هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

اگر خیال می‌کردید وزارت سحر و جادو حق و حقوق اقلیت‌های جامعه جادویی را نادیده گرفته است، باید بگوییم اشتباه کردید! وقتی وزیر سحر و جادو خودش از اقلیت‌ها باشد، مشخص است که شما را فراموش نخواهد کرد.


از تمامی اقلیت‌های جادویی و باقی اعضای این جامعه جادویی دعوت به عمل می‌آوریم تا در برنامه‌های ویژه وزارتخانه برای اقلیت‌ها شرکت کنند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵
#21

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
عله از روي تختش اومد پايين و بسرعت از كنار پرسي گذشت !!
تق ... تق ... توق !
اعضاي تيم مديريت : هر كي تك بياره ميــ‌ره در رو باز مي كـــنه !!
دوباره ..... هر كي تك بياره ميــ‌ره در رو باز مي كـــنه !
نيم ساعت بعد ..... سنگ كاغذ قيچي !
يك ساعت بعد .... كرام يه گالئون از جيبش در مياره .... تمام تيم مديريت اندر كف اون گالئونن !
كرام : چيه چرا اينجوري نيگاه مي كنين ... از اسپانسر شيپمون گرفتم!!!!!!
همه :
كرام : خب من اين سكه رو مي ندازم بالا اگه رو اومد باك بيك ميره درو باز مي كنه ... اگه پشت اومد دوباره سكه رو مي ندازيم تا موقعي كه رو بياد !!! همه موافقن ....
همه : بله !

حدود دو ساعت بعد ....
باك بيك : سياهي كيستي ؟!
- منم ...
- كيه !
- خب منم ديگه مگه صدامو نمي شناسي !!!
- ابله ايجا روله ... ملت از كجا صداي تورو بشناسن !!!!
- اوووووه ... راست ميگي .... منم آلبوس ..... يه مدته زندگي واقعي و زندگي مجازيم به هم پيوند خورده !!!
- چي كار داري ؟
- به تو چه جونور !
- چي با مني !
- آره ....
- جريوس حذف شناسيوس !
- زرشك !
- پس منوي مديريت كو !!!
باك بيك جيغي به زيبايي لبخند موناليزا مي كشه !!!

نيم ساعت بعد ...
تمام تيم مديريت دارن دنبال منوي مديريت مي گردن .... آلبوس گوشه ي اتاق وايستاده و لبخند زننده اي روي لباشه !!! ( كاملا در تضاد با لبخند زيباي موناليزا !!)
تمام تيم مديريت به سمت آلبوس خيره ميشن !
- چيه چرا عين هيپوگريف به من نگاه مي كنين !
- كار خودشه !
عله : اعتراف كن ... منو كجاست ... دوربين صورت آلبوسو نشون ميده ... آلبوس بشدت از يه چيزي ترسيده .... مردمك چشم هاش به رنگ نارنجي در اومده ... سكوتي سرد و طولاني و حس سقوط در تونلي تاريك !!!!!!!

يك ساعت بعد ....
تمام تخت هاي اتاق خوابگاه برداشته شده و به جاش يه صندلي در وسط اتاق قرار گرفته .... تمام تيم مديريت به غير از ساحره ها دور آلبوس حلقه زده ان !
لوپين : اعتراف كن پيرمرد ! ( اين هم به افتخار ريموس بره اينكه يه ديالوگ داشته باشه !!‌)
يهو موناليزا مي پره وسط اتاق ....
موناليزا : خبر مهم ...رولينگ نيم كيلو وزن اضافه كرده ! !
عله : خودت بزن ... من كار دارم !
موناليزا: نميزنم !
عله‌ : چرا مگه تو وبمستر نيستي !
موناليزا : چرا هستم ولي خيلي خسته ام !!!

كرام : خب از بحث اصلي خارج نشيم ... اصلا بره هر تاپيكي مضره كه از بحث اصليه خودش خارج بشه !
كريچر : تعريف كن آلبوس ....

فلاش بك .... درون خاطرات دامبلدور .... ديروز بعد از ظهر .... صداي آلبوس روي متن بعنوان راوي !
" من ديروز از خونه زدم بيرون كه بيام ميتينگ ... سوار تاكسي شدم كه يهو يادم افتاد امروز ميتينگ نيست .... با خودم گفتم كه اين توهمات همش از يه جا ناشي ميشه و اونم علاقه بيش از حد من به سايت جادوگران و " اعضايش " هستش! .... از تاكسي پريدم بيرون و برگشتم خونه .... تو راه بازگشت جلوي يه روزنامه فروشي توقف كردم
- آقا يه بچه ها گل آقا مي دين !
روزنامه فروش : پيرمرد از ريشات خجالت بكش ... بچه ها گل آقا ميخاي ... نوه ي من كه سه سالشه ديگه بچه ها گل آقا نمي خونه !!!!

