمز را به دنبال خود کشید .

- صبر کن عمو ، بذار یویوم رو وردارم !


"Only Raven"


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۶ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ایوان هم حرف آنتونیون رو تایید کرد.
-راست میگه ممکنه لرد عصبی بشه.
-خیلی خب بابا ببخشید راه بیوفتید بریم.

در خانه ی ریدل:

-بعد سرورم باید اونجا بودید و قیافه ی مامور ثبت نام رو میدید،کم مونده بود بزنه زیر گریه.بعدش...
-روفوس برو سر اصل مطلب.
-اه...چقدر غر میزنی ایوان.دارم میگم دیگه.بعدش آماده ی غیب شدن بودیم که یهو...
لرد:
-

آنتونیون لگدی به روفوس زد.
-اصل مطلب!
-اه باشه میگم دیگه.

اما ایوان طلسو خفه کننده ای به سمت روفوس روانه کردو روبه لرد کرد.
-سرورم اونجا اون پشمک رو دیدیم.میخواستیم ازتون اجازه بگیریم که بریم یه سرگوشی آب بدیم و از نقشه هاشون سر در بیاریم.
-فکر خوبیه.برید ولی مراقب باشید.روفوس رو هم ببرید.چون ممکنه هوس کنم نجینی رو بندازم به جونش.

هر سه تعظیم کردند و از در اتاق بیرون رفتند وخود را آماده ی غیب شدن کردند.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
دامبل نفس عمیقی کشید کف دست هایش را بهم چسباند و با قیافه موعظه گرایانه ای توضیح داد:جیمز،فرزندم،ما سفیدیم.ماها مخالف هرگونه تقلب هستیم.اساس وجود ما برای مقابله با وجود شر و انجام کارهای خلاف اخلاقیاته.ما باید بر اساس سوگندنامه...

جیمز با یویو صورتیش به ریش دامبل کوبید و به ارامی گفت:بسه بابا چقدر سخنرانی میکنی!اینجا که هاگوارتز نیست سر صبحونه سخنرانیت رو شروع کنی ملت از ناهار و شام خوردنم بیوفتن!

دامبل به آرامی آهی کشید و گفت:به هر حال منظورم این بود که...
جیمز دوباره وسط حرف او پرید و گفت:ببین عمو البوس بذار روشنت کنم!ما تو این مسابقه شرکت میکنیم.از قرار معلوم مرگخوارا هم شرکت میکنن.فکر میکنی اونا بدون تقلب شرکت میکنن؟نه!فکر میکنی اگه اونا تقلب کنن ما میتونیم برای پیروزی بدون تقلب برنده بشیم؟نه!پس به جای اینکه موعظه کنی ما هم باید یه نقشه بکشیم که نقشه اونا رو خنثی کنه!مفهوم؟!

آلبوس از بالای عینک پنسی اش نگاهی به جیمز انداخت و در ذهنش به این فکر میکرد که جیمز این چیزها را کی یاد گرفته است!
بعد دستی به ریشش کشید و همان طور که برمیگشت تا در معرض دید مرگخوارها نباشد گفت:هوم فکر میکنم حق با تو باشه.بعضی وقتا برای مقابله باید همون کارو کرد.
ولی چند لحظه بعد دستهایش را در هم گره کرد و زیر لب گفت:مرلین مارو ببخشه!

در ان طرف آنتونین هنوز در حال نام بردن مرگخواران بود:...اخری هم مارکوس،مارکوس فلینت.
مامور ثبتنام عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:هوووووف!چه عجب تموم شد!چقدر شما زیادین!
آنتونین میخواست مامور ثبتنام را به ذغال لیمو تبدیل کند ولی ایوان دستش را گرفت و گفت:هیییی!چیکار میکنی انتونین.ارباب خواسته همه ما تو مسابقه شرکت کنیم.اگه این یارو رو خاکستر کنی دیگه مسابقه ای برگزار نمیشه.بعد ارباب دستور میده ما رو به جای وزنه توی حیاط خانه ریدل پرتاب کنن اینور اونور!

روفوس که هنوز خوابش میامد خمیازه ای کشید و گفت:هی مگه ثبتنام تموم نشد؟برگردیم دیگه.قرار نیست که همینطوری اینجا وایسیم!
ایوان سرش را تکان داد و اماده غیب شدن بود که چیزی توجهش را جلب کرد:...هی یه لحظه صبر کنین ببینم!

