هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵
#68

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
آآآآآآتتتتتتتیییییییییششششششششششش!ککککککککککمممککککککککککککک!ماااااااااااااااااماااااااااااااانی ی ی ی ی ی ی!
ملت که با دیدن آتیش به حالت اغما رفته بودن ،هیچ اکس العملی نسبت به جیغ ویغای بلیز انجام ندادن!(آخه نیس ما حساسیم به آتیش آلژی منفی داریم!)بلیز دید هیچکس تکون نمی خوره گفت شاید بنده خداها نمی فهمن چی میگم برای همین مغزش بهش گفت از زبان بین المللی استفاده کنه!پس گفت :ههههههههلللللللپپپپپپپپ!مممممممممممااامییییییییی!ففففففااااااااییییییییر!
بازم نتیجه نداد!برای همین به زبان فراشرره ای :قووووووووممممببببببببباااااالا!کککککککوووکککککککککوووووولیییی!ققققوقووووولی ققققققوووققققققققول!....
بلیز می خواست بازم با انواع زبان ها در خواست کمک بده که یه صدای بیییییییببویببببببیو!
در خاست کمکشو قطع کرد!
آرشام دوباره شروع کرده بود به شب گردی ولی این بار از نوع مفید!بدون اینکه صدای آژیرشو قطع کنه،پرید رو بلیز بتمرگید!(ریشه:تمرگیدن،بتمرگ)و با این کار بشردوستانه جان یک انسان شریف را از مرگ حتمی و ظلم و ستم نجات داد!(این سفیدام یه چیزیشون میشه ها!انگار نه انگار اومدیم قراضشون کنیم!)بعد از این که بلیز خاموش شد،ملت از حالت اغما به حالت شوک رفته و از آنجا به حالت اغما نقل مکان کرده و از حالت اغما به حالت طبیعی برگشته!و هم اکنون هم الافن !آخه بلیز نمیتونه راه بره(البته به احتمال زیاد داره خودشو لوس می کنه) و آیدی در حال انجام میکاپ شبانه شه!ایگور داره رولای نقد نکردشو نقد می کنه!دراکو داره سعی می کنه،جا دماغشو با دهنش عوض کنه!بنده بالا سر تخت سیریوس بلک(پسر سابغم)وایسادم دارم فوش بش میدم!سایر خانمها هم دو باره بحث بلقیص جون و شوهرشو سر گرفتند و دارن به یه نتایجی میرسند!آقایون هم در حال خاراندن چانه هستند واونام دارن به یه نتایجی میرسن!همه در حال رسیدن به نتایجی بودند که به طور کاملا ناگهانی صدایی کاملا گوگول ارزشی از یکی از تختا بلند میشه!ملت سرشونو بر میگردونن و میبینن که.....
اگه گفتی چی میبینن!


هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵
#67

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
آرامیس که گرم صحبت بود،کیسه نخودچی را بلند کرد(حالا از کجا اورده بود بماند! )و به همه تعارف زد و با هیجان جواب داد:

-"هیچی...من و عذرا خانوم میریم خونشون بعد..."

با دیدن قیافه های بقیه حرفش را قورت داد و مثل یک دختر خوب و سنگین(حدود 120 پوند!)خودش را جمع و جور کرد.
دراکو که یک تکه از بینیش جای دهانش چسبیده بود،به زحمت خواست صحبت کند که صدای آژیر مانندی بلند شد:

-"اووووی...بیب بیب..."

-"یعنی کی میتونه باشه؟"

ایگور غرولند کنان گفت:

-"صد دفعه گفتم مثل فیلمای جنایی دیالوگ نگو.."

آرشام نفس نفس زنان از رختخواب بلند شد و گوئی فرمان ماشینی نامرئی در دستش است،جلو امد.بچه ها کنار کشیدند که آرشام با صورت رفت داخل پنجره ولی از انجایی که شیشه اش نشکن بود دوباره مثل موج سر جایش برگشت.در طی این مدت همه اش اژیر میکشید.
بلیز نگاهی به او انداخت و اه کشید:

-"اخی...بچه شب گردی داره!احتمالا توی کودکیش میخواسته اتش نشان بشه مادر پدرش اجازه ندادن حالا عقده ای شده..."

همه دستمالهایشان را روی صورت کشیدند و فین محکمی از سر دلسوزی کردند!
یکهو از درون حفره صدایی برخاست و سایه یکنفر درحالیکه چیزمچاله شده ای در دست داشت ،از حفره مانند پر بیرون جست.بچه ها از این حرکت ناگهانی و قامت کشیده سایه قدم به عقب گذاشتند.
سایه شنلش را از روی جسم مچاله شده برداشت و آنرا روی زمین قرار داد.سپس موهایش را که برق میزد ، پیچ و تاب داد و با لحن ظریف و کشداری که خونسردی در آن موج میزد گفت:

-"این بیچاره دسترنج شرارتتونه؟البته اگه نگرفته بودمش داشت میرفت که اسرار حفره رو پیدا کنه.حیف که ادم خنگی بود وگرنه باید تاوان اینکه من رو برای شرارت خبر نکردید میدادید."

و قدم زنان جلوتر امد و صورتش پیدا شد.دراکو که دستپاچه شده بود،با همان دهان کج و معوجی که برایش ساخته بودند، گفت:

-"چیزه...ما...یعنی این ماموریت اتفاقی پیش اومد..."

ارامیس تازه وارد روبروی آیدی ایستاد.دست به کمرش زد و با قیافه ای حق به جانب جواب داد :

-"میخواستی خودت خبردار شی و بیای...اینهمه مدت کجا بودی؟"

آیدی لبخند موذیانه ای زد و کنار کشید بطوریکه کم مانده بود ارامیس روی زمین بیفتد.بلیز جلو امد و با قیافه خشنی رو به ارامیس گفت:

-"میدونی داری با کی حرف میزنی؟(مامور مخصوص حاکم بزرگ،میتیکومون! )با خواهر وزیر اسبق و ناظر بزرگ تالار و استاد تغییر شکل!"

