هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۴ بهمن ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۵۰:۱۰
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

لینی خوش حال و شاداب و خندان، بعد از یک روز طولانی خارج از دنیای جادوگری و ساحرگی وارد پاتیل درزدار میشه و ... آو! با یه عالمه تغییرات ریز و درشت و شونصد نفر اندرون اونجا و اعلامیه ی تحت تعقیب بودن وزیرگانت و یک عدد جغد که منتظرشه، مواجه میشه.

برای لحظه ای تغییرات اندرون پاتیلو کنار میذاره و نامه رو از پای جغد باز میکنه و با دیدن درخواست دلوروس آمبریج مبنی بر پذیرفتن معاونت ِ وزارت ِ ایشان، رسما تو شوک فرو میره و با فریاد "وزیرگانت چی شد؟ کجاس؟ آههههه وزیرگانت" بیخیال نامه و جغد میشه و مقصدش رو به وزارتخونه تغییر میده و سرگرم دویدن تو راهروهای وزارتخونه و سرک کشیدن به اینور و اونور میشه.

اما دریغ از وجود ِ وزیرگانت! به جاش با هلگای شنگول که لباس عروسی به تن داشت و با وعده های راستین وزیرآمبریج در انتظار سر رسیدن شوهرش بود مواجه میشه. لحظه ای به فکر فرو میره ...

- ای بابا وزیرگانت که ترکید رفت! الان قدرت دست کیه؟ وزیرآمبریج! وعده های کدوم یکی قشنگ تره؟ وزیرآمبریج! یوهوووو ...

لینی بشکن زنان در یک ثانیه تصمیم میگیره به وزیرگانت پشت کنه و بهش خیانت میکنه و دست به اقداماتی علیه اون میزنه. مهم نیست که تصمیم درست بوده یا اشتباه ( که بی شک درست بوده ) بلکه مهم اینه که به هر حال عمل خیانت صورت گرفته!

تکونی به مغز داده میشه و اینبار نقطه ی تاریک دیگه ای شروع به روشن شدن میکنه و تصاویر حک شده توی خودش رو به نمایش میذاره.

لینی تو یه اتاق بزرگ با شونصد نفر دیگه نشسته و در حال گذراندن آزمون ورودی به وزارتخونه س. اینجاس که احساس میکنه بیش از این مغزش نمیکشه و به یک سوال هم جواب نداده و این خیلی واسش مهمه که تو این امتحان قبول شه ... نه نه نه! فقط قبول شدن براش مهم نیست، تنها چیزی که اون بهش راضیه نفر ِ اول شدن در آزمونه تا بهترین پست توی وزارتخونه رو بدست بیاره.

بی توجه به بغلیش که مدام با ایما و اشاره ازش میخواست که جواب تعدادی(!) از سوالات رو بده اونوری میشه و التماس کنان از اون یکی بغلیش میخواد که بهش کمک کنه. خوشبختانه قبل از امتحان حسابی مغز طرفو شست و شو داده بود و راه تقلب کردن مورد نظرشم بهش یاد داده بود.

بنابراین لینی رو به مراقب برمیگرده و درحالیکه با دستش جلوی بینیشو گرفته میگه: ببخشین میشه دستمال بدین؟ اممم ...

لینی سکوت میکنه و فقط با اون یکی دست آزادش بینیش رو نمایش میده. مراقب که دستمال نداره آروم برمیگرده سمت بغلیه لینی و ازش دستمال میخواد. اونم دستمالی که حاوی تقلبات هست و کاملا حساب شده تا شده بود رو میگیره و تحویل لینی میده.

لینی تشکری میکنه و شروع به نوشتن سوال میکنه و همچنان بی اعتنا به اون یکی بغلیش که ازش تقلب میخواست برگه شو تکمیل میکنه.

در نهایت برگه رو میده و خارج میشه. بعد از امتحان اون فرد بغلی غرغرکنان سراغ لینی میاد و اونم کاملا طبیعی خودشو به نفهمی میزنه و اظهار ندامت و اینکه به مرلین نفهمیدم تقلب میخوای وگرنه بت میدادم میکنه.

در نهایت هم نفر اول آزمون میشه!

این خاطره دومی خودش شامل دو خطا میشد. یکی تقلب کردن و دیگری "تقلب ندادن در عین تقلب کردن" و تازه بعدشم دروغ بافتن و پیچوندن و ... !

