ياهو
به ياد گذشته!وااااااای جسی تولدت مبارک ... یوهــــــو .... تولدت مبارک عزیزم
همه ی بچه های گریفی در تالار عمومی نشسته بودند و تولد جسی را جشن میگرفتند !
صدای موزیک گوش فلک را کر کرده بود ، دختران و پسرها در حالی که آتش انتقام در دلشان هر لحظه شعله ور تر میشد و منتظر اعلان جنگ بودند تا دوباره بحث ها و حرفهای گذشته را بکشند !...زمان مثل برق و باد سپری میشد ... هیچ کسی دوست نداشت مراسم به پایان برسد تا اینکه ...
ززززززینگ....زززززینگ
ساعت 7:30 دقیقه !
جسی چشمانش را باز میکنه و روی تختش میشینه متعجب به اطراف خیره میشه !
وااای یعنی خواب بود ؟؟؟ ......و دوباره خودش رو روی تخت پرت میکنه !!
غــــــــیژژژژژ...غـیژژژژژ
مری در حالی که دوان دوان به سمت کشوی خود میرفت رو به جسی کرد و گفت:
هیچ میدونی ساعت چنده؟؟....پاشو خانم !
جسی که همچنان غرق در خواب بود گفت:...میشه یه کمی دیگه بخوابم؟؟؟؟
مری اخمی کرد و گفت:....پاشو جمع کن خودتو حوصله ندارم !...تو آخرین نفری هستی که توی تالاری همه رفتن بیرون !
جسی دستی به موهاش میکشه و از جا بلند میشه تا برای رفتن
به سالن اصلی هاگوارتز و خوردن صبحانه آماده شود .
در تالار گریف سکوتی غیر باور حکم فرما بود !.....هیچ چیزی عوض نشده بود ، همان فضای تکراری !
جسی رو به مری کرد و گفت:
ببینم اینجا چرا هیچ خبری نیست؟.......استرجس کو؟
مری رویش را به سمت جسی برگرداند و گفت:....خوب قشنگ تولده توئه اون بیاد چیکار؟.....ضمنا ما با پسرا کلکل داریم انتظار داری بیان کمک؟؟؟
جسی سرش را پایین کرد و گفت:
خب حالا کجا بریم؟......میخوام برم لباسم رو پرو کنما؟
مری که هر لحظه درصد عصبانیتش بالا تر میرفت گفت:
اول صبحانه بخور بعد.......حیف که من قول دادم و الا عمرا همرات میموندم !!..فهمیدی؟؟؟؟
جسی :Wow..!!!D:
صبحانه به سرعت باد خورده شد و آن دو برای تزیین و گرفتن لباس به تالار گریف رفتند !
جسی که از این همه سکوت خسته شده بود گفت:
بچه ها کجان؟؟.....اینجا طاعون اومده؟؟؟.......چرا نمیری تو ؟؟ چرا بیرون منتظری؟؟
مری در کمال خونسردی گفت:
الان میفهمی......واستا تو !!......تق تق ، تق تق
در تالار گریف باز شد !
جسی و مری در کمال تعجب وارد تالار شدند و به استرجس* که کنار در ایستاده بود پیوستند !
@÷@÷@÷@÷@÷@ * آغاز جشن * @÷@÷@÷@÷@÷@
همه ی بچه ها آماده بودند و خود را با لباسهای زیبا و مشنگی هر چه تمام اعم از : اسپرت ... خفن ... رپ ... رسمی !...به مراسم رساندند !
استرسی که در مهمانان وجود داشت به وضوح دیده میشد گویا آنان انتظار چیزی فراتر از تصور را داشتند !
تیک...تاک...تیک...تاک
عقربه های ساعت روی 7 ایستاد و به همان سرعت در تالار باز شد!
صدای چهچه ی بلبلان و آبی که از نهری در سمت چپ عبور میکرد و همینطور درختان سر به فلک کشیده در حالی که گلهای پیچک و رز در آنها آمیخته بود صدای موسیقی ملایمی که فضا را ماءورای کرده بود !
همه ی بچه ها به محض ورود خشکشان زده بود ، و با چشمان و دهانی باز به اطراف خیره شده بودند !