خطوط چهره ارامیس از هم باز شد و گفت:

-"تو آیدی مالفوی هستی؟استاد درس تغییر شکل؟"

آیدی با سر حرف او را تایید کرد و دست او را به گرمی فشرد.سپس سر تکان داد و گفت:

-"قرار بود دوباره به بوباتون برگردم اما تصمیم گرفتم کارهای نیمه تمومم رو کامل کنم بعد...راستی این کورعلی...ببخشید...کورممد رو چرا بیهوش ول کرده بودید؟داشت میرفت اطلاع بده.شانس اوردید داشتم میومدم هواخوری!البته یه کم طلسم بیهوشی رو با غیض گفتم اینطوری شد!"

و بعد به جسم مچاله شده اشاره کرد.طفلک کورممد حسابی له و لورده شده بود!خنده ای شیطانی روی لبهای ملت اسلی نشست...
لارا گفت:

-"حالا که جمعمون تکمیل شد بریم شرارت!"

-"عجیبه ولی یه حسی بهم میگه تو دردسر بزرگی افتادیم!"

همه با این حرف به طرف بلیز برگشتند.بلیز درست کنار بخاری دیواری ایستاده و شنلش درون اجاق افتاده بود و داشت به تمام قسمتها سرایت میکرد.....آتش سوزی!

-----------------
دوستان اگه یادتون رفته معرفی میکنم:من آیدی مالفوی هستم!فراموش نکنید...!

با احترام
A.M


ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۶:۳۶:۰۴
ویرایش شده توسط ایدی مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲ ۱۳:۳۲:۴۴

"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵
#66

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
ایگور:اوا راااااااااس میگی!نکنه صبح شده ؟
بلیز:شاید،چرا انقدر زود صبح شد ما که تازه اومدیم!مگه ساعت چنده؟
خانم بلک:27 و 43 دقیقه و 72 ثانیه!
بلیز:چرا چرت میگی!مگه ساعت تو خراب نبود؟
خانم بلک:چرا ولی رفتم ساعت سازی سر کوچه دادمش مش مصطفی درستش کرد!
_نه بابا!حالا چند گرفت؟
_143گالیون
_ااااااااه ه ه
_آره جونم! تازه می خواستم 100 تا گالیون به شاگردش انعام بدم! آخه تو که می دونی خانواده ی بلک چقدر.......
بنده می خواستم به صحبتهای زیبایم ادامه بدم ولی یکی با یه صدای کاملا بی ادبانه مزاحمم شد واقعا این گریفا چه جور آدمایی هستن؟
بعد یه هو مورگان میگه:بچه ها مواظب باشد حمله کردند!
همه کله هاشونو میگیرن بالا میبینن،نه بابا اینا خیلی آتیششون تنده!به سوسکاشونم نارنجک اتمی دادن!(حالا دست خودشون چیه ؟الله العالم )بعدش لارا که از جمع کردن دراکو خسته شده بود اومد بالا
لارا :اه.چرا میخ شدین اینجا؟پاشین بیاین کمک،مگه قرار نبود این جارو......
:می خواست همین جور حرف بزنه که خانم بلک حس نهفته ی بشر دوستیش بر میخیزه و میگه:سرتو بدزد لارا،تو خط حمله وایسادی!دامبل داره با چاقوش سراغت میاد!!!!!!!!!
لارا که فکش باز مونده بود با همون فک بازش گفت:چی داری میگی ؟اینا که خوابن!تازه مگه اینجا جبهس؟
بعد یه چیزی یادش میاد ،میگه:صبر کن مببینم!عاقلیوس!
بعد از این که ملت عاقل شدن می فهمن اون صداهه که اومد،خوب(بگو خوب)صدای پخش شدن کپسول کاز توهم زا بود نمی دونم شایدم یه چیز دیگه بود همین اثرو داشت !بعدش لارا با هزار بدبختی از تو جیب شلوار هاگرید یه شیشه چسب چوب پیدا با ایگور و رابستن رفتن تا دراکو رو چسب مال کنن،بقیه ی ملت غیور و حماسه سرا ی اسلی هم الاف،نشستن تا این دراکو درس شه بگه چی کار باید بکنن!به هر حال هرکی ندونه،همه می دونن دراکو اونارو اورد اینجا!
خانم در حالی که به شدت مشغول رسیدگی به ناخن شصتش بود ،گفت :اینا تو بند و بساطشون تلویزیون ندارن؟؟امشب کانال 3فیلم داشت!
بلیز :فیلمش چی بود؟
_نرگس!!!
بلا:اا،دیشبش چی شد؟من نرسیدم ببینم!
_هیچی ،شوکت خانم دومشو طلاق داد،بعدشم اعظم اومد سر خونه زندگیش!!!
پانسی:اه اه اه،آبرو هرچی زن برده ،اگه من بودم با زنجیر میفتادم به جون شوهره!
خانم بلک:آره خواهر همین کارو باید کرد!دیشب داشتم به حرفای همسایه بقلیمون گوش می دادم ،فهمیدم شورش*روزی نمیده!خاک بر سرش!
آرامیس:همین بلقیص خانم خودمون؟واه واه واه واه!
خانم بلک:می دونی خواهر !می دونستم این بلقیص نمی تونه از پس این مرتیکه بر بیاد باید از همون اول میومد پیش خودم تا بش شوهر داری یاد بدم،حالا فردا صبح همه با هم میریم یه کتک حسابی حواله شوهرش می کنبم!تا هم بلقیص یاد بگیره چه جوری رفتار کنه ،هم اون مرتیکه حساب کار دسش بیاد!
در حالی که بانوان محترمه در حال بحث و گفتگیند،لارا و ایگور و رابستن با دراکو ی وسله پینه شده میان بالا!
خانم بلک:خب،حالا چی کار کنیم؟


هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱:۵۸ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
#65

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
دراکو:د... خواهر مگه رول الکیه؟ الان تو چش اونو در آوردی فردا رولینگ بیاد چی بنویسه آخه خواهر من؟!
و میره چشای هرمیون رو برمیداره می کنه تو چارچوب!
هرمیون: آخ. کی بود چشای منو کند؟
دراکو: هیچی خواهر، شما بخواب.
هرمیون: چشم...
و می خوابه!!