( صداي آلبوس )
منم بره اينكه تابلو نشه گفتم مجله رو بره خواهر زاده شش ماه ام ميخام !!

ادامه فلاش بك
روزنامه فروش : خب خوبه ... بيا ... اينم يه بچه ها گل آقا ... ميشه دوهزار تا !
- اين كه پونصد تومنه !
روزنامه فروش : ميخاي بخواه نمي خواي نخواه !
- چرا آقا ميخام بيا !
پايان فلاش بك !

كرام : خب پس منوي مديريت كو ؟


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵
#20

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۰:۲۸ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
پیام: 1709
آفلاین
تق تق تق .
کریچر : مثل اینکه دارن در میزنن !
همه به هم نگاه میکنن . ولی کسی از جاش حرکت نمیکنه .
کریچر : خب برید در رو باز کنید دیگه
همه
کرام : هری جان علی حضرت میشه برین در رو باز کنین ؟
هری : با من بودی ؟ پس منتظر فوران زود هنگام من باش
کرام : نه باب .... با شما نبودم هوووی کریچ به در نزدیک تری بدو برو در رو باز کن .
کریچر : به من چه ؟
باز صدای در شنیده شد
تق تق تق
کریچر : عمرا اگر درو باز کنم
خلاصه بعد از مدتی بگو مگو کریچر به سمت در روانه شد .
کریچر : اومدم بابا .... آداس که نیست هی در میزنی اینجا خوابگاه مدیرانه
کریچر دستش رو روی دستگیره در گذاشت و خواست در رو باز کنه که در خود به خود باز شد و ققی پرید روی کریچر .
ققی : سلام کریچ .
کریچ : اه از روم بلند شو .
ققی : اه من با ضعیفا کاری ندارم . برو کنار کریچی شدم
مدیران
کوییرل با خشانت گفت :
- اینجا چی کار داری ؟
ققی : هیچی داشتم این دور و اطراف پر پر میزدم دیدم مثل اینکه مدیرا جلسه گذاشتن گفتم که بیام یه سری به اینجا بزنم . فکر کردم حتما وجود من در این جمع آسلامی خالیه
عله : آقا تا من فوران نکردم اینو بندازینش بیرون .
ققی : عمرا اگر بتونین منو بندازین بیرون .
باکی : مثل اینکه امروز یه ققی پلو افتادیم
ققی : با من که نبودین . وایسین دارم تغییر عقیده میدم .
اما دیر شده بود مدیرا به سمت ققی هجوم بردند . در یک آن اتاق پر از گرد و خاک و پرهای آتشین شد که به اینور و اونور میرفتن .
هری در حالی که ققی رو از پا برعکسش کرده بود :
- به به . آقا برین یه دیگ بزرگ بیارین که ....
در باز شد و دامبل داخل شد .
دامبل : هوووو !!! با کفتر من چیکار دارین ؟
دامبل در یک حرکت انتحاری به روی سر مدیران شیرجه رفت سپس از اون پشت در سدریک و سرژ مهتاب شیطونو گل دخترو و چند تن دیگر فرد معلوم الحال وارد شدند و درگیری پیش اومد . ( توجه : در اون لحظه کریچر سرشو کرده بود تو بلوزش که معلوم نباشه )
مدتی بعد مدیران بر مهاجمین پیروز شده بودند و در حال قلاف کردن دستگاه های حذف کاربرشون بودن .
کوییرل و ریموس داشتن بقایای دامبلو و ققی و ... رو با جارو خاکنداز میریختند بیرون .
دامبل در حالی که سعی مکیرد ققی رو از دور سرش باز کنه گفت :
- کوییرل جان ببخشید من فقط خواستم از کفترم دفاع کنم اهه کی این ققی رو دور کلم گره کورش زده که باز نمیشه ؟
ققی : کله سدریکم توی منقار من گیر کرده نمیتونم درست حرف بزنم .
سدریک : بچه ها کسی پاهای منو ندیده ؟
ریموس : ساکت شین ... تا شما باشید که بی اجازه وارد نشین . باب.... مثلا مملکت آسلامیه اینجا خوابگاهه کجا سرتونو میندازین پایین میاین تو ؟
ققی : خوبه خودتون میگین خوابگاهه !!!
بالاخره کوییرل و ریموس به کمک هم همه مهاجمین رو از خوابگاه بیرون انداختند .
ققی : حالا ما کجا بریم ؟ ما که نمیتونیم راه بریم .
ریموس : هیچی سره کوچه وایسین شب که شد آشغالی ببردتون .
ریموس اینو گفت و خواست در رو به روی آنها ببنده که سایه ای مثل برق وارد شد .
ریموس برگشت و پرسی رو دید که بغلش ایستاده .
پرسی : سلام آقا نمیخواین منو ناظر کنین ؟ بابا من این همه فعالم . نظارت چهار پنج جا رو که بیشتر نمیخوام
مدیران
کوییرل : مثل اینکه خودم باید شخصا وارد عمل بشم .
کوییرل خواست از سره جاش بلند شه که صدایی او رو سره جاش نشوند .
- نه وایسین پرسی رو بزاریین به عهده من . این همونی نبود که کتاب پنجم بهم میگفت روانی ؟
رون ویزلی از ناکجا گفت :
- آره خودش بود .
همه برگشتند و چشمشون به علی حضرت آتشفشان اعظم ، هری پاتر ، ملقب به عله افتاد که داشت به طرز خوفناکی از کنار منقلش بلند میشد
پرسی