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

به یاد پدر گرام پروفسور لوپین و اینکه اگه یهو مرلینی نکرده پروفسور اختیارش رو از کف داد و گرگینه ایش زد بالا، فقط حاضران در کلاس رو میل کنه و کل هاگوارتز به فنا نره.

از سری اقدامات امنیتی مدیریت هاگوارتز بود به هر حال!

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

اولی تن صدای ملتو تا حد قابل توجهی کم میکنه و از کر کننده و گوشخراس بودن اون جلوگیری میکنه و دقیقا بر خلاف اون وردیه که گزارشگران کوییدیچ برای بالا بردن تن صداشون ازش استفاده میکنن.

دومی هم طلسم خنثی کننده ی همون اولیه! یعنی تن صدارو به حالت قبلی میگردونه و صدا با حالت طبیعی و عینا همونطور که ادا میشه، خارج میشه و به گوش شنوندگان عزیز میرسه.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

جیمز سیریوس پاتر، فرزند هری جیمز پاتر، دارای پدربزرگی به نام جیمز پاتر و مادری به نام لیلی اوانز که بعدها لیلی پاتر شد.

به دلایلی که اندرون ذهن پروفسور لوپین میگذره، ایشون بوقی است. لطفا منو از دخالت در ذهن پروفسور و وارد شدن به حریم خصوصی تفکراتشون عفو کنید، دلایل هرچه هست به خودشون مربوطه.




پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲

هلگا هافلپاف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱:۱۴ جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 211
آفلاین
۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

وقتی تدی از کلاس خارج شد بچه ها نفس راحتی از این که این کلاس به خوبی و خوشی به پایان رسیده کشیدن و بلند شدند تا برن به بدبختی هاشون برسند. اما یهو تدی برگشت و گفت:
- کجا؟ بشینین تکالیفتونو انجام بدین بعد برین.

ملت که زیر لب غر غر می کردند کیف هاشونو دوباره سر جاش گذاشتن و همه سرجاهاشون نشستن.

هلگا چشمانش رو بست و سعی کرد به نقاط تاریکش سفرکنه. اما آخه این هلگای بدبخت که یه شخصیت سفید بود. نقطه ی تاریک نداشت تو ذهنش.

هر چی فکر می کرد یادش نمی اومد چه نقاط تاریکی داره و هی با خودش می گفت آخه دختری به خوبی من چه نقطه ی تاریکی می تونه داشته باشه؟

بعد از اونجایی که دید این سوال 20 نمره داره و هافلپاف میخواد قهرمان بشه سعی کرد بیخیال نوشیدنی کره ای باز کردن برای خودش بشه و قشنگ تکلیف رو انجام بده.

به همین دلیل سفر کرد به چندین و چند سال پیش...

قیافه ی بر افروخته ی سالازار رو می دید و خودش هم در تلاش بود که اشک بریزه ولی هر چی زور میزد لامصب نمیومد!

- عزیزم منو درک کن، بابام میگه حتماً باید با گودریک ازدواج کنم. خودت که بابامو دیدی، نمی شه روی حرفش حرف زد. ولی من همیشه دوستت خواهم داشت.

اما خوب می دونستم که پدری وجود نداره و اونی که سالازار دیده بود اکبر آقا شیر موز فروش سر کوچمون بود که با 2 گالیون راضی شده بود بیاد و دو دور دنبال سالازار بدوه و بهش فحش بده!

اما خب حیف بودم. آخه کدوم آدم عاقلی گودی رو میذاره با این سالاد ازدواج می کنه؟

دوباره صحنه ای دیگه جلوی چشمانش اومد...

قیافه ی ذوق زده ی روونا رو دید که داشت براش تعریف می کرد که سالازار بهش ابراز علاقه کرده.

اما هلگا که غیرتش به جوش اومده بود گفت:
- گول ظاهرشو نخوریا! اون یه شیاده که با دخترا بازی می کنه. با احساسات خود منم بازی کرد! کلی دوست دختر داشته و به همشون وعده ی ازدواج داده بود!

درسته که با این کار سالازار بد شکستی خورد و از هاگوارتز رفت، اما خب تقصیر خودش بود! اون که هی می گفت منو دوست داره نباید به روونا ابراز علاقه می کرد!

باز هم تصویر دیگری جلوی چشمانش اومد...

- هلگا بدو بیا بریم!
- چی شده مگه؟
- هیچی، می تونیم دوباره زنده بشیم و بریم توی دنیا. میگن خیلی باحاله و به اسم هر کدوممون یه گروه درست شده!
- نـــه، اینا دروغه روونا. میگن اوضاع اونجا خیلی بده و همه با هم می جنگن و اصن یه وضع بدیه، نری اون دنیا ها!