دراکو خیلی آروم به سمت بقیه میره. بلیز: ا... اون کیه؟ سلطان شبهای گریفه؟
لارا که کم کم داره احساس خظر میکنه: چی چی بلیز؟
بلیز: سلطان شبهای گریفیندور. یه چیزی مثل سایه که شبا تو تالار ها و خوابگاهای گریفیندور پرسه میزنه و هر غیر خودی که وارد شده باشه رو شپلخ میکنه
ایگور: اینو کجا شنیدی؟
بلیز: تو کتاب شایعه سازی نوشته بودش!

»»چند دقیقه بعد»»
دراکو به همراه لارا به بیرون خوابگاه میرن تا وضعیت تالار رو چک کنن و اون جا رو خراب کنن. ایگور و بلیز و خانم بلک و جاگسن و رابستن و مورگان هم می مونن تو خوابگاه تا اون جا حسابی خرابکار راه بندازن.
دراکو و لارا به تالار رسیده ن.
دراکو:هوووم، هیشکی این جا نیست.
لارا محتاطانه اطراف رو نگاه میکنه.
خووورپف،خووورپف
لارا و دراکو خشکشون میزنه.
دراکو دهنش رو باز میکنه تا یه چیزی بگه و لارا محکم میزنه تو دن دراکو(و چون خشکش زده بوده میشکنه)
-: اممم. اه. این صدای چی بود؟ شیشه شکست؟
لارا با صدایی لطیف آروم میگه: السّون و ولسّون، قلب منو شکستن، چه شیطونایی هستن!
-: ممم. واقعا... خورپوووف
لارا بعد از نیم ساعت تلاش دراکو رو جمع میکنه ولی در همین لحظه صدایی ماورا ارزشی از پشت به گوش میرسه:
سانتور چارپا. من هی میگم، تو حتما برادر ناتنی منی که سانتوری. اصلا تو پستی. ولی من نیستم... فکر کردی می تونی فرار کنی ها؟
و یه نفر با جهشی قورباغه ای میپره رو دراکو.
کسککشششککککس
دراکو میشکنه!

»»در خوابگاه««
بلیز در حالی که داره کیف یکی از بچه ها رو خالی میکنه: میگم این رونان رو جمعش کردیم گذاشتیم اون ور حالا هوکی بیدار شه دیوونه میشه ها.
ایگور: که چی؟
بلیز: خب یه بار فرصت دستش اومده بود که حسابی بزنتش.. ا، باز کی چراغ روشن کرد؟
ایگور: راست میگه. کی؟
بلیز: بابا چراغا که خاموشن. همونائین که از سقف آویزونن دیگه نه؟
ایگور: آره فکر کنم، والا ما با مشعلای جیبی دراک روشن میکردیم فضا رو
بلیز: ا.. این چراغ رو که بیرون روشن کرده‌ن. پروژکتوره؟
ایگور: آره فکر کنم. بلیز خودتو بدزد که شناسایی شدم. هیلی کوپتر فرستادن دنبالمون بابا، ببین نورش چه قدر قویه که این جا رو کامل روشن کرد!
بلیز و ایگور می پرن رو زمین و یه نفر رو از رو تخت برمیدارن و پشتش سنگر میگیرن.
بلیز: الله اکبر
و طی یه حرکت آنتحاری بلند میشه و میگه: لوموس
ایگور آروم زمزمه میکنه: خل شدی بلیز؟ می خوای با لوموس هلی کوپتر رو بزنی؟
بلیز ابز سنگر میگیره و میگه: شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
ایگور:نه!
بلیز: گفت پروانه تو روز فراموش شوی!
ایگور: ا؟
بلیز: آره، سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد، گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی!
هـــــی... چپ چپ جپ چپ چپ
ملت صد نفر تو خوابگاه جمع شده‌ن و دارن کف میزنن. بلیز هم اندر کف می مونه. و همچنین ایگور...
بلیز: ایگور، اینا چرا زرد و قرمز پوشیده‌ن؟
ایگور: فکر کنم سربازای گریفی هستن که اون هلی کوپتره فرستاد.
بلیز از روی زمین بلند میشه و در حالی که دستاش رو سایه بون چشماش کرده میگه: اه. هلی کوپتره خجالت نمیکشه با اون نور کور کننده‌ش. این جا جای کور ممده، حیف که مرد. ا... هلی کوپتر چرا اون جوری گرده؟ وا! من روشن دل شدم؟ چرا می تونم محوطه رو قشنگ ببینم؟ مگه شب نیستش هنوز؟
.......................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
#64