آنتونین نگاهی به اطراف انداخت و گفت:چیه چیزی دیدی؟
ایوان چشمهایش را تنگ کرد و گفت:آره.یه پشمک و یه یویو!
روفوس که دامبل و جیمز را در پشت ستون کمی جلوتر دیده بود گفت:هومفمیخواین برم دنبالشون؟
آنتونین حرف روفوس را رد کرد و جواب داد:نه،بدون دستور لرد نباید کاری بکنیم.بهتره سریعتر برگردیم.به لرد اطلاع میدیم اونا رو دیدیم،اگه لرد دستور بدن زیر نظر میگیریمشون ببینیم میخوان برای مسابقه چیکار کنن!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۹

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
صبح روز بعد ، روفوس در خواب ناز . . .

- هوی روفوس پاشو !

- خررررررررررررررررررررررررررر . . .

- بلند شو دیگه ! ساعت دوازدهه الآن !

- . . . پفففففففففف !

- آنتونین ! بیدارش کن دیگه ! لرد کله هر سه تامون رو می کنه ها !

روفوس جویده جویده در خواب فحش رکیکی داد و بالشتش را گاز زد .

آنتونین و شامپو با هم فریاد زدند : بیدار شو ابله !

روفوس جیغ زنانه ای کشید و داد زد : قاتل ! قتل ! محفلی ها حمله کردن ! لرد ! کمـــــــک !

- هیش ! ساکت ! الآنه که ارباب بیاد کله ی هردومون رو بکنه !

- اِ شمایین آنتونین و ایوان ! آخه این نامردیه ! دوتا مدیر افتادن به جون من بدبخت بیچاره !

روفوس با حالت بدبینانه ای ادامه داد :

- ببینم ! مگه قرار نبود من شما رو بیدار کنم ؟!

- آخه چون تو خیلی خوابیدی ، ارباب کلافه شد و به ما امر کرد که بیایم تو رو از کپه مرگ در بیاریم .

- اَی پاچه خوارا !

ساعتی بعد ، دفتر جادوگران آهنین

آنتونین : اینجانب آنتونین دالاهوف ، آنجانب شامپو روزیه ، اِ ببخشید ایوان روزیه و آنجانب روفوس اسکریم جیور .

- فقط همین تعدادین یا می خواین بازم ثبت نام کنین ؟

- بازم هستن .

- خب بگو دیگه .

- خیله خب . ارباب !

- من که ارباب نیستم !

- نه منظورم این نبود . اسم ایشون اربابه .

- اسم کامل ؟

- ام . . . چیزه . . . من اجازه ندارم بگم آخه !

- بگو دیگه !

- ارباب لرد !

- گفتم اسم کامل !

- بچه ها به ارباب نگینا ! ارباب لرد . . . ولدمورت !

سپس زیر لب گفت : ارباب منو ببخش ! ببخش !

در همین حال دامبل به همراه جیمز بود . ناگهان چشم دامبل به مرگخواران در حال ثبت نام افتاد . دامبلدور دست خود راگاز گرفت و گفت :

- وای ! اینا که مرگخوارن ! اه ! تف به این شانس ! همش مرگخوارا از راه می رسن و با اربابشون کار مارو خراب می کنن !

جیمز : نگران نباشین شما ! فشار خونتون میاد پایین ! ( یا بالا ! مطمئن نیستم ! ) ما یه تقلبی بکنیم که حتی اگه خود اربابشونم بخواد باید پوزمون رو بزنه نتونه !


ویرایش شده توسط دلورس آمبریج در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۲ ۱۱:۲۲:۰۴

زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۹

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
سوژه ي جديد

سري جديد برنامه ي جادوگران آهنين از هفته ي ديگراغاز ميشود . فرصت را از دست ندهيد !تنها يك روز براي ثبت نام باقي مانده است !با حضور جادوگران برجسته اي از جمله آلبوس دامبلدور به همراه محفل ققنوس... علاقه مندان براي شركت در اين برنامه بايد به ورزشگاه شهر لندن مراجعه كرده و پس تست گيري ، ميتوانند در مسابقه حضور پيدا كنند .