البته من به خاطر خودش گفتم، بالاخره میومد اینجا دوباره سختی می کشید. الان توی بهشت راحته دیگه!

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

خو این استاد از اون خل و چل هاس، کلاً دوست داره حس ترس به ملت القا کنه. اذیتش نکنین.

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

ماکیاتو:
این طلسم که از واژه ی ماکیان گرفته شده صدای و تصویری که از ملت میاد رو شبیه مرغ می کنه. یعنی استرجس اینا رو به شکل یه گله مرغ می دیده که هی دارن قدقد می کنن!

اسپرسو:
بابا جان این که طلسم نبود هی خودتونو درگیر کردین که. استر خسته شده بود به منشی ـش، جنیفر، گفت یه اسپرسو براش بیاره.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

همون جیمز سیریوس پاتر خودمونه و با شناختی که بنده از ایشون دارم بیشتر از این که بوقی باشه، جیغیه.
خود ایشان بوقی بودن خود را قبول ندارند.




پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 297
آفلاین
سؤال اول!


اصلاً هیشکی نیومد از این مادر مرده بپرسه این همه سال نبودی، راستشو بگو کجا رفته بودی؟! چشم دیدن اون گور به گوری رو هم که نداشتی بگیم رفته بودی سقاخونه واسش دعا کنی! مادر بگرید که ای‌بچه از همو ایّوم ِ قدیم هیشکی بهش توجه لازم رو مبذول نمی‌نمود. بعد می‌گن چرا می‌ری معجون عشق می‌چپونی تو حلق مردم. بعد می‌گن چرا مادر سیاهی می‌شی. بعد می‌گن... بگذریم آقا! تف به این فلک دون و بوقلمون... تف!

حالا هم که مادر بگرید، می‌خوان سه تا از شیطانی ترین کارهاش رو نقل کنه... بذارید برگردیم عقــــب... عقـــــب... چند ِ سپتامبر بود؟ اصلاً کی بود؟ یادش نمیومد!

مروپی به شکل یک روح سرگردون، بین برزخ و این دنیا تلو تلو می‌خورد. اون دنیا که اصلاً راش نمی‌دادن. یکی می‌گفت تو مادر نمی‌دونم کی‌کی‌ـَک هستی، جات تو بهشت نیست. اون یکی می‌گفت تو عشق رو تجربه کردی، تو جهنم رات نمی‌دیم. خلاصه شده بود کعنهو بلاجر که از اینور به اونور شوتیده می‌شد مادر بگرید براش!

خلاصه همونطور که داشت نامه‌ی بارتومیوس ِ مقدس رو به لوسیفر پنجم ِ خبیث می‌برد، متوجه شد صدای گوشخراشی از یکی از قاره‌های دور دست میاد. یکی داشت سعی می‌کرد مثلاً ! بخونه:
- Faarr Awaaay... This Ship Is...

توجهش جلب شده بود. رفت جلوتر.

- I'll Never Let You Goooo !

خواننده دستش رو دراز کرد تا میکروفون رو بده یه دختره با موهای مواج مشکی که دستش رو دراز کرده بود تا میکروفون رو بگیره و داشت با خواننده، همونطوری که چشماش برق می‌زد، آواز می‌خوند!

یک‌هو، اون جنبه‌ی پلید و کثیف و هفت هوراکراکس به میون ِ مروپی اومد بالا. رفت جلو و محکم با تمام ته‌مونده جمودی که توش مونده بود، خودشو زد به میکروفون. میکروفون، یه ردیف جلوتر، رسید به دست ِ یکی دیگه تا جیغ بزنه:
- Our Hopes & Expactations...!

مروپی نگاهش افتاد به دختره که داشت فکر می‌کرد:
- اگه فقط یه ردیف جلوتر بودم!

و...

این از اولی‌ش!

- مونتـــــی! مونـتــــــی! کجایی؟!
- پخخخخخ!
- معیووووووووووووووووووو!
- مونتی! بچه‌ی بد! گربه‌ی بد! چرا باز به پرده‌ها آویزون شدی؟! همشون رو نخ‌کش کردی!

و روح مروپی...

این از دومی‌ش!

- خاله! چرا صدات نمیاد؟!
- نمی‌دونم خاله. این درست بود الان!

