- جدی می فرمایید؟
اسکورپیوس به حجم سفارشات مشتری های آواتار ویزارد نگاه کرد. از پنج مشتری آخری که از او آواتار در خواست کرده بودند یکی مرحوم و چهار نفر دیگر باقی مانده بودند. اسکورپیوس به مشتری های عصبانی ای نگاه کرد که حلقه دایره شکل صبر شأن در حال تمام شدن بود و خلاصه اسکورپیوس باید دست میجنبید که کارشان را تمام کرد.
-
-
-
-
- ها؟ چی شد؟ کجا رفتن؟
اسکورپیوس دیر جنبیده بود و تمام مشتری هایش غیب شده بودند. اسکورپیوس نمیدانست آنها هنوز به سفارش هایشان نیاز داشتند یا نه اما بهر حال وظیفه شغلی او ایجاب می کرد سفارش ها را تمام کند و آنها آماده تکه دارد تا مشتری هایش دوباره برگردند و آواتار های خود را تحویل بگیرند. دلیل دیگر هم آن بود که نامه براق و چشمک زن آلستور بلافاصله روی میزش ظاهر شده بود و تاکید بر آماده سازی آواتار ها داشت.
- خب شروع کنیم.
اسکورپیوس اینبار واقعا جنبید که دیگر مشتری های فرضی اش را از دست ندهد. اگر اینطوری ادامه پیدا میکرد اسکورپیوس مجبور میشد به جانادا فرار کند تا از برشکستگی فرار کند.
***
آواتار ویولت.
آواتار روندا.
آواتار پاتریشیا آواتار رزالین