لرد تاريكي به همراه مرگخواران در حال بررسي موارد جنگي و تعيين نقاط استراتژيك براي حمله به محفل ققنوس بودند ولي صداي بلند راديو مانع از تمركز آنها ميشد .
به همين دليل لرد چوبدستي اش را در آورد و به سمت روفوس گرفت و گفت : يا همين الان راديو رو خاموش ميكني يا ميزنم ميكشمت !
- ارباب ، چرا خشمگين ميشي؟ چشم ! الان خاموش ميكنم .
روفوس از روي صندلي اش بلند شد و به سمت راديو رفت ولي باز هم همان صدا از راديو بلند شد ...

سري جديد برنامه ي جادوگران آهنين از هفته ي ديگراغاز ميشود . فرصت را از دست ندهيد !تنها يك روز براي ثبت نام باقي مانده است !با حضور جادوگران برجسته اي از جمله آلبوس دامبلدور به همراه محفل ققنوس... علاقه مندان براي شركت در اين برنامه بايد به ورزشگاه شهر لندن مراجعه كرده و پس تست گيري ، ميتوانند در مسابقه حضور پيدا كنند .

روفوس پس از شنيدن اين جمله بلافاصله از هوش رفت و ...

ده دقيقه بعد ...

ماركوس ليواني را در دست گرفته بود و مدام چند قطره از آن را به صورت روفوس ميپاشيد .
- بسه ديگه ! الان سرما ميخوره .
ماركوس بلافاصله رو كرد به ايوان و گفت : سرما بخوره بهتر از اينه كه ديگه هيچوقت به هوش نياد !
سرانجام روفوس پس از چند دقيقه بي هوشي ، به هوش آمد و چشمهايش را باز كرد ... نگاهي به اطراف انداخت و فقط ماركوس و ايوان را بالاي سر خود ديد.
- سالازار رو شكر به هوش اومد !خوبي؟
روفوس با اينكه سرش گيج ميرفت به زحمت بلند شد و هنگامي كه ايستاده بود ، رو كرد به آن دو و گفت : هر چه زودتر بايد ارباب رو ببينم ! ارباب كجاست ؟
- ارباب هنوز جلسه اش تموم نشده و توي سالن جلسات هستن .
روفوس بدون معطلي به سمت سالن جلسات به راه افتاد و وقتي به در سالن رسيد ، خيلي آهسته در زد .
- بيا تو !
روفوس وارد سالن شد ... سالني كه داراي كاغذ ديواري هايي سياه بودكه نقش آنها را تعدادي علامت شوم تشكيل ميداد .سالني كه نشان از شكوه و عظمت سياهي ميداد .
او قدري جلو رفت و مقابل لرد ايستاد و پس از تعظيم ، شروع كرد به صحبت كردن ...

- ارباب ، ببخشيد كه مزاحم وقت گرانبهاتون شدم ولي بايد به عرضتون برسونم كه هرساله مسابقه اي با عنوان جادوگران آهنين برگزار ميشه كه توي اون قوي ترين جادوگران از لحاظ فيزيكي شركت ميكنند ولي امسال دامبلدور و محفل ققنوس هم توي اين مسابقه شركت كردند ... خواستم بگم كه اگر اون و گروهش شركت كنه و مقامي كسب كنه ، جادوگران بسيار زيادي به سمت اونا ميرن و جذب اونا ميشن !
لرد به روفوس خيره شده بود و منتظر ادامه ي حرف هايش بود به همين دليل روفوس با اعتماد به نفسي مثال زدني در مقابل لرد و چندين مرگخوار ، ادامه ي برنامه اش را براي لرد شرح داد ...

-اصلا منم به همين دليل از هوش رفتم ولي مسئله ي عجيب اينه كه توي مسابقه ، وزنه هاي سنگيني استفاده ميشه كه بايد بدون جادو اونا رو حمل كرد . حالا نظر شما چيه ؟
لرد پس از قدري تامل ، گفت : حالا كه اينطوره ما هم هممون توي مسابقه شركت ميكنيم . فردا با ايوان و آنتونين ميري هممون رو ثبت نام ميكني ! نگران سنگيني وزنه ها هم نباشيد . من خودم يه فكر هايي دارم !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۱ ۱۵:۲۵:۴۹

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.