و روحی که حالا به زندگی برگشته بود و یادش نمیومد به پادشاه لوسیفر سی و سوم، از نسل ِ آلیستر ِ پلید گفته بود پاشو بذاره روی سیم ارتباطی بین ِ یه خاله و خواهرزاده...!

البته که ذهن‌جویی کاری به چیزی که روح به خاطر میاره یا نمیاره نداره. چیزهایی رو که از قدیم‌الأیام تو ذهن یارو بوده رو هم می‌کشه بالا!

اینم از سومی‌ش!

سؤال دوم!


چرا به شیون آوارگان می‌گن شیون آوارگان اصن؟ شما می‌دونید؟ نمی‌دونید که! شیون آوارگان، آخرین پناهگاه آدماییه که از دست گرگینه‌های خون‌خوار و خشن و بی‌رحم و تشنه به خون، به اونجا پناه میاوردن. و صد البته که نتیجه‌ای هم نداشته البته و امثال این وزیر ِ خون‌خوار! میومدن و آوارگان رو می‌دریدن و خلاصه دهنشون رو... اهم... خلاصه که بیچاره‌شون می‌کردن.

ظاهراً استاد از اینجا خیلی خاطره دارن...

سؤال سوم!


طلسم اول، علی‌رغم تصور عامه‌ی مردم، اونطور که ما از مرلین کبیر زمانی که در برزخ بودیم پرسیدیم، ایشون فرمودن اگرچه با این طلسم‌های پیش پا افتاده و بی‌ارزش کاری ندارن، ولی این طلسم صرفاً هوشیاری فرد رو افزایش می‌ده. در واقع یه جورایی سایرین رو می‌ذاره روی اسلوموشن. یه جورایی خنگ و آرومشون می‌کنه. همه رو!

طلسم باطل‌کن‌ش هم ماکیاتوئه دیگه. اینم ما باید بهتون بگیم؟ واه!

نکنه انتظار داشتید مدیر مدرسه بذاره بچه‌ها کلاس خنگ، خنگ برن سر کلاس چنین موجودی؟ خنگش حالا هیچی. یهو دیدید تدی مو قشنگ تبدیل شد. کار مرلین رو چه دیدی، زد و دانش‌آموزا مجبور شدن هفت‌هشت دست و پا از شیون آوارگان، چهار نعل در برن!

سؤال چهارم!


ما تو مسائل خانوادگی ملت دخالت نمی‌کنیم. چی؟ اصرار می‌کنید؟ خیلی خیلی اصرار می‌کنید؟ باشه!

جی.اس.پی، دومین از نام خودش در این خاندان، ننگ‌های بسیاری را در کارنامه‌ی خود ثبت کرده است. مثلاً ما وقتی وارد جایی می‌شیم می‌گیم مادر ِ ارباب، خواهر وزیر بر حق، فرماندار منطقه‌ی جنگی لندن و جادوکار منطقه‌ی بی‌طرف ویزنگاموت، وارد شدن. ایشون وقتی وارد می‌شن باید بگن فرزند کله‌زخمی، برادر اسب، برادر گرگ، و مؤسس بنیاد فاسد و به دنبال ِ قدرت و ریاکار ِ رانده شدگان ( ) وارد می‌شه که این خودش برای بوقی بودن ِ این فرد کافیه!

بازم سؤالی بود؟ نبود؟ خوبه. وقت مادر اربابش رو بیشتر کنید.





دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ جمعه ۲۷ دی ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 266
آفلاین

۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

آلیس در گوشه ای از خوابگاه نشسته بود و سعی در انجام تکالیف ذهن خوانی ذهن جویی داشت. طبق گفته استاد (خودش که این جا نیست) باید به تاریک ترین نقاط ذهنش سفر می کرد. آلیس با خودش فکر کرد نباید بزاره این سفر به جاهای خطرناک بکشه چون خودشم نمیدونست چی در انتظارشه.

چشماشو بست و سعی کرد با تمرکز به داخل مغزش سفر کنه. چند دقیقه ای چشماشو بست ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. همین که خواست چشماشو باز کنه حس کرد چیزی از جلوی چشمش رد شد، چشماشو فشار داد و بازم تمرکز کرد. یک تصویر تارو مبهم جلوی چشماش داشت رژه می رفت. کم کم تصویر شکل گرفت:

خودش رو می دید که داره تو یه کوچه راه میره. کلاه شنلش روهم کشیده بود رو صورتش. به سمت یکی از مغازه ها رفت و داخل شد. سر در مغازه رو درست و حسابی نمی دید ولی این جا رو خیلی خوب میشناخت. خوراکش بود. روزانه هفت هشت گالیون پول خرج این جا می کرد. همان موقعی که در سنت مانگو بستری بود تنها چیزی که یادش مونده بود این جا بود. روزی یک شفادهنده رو خر می کرد و می فرستادش تا از این جا براش قورباغه شکلاتی، برتی بات، ادامس های ققنوس و هر چیزی که دارای کاکائو بودو بخره. اما الان این جا چیکار داشت. الان که دیگه با پست پیشتاز براش میرسید. آلیس به خودش اومد و متوجه شد که از غافله عقب مونده. آلیس ذهنی وارد مغازه شده بود. خودش رو به اون رسوند و وارد شد. خدای من چه وضعی شده بود! این خودش بود؟

آلیس در اون سوی مغازه همه کارگران را طناب پیچ کرده بود و مشغول جمع اوری تمامی بسته های مغازه بود . آن ها را داخل شومینه می انداخت و فریاد میزد: هاگوارتز.

آلیس از عشق خودش به هله هوله آگاهی داشت اما دیگه انتظار اینو نداشت. چرا داشت! نه نداشت!

در این اوضاع کلاه تو کلاه دری از ناکجا آباد باز شد و بلاترکس لسترنج قهقهه زنان داخل شد. آلیس واقعی با شنیدن قهقهه ی او به یاد سال ها قبل افتاد. خودش که میخواست خفه اش کنه، حال آلیس ذهنی را نمی دانست. اما الان میدونست. صورت آلیس اصلا شبیه به قبل نبود. چوب دستیش رو به سمت بلاتریکس گرفت و طلسمی رو به سمت اون فرستاد. طلسم به بلاتریکس خورد و روی زمین افتاد. طلسم شکنجه بود. بلاتریکس جیغ های گوشخراشی میزد و آلیس با لذت به او خیره شده بود و پس از مدتی شروع به قهقهه زدن کرد. آلیس باور نمیکرد که این خودش است. تاریک ترین قسمت مغزش چقدر می توانست تاریک باشد. سومین مورد چه بود؟ دیگه طاقت نداشت.

ناگهان صحنه عوض شد. آلیس باز خودش رو می دید که در دفتر پروفسور مک گوناگل دنبال چیزی میگرده. پس از مدتی، انگار چیز مورد نظرش را یافت. آلیس واقعی جلوتر رفت و تلاش کرد نوشته های روی کاغذ را بخواند.

امتحانات سمج تغییرشکل

نـــــــــــــــــــه! تقلب تنها کاری بود که هیچوقت انجام نمیداد. شاید در مواقع ضروری و برای حفظ جونش به دوستاش میرسوند، اما عذاب وجدانش تا یک ماه امونش نمیداد.

آلیس به خودش اومدو متوجه شد که سه تا نقطه تاریک شده است. پس قبل از آن که چهارمین نقطه تاریک شکل بگیرد، چشمانش را باز کرد.
آخیش! در خوابگاه بود. اما این ها دیگه چی بود. بسته های شکلات و قورباغه و آدامس.
اولین نقطه تاریک جلوی چشمانش بود. :vay:

.............................................
ریشه طنزم خشکیده امروز.

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

به دلیل کرم داشتن استاد و علاقه ی وافرش به حرص دادن مردم
چون این جا خاطرات پدرتان و فریادهای گرگانه ای که میزد را برایتان تداعی میکند. و درواقع دفترخاطراتی از سوی پدرتان است.

و هم چنین صدای زوه هایتان در این جا اکو شده و تاثیر بیشتری بر روی بچه ها گذاشته و ابهتتان را افزایش میدهد

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

طلسم اول برای ساکت کردن بچه ها و بستن صدایشان و دومی برای باز کردن صدایشان بود.
البته هردو نام دو نوع قهوه است که صدای دانش آمزان را این طلسم به مانند صدا گرمای قهوه میکنه.

