سؤال اول!
اصلاً هیشکی نیومد از این مادر مرده بپرسه این همه سال نبودی، راستشو بگو کجا رفته بودی؟! چشم دیدن اون گور به گوری رو هم که نداشتی بگیم رفته بودی سقاخونه واسش دعا کنی! مادر بگرید که ایبچه از همو ایّوم ِ قدیم هیشکی بهش توجه لازم رو مبذول نمینمود. بعد میگن چرا میری معجون عشق میچپونی تو حلق مردم. بعد میگن چرا مادر سیاهی میشی. بعد میگن... بگذریم آقا! تف به این فلک دون و بوقلمون... تف!
حالا هم که مادر بگرید، میخوان سه تا از شیطانی ترین کارهاش رو نقل کنه... بذارید برگردیم عقــــب... عقـــــب... چند ِ سپتامبر بود؟ اصلاً کی بود؟ یادش نمیومد!
مروپی به شکل یک روح سرگردون، بین برزخ و این دنیا تلو تلو میخورد. اون دنیا که اصلاً راش نمیدادن. یکی میگفت تو مادر نمیدونم کیکیـَک هستی، جات تو بهشت نیست. اون یکی میگفت تو عشق رو تجربه کردی، تو جهنم رات نمیدیم. خلاصه شده بود کعنهو بلاجر که از اینور به اونور شوتیده میشد مادر بگرید براش!
خلاصه همونطور که داشت نامهی بارتومیوس ِ مقدس رو به لوسیفر پنجم ِ خبیث میبرد، متوجه شد صدای گوشخراشی از یکی از قارههای دور دست میاد. یکی داشت سعی میکرد مثلاً ! بخونه:
- Faarr Awaaay... This Ship Is...
توجهش جلب شده بود. رفت جلوتر.
- I'll Never Let You Goooo !
خواننده دستش رو دراز کرد تا میکروفون رو بده یه دختره با موهای مواج مشکی که دستش رو دراز کرده بود تا میکروفون رو بگیره و داشت با خواننده، همونطوری که چشماش برق میزد، آواز میخوند!
یکهو، اون جنبهی پلید و کثیف و هفت هوراکراکس به میون ِ مروپی اومد بالا. رفت جلو و محکم با تمام تهمونده جمودی که توش مونده بود، خودشو زد به میکروفون. میکروفون، یه ردیف جلوتر، رسید به دست ِ یکی دیگه تا جیغ بزنه:
- Our Hopes & Expactations...!
مروپی نگاهش افتاد به دختره که داشت فکر میکرد:
- اگه فقط یه ردیف جلوتر بودم!
و...
این از اولیش! - مونتـــــی! مونـتــــــی! کجایی؟!
- پخخخخخ!
- معیووووووووووووووووووو!
- مونتی! بچهی بد! گربهی بد! چرا باز به پردهها آویزون شدی؟! همشون رو نخکش کردی!
و روح مروپی...
این از دومیش! - خاله! چرا صدات نمیاد؟!
- نمیدونم خاله. این درست بود الان!
و روحی که حالا به زندگی برگشته بود و یادش نمیومد به پادشاه لوسیفر سی و سوم، از نسل ِ آلیستر ِ پلید گفته بود پاشو بذاره روی سیم ارتباطی بین ِ یه خاله و خواهرزاده...!
البته که ذهنجویی کاری به چیزی که روح به خاطر میاره یا نمیاره نداره. چیزهایی رو که از قدیمالأیام تو ذهن یارو بوده رو هم میکشه بالا!
اینم از سومیش! سؤال دوم!
چرا به شیون آوارگان میگن شیون آوارگان اصن؟ شما میدونید؟ نمیدونید که! شیون آوارگان، آخرین پناهگاه آدماییه که از دست گرگینههای خونخوار و خشن و بیرحم و تشنه به خون، به اونجا پناه میاوردن. و صد البته که نتیجهای هم نداشته البته و امثال این وزیر ِ خونخوار! میومدن و آوارگان رو میدریدن و خلاصه دهنشون رو... اهم... خلاصه که بیچارهشون میکردن.
ظاهراً استاد از اینجا خیلی خاطره دارن...
سؤال سوم!
طلسم اول، علیرغم تصور عامهی مردم، اونطور که ما از مرلین کبیر زمانی که در برزخ بودیم پرسیدیم، ایشون فرمودن اگرچه با این طلسمهای پیش پا افتاده و بیارزش کاری ندارن، ولی این طلسم صرفاً هوشیاری فرد رو افزایش میده. در واقع یه جورایی سایرین رو میذاره روی اسلوموشن. یه جورایی خنگ و آرومشون میکنه. همه رو!
طلسم باطلکنش هم ماکیاتوئه دیگه. اینم ما باید بهتون بگیم؟ واه!
نکنه انتظار داشتید مدیر مدرسه بذاره بچهها کلاس خنگ، خنگ برن سر کلاس چنین موجودی؟ خنگش حالا هیچی. یهو دیدید تدی مو قشنگ تبدیل شد. کار مرلین رو چه دیدی، زد و دانشآموزا مجبور شدن هفتهشت دست و پا از شیون آوارگان، چهار نعل در برن!
سؤال چهارم!
ما تو مسائل خانوادگی ملت دخالت نمیکنیم. چی؟ اصرار میکنید؟ خیلی خیلی اصرار میکنید؟ باشه!
جی.اس.پی، دومین از نام خودش در این خاندان، ننگهای بسیاری را در کارنامهی خود ثبت کرده است. مثلاً ما وقتی وارد جایی میشیم میگیم مادر ِ ارباب، خواهر وزیر بر حق، فرماندار منطقهی جنگی لندن و جادوکار منطقهی بیطرف ویزنگاموت، وارد شدن. ایشون وقتی وارد میشن باید بگن فرزند کلهزخمی، برادر اسب، برادر گرگ، و مؤسس بنیاد فاسد و به دنبال ِ قدرت و ریاکار ِ رانده شدگان (
) وارد میشه که این خودش برای بوقی بودن ِ این فرد کافیه!
بازم سؤالی بود؟ نبود؟ خوبه. وقت مادر اربابش رو بیشتر کنید.