Re: وب مستر آزاده ... آماده است آماده
پیام زده شده در: ۸:۰۴ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۵
#19

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
تايلوي ژكوند: :-D

كرام:من موندم اين تو يه سايت هري پاتري چي كار ميكنه؟!!!

موناليزا نيشش بازتر ميشه وميگه:البته لازم به ذكره كه داوينچي خودش جادوگر بوده!!و....

ريموس مي پره وسط حرفش:نميخواد توجيه كني!!...توي اين بچه ها گل آقا ابرومون رفت!!...همه شناسه ها پاتري يه دونه موناليزا اون وسط براي چيه نميدوم!!!

كرام :ريموس جان من توجيهشون كردم!!گفتم اين تابلوترين مدير سايت جادوگرانه! براي همين شناسشو گذاشتيم اين!!!

هري: باب ساكت!!....مثلا اينجا جلسه هست!!تنها چيزي كه بحث نميشه مشكلات سايته!!!

صدايي مياد:الو الو از باك بيك به ويكي!!!

كرام:ويكي به باك بيك..به گوشم!!!

باك بيك:اجازه فرود ميخوام!!!دي سي شدم مثل هميشه!!

كرام:نميدم!!! ...چشم كرام به علي حضرت ميفته:


هري: ...كرام: اجازه فرود داري بشين!!!

صداي موتور بال زني باكي به گوش ميرسه و سپس صداي ترمز!!!:ببخشيد دير اومدم!!مسافر داشتم!! بايد ميرسوندمش!!!...اگه به ما حقوق ميدادين نميرفتيم مسافر كشي!!!

هري انگار تازه بهش برق وصل كردن شروع كرد به كار:آها درباره اين اسپانسر شيپ!!نظر منو بخواين بايد اسپانسري انتخاب كنيد كه به همه مديران و ناظران و نوه و نتيجه هاي اونا حقوق بده!!!

كرام در حالي كه در خيال خودش غرق شده بوده ميگه:يعني اون روز ميشه

كوييرل ميپره وسط:خب اگه حرفي ندارين من ميخوام ادامه بحثو درباره اسمايلها ادامه بدم!!يه سري جديد دارم توپ!!يكي بره بزنه!!!

كرام:بده به من ديگه كاريت نباشه!!مطمئن باش زده ميشه!!!

كوييرل در جواب: من كه از تو مطمئنم..البته مطمئنم كه نميزني!!!!

ريموس حوصلش سر رفته!!:

كريچر:كرام من از تو كمي دلگير شدم!!!

كرام به روي خودش نمياره:خب هري جان داشتي ميگفتي

هري:ببين من دوست دارم مديرا همه اينجوري باشن-----> و اگه اعضا كاري رو انجام ندن كه مديرا ميخوان اينجوري بشن----> ..باور كن من از دست اينا خسته شدم!!باب به انسان يه چيزو چندبار ميگن؟گوش نميدن كه!!

كرام:ببين والا مقام!!اينا هيچي نوفهمن!!!تو به بزرگي خودت بببخش!!

هري سعي كرد بر خودش مسلط بشه:خب مونا!!! اخبار تازه چي داري؟

مونادر جواب:خوب راستش يه خبر هست كه رولينگ به خاطر ترس از چاقي به كلاسهاي اروبيك ميره!!!اونو زدم بايد تاييدش كني!!!

هري: مگه تو وب مستر نيستي؟

مونا:هستم

هري: خب خودت تاييدش كن!!...در ضمن الان يه خبر زده شده تو ماگل نت كه رولينگ ناخنش شكسته...يه عالم آدم دارن بحث ميكنن كه شايد آخر كتاب هري بميره!!

ياك بيك:خب اين چه ربطي داشت؟

هري:نميدونم ولي گويا ميگن حتما موقع نوشتن صحنه مرگ هري اينجور شده!!!از شدت ناراحتي!..به هر حا خبرشو بزنيد!!


