تاتسویا با کاتانایش به دامبل حمله ور گشت. رییس محفل همان طور که جاخالی می داد ، با دو دست ریش هایش را چسبید تا بر اثر ضربات کاتانا ریز ریز نشوند. او با همان صدای پر از محبتش که حالا بر اثر جنب و جوش گرفته بود ، گفت : "فرزندم!...من هنوز این ریشا رو بیمه نکردما!...دقت کن!"
تاتسویا هم دقت کرد. اگر ناخواسته ریش ها را می برید ، ممکن بود درجه ی سفیدی دامبل کاهش یابد.
ساحره ی ژاپنی چرخشی کرد ؛ با کاتانایش گردن پیرمرد را نشانه گرفت و گفت : "تسلیم شو جادوگر سفید!..."
ناگهان حالت چهره ی دامبل تغییر کرد و با لحنی که دیگر خبری از عشق و صفا و محبت در آن نبود ، پاسخ داد : "سامورایی سفید هرگز تسلیم نمی شه! ..."
بعد دستش را میان ریش هایش برد و یک شمشیر پلاستیکی صورتی را که یک قلب سرخ روی دسته اش داشت ، بیرون کشید.
دامبل فریاد زد : "عووودااااا..."
و به تاتسویا حمله کرد. مرگخوار سامورایی نیز کاتانایش را بالا برد تا به حمله پاسخ دهد. اما ، ناغافل دست و پایش در ریش های دامبلدور گیر کرد و اسیر شد. تاتسویا غم به دل راه نداد ؛ با کاتانای محبوبش ریش ها را برید و خود را آزاد کرد ...
در واقع تصور نمود که چنین کرده ، چرا که هنوز در میان شبکه ی پشمکی ریش ها در بند بود.
در این هنگام بود که کاتانا به حرف آمد و گفت : "چند ماهه نه حقوق میدی نه مرخصی ... پس منم تا اطلاع ثانوی دیگه برات کار نمی کنم
..."
***
مروپ در حالی که جامی پر از معجون عشق در دست داشت ، پشت در محفل نشسته بود و منتظر پدیدار شدن یک جوان متشخص محفلی بود.
بعد از مدتی انتظار ، بالاخره در باز شد و یک عدد محفلی پدیدار گشت. هم جوان بود و هم متشخص ، اما آدمیزاد نبود. ققنوس دامبل بود که بال و پر کشان به سمت نانوایی می رفت.
مروپ به خودش گفت:
-عیب نداره ... مهم اینه که خوش تیپه ...
سپس با صدای بلند ادامه داد : "سلام فاوکس! ... چه طوری عشقم؟"
بعد به سمت ققنوس رفت و معجون عشق را به او تعارف کرد. البته اگر بتوان باز کردن نوک های ققنوس با خشونت ، گذاشتن قیف در دهانش و ریختن معجون در حلقش را ‘تعارف’ نامید ...