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)

والا، عاشق دعوای دو معلم هستیم. این وسط گیس و گیس کشی میشه و ماهم تخمه میشکونیم. اهم...اهم..
به شرطی که قول بدید و به اطلاع معلمای دیگه نرسونید، میگیم. ولی از اون جایی که هیچ تضمینی نیست با این وضع جامعه فردا شماهم مادر و پدر بشید، جی اس پی بوقی، جاستین سادیسمی پیلتنه. و دلیل بوقی بودن خواندن آهنگ های افتضاح و خودشیفتگی در حد زخم عله!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۳:۲۰ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۲

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
الدرس الاول :


بچه‌های تر گل ورگل و نورسیده‌ی باغ دانش ترم زمستونی هاگوارتز برای بار سوم برنامه ی کلاس ذهنخونی رو با هم چک کردن و و برای بار سوم مثل این فیلما که انگار یه رهبر ارکستری یا دگمه‌ی play اینایی پشت پرده باشه، همه با هم گفتن:
- شیون آوارگان؟

و با اینکه همه‌شون (یا بیشترشون!!) جلد سوم هری پاتر رو خونده بودن و می‌دونستن ورودی این کلبه‌ی مخوف کجاست، راهشون رو به سمت دفتر مدیریت کج کردن که در قرن ۲۱ دیگه رمز ورودی نداشت و هر دانش‌اموزی می‌تونست بعد از وارد کردن اثر ده انگشت پا منهای شست! به داخل اتاق بیاد. استرجس پادمور پشت میز قدر قدرت خودش نشسته بود که یک مرتبه با سیل دانش‌اموزان روبرو شد که همه با هم شروع کردن به حرف زدن.

- ماکیاتو!!

بچه‌ها هم‌چنان حرف‌میزدن ولی صدایی که به گوش استرجس میرسید به گرمی طعم قهوه‌ای داغ در یک روز برفی بود که خبر از نارضایتی دانش‌اموزان از محل تشکیل کلاس ذهن‌خوانی میداد. استرجس بعد از دقایقی بررسی وضعیت، بالاخره تنیجه‌ی تفکراتش رو اعلام کرد:

- بچه‌ها... شمایی که همیشه یه چیزی برای غر زدن دارین.. شماییکه منتظرین ترم شروع شه تا بریزین تو دفتر مدیریت ...محل کلاس عوض نمیشه، نپرسین چرا، همینه که هس! شیون آورگان یه ورودی جدید داره که فقط سر ساعت کلاس باز میشه، ورودیشم از حموم میرتل گریانه. حالا زودتر برین تا استاد لوپین یه لقمه چپتون نکرده! راستی.. اسپرسو!

بچه‌ها دوباره همهمه‌کنان به سرعت از دفتر مدیریت خارج شدن و خودشون رو به حموم رسوندن و دقیقه‌ای بعد داخل شیون آوارگان بودن .. اتاقی نامرتب، تاریک، تارعنکبوت بسته ولی با تخته‌ای روی دیوار و میز و نیمکت‌هایی به تعداد دانش‌اموزان. تدی سه کنج دیوار دست به سینه ایستاده بود و کلاسو نظاره می کرد. وقتی بالاخره همه سرجاشون نشستن، شروع به راه رفتن تو کلاس و حرف زدن کرد:

- اسم من تدیه... اسمایی مثل تد...تد ریموس.. استاد..لوپین..آقا اجازه!.. و از این قبیل باعث از دست دادن امتیاز میشه. القابی مث توله گرگ خشگل یا تدی مو قشنگ بهتون امتیاز تشویقی میده...

لینی با آرنج به پادما زد و جفتشون نخودی خندیدن و گفتن:

- تدی مو قشنگ!
- ده امتیاز از ریونکلاو کم میشه!

لینی با اعتراض از جاش بلند شد وگفت:

- چرا؟ خودت گفتی امتیاز تشویقی داره.
- چون من میگم!! تازشم نذاشتی حرفم تموم بشه! ... بله داشتم میگفتم امتیاز تشویقی داره به شرطی که درست و به جا استفاده بشه وگرنه میشه مثل این دو تا دوستتون که امتیاز مفتکی از دست دادن! ... خب خب خب.. بریم سر کارمون... بگین ببینم.. اسم این کلاس چیه؟

کلاس کلهم دوباره Play کرد که:

- شیون آوارگان!
- اینکه اسم اتاقه مشنگای باغ دانش! سر چه کلاسی هستین؟!
- هاااا... ذهن‌خوانی!
- غلطه! ۵ امتیاز از همه گروه‌ها کم میشه هر چند که در نهایت تو امتیاز کلتون فرقی نمیکنه ولی خب حال میده! این کلاس ذهن‌خوانی نیست... این کلاس ذهن‌جوییه..