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


وب مستر آزاده ... آماده است آماده
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵
#18

Irmtfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۴ شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۹:۵۷ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۵
از پریوت درایو - شماره 4
گروه:
مـاگـل
پیام: 3125
آفلاین
هری که از این کارش به شدت پشیمون شده بود فریاد زد:
- نه کریچ همش تقصیر تو بود که منو با تنها کسی که بوی پدرمو میداد لج کردی. اوهوو اوهوو. حالا چرا وایستادی بیا منو دلداری بده

کریچ در حال مبارزه نفس نفس زنان گفت:
- نه ارباب دست کریچ بنده باید به حساب این برسه.

هری اشکاشو پاک میکنه :
- حقا که جن خانگی بیش نیستی. اون مبارزه دیگه تموم شده رفته تو الکی داری سایه میزنی. کریچ جان عزیزم میدونم که چشم دیدن همدیگه رو نداریم. ولی همین که سیریش تو رو به من بخشید منم مدیرت کردم که بیای اینجا و زیر دستم کار کنی. جارو کشی و از این حرفا حالام برو وایسا جلوی درو بپا برو ببینم مردشور برده

کریچر پاهاشو میکوبه روی زمین با فریاد میگه:
- نه.... نه ... من یه جن آزادم. من از هری پاتر دستور نمیگیرم.

هری:
- آره معلومه همه آزادن اصلا خودتو ناراحت نکن همتون آزادید تا زیر سایه من زندگی کنید. اصولا ....

ولی کریچ هنوز نرفته کنار در ، در نتیجه هری عصبانی میشه:
- ای جن خونگی تا اون روی سیم سروریم بالا نیومده برو وایسا جلوی در الانم باید جلسه مدیریتی سایتو برگزار کنیم. زود باشید همه حاضرن

کرام:
- ساکت هیس ... هیس ... اوهوی باکی اون استخونو اینقدر نجو... ریموس هیس عالی جناب فرمودن جلسه....
بعد بلند داد میزنه:
- آغاز جلسه رسمی هفتگی مدیریت سایت جادوگران با سخنرانی عالی جناب اعضم

هری با تکون دادن دست به ابراز احساسات حضار پاسخ میده.
حضار که عبارتند از کرام - باک بیک - کریچ - ریموس لوپیین:
- خدای این فروم کیه هریه .... بود و نبودش واسه ما یکیه
قیافه هری در این لحظه:
بعد ریموس لوپین جو گیر شد و این بیانات را نمود ( البته صادر !!!):
- وب مستر آزاده .... از آسمون افتاده ... همیشه شاد شاده... هر یوزری واداده .... در که باهاش افتاده ... اما یکم معتاده ... به جینیم دل داده .... دیم دام دارام داداده .... هاااا بیا بیا بغل عمو
قیافه هری در این لحظه:
کرام و باکی دم گرفتن:
- کریچ باید برقصه ... کریچ باید برقصه ... اگه کریچ نرقصه ... از اربابش میترسه

قیافه هری در این لحظه: و دیگه طاقت میاورد و گفت:
- نهههه شماها درست بشو نیستید ..... نه منو نه جلسه رو به هیچ کدوم از اعضاتون حساب نمیکنید.... مثلا اینجا جلسسسسس
و این س به سیم و سپس به سرور و سپس به ... ( لزومی به توضیح بنده نیست خودتون خواهید دید.. اوخی حیوونی)

یک ربع بعد... در زمانی که سر کریچ باند پیچی شده هری ادامه میده:
- خب الان با راحت کردن خودم میتونیم کارو شروع کنیم. بله همیشه وقتی ناراحتید سعی کنید یه نفس عمیق بکشید و خودتونو خالی کنید... اگه کریچم دم دست نبود از یه یوزر باقالی استفاده کنید.. بگذریم نطق سر مدیریتی خودم رو با بحث آزادی در فروم و سایت شروع میکنم. بله باید بگم کاربران عضو و حیوانات همه آزادن. هم هیپوگریف ها و هم جن های خونگی و هم همه جک و جونورای جادویی دیگه.
کرام داره تند و تند یاداشت ورمیداره که یهو قلم پر خودنویسش میره تو دماغ باک بیک و اونم یه داد بلند میکشه.

هری ادامه میده:
- میدونم که رنج میکشی از این عدم آزادی باکی جان. ( و با دستش غبغب باکی رو نوازش میکنه )بله باید شرایط بهتری برای زندگی این قشر زحمتکش فراهم کرد این موجودات ناز نازی که این همه خر حمالی میکنن یا اون جن های خونگی که در خونه ساحران و ساحره ها عرق میریزن نات میزرن روی نات پول جور میکنن تا بتونن کارت بخرن بیان جادوگران. سم و پنجه های اینا رو باید اول استریلیزش کرد بعد بوسید. اینا رو باید از افراد مثلا دکتر بی درد، جفنگ گو که بلدن بزنن روی عدد 5 ولی بلد نیستن راهنمای ورودو بخونن جدا کرد.

