یک سال از بازگشت هری از مدرسه هاگوارتز گذشته بود،یعنی وقت آن رسیده بود که سال تحصیلی جدیدش را در مدرسه هاگوارتز شروع کند.
هری مثل همیشه در اتقاقش تنها نشسته بود و به عکس پدر و مادرش نگاه میکرد.
درحالی که صدای خنده ها و فریاد ها و لوس بازی های پسر خاله اش را می شنید ، گوش هایش را گرفت و پیش خودش گفت:
چطوری باید برم مدرسه؟!
دفعه اول هاگرید به دنبالم اومد، اما یعنی حالا هم اون به دنبالم میاد؟؟
پدر! مادر! لطفا کمکم کنید.
ناگهان خرده سنگ هایی که روی زمین اتاق هری بود، به شکل یک فلش که به درب پنجره اشاره میکرد تبدیل شد.
درب پنجره که قبلا توسط شوهر خاله هری حصارکشی شده بود،هری را به فکر فرو برد.
هری تصمیم گرفت هرطور که شده حصار هارا نابود کند تا بتواند از خانه فرار کند، به محض اینکه چوب دستی اش را برداشت به یاد این افتاد که بیرون از هاگوارتز نمیتواند از جادو استفاده کند.
درب اتاقش را باز کرد و به سمت راه پله راه افتاد. خاله اش در حالی که اهنگ (Iwant to break free )
را میخواند به طرف آشپزخانه رفت.
هری سریع قایم شد و به سمت ابزار آلات شوهر خاله اش رفت.
بعد از اینکه ابزار هارا برداشت به سمت اتاقش رفت و درب اتاقش را قفل کرد،سپس
شروع به باز کردن درب پنجره اش نمود.
سر و صدایی که از این کار بلند شده بود خاله و شوهر خاله اش را به سمت خود کشانده بود و درحالی که دستپاچه شده بود سعی میکرد از لای قسمتی از حصار های پنجره به بیرون برود.
خاله و شوهر خاله اش درب اتاق وی را شکستند و داخل شدند.
دیگر نا امید شده بود و میخواست تسلیم شود که ناگهان رون ویزلی با ماشین پرنده ای به سراغ او آمد و هری را سوار ماشین کرد.
درحالی که شوهر خاله و خاله اش فریاد میزدند،هری و رون از آنها دور شدند.)
+هی رون! رفیق تو اینجا...
-چیه نکنه فکر کردی دوستات به این زودی فراموشت میکنن؟
+نه....منظورم...
-ازت نا امید شدم هری
+رون!... میگم چقدر دیر اومدی! نزدیک بود..فقط 1 ثانیه....
-آه حالا که حالت خوبه،نه؟
+هی رون.... جلوتو نگاه کن!!!!
_اوه خدای من،،،،،)
درحالی که رون و هری درحال بحث با یکدیگر بودند و هردو فریاد میزدند، رون جلوی ماشین را به طرف بالا گرفت و از یک حادثه جلوگیری کرد.)
+رون مراقب باش! هیچ مشنگی نباید مارو ببینه.ممکنه اخراج بشیم!متوجه هستی؟
-اه..بله پدرم موقع ساخت ماشین فکر اینجاشم کرده.)
و ناگهان دکمه ای را فشرد و ماشین از دید پنهان شد.)
+ببینم رون تو از هرمیون خبری نداری؟
-چرا باید درباره اون بدونی؟ :-\
+فقط خواستم بپرسم
-اومممم نه خبری ندارم!
حالا چطوری باید به هاگوارتز بریم؟ حتما تاحالا راه افتاده
+پس باید پیداش کنیم. فکر نکنم زیاد ازش دور باشیم.)
وسپس به سمت قطار به راه افتادند و آنهارا پیدا کردند.
درمیان راه قطار به دلیل مشکلات فنی ایستاد.مثل اینکه ریل های قطار از سرما یخ زده بودند.
همه ارشد ها از قطار پیاده شدند تا با خواندن سحر یخ هارا اب کنند.
اسمان شروع به باریدن کرده بود.
باهر رعد و برق همه جا در تاریکی شب روشن میشد.
ناگهان هری از پشت پنجره ماشین چهره(لرد ولدمورت) را دید و بسیار وحشت زده گفت:
+ر...روون روون اونجا رو ببین)
رون با چهره ای سرشار از بغض گفت:
-هری.... کمکم کن!)
و شروع به فریاد کشیدن کردند.
همه جارا مه فرا گرفته بود.)
-هری... روی لباسم پر از عنکبوته
ترخدا کمکم کن هری.... لطفا
+نه رون گوش کن به من گوش کن اونا واقعی نیستند..
-هری اسمشو نیا..ر پشت شیشتهههه
+نه رون اونا الکین! همه اینا یه جادوعه
اونایی که ما میبینیم ترس های ما هستن
چیز هایی که همیشه ازشون نفرت داشتیم!
تو همیشه از عنکبوت..
-هری....روی لباسمن
+نه رون....
-هری زخمت'''')
زخم روی پیشانی هری شروع به خون ریزی کرده بود. انگار که چیزی اورا اذیت میکرد.)
-هری .....اوه خداااای من
+نه این هم الکیه یه جور سحر!
-بیا از ماشین پیاده بشیم!
+نه این ممکنه اوضاع رو بدتر کنه
-هری تو متوجه نیستی دیگه نمیتونم تحمل کنم!!
_صبر کن یادته اون روز پرفسور چی میگفت؟! ترس هاتون رو به چیز های خنده دار تبدیل کنید.
رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
هی.. زود باش پسر
-باشه یه امتحانی میکنیم.)
و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.
رون هم عنکبوت هارا تبدبل به ماشین های چرخ دار کوچک کرد.
لحظاتی بعد ماشین پرنده هری پاتر و روت ویزلی و حیوانات و وسایل هایشان را به بیرون پرت کرد و سپس انجا را ترک کرد.
هری و رون وارد قطار شدند و قطار به سمت مقصد (مدرسه هاگوارتز) حرکت کرد.
درود فرزندم.
بد نبود. سوژه ت جدید بود. اما خیلی سریع پیشش بردی.با این که توصیفاتت تا حدی کافی بودن. به خاطر این که سوژه گسترده ای رو انتخاب کردی.میتونستی یه بخش کوچیکتری رو بنویسی.
البته بازم جا داشت بعضی صحنه ها بیشتر توصیف بشن.
دیالوگ ها رو هم با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن و همرو با خط فاصله بنویس. اینطور:
نقل قول:رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
هی.. زود باش پسر
-باشه یه امتحانی میکنیم.)
و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.
- رون! اون بیرون رو ببین.... همه دارن همین کارو میکنن.
- هی.. زود باش پسر
- باشه یه امتحانی میکنیم.
و سپس هری چوب دستی خود را تکان داد و (ولدمورت) را تبدیل به بینی مصنوعی کرد و او از بین رفت.
و در نهایت پایانت کمی میتونست بهتر باشه. درسته که داستانت کمی طنز بود اما میتونست بهتر باشه.
با تمام اینا به نظرم اشکالاتت در فضای ایفا حل میشن...
تایید شد.
مرحله بعدی:گروهبندی