بعد مثل این نقال‌ها که دارن با حرارت یه داستانی رو تعریف میکنن دستاش رو از هم باز کرد و تو هوا تکون داد و به سر خودش اشاره کرد و ادامه داد:

- ذهن‌جویی یعنی پیدا کردن تاریک‌ترین نقاط ذهن یک شخص ولی شما برای اینکه استاد این کار بشین باید اول از ذهن خودتون شروع کنین و اونو خوب بشناسین... کاری که شما توی اولین جلسه‌ی کلاس باید بکنین اینه.. ذهن خودتون رو بجویید و تاریک‌ترین افکارتون که اونجا هستن رو شناسایی کنین.. این مثل یه سفره.. یه سفر خطرناک به گوشه‌های ناشناخته‌ی مغزتون... ببینم چیکار میکنین... راستی برای خروج همتون کافیه سه بار بگین «استاد جِی.اِس.پی بوقی»!

و قبل از اینکه خودش از در اصلی کلبه خارج بشه، زوزه‌ای کشید و تکالیف جلسه‌ی بعد روی تخته ظاهر شدن:

نقل قول:
خلاقیت رمز موفقیت شما در این کلاسه! و اما تکالیف:‌

۱. رولی بنویسید و در اون به تاریک‌ترین نقاط ذهنتون سفر کنید و سه مورد از افکار شیطانی (غیر بی‌ناموسی!)‌تون رو بازگو کنید. (۲۰ امتیاز)

۲. چرا محل برگزاری کلاس شیون آوارگان بود؟ (۲ امتیاز)

۳. دو طلسمی که استرجس پادمور استفاده کرد چه بود و اثر هر یک را توضیح دهید. (۵ امتیاز)

۴. جی.اس.پی. کیست و چرا بوقی است؟ ( ۳ امتیاز)






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۰ ۱۹:۵۲:۵۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن
پیام زده شده در: ۸:۰۴ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
کلاس خواندن ذهن با تدریس پروفسور تد ریموس لوپین !

*لطفا اطلاعیه های هاگوارتز و قوانین هاگوارتز را به طور کامل مطالعه نمایید .

با آرزوی موفقیت .


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۱

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۳۴ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 506
آفلاین
امتیازات :


گریفیندور :


پروتی پاتیل : 28 امتیاز


عضوی از طرفداران گلرت گریندلوالد


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-اگر بین لرد ولدمورت و اسنیپ دوئلی انجام بشه و هر دو جادوگر از ورد چفت شدگی استفاده کنن ، کدوم جادوگر برنده خواهد شد و چرا ؟ ( باید جواب تشریحی باشه ، رول نمیتونید بنویسید در بارش )

به نظر من اسنیپ برنده میشه.
چون با اینکه ولدمورت جادوگر قدرتمندیه اما در کتاب ها بارها بیان شده هیچ کس در چفت شدگی قوی تر از اسنیپ نیست .یکی از مهمترین عواملی هم که دامبلدور به هری چفت شدگی رو یاد نداد همین بود چون طبق باور اون اسنیپ در چفت شدگی بسیار فوی است.در ضمن اگر اسنیپ در این کار مهارت زیادی نداشت لرد ولدمورت می تونست به راحتی وارد ذهنش بشه و بفهمه که اسنیپ پس از مرگ لی لی پاتر مبدل به یک خیانتکار شده و یک محفلیه.تمام این دلایل ثابت می کنن که اسنیپ در چفت شدگی به راحتی لرد رو شکست می دهد.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۱۳ ۱۷:۵۱:۰۷

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۱

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۴:۱۴:۳۴ جمعه ۴ خرداد ۱۴۰۳
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 506
آفلاین
جلسه چهارم :

اسنیپ با ردایی خاکی و زخم هایی بر روی صورتش با عجله وارد کلاس شد و به طرف میزش رفت . تکالیف دانش آموزان رو از کشوی میزش در آورد و با چوب دستیش اشاره ای بهش کرد . برگه ها پرواز کنان به طرف دانش آموزان رفت .

نقل قول:
گریفیندور : 30

پروتی پاتیل : 30 امتیاز



با آهستگی از جاش بلند شد و به طرف دانش آموزان رفت . نگاهی به همشون انداخت و گفت :

-جلسه آخر این کلاس رو به تمرین عملی میپردازیم . به ترتیب اینجا صف وای میستید و من وارد ذهنتون میشم . شما باید تا اونجا که میتونید سعی کنید از این کار جلوگیری کنید . نگران نباشید ، من علاقه ای به داستان های کودکانه مخفی شما ندارم .