کف حضار فوق الذکر باعث لرزیدن بال مگس در آسمون شد. و در این لحظه فردی در نزده به صورت سر زده وارد اتاق شد. که فقط دستاری ازش روی کله دیده میشد.
کریچر که البته وظیفه بپا بودنش یادش نرفته بود گفت:
- هووی مرتیکه ... چرا هلوپی سرتو انداختی پایین میای تو... شاید خواهر مادرت اینجا بود...
بعد که دید فرد فوق الذکر داره عقب عقب میاد تو ادامه داد:
- حالا چرا عقب عقب... مگه اینجا استانداری قزوینه؟
فرد فوق الذکر برگشت و دیدگان همه به چهره کوییرل روشن گشت.
کوییرل در حالیکه نفس نفس میزد گفت:
- خب ما ... یعنی من اودم برای شرکت در جلسه. شروع شده؟
کرام با نگاهی عصبانی که فقط میتوان در چهره یک هوو به هویی دیگر دید:
- نخیر یعنی بله شروع شده نیم ساعتم گذشته تصمیمات بسیار مهمی هم اتخاذ شده. تو تا الان کجا بودی؟

کوییرل:
- من خب سرم شلوغ بود!!! ... یه لوگو برای روز 17 به در... یه لوگو برای سالروز شکست دم شاخی مجار به دست توانای هری جان... یه لوگو به مناسبت برگزاری 51645264512435 امین جلسه حضوری سایت در این هفته ...

ریموس و کریچر با هم:
- خب فقط همین؟

کوییرل:
- نه اینا رو که تموم کنم هنوز دو تا تاپیک مونده که از لحاظ غلط املایی مشکل دارن... یه سه چهار تا اسمایلی هم ...

ریموس و کریچ باز هم با هم:
- نه .... جون من... این هری رو ولدی کفن کنه این اسمایلیا رو بی خیال شو

کوییرل:
- نخیر اون از همه مهمتره... الان اگه یه کاربر عزیزبخواد احساس پوچی و حقارت خودشو وقتی من سه تا غلط تو دو خط ازش گرفتم ابراز کنه ... چی کار باید بکنه ؟ باید اسمایلی مناسبی برای این کار باشه

ریموس سرشو انداخت پایین با صدای گرفته ای گفت:
- خب باشه اگه کاری با ما نیست زحمتو برای همیشه کم میکنم.
هری:
- چرا عموی عزیزم ... من تو رو خیلی دوست دارم میدونی؟

البته کسی از جمله ریموس همچنان این گفته ها را به اعضای مبارک حساب نمیکرد. در نتیجه کوییرل گفت:
- کجا ریموس جان.. بمون تازه باید هماهنگی بین مدیران برای انجام صحیح کارها رو انجام بدیم

با شنیدن این حرف ریموس دیگه به حد انفجار رسید:
- کار!!! کدوم کار وقتی همه چیز شما تام و تمامه دیگه چیزی برای ما نمیمونه که ای کوییرل ... جاااان
کرام مثل همیشه برای سروسامان دادن قضیه وارد میشه:
- نخیر این تصویب نمیشه ریموس جان شرمنده. همه باید کارها رو تقسیم کنن شما هم باید بمونی

هری سرشو به نشانه رضایت تکون میده:
- آفرین ... آفرین کرام با این نظر هوشمندانه... یادم بنداز بیارمت تو تیم کویدیچ خودمون تا استعداد هات در کنار بازیکن حرفه ای و ماهری مثل من شکوفا بشه....

کرام تو دلش:
- حتما... قبلشم یادم هست ترشی نمیخورم

ولی دیگه کسی به این حرفا توجه نمیکنه چون همه حواسشون به تابلوی لبخند ژکوند روی دیواره که از بی تحرکی خارج شده داشت میومد بیرون


Sunny, yesterday my life was filled with rain.
Sunny, you smiled at me and really eased the pain.
The dark days are gone, and the bright days are here,
My sunny one shines so sincere.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the sunshine bouquet.
Sunny, thank you for the love you brought my way.
You gave to me your all and all.
Now i feel ten feet tall.
Sunny one so true, i love you.

Sunny, thank you for the truth you let me see.
Sunny, thank you for the facts from a to c.
My life was torn like a windblown sand,
And the rock was formed when you held my hand.
Sunny one so true, i love you.


منم دیالوگ میخوام!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۵
#17

ریموس  لوپین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۷ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۳ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
گروه:
مـاگـل
پیام: 245
آفلاین
ویکتور با حالتی یخچالی از خلسه خارج میشه...!
*: حالا یادم اومد! این السامور همون سرژه! یه شبم که من داشتم خوابای خصوصی می دیدم! وقتی پاشدم کنارم خوابیده بود...!
علی حضرت!: نه کرام واقعا تورو چطوری مدیر کردم من؟ واسه خودم سواله! با همچین هوش و ذکاوتی باید واسه ریاست جمهوری مشنگا کاندیدت می کردم!!
گوریل(کوئیرل ): تازه شم خوابای خصوصیت تابلو شد! اوندفه که رفتی تو رویا یادت نموند کیریچ! گفت همه چی از جلو چشمات رد میشه؟؟

*:
و اما...جونم براتون بگه...تو همون حال که تیم مدیریت سر فهم ویکتور بحس! (گوریل: هوو ریموس! من عادتمو ترک کردم دیگه! اونجوری ننویس که بعدش بگی من اومدم گفتم چرا غلط نوشتی!! ><: خیله خب بابا! یکی این ضبط سوتو! خاموش کنه دارم حرف می زنم! خاک تو سرم آبروم رفت!)...آره نوگلای من...اونا داشتن چیز!(زر؟نگوو! بلا به دور!) می زدن و از اونطرفم قهرمان ما...کیریچ! به مبارزه با اون موجود پلید...یعنی الثامور! ادامه میداد...

السی: میگم کیریچ! این طلسم قبلی رو داشتی؟ طرح و اختراعش مال خودم بوده ها! دماغت چرا رفت تو شیکمت؟
کیریچ: اصل این چیزا همش مال اربابه! یعنی ارباب بوده که تلسم! اختراع می کرده...نه تو بیشور!! تو فقط یه ریشوی گیجی که هی پامیشه بمیره ولی تا مرد دوباره پامیشه! فقط اربابه که تا آخرش ارباب میمونه! تو چطور میتونی حتی فکر کنی که...(><: کیریچ! بسه! دیالوگت تموم شد کیریچ: )

بعله...و اونام همینطور مبارزه می کردن تا نشون بدن که بدیا چقد بدن و خوبیا چقد خوبن...!! این وسط یدفه یکی از تو دیوار اومد بیرون و گفت:

><: چایی آوردم علی حضرت! میل دارین؟
علی حضرت که از دیدن اون روح گرگینه تو اون وضعیت تعجب کرده بود گفت:
ریموس؟ تو سدریکی یا ریموس؟ الان تو باید بری در خوابگاه وایسی اگه کسی در زد من به ویکتور بگم اونم به بیکی بگه که اونم به کیریچ بگه بعدن! کیریچ و گوریل دعواشون بشه و تو درو واز! کنی! نه اینکه چایی بیاری! چایی مال قدیما بود پسرم...دیگه م دیوارو خورد نکنیا! حرص نخور...آفرین! حالا بدو برو خوابگاه که اینجا دعوا میشه تو نبینی...باشه گلم؟

><: :no:

علی حضرت!: بیخود! بی ادب! مگه نمیگم برو خوابگاه؟! مسواکتم که نزدی...چرا؟
><: تا وقتی به من دیالوگ ندین من دیگه خر نمیشم! اصلنشم! دست تو رو شده قصه هاتم بلت! شدم!
علی حضرت که کفرش در اومده بود لنگه دمپایی( کفش پاش نمیکنه خب علی حضرت!) شو در آرود و پرت کرد طرف ریموس و اونم که داشت فرار می کرد...زرت! خورد تو مخش!
تو همین حال بود که ویکتور گفت...: حاالمو گرفتییی!



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۰۱ شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۵
#16

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
كرام دراز كشيده بود و به خواب عميقي فرو رفته بود
صداي خرو پفش هوا بود
كرام در خواب:
كرام:سلام
يه ساحره جلوش داره پلك ميزنه!!!
كرام:جواب سلام واجبه ها!!!
ساحره باز جوابي نميده
كرام:نظرت درباره يه تنفس مصنوعي چجوره؟
ساحره:
كرام: :bigkiss:

كرام يهو از خواب بيدار ميشه:اه اين چي بود كه رفته تو دهنم؟!!!...ريش!!!!

يهو يه نگاهي به كنارش ميندازه كه يكي كنارش خوابيده بوده!!!:!!سرژ!!!

