دراکو و بلیز با تعجب به کسی که در آستانه در ایستاده بود نگاه می کردن . اما ایگور که او را نمی شناخت با صدای جدی پرسید: u ؟ امرتون؟
سکوت اتاق با صدای جرینگ جرینگ کفش های تازه وارد شکسته شد. او همان طور که چرخی دور اتاق زد و بدون توجه به آن چهار نفر اتاق را بازرسی می کرد شروع به حرف زدن کرد:
-من خب راستش اومدم برادرمو ببینم.....اون اینجاست؟ برای ساعت 10 با من تو کافه دلو قرار داشت اما فکر کردم بهتره که خودم بیام اینجا!
بلیز با پشت آرنج بر بازوی دراکو نواخت و زمزمه کنان به او گفت:برو لرد رو صداش کن!
ایگور که اصلا رفتار تازه وارد برایش جالب نبود خودش را جمع جور کرد و گفت:
-برادرتون؟ ....من متوجه نمی شم!
بلیز با شتاب صندلی را که ایگور با آن ونوس را آزار داده بود به جای اول خود برگرداند و همان طور که روز آن را مرتب می کرد به تازه وارد تعارف کرد.
بلیز: متاسفم جناب ایگور اینجا تازه وارد هستن ...فکرمی کنم دراکو الان با لرد پیداش بشه!
گراپی که چیزی از موضوع سر در نیاورده بود به طرف در رفت و از اتاق خارج شد اما هنوز صدای او از ته راهرو به گوش می رسید .
ایگور که مات و مبهوت دسته کمی از حالات گراپی نداشت و از کارهای بلیز سردر نمی آورد به اشاره چشمک او متوجه شد که بهتر است فعلا سکوت کند و کنار آنها نشسته آن دو را در خوردن قهوه همراهی کند!
=============
خب حالا اون طرف:
دراکو همان طور که عرض راهرو را می پیمود معلوم نبود زیر لب غرولند هایش را نثار چه کسی می کند.
هنگامی که به ته راهرو رسید به طرف آخرین در سمت چپ پیچید و آن را با شدت باز کرد.
بلا و نارسیسا طبق معمول در حال بازی شطرنج به طرز وحشتناک خشونت آمیزی بودن . از چهره کراب که مدام رو صفحه شطرنج می پرید معلوم بود بازی آخرشه!
کمی آن طرف تر در کنار شومینه مانیا و میلی و ونوس در حال سر به سر گذاشتن سالازار بودن ...بودن سالازار در این وقت روز عجیب می نمایاند!
بالاخره دراکو لرد را در گوشه اتاق یافت که با رودلف مشغول صحبت بود و از قیافه رودلف بر می آمد که یک کلمه هم سر در نمی آورد....
سالازار : این چه طرز وارد شدن به اتاقه ...چه خبرته!
دراکو وقتی دید همه به او نگاه می کنند یک ابرویش را بالا انداخت و گفت:
سالازار جان یه نوه دسته گلتون کم بود حالا شدن دو تا .....بفرما دسته گلیه که تایید کننده های ایقای نقش به آب دادن....
سالازار: منظورت چیه؟....از کی حرف می زنی!
دراکو:از جناب لرد بپرسید!
با گفتن این جمله همه به طرف لرد که قیافه اش شبیه یک علامت تعجب بود تا لرد بر گشتند...لرد آب دهانش رو غورت داد و در حالی که به دراکو می نگریست گفت:
حتما منظورت این نیست که سامانتا اومده اینجا....!!!!
دراکو: اتفاقا دقیقا منظورم همینه!..بلیز سرشو گرم کرده منم اومدم شما رو صدا کنم ...حالا هم اون منتظره!
سالازار نگاهی به دراکو و نگاهی به لرد انداخت و گفت:
-چی ...من درست می شنوم تو یه خواهر داری لردی .....!
لرد که انگار تازه متوجه شده بود سالازار هم آنجا حضور دارد خودش رو جمع و جور کرد .
-من چیزه...می خواستم بهتون بگم...خب راستش اون خواهرمه ....اما به اندازه سالای زندگیم هم تا حالا ندیدمش ....و یه چیزه دیگه یعنی خودم هم هنوز مطمئن نیستم ....اما می گن خواهرمه!
بلا:خب خب خب موضوع داره جالب می شه !
ونوس:چه جلب!
نارسیسا : من حاضر نیستم یه نفر دیگه هم اضافه شه ...خودتون باید براش شام درست کنید.
مانیا و کراب ومیلی و رودلف سعی می کردند در این لحظات اصلا به نارسیسا نگاه نکنند.
سالازار که معلوم نبود دارد به چی فکر می کند ناگهان زد زیر خنده و گفت:
- دراکو گفتی اون تو اتاق ایگوره ....پس نباید منتظرش بگذاریم ...!
و با گقتن این جمله به طرف در رفت و بقیه هم پشت سر او به راه افتادند........!
_______________________________________________-
خب دوستان فعال کردن یه تاپیک واقعا سخته اما من فکر می کنم ارزشش رو داره که دوباره از سر گرفته باشه ....امیدوارم همه همکاری کنید!
___________________________________________
با تشکر:
سامانتا ولدمورت..............................!!!!