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
و دراکو و بلا با یک حرک کاملا ارزشی به درون حفره پریدند آماده بودند تا نعش کور ممد جمع کنن ،ولی بجاش جسد زنده ی کور ممد دیدن که بالا صندلی وایساده(فقط یه نکته ی مهم،صندلی از کجا آورده بود؟)و با حالتی خشانت آمیز فریاد می زد :هاهاهاهاااااااااااااا ای ملت!هرکه در اینجا پای گذارد من حاکم و سرور او خواهم بود چون این حفره را با سالها مطالعه و تحقیقات پی در پی کشف کرده ام هم اکنون ای شما دو تن بروید و برای سرورتان آفتابه را آب نمایید
دراکو و بلا: !!
بلا:بی نزاکت!دیدی بی ناموس چی گفت؟انگار نه انگار ما مردم غیور اسلیترینیم!
دراکو :ولش کن ،احتمالا موقع افتادن ضربه به سرش وارد شده
بلا :آخی ،طفلک ، چه ضربه ی بدی بوده
در همان لحظه لرد کورممد که انگار خفن بهش بر خورده بود خودشو انداخت وسط :هووووووووووووووی خدمتکاران چه گویید پشت سره این جانب!
دراکو :هیچی یارو .خودتو جمع کن تا نیومدم سراغت!
دیگه واقعن واقعنی به کورممد بر می خوره ،میاد حساب بلا و دراکو رو بذاره کف دستشون که ناگهان....چشمتون روز بد نبینه!زیر پاشو نیگا نکرد ،تالامپی افتاد رو زمین.نچ نچ نچ....بعدشم عمرشو میده به شوما خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه(میبینی خواهر بچه ها امروزی چقدر شیطون شدن؟زمان ما که اینجوری نبود بچه ازهر دیوار راستی که دلش بخواد بالا بره بعدش خودشو شلپ کنه رو زمین ،حالا امروز از این کارا می کنن پس فردا سوار هواپیما میشن خودشونو با سقوط آزاد پرت می کنن تو اقیانوس اطلس )
بلا که روحیه ی کاملا پروانه ای داشت گفت:او مای گاد!چه صحنه غیر عشقولانه ای ،اینو جمعش کن وگرنه گریه می کنما
دراکو خدارو شکر که خودش خودشو خلاص کرد بپر بالا،ممکنه یکی یه سوتی بده!
وقتی بلا و دراکو رفتن بالا دیدن همه ی بچه میخ شدن رو زمین بلا:یکی بگه ساعت چنده؟
خانم بلک:14و 37 دقیقه
دراکو :آی کیو الان شبه
خانم بلک:اوا راسمیگی !وای چه واقعه اسفناکی حالا چی کار کنم ساعتم خراب شده؟
پانسی :خودتو ناراحت نکن عزیزم،اشکال نداره؛پیش آمده پیش میاد!اگه گریه کنی منم گریم می گیره ها !
بقیه مردم غیور اسلی
بلا:وللش اصن ساعت نخواستیم بهتر اول بریم سالن عمومی غارت کنیم بعدشم بیایم این تنه لشارو بکشیم
ایگور:به نظر من بهتره قبل از این که کشتنشون آدرس نجارشونو بگیریم آخه خیلی مدل پنجرشون قشنگه
آرامیس:آره منم خوشم اومده
خانم بلک در حالی که هنوز در فکر ساعتش بود:آخه بی کلاسا ناسلامتی ملت اسلی هستید چه طور می تونید از مدل پنجره ی این گریفای بی اصل و نسب خوشتون بیاد!در ضمن قشنگ ترین وسایل چوبی مال خونه ی بلکه نمی دونستی بدون
هوکی:به نظر من بهتره قبل از کشتنشون ،گروگان بگیریمشون بعد ببریمشون تالار خودمون حسابی کتکشون بزنیم
بلیز :یاز تنهایی فکر کردی ،هوکی
دراکو:اتفاقن فکر جالبیه
بعد ناگهان خانم محترمی جیغ کشید:واااااااااااااااای وووووووووووووی ااااااااااااااااااااااا اهم اهم اهم .........(بنده خدا حنجرش پاره شد)
ملت اسلی :
وآنگاه صاحب صدا شناخته شد صدا،صدای گرنجر گندزاده بود :پاشو رون ،پاشو ،دزد اومده،پاشو مرتیکه عوضی
!بعدش نگاش به چهره ی خوش سیمای دراکو میفته(بازیگرش تام فلتونه )و نمیتونه بر احساساتش غلبه کنه، به ویزلی میگه :بخواب عزیزم! خودیه !
وسط ماجرا پانسی حس غیرتش گل می کنه ، خودشو میندازه وسط، می پره رو شکم گرنجر جفت چشاشو با ناخناش در میاره (اوه چه کریه و زشت ولی از سره گرنجر زیاده ،حقشه) و این پایان کار چشمان نه چندان زیبای گرنجر بود ........
""""""""""""""""""""
من تازه واردم خیلی با روحیه ی بچه های سایت آشنایی ندارم،برای همین اگه چیزی گفتم که کسیو ناراحت کرد ازش می خوام ببخشه!


هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#63

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همه بچه ها داشتند پاورچین پاورچین از میان تختها عبور میکردند و جالب آنکه کوچکترین صدایی هم ایجاد نمیکردند و این نشان دهنده این مساله بود که همه بچه های اسلی یه پا کاماندو اند
در این میان دراکو از این که همه از دستوراتش اطاعت کردند بسیار جوگیرز شده بود و یاد فیلم بالاتر از خطر افتاده بود . اما خیلی زود مجبور شد که به جای فیلم بالاتر از خطر به فیلم های هندیه کانال دو فکر کنه چرا که این صدای ارزشی در فضا پیچید :
- تو برادر من بودی ! شق شق شق ! تو نباید این کار رو میکردی ! شق شق شق ! تو خیلی پستی ! شق شق شق !!!
همه با وحشت برگشتند و چشمشان به هوکی افتاد که بر روی رونان پریده بود و به ازای هر دو تا سیلی که به صورت رونان میزد یه شیکمم نثارش میکرد !
رونان : منو ببخش برادر ! منو ببخش ! ( فیلم هندی )
بلافاصله بلا چوبدتسیوش گرفت به سمت هوکی و زیر لب گفت :
- پروانه ایوس !
بلافاصله هوکی اروم گرفت :
هوکی : خه خه خه اشکال نداره برادر بخشیدمت !
اما رونان بی هوش بر روی زمین افتاده بود و خون همه جارو گرفته بود .
هوکی : نه برادر ! چه کسی این بلا رو سر تو آورده کی تو رو کشته ؟ انتقامتو میگیرم !
دراکو : اه کی این جن رو با خودش آورده .
بلا دوباره چوبدستیشو دراورد و به سمت هوکی گرفت :
بلا : بیهوشیوس !
هوکی هم کنار رونان بر روی زمین افتاد .
همه مدتی گوشهاشونو تیز کردند تا ببینند کسی از خواب بیدار شده یا نه که در همین موقع دراکو توانست صدای یکی از معاونینشو از تشخیص بده ! استرجس از خواب بیدار شده بود .
استرجس : خمیازهههههه ! کی خواب فیلم هندی ... ماااااهاااااا !
در همون لحظه چشم استرجس به غارتگران مخوف اسلیترینی افتاده بود .
استرجس : آهای ملت کمک ممم ممم ممم !
دراکو با سرعت تمام بر روی استر شیرجه زده بود و با دستاش جلوی دهنش رو گرفته بود .
دراکو : ایگور بدو بیا اینو بیهوش کن !
ایگور با گامهای بلند اومد و با گوشه دستش ضربه ای رو درست وسط شونه چپ و گردن استرجس وارد کرد که در نتیجه استرجس هم بیهوش شد .
دراکو : خوب بچه ها بیاین بریم ! د.... این چیه زیر پام !
- خخخ خخخ خخخ خخخ
همه با نگرانی به تخته مقابل چشم دوختند . که تخت آلبوس بود !
آلبوس : کی پاشو گذاشته روی لوله تنفس من ! نمیتونم نفس بکشم .
در همون لحظه دراکو پایین رو نگاه کرد و متوجه موضوع شد و خواست پاش رو برداره که در همون لحظه همه چراغا روشن شد !
همه با عجله به اطرافشون نگاه کردند و چشمشون به بلیز افتاد که کنار کلید برق ایستاده بود .
بلیز : فکر کردم تاریکه گفتم چراغا رو روشن کنم بهتر ببینین
ملت
دراکو : هووووووی ؟ مایه ننگ ! چراغو خاموش کن همه الان بیدار میشن !
دوباره همه جا تاریک شد . ناگهان صدای بسیار مشکوکی شنیده شد
- اوووه دیگه صبح شده ه زود ؟ من باید سریع برم تالار خودمون وگرنه میفهمن من نیستم . بای بای !
صدای باز شدن و سپس به هم خوردن در به گوش رسید و شخصی معلوم الحال از خوابگاه خارج شد .
ملت
در اون میان صدای آلبوس به گوش میرسید :
- مینروا تو پاتو گذاشته بودی روی این لوله . عزیزم داشتم خفه میشدم .
همه با وحشت به هم نگاه کردند بلافاصله رابستن پرید بالای سر البوس و شروع کرد به خوندن لالایی :
- لالا لا لا ! مار نازنین ! فردا باید همه رو نیش بزنی ! ولی الان باید بخوابی ! اگر نخوابی سالی عصبانی میشه لالا لا لا ... !
آلبوس : ایول مینروا لالایت ورژن جدیده ها !
دراکو : لالایی ما رو براش نخون !
آلبوس : مینروا این کیه داره پارازیت میندازه ! لالایی به این قشنگی !
دراکو : اههههه این چی میگه ؟
و ماسک اکسیژن آلبوس رو میکشه .
آلبوس : خخ خخ خخ !
سرانجام سکوت بر قرار شد . همه با حالتی عصبی گوشهاشونو تیز کردند تا ببینند صدایی میشنوند یا نه . اما صدایی به گوش نرسیید .
ملت
اما ناگهان صدای کورممد همه آنها رو از جا پروند :
- د... استر ببین زیر تختت یه حفرست ! درشم بازه ! ایول من کشفش کردم . من کاشفم . اسم این حفره رو من باید انتخاب کنم . اسمش حفره کورممده ! ایول معروف شدم . بزار توشم نگاه کنم ! نههههههه !
کورممد به داخل حفره سقوط کرد .
ملت
دراکو : منو بلا میریم پایین این کورممد رو بیارییم بالا نباید از این قضایا بو ببره . شما هم به ماموریتتون ادامه بدین !
.............


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۲ ۱۸:۴۲:۳۰



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#62

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
بلیز : جاگسن تو چرا اونجا نشستی ؟ برو اون ورتر منم جا بشم .
جاگسن : این همه جا ... خوب بیا بشین دیگه !
بلیز : خوب من میخوام پیش دراکو بشینم
تمام بچه ها چهار زانو روی زمین سرد و سنگی حفره نشسته بودند و منتظر شروع شدن فیلم بودن .
دراکو : میگم کاش چیپس و پفک چادويی هم میخريدیم !

بلا که به خاطر نبود جا ، به دیوار تکیه داده بود به دراکو زل زد .
- ما اومدیم سینما یا داريم میريم دنبال کشتن گريفندوری ها ؟
رابستن : بلا جان سخت نگیر ... بابا بذار ببینیم فیلمش چیه ! حالا میريم دخل اونا رو هم میاريم .