سرژ با چشمايي خمار از جاش بلند ميهشه!!!
كرام: تو اينجا چيكار ميكني!!؟
سرژ:دلم تنگ شده بود برات!!اومدم اينجا!!
كرام:چجور وارد شدي؟
سرژ:به سختي!!!
كرام: ...منظورم اينه كه از كجا پسورد اينجا رو پيدا كردي؟!!!
سرژ:خودت كه ميدوني زوپيس هميشه قهرمانه!!
كرام:با دست خودت خودتو دار زدي!!...دعاي آخرتو بخون!!
سرژ:من ميدونم سر بيگناه بالاي دار نميره هيچ وقت

و چند لحظه بعد!!
سرژ----->


کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ دوشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۵
#15

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
مـاگـل
پیام: 1323
آفلاین
باد، قطرات درشت باران را با شدت به صورت کریچر می نواخت. صدای فریاد السامور، گوش کرچیر را کر نمود و خودش را نمایید:
_ ویک آپ تو دای.....جریوووووس مکزیمم!
کرچر که تا به حال با چوبدستی کار نکرده بود، نگاهی اندوهناک خودش را به چشمان فروزان آن یگانه آتشنشان دوزید و کمک طلبید. طلسم جگری رنگ السامور راه خود را پیش گرفته بود و به سمت کچیره می رفت. ناگهان قلب خمیری شکل آتشنشان، برای اولین بار، سوزید و زمان را برای کچیره آرام کرد. کچیره نیز چونان نئو از غقب خود را خمید و طلسم السامور، ازو رد شد و به پشت کریم که خود را برای خواهش خم کرده بود تا آن یگانه فوران کننده، آن طلسم چسبناک را خنثی کند؛ برخورد کرد!
و حالا او ورژن جدید آتشفشان بود و فریادی زد که میشد آنرا فریاد جیگر تر از فریاد کریم خواند.
چشمان همه به کچیره و السامور دوزیده شده بود. نفس هیچکس در نمی آمد که ناگهان السامور فریاد زد:
_ آه... این دیگه کودوم بوقیه که اینجوری می نویسه؟! درست بنویس وگرنه....
نویسنده:
_ آغا... قلطه را نمودیم!... به بضرگواریه خودتون ببشخین!... دثطشوییه اینجا کجاصت؟!
کچیره:
_ ته سالن، دست چپ!
حالا نوبت کچیره بود تا طلسمی رو تقدیم گل روی السامور بکنه. هنوز داشت فکر میکرد چی بگه که السامور داد زد:
_ کریچر... از اون بالا ققنوس میاد!... اونجاست!
کریچر روشو میکنه اون طرف، ولی چیزی نمیبینه، بغد یهو احساس خلع میکنه! به پایین پاش نگاه میکنه، ببینه چخمبره، که میفهمه با طلسم گوجه ای جوانان، به هوا پرتاب شده!:
_ به... این کفی و کفیه چه حالی میکنن این وسط! دائم تو فضان!... ایول!
سوت....( نکته ی صدا بشناسی: صدای سقوط آزاد کچیره!!)
-----------
آقا جدا ببخشین! زیاد بلد نیستم اینجوری بنویسم! کریچر جان، به دل نگیر!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۰:۲۲ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
#14

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
مـاگـل
پیام: 526
آفلاین
السامور: سلام كريچ ، يادت نيست اولين نفري كه بهم گير داد تو بودي؟
كريچر: كي من؟ نه من نبودم كرام خوش تيپ تو بودي؟
كرام:من نبودم من نبودم ، سالي نيش نيش تو بودي؟
سالي:من فعلا در اين پست حظور ندارم ، لطفا بعدا شماره گيري فرماييد . با تشكر

صداي رعد و برق و بعد شر شر بارون

السامور:و حالا من ميخوام اولين نفر تو باشي...تو فرد برگزيده من هستي
كريچردنبال چوبدستيشه ولي اصلا چوبدستي نداره كه پيدا كنه
كريچر:ارباب ارباب كمك من چوبدستي ندارم
هري: به ما چه باشه بيا اينم چوبدستي بخاطر تهوع
نويسنده پست شماره 11:
كريچر يك چوبدستي كه هري پاتر داد به كرام و كرام داد به كوييرل و كويرل براش پرتاب كرده بود رو در حال زمين خوردن ميگيره
السلامور: بلند شو براي مرگ... جريووووس مكزيمم!!!



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۴۶ پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۵
#13