دانش آموزان به کمی دلهره به آرومی از جاشون بلند شد و جلوی اسنیپ صف وایستادن . اولین دانش آموز ، رون ویزلی بود . اسنیپ لبخند تمسخر آمیزی زد و با چوب دستی به رون اشاره کرد و فریاد زد : اکلومنسی

رون کمی در خودش پیچید . میتونست وجود یک فرد دیگه رو در ذهن و افکارش احساس کنه . کمی تمرکز کرد و سعی کرد که لایه های مغزش رو ببنده ولی تمرکز با وجود درد شدید در مغزش امکان پذیر نبود . کمی در خودش پیچید و بالاخره از تلاش دست کشید و بر روی زمین نشست . اسنیپ لبخندی زد و گفت :

- جناب ویزلی ، کسی از شما انتظار بیشتری هم نداشت . فقط حواست باشه ، اینکه هم میخوای با پروتی پتیل باشی هم با هرمیون گرنجر خیلی کار خوبی نیست . یکی رو انتخاب کن .

هرمیون و پروتی به هم نگاهی کردن و با قیافه ای خشونت آمیز به رون خیره شدن . رون از ترسش به طرف دیگر کلاس رفت و همونجا نشست .

1 ساعت بعد !

همه دانش آموزان در حالی که دستشون رو بر روی سرشون گرفته بودن و از درد سر به خودشون میپیچیدن ، گوشه از کلاس رو انتخاب کرده و همونجا پهن زمین شده بودن . اسنیپ به آرومی به همه نگاه کرد و گفت :

-میبینم که بعد از این 4 جلسه هیچکس هیچ چیز خاصی یاد نگرفته . از قبل میدونستم که دارم وقتم رو تلف میکنم تو این کلاس . اگر امتحان ازتون بگیرم ، همتون رد میشید در نتیجه فقط تکلیف بهتون میدم و تا هفته بعد بهم تحویلش بدید .


تکلیف :

-اگر بین لرد ولدمورت و اسنیپ دوئلی انجام بشه و هر دو جادوگر از ورد چفت شدگی استفاده کنن ، کدوم جادوگر برنده خواهد شد و چرا ؟ ( باید جواب تشریحی باشه ، رول نمیتونید بنویسید در بارش )




عضوی از طرفداران گلرت گریندلوالد


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
-3جادوگر حرفه ای در عمل ذهن خوانی و چفت شدگی نام ببرید و توضیح کوتاهی در مورد اونها بدید .

1.آلبوس دامبلدور:دامبلدور یکی از مدیران هاگوارتز بوده است، تنها کسی بوده که لرد ولدمورت از او می ترسیده و دارای عناوین زیادی بوده است.او بنیان گذار محفل ققنوس نیز هست.چند بار به وی پیشنهاد وزارت داده شد ولی قبول نکرد.وی در ذهن خوانی و چفت شدگی تبحر داشت ولی در سال پنچم به دلایلی خودش به هری این هنر را نیاموخت.
2.لرد ولدمورت:وی سیاه ترین ،خطرناک ترین و پست ترین جادوگر حال است .اکثر مردم او را اسمشو نبر خطاب می کنند . ولدمورت حامیانی داشت که به مرگخواران شهرت داشتند .وی شکست ناپذیر ترین جادوگر حال است ولی در زمان کودکی هری پاتر بر اثر جادویی که هیچ کس نمی داند آن چه بود از آن کودک شکست خورد.او نیز از کسانی بود که در ذهن خوانی و چفت شدگی تبحر داشت و در بارهای متمادی توانست وارد ذهن هری پاتر شود.
3.سوروس اسنیپ:او سال های زیادی (دقیقا مطمئن نیستم ولی فکر کنم 16 سال بود.)معلم معجون ها در هاگوارتز بود .یک سال معلم دفاع در برابر جادوی سیاه و سال آخر زندگی اش نیز به عنوان جانشین دامبلدور مدیر هاگوارتز بود.ولی بر خلاف تصور همه یک محفلی بود و برای دامبلدور بر علیه ولدمورت جاسوسی می کرد او از زمانی جاسوسی خود را شروع کرد که لرد به خواسته اش مبنی بر نکشتن لی لی توجه نکرده بود .او از دشمنان جیمز پاتر در دوران کودکی بود و بدین علت که هری پاتر پسر جیمز بود از او نیز تنفر داشت ولی به خاطر عشقش به لی لی از پسرش هری مراقبت کرد .وی در سال پنجم به دستور دامبلدور ذهن خوانی و چفت شدگی به هری پاتر آموخت .او در ذهن خوانی و چفت شدگی مهارت بسیاری داشت به طوری که حتی لرد هم نمی توانست ذهنش را بخواند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.