سه ... دو ... یک ...
آیینه که تمام دیوار مقابل رو پوشونده بود شروع به پخش یه سری تصوير کرد .
چهره بلیز اولین نفر به نمایش در اومد .
بلیز : آخ جووون معروف شدم
لحظه ای بعد تصوير گردن بلیز که در گوشه ای از تالار گريفندور افتاده بود به نمایش در اومد ... بدن بدون سر بلیز هم در کنار شومینه تالار که خاموش بود به نمایش در اومد .
بلیز :
هوکی : فرار کنید ... فرار کنید !!!!
تمام بچه ها که روی زمين لم داده بودند با فرياد هوکی از جاشون بلند شدند و به سمت انتهای دیگر حفره فرار کردند .
بلیز مثل مجسمه همون جا خشک شده بود .
دراکو : وينگارديوم لويوسا !
جسد خشک شده بلیز با این ورد به هوا بلند شد و در حالی که به در و دیوار میخورد ، پشت سر بچه ها به سمت انتهای راهرو در حرکت بود .
هوکی : زود باشید ... اون یه تله از طرف گريفندوری ها بود احمقا ! من که یه جنم فهمیدم اون وقت شما نفهمیدید ؟؟

بلا که ردای بلندش زير پاش گیر میکرد با سرعت از کنار ایگور گذشت .
دراکو هم کماکان با چوبدست خودش بلیز رو میکشید .
- بیا دیگه تن لش ! همیشه باعث ننگ اسليترينی ها بوده این بلیز

بوووووووووووووووووووم ديشـــــــــــــــت
لحظه ای بعد صدای انفجار از طرفی که آیینه در اون قرار داشت بلند شد .
موج انفجار باعث پرتاب شدن تمام بچه ها روی کف حفره شد .
ایگور : اووووووف ...
بلیز که به خاطر شوک ناشی از فیلم به کما رفته بود ، با صدای انفجار یک بار دیگه شوک زده شد اما این بار این شوک باعث به هوش اومدنش شد .

آرامیس : دراکو این راه درست بود دیگه ؟؟
بلا : فقط دعا کن که رودلف این موضوع رو نفهمه وگرنه به سه قسمت عادلانه تقسیمت میکنه
دراکو با بهت دیواری که مقابل اونها ترک برداشته بود رو تماشا میکرد

- خودشه ... آره خودشه ! این راه تالار گريفندوری هاست .
بلیز : من که دیگه پامو اون تو نمیذارم ! بازم میخوای ما رو بکشی ؟
دراکو : نه ... مطمئنم این همون راهه
ایگور و رابستن نگاهی به همدیگه انداختند .
دراکو به سمت داخل راهی که ایجاد شده بود قدم بر میداشت و ...
- صبر کنید ... صبر کنید !!
همه بچه ها در حالی که مشغول وارد شدن بودند ، به چهره مبهمی که از دور نمایان میشد نگاه انداختند .
خانم بلک : اون کیه دیگه ؟
ایگور : بچه ها چوبدستهاتون رو بگیريد بالا
چهره شخص غريبه ای که دوان دوان از انتهای راهرو به سمت اونها میدويد زير مشعل نمایان شد .
رابستن : آتش !!
بلا : نه صبر کنید ... ایوان روزيه !! تازه وارد تالار ما شده ! نزنید !!!!
ایوان روزيه : اون راهی که شما داريد میريد به اتاق مک گونگال میره . شما باید از جایی که آیینه اونجا بود بريد .
دراکو : آیینه ؟ تو از کجا میدونی ؟
بلیز : حتما از کتاب شایعه سازی خونده
ایوان : غريزه ام اینو میگه
جاگسن : همون یه باری که غريزه هوکی کمکمون کرد بسه ! بريد تو بچه ها
ایوان : نه مطمئن باشید ... هوکی یه جن خونگیه اما ما جادوگرای اصیل زاده هستیم ! همون طور که غريزم گفت شما اینجا هستید ، مطمئنم که راه از اون سمته
هوکی:
بلا بدون توجه به بقیه ، به سمت جایی که دقایقی قبل آیینه در اونجا قرار داشت حرکت کرد و همه با نگاه مشکوکیوسی به بلا نگاه کردند .
دراکو : خوب درست نیست یه زن این وقت شب تنها بره جایی
لحظه ای بعد تمام بچه ها پشت سر بلا حرکت کردند و از کنار مشعل های سبز رنگی که نورهای جادويی رو بر روی در و دیوارهای سنگی حفره مینداختند عبور کردند و به جایی که دقایقی قبل آیینه در اونجا قرار داشت رسیدند .

ایگور : راست میگه انگار ایوان
آیینه متلاشی شده بود و پشت اون یه حفره ایجاد شده بود که ازش نور قرمز رنگ معروف گريفندوری ها بیرون میومد .
دراکو : فهمیدم ... خودشه ! من اون دفعه هم این نور رو دیدم ولی این آیینه اون موقع نبود .
آرامیس: خوب شاید فقط یک بار میشده ازش رد شد

دراکو این بار جلوتر از بلا در حالی که خم شده بود از حفره عبور کرد . حفره دقیقا زير تخت بچه های خوابگاه گريفندور ایجاد شده بود .

بلیز : جلل الخالق ! اینجا کجاست ؟ چه تکنولوژی دارن اینا ! ما روی زمین میخوابیم
هوکی : رونان کجاست ؟ من فقط میخوام این رونان رو آدم کنم
دراکو : هیـــــــس ... گوش کنید ببینید چی میگم ! نباید کسی ما رو ببینه ! ما باید یه خرابکاری درست و حسابی تو تالارشون راه بندازيم تا بفهمن ما کی هستیم ! سعی کنید کسی شما رو نبینه ... کل پولای این لجن زاده ها رو هم بدزديد !
رابستن : اومدیم راه زنی مگه ؟
بلا : بچه ها یه شب به یاد موندنی در انتظار ماست ! آماده اید ؟
بلیز با صدای بلند : بـــــــــــــله !
دراکو : خفه شو ... خوبه میگم کسی نباید متوجه ما بشه ! داد میزنی؟
بلیز : بقشید
لحظه ای بعد تمام بچه ها سینه خیز از زير تخت استرجس بیرون اومدن و همون طور سینه خیز به سمت مرکز تالار عمومی گريفندور حرکت کردند و تنها کسی که نمیتونست سینه خیز حرکت کنه هوکی بود که به خاطر شکم گندش مجبور بود با اون قد کوتاهش راه بره .