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
مـاگـل
پیام: 1223
آفلاین
صدایی نافذ هری توی ورزشگاه میپیچه
-- کریچ ناک هیم اف
کریچر در حالی که نمی خواد ترسش معلوم شه
ارباب بهتر نیست برای این کارای جزئی کوییرل رو بفرستین ناسلامتی من از نظر مقام از اون بالاترم
---- نویسنده ی پست قبل اسم تو رو نوشته تو باید بری
کریچر: ارباب اون یک حماقتی کرد شما چرا راهش رو دنبال میکنید شما قانون گذار اول و آخر هستین گول این ها رو نخورید اینا نقشه ای دارن
--:
کرام خودش رو پرت میکنه جلو : ببخشید وسط حرفتون میپرم اما تو ای کریچ فکر نمیکنی این شکلک برای ارباب خیلی جلف و کم ابهته
هری کرام رو با دست میزنه کنار
-- مهم نیست
کریچر: بله ارباب داشتم میگفتم اینا میخوان یکی یکی ما بریم توی رینگ بعد یکی یکی هم شکست بخوریم
--: فکر کردی این چیزا رو نمیدونم من هم یک نقشه ی خوب دارم
کریچر: چه نقشه ای ارباب؟
-- : مبارزه میکنیم و اگر شکست خوردیم تاپیک رو پاک میکنیم
کرام باز می یاد که توضیح بده این شکلک برای ارباب مناسب نیست که با یک طلسم به زمین میچسبه
کریچر با حالت چاپلوسی : نقشه ی بسیار زیرکانه ای بود ارباب اما بهتر نیست تاپیک رو قفل کنیم و فقط خودمون توش پست بزنیم این طوری کلاس کار بالاتره
السامور که حوصله اش سر رفته : بابا بیا بالا دیگه چقد ناز میکنی؟
کوییرل از اون پشت بدو بدو می یاد جلو
چقد اشتباحه باید بگی چغدر من پستای شما رو که میخونم اعسابم میریزه به حم
السامور: حالا هر چی یکیتون بیاد بالا دیگه
یک دفعه زمین میلرزه و هوا به شدت گرم میشه
کرام : ببین کرچ ارباب رو ناراحت کردی کاری کردی یک عضو ارزشی جرات میکنه بدون اجازه حرف میزنه
کریچر با حالت مستاسل : بابا این خطرناکه پستاش رو یادت نمی یاد ؟ تو هر کدوم اقلا 100 نفر می مردن اومدیم و من رفتم بالا اگه خودش پست بعدی رو زد چی؟ اگه من رو کشت چی؟ تو جواب زن و بچم رو میدی؟
کرام سلام نظامی میده و میگه : مرده شورت رو ببرن کریچ , جانم فدای عله خودم میرم بالا
اما از اونجایی که به زمین چسبیده بود نتونست تکون بخوره و در همین هین
یک نیروی نامرئی کریچر رو به داخل رینگ هل میده
السامور: چه عجب بالاخره یکی تون جرات کرد بیاد بالا
کریچر:


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#12

هرپوی کثیف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ جمعه ۲۹ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۷
از یونان
گروه:
مـاگـل
پیام: 81
آفلاین
السامور : و اینک همی بس می باشد ! و ای دشمنان من برخیزید ! ... I am an umbrella ! ... اَه ... آقا اینجوری نمیشه با شما ها حرف زد ! مخصوصا با اون یارو حیوونه !!! یکی یکی بیاین جلو !
کرام : اِ ... نه بابا ! زرنجی !!؟ دوستان خودتونو آماده کنید میخوایم همه با هم بریزیم رو سرش ... اول از همه گوشی هاتونو سایلنت کنین ! ... باک بیک جون نعلاتو پات کن، کوییرل اون لاستیک بالا سرتو چک کن ببین پنچری منچری نداشته باشه، کریچ بابا ...
السامور : چیز .. اِ ... نه آقا صبر کن ! سوء تفاهم پیش اومده ! ... ببین درسته من خفنم ... ولی یکم انصاف داشته باشین لامروتا ! جون داداش من واسه خودتون میگم که بعدا کارتون به کمیته انضباطی نکشه !
کرام : نه آقا جون را نداره ... آخ ... گفتم نمیشه ... آآه ... چیز ... دِ سوک نزن لامصب ! ... شمایید قربان !!!؟
هری خیلی جدی : بله منم، ای نوچه نمک نشناس ... انقدر حرف زدی نذاشتی نویسنده چهارتا کلمه م واسه من بنویسه ...
کرام :
هری : اینجا حاجیته که باید تصمیم بگیره ... و تو ای السامور ! از اونجایی که نامردی پشیزی توی خون ما نیست، ما جنگ تن به تن رو ترجیح میدیم .
کرام همچنان :
السامور : ایولا ! من اگه میدونستم شما انجده خوبین اصلا قهر نمیکردم برم ! :-D ! خب آقا تا بریم باشگاه دوئل من برم واسه خودم به آواتار جنگی مشتی درست کنم !

قزوین - باشگاه دوئل آفتابه سازی لاتزیو
دوربین از آسمون هفتم با سرعت سقوط میکنه و سقف ورزشگاهو سوراخ میکنه میاد تو ! ( البته اوزونم همچی بفهمی نفهمی یه صدای پیسسسسی ازش میومد )
ورزشگاه پر از تماشاگره . وسط ورزشگاه رینگ دوئل وجود داره .
_ دددددییینگ !
روی بیلبورد ورزشگاه اسامی السامور - کریچر دیده میشه .
کریچر و السامور هردو روی رینگ میان و بدین ترتیب اولین دوئل شروع میشه ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.