خونهاي دلمه بسته سراسر اتاق را مزين كرده بود از نظر دالاهوف اين يكي از زيباترين صحنه هائي بود كه يك فرد ميتوانست در طول عمرش نظاره گر ان باشد....
يك محفلي بي ارزش در وسط اتاق به پشت نقش زمين شده بود به از خونهاي پخش زمين ميشد حدس زد كه از بيهوشيش ساعتها ميگذرد...
دالاهوف پشتش را گرفت و با يك حركت از زمين بلندش كرد/محفلي با ته مانده نيروي باقيمانده در بدنش چشمانش را گشود و به چشمان دالاهوف نگريست/درست متوجه نشد چه ديده!...ولي در دومين تلاشش چهره كج و معوج و بيروح انتوني را شناخت كه خيره به او مينگريست..
باورش نميشد كه چي ميبيند...به او گفته بودند دالاهوف فقط در مواقعي افتابي ميشود كه دستور مستقيما از خود لرد رسيده باشد كه در نتيجه يا موضوع بسيار بسيار حساس بود و يا لرد ميخواست اخرين تلاشش را به كار ببرد كه ببيند ان شخص حرف به درد بخوري براي زدن دارد يا ديگر وقت عجلش فرا رسيده....
خورشيد اخرين پرتوهاي خود را سخاوتمندانه نثار زمين ميكرد و با رفتنش باعث ميشد كه سوز و سرمائي عجيب و فراتر از جهان مادي در سلولهاي دژ مرگ سايه بگسترد...
صورت انتوني چند سانتيمتر بيشتر با محفلي فاصله نداشت و نفسهاي سردش باعث بيتابي محفلي شده بود...او ميدانست كه وقتي انتوني به سراغش امده يا بايد هر چه ميداند رو كند يا غزل خداحافظي را....اما نه او نميخواست بميرد او ميدانست كه حرفهايش ارزش زنده نگه داشتنش را دارد...
******
__من تمام اسامي مستعار محفليها را...
_خفه شو
_به خدا من حرفاي به درد بخوري براي ...
_گفتم خفه شو_بلاتريكس ميشه لطف كني و منو با دوست عزيزم تنها بزاري تا يه گپ مختصر با هو داشته باشيم...
برقي در چشمان بلا موج ميزند و ميگويد:البته با كمال ميل...خوش بگذره....
بلاتريكس از اتاق خارج ميشود و انتوني رو به محفلي ميكند و ميگويد:فقط ساكت باش و گوش كن ببين من اينقدر تو عمرم زير شكنجه ادم كشتم كه اگه اونا رو تبديل به دوزخي كرده بودم الان يه گردان و يا حتي يه لشكر دوزخي داشتم ولي الان پشيمونم دليلشم زني هست كه چند روز پيش زير شكنجه كشتم ولي.....انتوني سرش را پائين مياندازد و محفلي در كمال ناباوري ميبيند قطره اي اشك از چشمان او سرازير ميشود..ولي..ولي اون حامله بود من اينو بعد از مرگش فهميدم....من ديگه از سياهي متنفرم من ميخوام
تغيير رويه بدم....
محفلي:خيلي خوشحا....
_خفه شو/منظورم اين بود كه فقط گوش كن خلاصه من ميخوام گذشتمو جبران كنم.اولين اقدامم هم فراري دادن تو هست...هيچ كس بهتر از من دژ مرگ را نميشناسه...
سپس چوبدستيش را در مياورد و به طرف نقطه اي چند متر دورتر از پاي محفلي ميگيرد و ميگويد:الوهومورا....دريچه اي كه به نظر ميايد راهي به پائين سلول داشته باشد باز ميشود...
_تو ميتوني از اينجا فرار كني اين دريچه مستقيم به سمت بيرون دژ ميره...بدو بدو داره يه صداهائي مياد اره شبيه صداي پاي اربابه بدو برو...
_ولي اخه تو چي/ممكنه بكشنت
_من هر چي سرم بياد حقمه تو برو بدو...
محفلي به درون دريچه ميپره و در ان را ميبندد ولي همونجا منتظر ميمونه تا ببينه به سر انتوني چي مياد...گوششو تيز ميكنه تا همه چي را بفهمد....
ناگهان در سلول باز ميشه و شرمائي غير عادي به درون انجا دخول ميكند...و صدائي بسيار بيروح و وحشتناك چنين طنين مي افكند:انتوني اون كجاست؟
_انتوني در حالي كه به نشانه احترام به لرد خم شده ميگويد:جان نثارم ارباب...اون بيچاره همين الان كارش تموم شد نتونست بيشتر از اين سوراخ كردن جمجمه اش با يك ابزار مشنگي به نام مته را تحمل كند و منم غيبش كردم و به گورستان نزديك اينجا فرستادم....صدائي كه محفلي الان فهميده بود صداي لرد است گفت:
انتوني من نميتونم باور كنم يعني اين توئي كه داري به من دروغ ميگي...اين واقعا توئي؟توئي كه دروغ گفتن به منو مساوي با استحقاق مرگ زير كروشيو ميدانستي!
...سكوتي سنگين بر اتاق حكمفرما ميشود و لرد ادامه ميدهد:
خودت بگو ايا لايق همچين مرگي هستي؟
...لرد منتظر جواب انتوني نميشود و نعره ميزند:كروشيو...
و بعد رو به بلاتريكس و مالدبر ميكند و ميگويد:زود باشيد بايد هر چي زودتر اونو پيدا كنيد نميتونه زياد دور شده باشه...
محفلي به سرعت در حفره پائين ميرود و جيغهاي انتوني برايش گنگ تر ميشود وقتي به فاصله اي ميرسد ه ديگر ناله هاي انتوني را نميشنود يك جاروي پرواز را روبرويش مشاهده ميكند و با خود ميگويد:خدا از سر تقصيرات انتوني بگذرد اون بيچاره حتي پيش بيني اين را هم كرده كه من توان غيب و ظاهر كردن خودم به دليل جراحاتم را ندارم و اين جارو را اينجا گذاشته...
*********************
انتوني لباسش را ميتكاند و بلند ميشود و ميگويد:اربا جدي جدي داشتي منو ميكشتيها واقعا درد جان فرسائي بود...
لرد:براي صحنه سازي لازم بود در هر حال نميتونم بگم متاسفم
....
انتوني:ارباب اونو تعقيبش كردند؟ميدونن داره كجا ميره؟
لرد:اره كار بسيار خوب پيش ميره مالدبر و بلا دنبالشن....از اينا گذشته تو به خاطر اين نقشه بكرت مستحق يك پاداشي چي ميخواي؟
انتوني:ارباب براي من لذت بخش ترين چيزها در اين دنيا همراهي با شماست اگه اجازه بديد با هم به كافه تفريحات سياه بريم و يه نوشيئني بخوريم...شايد تونستم يه مرگخوار مونث را پيدا كنم و مطمئن بشم بعد از خودم ميتوانم خدمتگزار ديگري را از نسلم تفديم شما كنم...