---------
سعی کنید داستان رو زود تموم نکنید ... یه سری خرابکاری کنید بعد از تموم شدن خرابکاری و نابود شدن تالار گريفندوری ها که لو رفتیم اکشنش کنید



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#61

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
اعضاي گروه به دراكو كه به آينه خيره شده بود رسيدند ، دراكو حركتي نمي كرد
آن ها به اينه نگاه كردند ، يك آينه ي كاملا معمولي بود ولي دراكو به طور عجيبي به آن خيره شده بود . بليز با تعجب گفت : تو حالت خوبه؟
دراكو مكث كرد ولي بعد برگشت و در حالي كه نور مشعل چهره ي افراد را روشن كرده بود دستي به پيشانيش كشيد و در حالي كه به بليز نگاه مي كرد گفت :
آره.
رابستن گفت : صبركن .
آنگاه به آينه اشاره كرد و گفت :
مي بينيدش؟
در آينه تصوير انها بود ولي با اين تفاوت كه در اطرافشان آتشي زبانه مي كشيد
بلاتريكس : اين يعني چي؟
رودولف شانه هايش را بالا انداخت و به آتش چشم دوخت
آگوستين : اون جارو !
بليز پرسيد : كجا؟
آگوستين : بالاي آينه رو مي گم!
آن گاه تمامي افرادي كه در آنجا حضور داشتند به حروف كوچك بالاي آينه خيره شدند : بيست دقيقه.
دراكو : بيست دقيقه؟
همه سكوت كردند و فكر مي كردند رابستن گفت :فهميدم!
همه با تعجب به رابستن كه از جايش بلند شده و به آينه اشاره مي كرد گفت :
فكر كنم بيست دقيقه يعني بيست دقيقه ي آينده و ...
چند ثانيه سكوت برقرار شد و آن وقت همه از وحشت فرياد زدند تازه معناي حروف بالاي آينه را درك مي كردند آينه 20 دقيقه ي آينده را به آن ها نشان مي داد...
_________________________________________
خب دراكو گفته بود بنويسيد وبنويسيد منم نوشتم و نوشتم

نقد ناظر:
خب خب.ایول سوژه واقعا تیکه اخرش رو بسیار جالب نوشته بودی.من که خیلی خوشم می اومد.نکات ظریف رو رعایت کرده بودی.غلط املایی که ندیدم توش.واقعا عالییی نوشته بودی.نور مشعل رو هم میتونستی جادوگری تر کنی و بگی نور چوب جادوی بلیز مثلا.اینکه دراکو برگشت و بعد رابستن گفت میبنیدش یعنی اینکه بعدا اون شعله ها ظاهر شده بود یا منظورت اینه که هیچکی ندیده بود.اگر منظورت این بود که کاملا غلطه ولی اگر منظورت اون یکی بود نظر درستی بود.
نمره:B
ممنون از توجهت به نقد من ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۳:۴۳:۴۱
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۳:۴۴:۰۶



Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#60

آرامیس بارادا old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از مخوفستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
گروه وارد تاریکی مطلق راهروی پیشنهادی دراکو شد. روشنایی مشعل دراکو در تاریکی راهرو مانند نقطه ای نورانی شناور در هوا بود. چهر ها در نور اندک رنگ پریده و بی روح به نظر می رسیدند. نور مشعل سایه های بلند و لرزانی را روی دیوار به وجود آورده بود. راهرو به سیاهی ختم می شد.
صدای قدم ها در راهرو طنین می انداخت. اما هیچ صدایی جز آن نبود. هیچ کس حرفی نمی زد. همه فقط به رو به روی خود نگاه می کردند و در انتظار لحظه ای بودند که راهرو پایان یابد. اما راهرو انتهایی نداشت. انگار تا ابدیت ادامه داشت.
بالاخره بلا سکوت را شکست: فکر نمی کنم حتی از جامون تکون خورده باشیم.
همه با تردید پشت سر خود را نگاه کردند. اما آن جا هم به سیاهی رو به رویشان بود.
بلیز گفت: دراکو مطمئنی دفعه پیش از همین راه اومده بودی؟
دراکو جوابی نداد و با تردید اطرافش را نگاه کرد.
بلا با حالتی عصبی گفت: ما رو باش دلمون رو خوش کرده بودیم به حافظه دراکو. مثل این که کم کتک خورده!
دراکو با حرص گفت: حافظه من جایی برای مسائل بی اهمیت نداره!
بلا حرفش را قطع کرد: جمع کن این حافظه رو! این دفعه که خواستی حافظه بخری، امریکایی شو بخر! این چینیا جنسشون خوب نیست!
بلیز وارد بحث شد: امریکایی هاش گرونن.
بلا بی حوصله گفت: اما در عوض تو همچین مخمصه ای نمی ندازنت!
دوباره سکوت همه جا را فرا گرفت. هیچ کس به دیگری نگاه نمی کرد. بالاخره دراکو گفت: بهتره راهرو رو ادامه بدبم ببینیم به کجا می رسیم.
بلا غرولند کرد: من که بعید می دونم به جایی جز جهنم برسیم!
اما کس دیگری مخالفت نکرد و آن ها به راهشان ادامه دادند. همه در حال مرگ بودند که ناگهان دراکو توفق کرد. بلیز که داشت چرت می زد محکم به او خورد و از خواب بیدار شد: چی شده؟
دراکو گفت: هیسسسس... مثل این که چند نفر دارند میان!
ایگور با ترس گفت: مگه کس دیگه ای هم جز ما از وجود این جا خبر داره؟
کسی جابی نداشت. دراکو در حالی که می کوشید لرزش صدایش را پنهان کند گفت: بهتره بریم ببینیم حرف حسابشون چیه...
بقیه با اکراه قبول کردند. وقتی به راه افتادند همه توانستند به وضوح کسانی را که از رو به رو به آن ها نزدیک می شدند ببینند. وقتی به اندازه کافی به آن ها نزدیک شدند، دراکو ایستاد و با صدای بلندی پرسید: شما کی هستید؟
صدایی جز طنین صدای او در راهرو به گوش نرسید: هستید... هستید...
-آهای...
باز هم انعکاس صدا. کسانی که رو به رویشان بودند حرکتی نکردند. حرفی هم نزدند. بلیز آهسته گفت: دراکو من یکی که حال دوئل کردن ندارم. خودت یه کاریشون بکن!
اما دراکو گوش نمی داد. غرق در تفکر و با حالتی مشکوک رو به رو را نگاه می کرد. از چهره اش هیچ چیز نمی شد فهمید.
ناگهان دراکو به راه افتاد و بعد شروع به دویدن کرد.
-هی، چی کار می کنی؟
دراکو توجهی نکرد و به راهش ادامه داد. بقیه هم دنبالش دویدند و به او رسیدند. همه دیدند او به چه چیزی خیره شده بود.
-نه....
راهرو به یک آینه ختم می شد.
--------------------------
ببخشید اگه مطابق میلتون نیست!