استرجس که لباس پلوخوریش رو پوشیده بود و خیلی شیک کرده بود به سرعت پشت سن رفت و به میکروفن مشنگی را در دست گرفت و گفت:
خیلی خیلی ممنون دوستان .....لطفا بفرمایید داخل ....!
در همین حال سارا خودش رو به مری میرسونه و میگه:
بهتر نیست به جسی بگی بیاد؟؟؟......ملت معطلن ....1 ساعته داره چیکار میکنه؟؟
مری که با سویی شرت کلاه دار با آرم میس اسپرت و شلوار لی دوبل کوتاه و کفش صندل (سندل)؟ ترکونده بود گفت:
الان میگم ....هنوز چند نفر نیومدن !
در همین حال جیمز و کلارا وارد شدند !
مری : الان میگم که استرجس صداش کنه !
مری: هوووی ...استر !
استرجس که با بیل و لوییس مشغول صحبت بود گفت:....جان؟
مری رنگ چهره اش سبز شد و گفت:
بدو جسی رو صدا کن ... ملت منتظرن !
استرجس که برقی در چشمان ایجاد شده بود و سریع خاموش گشت گفت:
اوکی.....الان......سپس رو به پسرا کرد و گفت:
نظری خراب کنیا؟.....من اینجا رو بلدم خاصی حاله کسی رو بگیری خبرم کن !
استرجس به سرعت به سمت سن میره و میگه:
خب دوستان.... از اینکه تشریف آوردین ممنون .... حالا دیگه وقتشه جسیکا ی عزیز بیاد !
توماس : کفو برو تو کارش ....سوووووووووووووت
بخاری از زمین به هوا بلند شد!
صدای موزیک قطع گردید !
پله کانی از بین درختان ظاهر شد !
صدای قدمهای جسی به گوش میرسید!
کسی هیچ حرفی نمیزد و فقط به روبرو خیره شده بود!
همه منتظر بودند تا اینکه بخار رنگارنگ کنار رفت !
جسیکا روی پله ی اول قرار گرفت و به بچه ها خیره شد !
همه از شدت تعجب به یکدیگر نگاه میکردند و هر از گاهی چشمانشان را میمالیدند !
جسی در حالی که بلوز مجلسی مشکی کوتاه که روی اون با تکه دوزی عکس ستاره ای در حال چشمک زدن قرار داشت همراه با شلوار لی آبی تیره اونم کوتاه که پینه دوزی شده بود با نیم پوتین با آرم vox مشکی !
با موهایی براشینگ و گردنبده تکراری خودش { پنگونه} !!!
جسی به نگاهی به رومسا کرد و زیر لب چیزی گفت:
رومسا خنده ای کرد و دستش را به علامت تایید تکان داد در همین حال لوییس از اون پرسید :
خبریه؟
رومسا : آره
جسیکا از توی جیبش چیزی رو بیرون آورد و دکمه ای را زد .
ناگهان ابرهایی ظاهر شدند و شـــــــــــــــررررررر
روی همه ی پسرا آب ریخت ......پسرا که خیس شده بودند هر چه زودتر خود را به یکدیگر رسانیده و فکر انتقام را در سر داشتند !
دخترا که از شدت خنده نمیتوانستند جلوی خود رابگیردند به سمت جسی رفته و منتظر شدند !
بیل که داشت کتش رو در میآورد گفت:
استرجس برای مرگ آماده ای دیگه؟ ......تو میدونستی جریان چیه؟
استرجس که از فرصت استفاده کرده بود و به سرعت جاخالی داده بود گفت:
نه به جونه خودم ...... گمونم اون صحنه ای که من رفتم لباس بپوشم این حرکت رو کردند !.....خودم حالشونو میگیرم !
لوییس در حالی که به نمونه سوالهای خیس شده اش نگاه میکرد گفت:
ببینید جنگله حال میده واسه سرکار گذاشتن
-----------
اين پست فقط براي يادآوري بود و بس!
اگه موردي داشت ميتونين بگين حذف بشه / يا ميتونين خودتون سوژه ي آخرش رو درست كنين تا خوابگاه فعال شه دوباره!!! :
hammer: