پیام های بازرگانی ( 5 ساعت و 26 دقیقه ):
بوق اندیشان ×20 / 19 / 18 /... 0
( 0 ) بگیرید !
---------------------------------------------------
کمپانی
برادران اصغر ( Asghar brothers ) می دهد... چیز... تقدیم می کند !
پارازیتزاسیون ( CHO + Mc = EdI + HedI )
بازیگران:
مک بون پشمالو............ رومئو
چو چانگ............ ژولیت
ادی ماکای............ جورابشور
هدویگ............ جغد پارازیت
آناکین مونتاگ............ کارگردان
نویسنده و کارگردان: کار مشترکی از ورونیکا ادونکور و شکسپیر !
---------------------------------------------------
مونتاگ در پایین سن روی یکی از صندلی های پاره ی سالن نشسته و داره به صحنه ی نمایش نگاه می کنه. دستش رو بالا می بره و با حالتی متفکرانه به دکوراسیون اون جا خیره می شه. بعد هم سرش رو به علامت مثبت تکون می ده و از جاش بلند می شه ( شعر قافیه دار ! ) .
مونتاگ: اوکی... همگی آماده هستین؟!
هیچ صدایی نمیاد. افراد حاضر در صحنه سرشون رو به علامت مثبت حرکت می دن و در جاهای تعیین شده می شینن. صداشون رو صاف می کنن و سعی می کنن تا حس ممکن رو برای بازیگری بگیرن. بعد از اون هم مونتاگ دستش رو به نشانه ی شروع بالا میاره و اولین سکانس آغاز می شه.
مک بون ( رومئو ) روی یکی از صندلی های پادشاهی نشسته و داره به دوردست نگاه می کنه. چو چانگ ( ژولیت ) هم دستش رو روی چونه ش قرار داده و داره برای خودش آواز می خونه. اما تو همون لحظه مک بون از جاش بلند می شه و چهار دست و پا روی صحنه راه می ره.
مک بون: سخاوت من همانند دریا بی کران و عشق من همان قدر عمیق است. هر چه بیش تر به تو ببخشم، بیش تر دارم، چون هر دو پایان ناپذیر اند.
چو با شنیدن صدای زمخت مک بون یه دفعه ای از جاش می پره و چهره ش رو بی حالت می کنه. بعد وقتی یادش میاد هنوز روی صحنه ست آب دهانش رو قورت می ده و دوباره از جاش بلند می شه. چند قدمی به طرف مک بون برمی داره، اما با دیدن پشمای اون چهره ش تو هم می ره !
چو: باری... اما پشم های تو بسیار زمخت، زبر و خشن می باشد... همی مرا می آزارد... خودت را کچل کن آن گاه به نزدم بیا !
مک بون: آیا می پنداری عشق چیز لطیفی است؟ عشق بسیار خشن و گستاخ و پر قیل و قال است و چون خار می خراشد ! ... همانند جغدی که هو هو کنان در میان شب به سویمان پر می گشاید !
" تو همون لحظه صدایی همچون هو هو فضای صحنه رو پر می کنه. مونتاگ از اون پایین به بالا سرش نگاه می کنه و متوجه جغدی می شه که از پنجره ای بسته (؟!) خودش رو به داخل پرتاب می کنه. بعد هم در حال که هی هو هو می کشیده وارد صحنه می شه و مستقیم وسط پرده فرود میاد "
هدویگ: این جا چه خبره؟! ... ایششش چه تور زشتی گذاشتی رو سرت چو؟!
" بعد هم دوباره می پره و بالای سر چو پرواز می کنه. مک بون با دیدن اون صحنه غیرتی می شه و به طرف هدویگ خیز برمی داره. اما هدویگ هم خیلی راحت بالای سر اون به حالت سکون پرواز می کنه و با حرکتی به جا اما بی ادبانه اون رو سر جاش می شونه. بعد هم برای پوشوندن خرابکاریش خودش رو تکون می ده و مقداری از پرهای سفیدش روی اون می ریزه. البته شایان ذکره که قبلش اون (!) هم بین پشمای مک بون پنهان شده بوده ! "
مونتاگ: کـــــــات !!!
بعد از اون همگی اهم گویان سر جای خودشون برمی گردن. مونتاگ هم ادامه ی حرفش خودش رو می گه:
- هی خجالت بکشین... هدویگ برو بیرون از صحنه... مک و چو سر جای خودتون قرار بگیرین... این دیالوگ ها رو هم با احساس تر بیان کنین... باید بیش تر تمرین کنیم مثلاً فردا مسابقه ی تئاتره ها... خب شروع می کنیم... 3 2 1 شروع !
" هدویگ از صحنه بیرون میره و داستان دوباره حالت روایی عادی خودش رو طی می کنه... همین طور صحنه ی تئاتر ! "
چو: به ماه سوگند می خورم که عشقم با تو راستین است مک بون... ها؟! ... رومئو !
مک بون: به ماه سوگند مخور، همین ماه بی ثبات، که هر ماهه در محور مدورش تغییر شکل می دهد، مبادا که عشق تو نیز بدین سان ناپایدار باشد !
در همون لحظه صدای موسیقی ملایم و رمانتیکی صحنه رو پر می کنه. مک بون هم با شنیدن اون دستاش رو به آرامی بالا و پایین میاره. ناگهان آهنگ حالت تندی پیدا می کنه و مک بون کنترل از دستش خارج می شه و وسط صحنه حرکات موزون خود رو به نمایش می گذاره. اما بعد از تموم شدن آهنگ دوباره آروم می شه. و مونتاگ در این بین هیچ کاتی نمی ده. چرا که روی صندلی خود ولو شده و چشمانش بسته ست !
بعد از اون مک شروع به اشک ریختن می کنه. قطرات اشکاش روی زمین چکه می کنه و صداش توی سالن منعکس می شه.
چو: آیا تو پشم زبر هستی؟! شکل و شمایلت چنین می نماید ولی اشک های تو نشان از پشم هایی نرم است. رفتارط قیر منتغی می نماید ولی...
" ناگهان مونتاگ چشماش رو باز می کنه و با صدای بلندی کات می ده. "
مونتاگ: کات... غلط املایی داشت... دوباره شروع کنین 3 2...
" اما قبل از این که شماره ی 1 و شروع رو بیان کنه خوابش می بره. با این حال مک بون و چو به کار خود ادامه می دن ! "
چو به نشانه ی خداحافظی دستش رو بالا می گیره و بای بای می کنه. مک بون با دیدن اون پشماش رو با حالتی دخترونه بالا می زنه و می گه:
- آآآه... شب به خیر! شب به خیر! وداع گفتن حزنی بس شیرین است...
" بوووق... ناگهان صدای قدم هایی نابرابر تمرکز مک رو به هم می زنه و بعد از اون هم پسری یا دختری ژولیده وارد صحنه می شه. اون هم در حالی که دو تا جوراب خیس رو حمل می کنه. آب از پایین اون ها چکه می کنه و صحنه رو خراب می کنه... اون فرد ادی بوده. بعد هم به مک بون نزدیک می شه و جوراب رو جلوی بینی ش تکون می ده. "
ادی ماکای: بیا بگیر جورابت رو... هر کاری کردم بوش بره نرفت... معلوم نیست چند سال درش نیاورده بودی که این جوری شده بود !
مک بون: آره مامانم این رو وقتی به دنیا اومدم بهم هدیه داد... از اون موقع تا حالا درشون نیاورده بودم... !
ادی: خب حالا پولم رو بده می خوام برم !
مک بون:
" بعد از اون صدای جیغ ادی تمام سالن رو در برمی گیره و مونتاگ رو از خواب بیدار می کنه. اون هم وقتی می بینه که اوضاع خرابه بالای صحنه می پره ! "
مونتاگ: برو بعداً با ارباب حساب کن... برو آفرین... ایش چه بویی می ده جورابت مک بون... حالا خوبه همین الآن شسته ها !
بعد از اون چو تورش رو از روی سرش پایین میاره و رو به مونتاگ می کنه و می گه:
- من نمی خوام نقش ژولیت رو بازی کنم !
مک بون از اون طرف: من هم همین طور... !
مونتاگ:
مک بون و چو: خب حالا شاید بازی کنیم !
مونتاگ بازیگران شوتش رو از روی صحنه خارج می کنه و اعلام می کنه که فردا روز برگزاری نمایشه... بعد از اون هم همگی خودشون رو برای فردا آماده می کنن اما دریغ از این که نمی دونن چه خرابکاری هایی راه آنان را مسدود خواهد کرد !!!