نقد ناظر:
دراکو اینقدر خسیس بود ما نمیدونستیم؟بابا یک امریکایی میخریدی خیال همرو راحت میکردی دیگه
میریم سر نقد.
میشه گفت رول بسیار خوبی بود ارامیس جان.به عنوان تازه وارد میتوان گفت که خیلی خوب نوشتی و من واقعا تعجب کردم.
البته اگر مقداری از اخرش هم توضیح میدادی خوب بود ولی با این حال خیلی خوب شده بود.اون ته داستان کاری کردی نفر بعدی هر کاری بخواد بکنه.ولی با بهت میگم اگر همینجوری ادامه بدی حتما موفق میشی.
فقط من یک نظر شخصی دارم اونم اینه که این بحث امریکاییش طنز بود نه؟اگر اونو نمیوردی بهتر میشد.چون رولت رو چندگانه کرد ولی با این حال ازت راضیم.تازه واردان حتما این رول را بخونند.
ممنون،ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۷:۵۲:۵۵

تصویر کوچک شده


Re: حفره شرارت !!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#59

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مدتی بعد

بچه های اسلی داشتند از نزدیکیه برج ایفل میگذشتند اما هنوز به تالار گریف نرسیده بودند
دراکو در حالی که داره به مردم اون قسمت نگاه میکنه آروم زیر لب میگه :
- مثل اینکه همه اینا خارجکین !
دراکو آروم دستشو به سمت یه ساحره دراز میکنه که داشت از اونجا رد میشد و و با واکنش شدید وی مواجه میشه .
دراکو در حالی که یه ور صورتشو گرفته :
- آره جنسشونم تقلبی نیست اصله !
مدتی سکوت بر قرار میشه سپس بلا میگه :
بلا : مرده شور این غریزتو ببرم هوکی ! ما الان وسط پاریسیم نه تالار گریف !
هوکی : د... چیکار کنم ! اصلا من دیگه چیزی نمیگم ! به من چه !
بدین ترتیب همگی دوباره از راه اومده بر میگردن .

چند لحظه بعد

همه بار دیگر به همونجای قبلی میرسن .
هوکی : خب حالا از کدوم ور بریم ! اه این یارو سالی به فکرش نرسیده یه راهنمای چیزی بزاره اینجا ما گم و گور نشیم . کاشکی حداقل یکی از اینجا رد میشد ازش سوال میکردیم !
در همون لحظه دوربین روی دراکو زوم میکنه که به این حالت درومده بود .ناگهان همه بر میگردن و به دراکو خیره میشن !
دراکو : چیه ؟ چرا اینجوری نگاه میکنین ؟
مورگان : مگه نگفتی یه بار اومدی تالار گریف ؟
دراکو : چرا یه بار خیلی وقت پیش اونم برای یه کار ....
اما حرفشو به طور مرموزی میخوره و خوشبختانه هیچ یک از ملت غیور اسلی هم به این تیکه از حرف دراکو توجهی نشون نمیدن !
بلیز : خوب بگو از کدوم ور باید بریم دیگه !
دراکو : نمیدونم یادم نیست !
ایگور : مگه ما مسخره توییم !
دراکو : خوب چی کار کنم یادم رفته بالاخره منم مثل شما اسلی ای هستم ممکنه یه چیزایی رو فراموش کنم .
بلا تریکس : هوووووم از ویژگیه ما اینه که خوب میتونیم چیزها رو به یاد بقیه بیارییم

چند لحظه بعد
دراکو کف زمینه و بلیز و ایگور روی دراکو ایستادند و بلا هم یه چوب از ناکجا گیر آورده و داره یکی پس از دیگری ضربات مهلکی رو به ناحیه سر دراکو وارد میکنه .
دراکو : آخخخ اوووخ اییییخ آخخخ اوووخخخ آیییخخخخ
بلا : خوب یادت اومد !
دراکو : نه یکم دیگه بزن هنوز کامل یادم نیومده !!
( توجه : شیوه بچه های اسلیه و کاملا عادیه تعجب نکنید ! )

چند لحظه دیگه

دراکو در حالی که خون از سر و صورتش داره میریزه با چشمهای نا متعادل از روی زمین بلند میشه .
بلا : خوب فهمیدی ؟
دراکو : آره خوشبختانه با این ضربات که زدی همه چیز رو یادم اومد از اون وره !
دراکو به سمت دیگری از راهرو اشاره میکنه و بدین ترتیب همگی به آن سمت حرکت میکنند .
ادامه دهید .......

----------------

نقل قول:
بلیز در حالی که با دستمال صورت هوکی رو پاک میکرد


دراکو مگه خودت چلاقی ؟

ویرایش ناظر:هوووووم!این تیکه که انداختی خیلی خوب بود بلیز جوووون


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۱۷:۴۲:۱۹








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.