هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#75

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
آرام آرام برمی خیزیم.

همه محفلی ها جملات سرشار از بوقی را نثار ویکور کرام می کنن و بعد از اینکه ویکتور مورد حمله انواع طلسم ها(غیر از طلسم مرگ) قرار می گیره ، ویولت میگه:
-خب دامبلدور نگفت دیروز کجا ها رفته؟
لارتن به بک آپ ذهنش مراجعه کرد و گفت:
-از صبح به ترتیب اینجاه بوده: مرلینگاه خانه دوازده-آشپرخونه-مرلینگاه-آشپزخونه-مرلینگاه-...تا ظهر همینجوری بوده عصر هم یه سرر رفته هاگوارتز دیدن مینروا بعدش هم با مینروا رفتن یه قبرستونی..
-یعنی کجا؟
-دارم میگم که قبرستون رفتن ، من نمیدونم هاگواتز جا کم داشته که اینا رفتن قبرستون !!!بدبختیش هم اینه که یادش رفته کدوم قبرستون ، باید ببینیم که پورتکی رو کجا گذاشته تا ما هم از طریق همون بریم.
بالاخره تصمیم گرفتن اول به بقیه جاها سر بزنند و سپس به سراغ قبرستون بروند.
---مرلینگاه خانه دوازده--
لارتن در حالی که قرمز شده بود و به نظر می رسید که در
آستانه خفگی است از مرلینگاه به بیرون جهید ، تابلوی ((خراب است)) را به در آن نصب کرد و گفت:
-اه ، آلبوس کار این رو هم ساخته!! باید به فکر ساختن یه مرلینگاه دیگه واسه خونه باشیم.بریم سراغ آشپزخونه ، از کریچر هم بپرسیم.
---آشپزخانه خانه دوازده---
اعضای جوخه کشف چوبدستی به آشپزخونه هجوم آوردند ، ادوارد بلافاصله یقه کریچر را گرفت و گفت:
-زود باش ، اعتراف کن ...چوبدستی رو کجات قایم کردی؟ اعتراف کن.
-کریچر چوبدستی نداشت، کریچر نیازی به چوبدستی نداشت.مرا ول کن والا شپلخ می شوی.
ادوارد بلافاصله جن خونگی را ول رکد و گفت:
-خب دیدین که طفلی برش نداشته ف حالا بیاین ببینیم بین این ظرفهای کثیف ، چوبدستی دامبلدور پیدا میشه یا نه.فقط یادتون باشه حتما دستکش بکنین ، این ظرغها آغشته به بزاق سمی هستند.
پس از گشتن دو ساعته سرانجام به این نتیجه رسیدند که چوبدستی در آشپرخونه نیست ، پس به سراغ هاگوارتز رفتند.
---هاگوارتز-دفتر دامبلدور---
-اوه اوه ، اینجا چقدر شلوغه!! این دو تا اینجا تمرین دوئل کردن؟
قدح اندیشه بحالت واژگون در کناری افتاده بود و فرت و فرت شخیتهای خاطره ای از آن بالا می آمد و خاطره ای از دامبلدور را بر ملا می کرد:
-آقا ایشون منو تحت طلسم کروشیو قرار داده ، من اعتراض دارم.میگه یا ولدمورت رو میکشی واسم یا اینکه من شکنجت میدم،من از آلبوس شکایت دارم...
-این پیرمرد خجالت نمیکشه با این ریش سفیدش اومده پارتی ، آقا حیا کن دیگه از سن شما گذشته!!!
-هری پسرم ، میدونستی دامبلدور دوست صمیمی برادر حمیده؟
ملت محفلی:
-
سرانجام ملت بی خیال خاطره های دامبلدور می شوند و تصمیم بگیرند دنبال چوبدستی بگردند و در این بین انواع مختلفی از عروسکهای کوچک پیدا می کنند.لارتن :
-آقا بی فایده است، هر چی بوده تو همون قبرستونه!یه پاترونوس واسش بفرستیم تا ببینیم پورتکیش رو کجا قرار داده و چی بوده.
لیلی پاترونوس گوزن خودش را برای او می فرستد.
ملت محفلی هم در وسط می نشینند و شروع به بازی با عروسکهای دامبلدور می کنند.پس از اندی (به جون خودم منظورم مقداری زمان است ها) نامه ای به همراه مدل کوچکی از شیشه شیر از غیب مستقیما بر سر لارتن فرود می آید.ملت به نامه خیر می شوند .ادوارد:
-اه ، این چقدر به این شیشه شیر علاقه داره ، پورتکیش هم مدل کوچیک اونه.
محفلی ها سرانجام با دستمال های ضد عفونی کننده دستشان را به شیشه می گیرند و از دفتر به یه قبرستونی منتقل می شوند.
به محض دیدن قبرستون ، لیلی گفت:
-ا ، اینکه دقیقا مثل همونیه که هری واسم تعریف کرد تو خواب ، فکر کنم گورستان ریدل هاست.
لارتن جواب داد:
-درست فکر کردی، اون هم قبراشون.آخه این مینروا و دامبلدور اینقدر متوجه نبودن که به کجا آپارات کردن؟
و ترس بر همه مستولی شد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۴۲:۲۷



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#74

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
تریلیِ رانی:بووووووووووق بووووووق بووووق( ضایع شدی؟؟؟ )
تریلاومی: آرام آرام ساعتها کنار میروند، اکنون به گذشته باز میگردم، سبیلی مشکی...
آلبوس بدلیل حساسیت شدید به کلمه مشکی تریلانی را به سرنوشت لارتن دچار کرده و به طبقه بالا رفت.
سپس درحالی که ریشش را به حالت بسیار ظریفی همانند بانویی که آلبوس میگه(بدلیل هدف ما که جلب رضایت خواننده است از گفتن نام بانو صرف نظر میکنیم) در آورده است آنها را بدور خود تاب داده و سپس در اتاق را باز کرد.
- هوووم برای جنگ با لرد باید حسابی چوبدستیمو قوی کنم. چوبدستیم کجایی؟ توی کدوم جهنم(!)؟ سریع بیا پیش من تا تو را قوی کنم.
و با گفتن این کلمات به سمت کشوی مخصوص چوبش میرود.
در آنطرف
لرد بشدت عرق میریزد و درحالی که چوبدستی را با دست محکم گرفته رقص پا را استاد میکند.
در همین هنگام بلا نیز به حالت مشغول جمع آوری تک تک عرق های لرد است
برمیگردیم به اینطرف،
روح تریلانی درحالی که بین زمین و هوا معلقه مشغول بندری زدن مداوم هست فریاد زد:
- بابا یکی شکم منو بشکافه این چیز منو خالی کنه. مردم!!
اما هیچ کدوم از محفلی ها به هیچ کدوم ازکلمات او توجهی نداشته و مشغول دلداری دادن آلبوس هستن
- وای وای.. حالا چطوری با تام دوئل کنم؟؟.....باید چوبمو پیدا کنم. برای آبروی ریشم باید این چوبو پیدا کنم.
ویکتور درحالی که اصلا حواسش به کلامش نیست گفت: میخوای ما بریم پیداش کنیم؟؟
آلبوس: اِ چرا خودم به ذهنم نرسید؟؟ تمامی محفلی ها پیش بسوی پیدا کردن چوب من
محفلی ها رو به ویکتور:
ویکتور:


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۰:۳۱:۲۹

تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#73

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
آرام آرام بر مي خيزيم!


-: هوي..كله نارنجي اين آلبوس چرا نيومد؟...كارو زندگي دارم ..شش بار تا حالا طالع نحس ديده بودم...وقت منو تلف كرديد و گرنه شش تا ديگه هم مي ديدم ..( در راستاي هرچه شيطاني تر شدن پست)
لارتن: خودتو عصبي نكن ..الان مياد داره به ريشاش بي گودي مي زنه!..تازه يه مدل جديد هم ياد گرفته..مثل بانو چويي موهاشو درست كرده بود...اين قدر بهش ميومد....تق ..شپلخ!
-: بچه تو هنوز بانو چويي رو از بانو مرغ(hen ) تشخيص نمي دي؟..چندبار بگم ..اسم اين سياها رو نيار...مردم اينقدر بريك و بندري و تكنو و اينا بزنم..تو منو دق مي دي آخر..اي مرلين سوروس رو هرچه زودتر برسون..
اين دامبلدور بود كه اين حرفها رو زده بود و درست بالاي سر جسد لارتن وايستاده بود كه همين چندي پيش به ديار باقي شتافته بود. دامبل موهاشو به حالت خفني درست كرده بود(چه خوشگل شده بود امشب). تريلاني با چشماي از حدقه در اومدش همينجوري زل زده بود به نقطه اي در ناكجا و سعي داشت كه قيافشو مثل موقع هايي كه تو خلسه مي ره نشون بده اما هرچه بيشتر زور مي زد نياز مبرمي به مرلينگاه در خودش حس مي كرد
-:پس اين آلبوس كو؟..من تا حالا 66 تا طالع نحس براش ديدم هنوز نمرده...بس كه چيزه ..ولش..
-: پيرزن بوقي من جلوت وايستادما داري غيبت مي كني!
-: ا اومدي آلي ؟... خوبي؟..مينروا خوبه؟..هري هنوز نمرده؟..چقدر سگ جونه..همش تقصير توئه...ولش كن بذار بميره خب..تو الان سني ازت گذشته..اونا بايد از تو مراقبت كنن ..نه تو!
-:..اوهووو.اوهووو ..حيف من كه اين همه براي اين پسره زحمت كشيدم..خين دل خوردم يخ حوض شكوندم!..ديد با من چي كار كرد؟.. خواهرشو فرستاده مرگخوار بشه....اون سبزي ها رو بيار پاك كنيم برات تعريف كنم ..خواهر..
آلي و تريلي راني (!) دوتايي مشغول سبزي پاك كردن شدن كه يييهوو چشاي تريلي از شيشه ي عينكش زد بيرون و شروع كرد به بندري زدن!!
دامبل: چيه ...چت شد؟...مرلينگاه اونره...اينجا يادگاري نذاري()...چته؟
تريلي:..
خونه ي لرد اينا:

هوريس در حالي كه شي اي مجهول الهويه رو در دستش داره به سمت لرد مي دود و شكمش به حالت موزوني بالا پايين مي شه( نكته: اضافه وزن خوب نيست). لرد در جوار نگيني نشسته و داره اونو نوازش مي كنه و كمي هم نگيني اونو نوازش مي كنه. شعله هاي شومينه هم در كله ي لرد تلالوي دلنوازي داره!
-: ولدي ..ولدي ..ببين برات چي آوردم..مطمئنم خوشحال مي شه ولدي جون!
-: چند بار بهت بگم ..من اربابم..ولدي چيه مردك بوقي..حالا ببينم چي داري؟
لرد دستان ظريف و خوشگلشو دراز مي كنه و شي رو مي گيره و يههو به طرز عجيبي مثل تريلاني چشماش ور مي قلمبه!
...


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۴۳:۲۴

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#72

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
آرام آرام برمی خیزیم.

دامبلدور در اتاق خود آرام قدم می زد و در ذهنش با خود کلنجار می رفت.
در ذهن دامبلدور:
من باید اونو تصاحب کنم ، اون مال من بوده نه مال اون کچل بوقی!!! عجب اشتباهی کردم پیشنهاد دوئل بهش دادم ، حالا چی کار کنم؟ کتاب طلسم و افسون های دفاعی 2007 رو هنوز ندارم ، در صورتی که اون سیاهش رو از ناصر خسرو خریده ، خیلی نامردیه.کاش حداقل با نامه عربده کش به دوئل دعوتش نمی کردم شاید راه گریزی بود.تازه اگر الان جسیکا اطلاعات سری محفل رو بهش داده باشه که هیچی ، باید جلوی لرد وایسم نمیشه.
تق-تق-تق
صدای در ، ما و دامبلدور را از افکارش بیرون آورد.کله ای نارنجی با این حالت :grin: از در داخل آمد :
-پروفسور ، تریلانی اومده که نتیجه دوئل شما را با اسمشو نبر پیشگویی کنه.اگر میشه بیاین پایین.
-باشه لارتن ، تو برو من میام.میدونی ... یه سری کار هست که باید انجام بدم.
نور نارنجی داخل اتاق همزمان با بسته شدن در اتاق و رفتن کله لارتن ، قطع شد.دامبلدور د حالی که با خودش زمزمه می کرد ، به سمت کمد لباسیش رفت:
-ببین آلبی ، چیزی نیست...هیچی نیست.درد که نداره، اه این که مال آمپول بود.همه می دونن من قوی ترم پس مشکلی نیست ، نگران نباش خوب؟
در حال گفتن این سری حرف های روحیه بخش که خودش خوب می دانست خالی بندی است ، به کشوی نگهداری چوبدستی اش که در داخل کمد لباسش بود نزدیک شد .بر اثر جوزگیری با سینه ستبر و محکم جلوی کشو وایساد.خیلی محکم تر رمز امنیتی را وارد کرد ، بعد محکم تر از اون کله کچل لرد ، کشو را جلو کشید و :
-نههههههههه! کی چوبدستی منو کش رفته؟؟؟چوبدستی ام کجاست؟ماندی...؟
و خانه دوازده گریمالد از فریاد مرد پیر break رفت .(بندری از مد رفته)

فلش بک—
صبح یک روز دل انگیز ، آلبوس دامبلدور بهمراه اعضای محفل دور میز صبحانه در حال خواندن دعای قبل از غذا
-مرلینی شر لرد را از سر ما کم بفرما
-آمین
-مرلینی ریشه مرگخواران را ریشه کن بفرما
-آمین
-مرلینی سایه آلبوس را تا بر سر م نگه دار.
-آمین
-مرلی
شپلخ
لیلی و سینیسترا بداخل آشپزخانه پرتاب می شوند و با حال دو نقطه دی ، به سوی آلبوس می روند ، و پیام امروز را با حالت عشقولانه به او می دهند.لیلی:
-آلبوس، عزیزم ..تبریک میگم!شیشه شیرت پیدا شده!!!
-
بعد از سه ساعت و بهوش آوردن آلبوس ، لیلی آرام آرام شروع به خواندن پیام امروز برای وی کرد:

-بر پایه خبرهای موثق ، شیشه شیر باستانی که به دو جادوگر برتر سپید و سیاه نسبت داده می شود ، پس از سالها تلاش پیدا شده است.این شیشه شیر مقدس که خاصیت کله گنده کردن فرد را دارد در مرلینگاه خنه ماندانگاس فلچر پیر توسط کارآگاهان ورزیده کشف شد. گفتنی است این شیشه شیر پس از کشف ، توسط افرادی ناشناس دیشب به سرقت رفت . لرد ولدمورت ، جادوگر برتر سیاهی ، مسئولیت این سرقت را خود شخصا به عهده گرفته است و اعلام نموده:
-آقا جون شیشه شیر خودمه ، بعد میگین دزدیدیم؟من نمیتونم بدون شیشه عزیزم زندگی کنم!این امکان نداره.این شیشه شیر رو مامانم واسم خریده ، صاحابشم خودم هستم نه اون پیری بوقی!
گفتنی است لرد ولدمورت عکسی را بهمراه این نامه برای دفتر روزنامه ارسال نموده که شیشه شیر را در کنار چهره کچل خندانش نشان می دهد.کاراگاهان وزارت خانه اعام نمودند ((اگر دامبل شیششو میخواد ، خودش بره بدستش بیاره .ما که جونمون رو از سر راه نیووردیم آقا))



با پایان این جمله دامبلدور ، به حالت نینجایی از جاش به هوا می پد و فریاد زنان می گه:
-آی ..نفس کش! شمشیرم کو؟کلاهم رو بدین!یا گریفیندور به دادم برس!اون تکه کاغذ عربده کش را بده به من ببینم این چی میگه!
و تکه کاغذ را از دست ریموس قاپید.ویولت به آرامی گفت:
-پرفسور دارین چه غلطی...نه ببخشید چه کار می کنین؟
دامبلدور جواب نداد و رو به سیریوس گفت:
-تند باش ، این نامه رو برای تام ببر!
-ولی من دیگه ادم شدم ، پروفسور.
-من این حرفها حالیم نیس ، تغییر شکل بده!ما دیگه جغد تو محفل نداریم.
بعد از رفتن سیریوس به شکل هدویگ ، دامبلدور رو به ویولت کرد و گفت:
-برای بدست آوردن شیشه شیر به دوئل دعوتش کردم تا بفهمه این شیشه شیر صاحاب داره!
ملت محفلی به این شکل متحیر ماندند.
پایان فلش بک--


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱:۰۲:۱۷



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#71

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
باد تندی می وزید مرگ خوار ی در ته گورستان انتظار کسی رو میکشید
شخص دیگری در گوشه ی گورستان ظاهر شد موهایش در هیکل زیبایش جلب توجه می کرد . به سمت مرگخوار رفت و با لحن تحقیر امیز ی گفت
اومدی کارکوف ، فکر می کردم الان باید تو رخت خوابت باشی ..
بله استن عزیز ما مثل شما بزدل نیستیم
بالاخره معلوم میشه کی بزدله
بزار سریع شروعش کنیم بیست قدر عقب تا سه شماره
هردو پشت به پشت هم بیست قدم به عقب رفتن و یک . دو سه " اوادا کداورا "
اکسپکتو پاترونوم
هر دو ورد با هم خنثی شدند
اما استن از غفلت کارکوف استفاده کرد و فریاد زد " کروشیو " کارکوف به خودش می پیچید
بگو غلط کردم ، بگو اشتباه از تو بود
نه تویه بزدلی بی مصرف
خوب پس اینطوری می خوای " اوادا کداورا "
جسد ایگور بیرنگ روی زمین افتاد و استن در سیاهی شب ناپدید شد


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#70

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
باران تندی شروع به باریدن کرده بود...
دو هیبت سیاه پوش در مقابل یک دیگر در زیر باران ایستاده بودند. آب چکه چکه کنان از صورتشان به پایین میریخت ولی آنها نمی خواستند حواسشان معطوف به آن قطره ها شود.
ـ نباید به لرد سیاه خیانت میکردی...این آخر خطه!
مردی که کمی قدش کوتاه تر بود و چوبش را به سختی گرفته بود با صدایی زیر گفت : میدونم که میمیرم ولی نه در برابر تو لوسیوس مالفوی!سکتوم سمپرا!
نوری قرمز رنگ به طرف مردی که مویی زرد به زردی برگ پاییزی داشت جهید.
مالفوی با یک حرکت فرز جا خالی داد سپس فریاد کشید : کروسیاتوس!
اختری آبی رنگ از چوب دستی در آمد و هوا را شکافت. به طرف مرد حرکت میکرد...ولی مرد نیز به زیرکی جایش را تغییر داد و داد زد : اکسپکتو پاترنیوم!
افسون خلع سلاح به لوسیوس بر خورد نکرد ولی در عوض دوباره افسون کروسیاتوس از طرف لوسیوس فرستاده شد... این بار مرد نیز ر حالیکه میخواست جایش را تغییر دهد پایش به تکه سنگی برخورد کرد و متوقف شد.
اختر آبی رنگ به سینه مرد بر خورد کرد.
دردی عظیم بر او چیره شد...دیگر نمیتوانست هیچ جا را ببیند...سرش گیج میرفت !
مرد مو طلایی به سمت او حرکت کرد و چوبش را درست به بدن او که دمر بر روی زمین افتاده بود چسباند و گفت : کروشیو!
دردی عظیم تر و بعد ...
مرگ!


وقتی �


Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#69

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
دو جادوگر در مقابل يكديگر ايستاده بودند و با خشم به يكديگر نگاه ميكردند.در زير پاي آنها قبر خانواده ريدل كه توسط لرد ولدمورت كشته شده بودند قرار داشت.همين ماجرا ترس را در دل دو جادوگر نهفته بود.نسيم سردي بر صورتشان ميخورد و مه صبحگاهي همه جا را فرا گرفته بود.انگار هيچ كدام دوست نداشتند كه دوئل را آغاز كنند.
فردي كه در سمت راست ايستاده بود،پيرهن آبي و شلوار زرشكي بر تن داشت و با قاطعيت به حريفش نگاه ميكرد،اگرچه ميتوان رگه هاي ترس و دلهره را در چشمانش جستجو كرد.فرد ديگر كه سمت چپ ايستاده بود پيرهن بر تن نداشت و فقط شلواري به رنگ قهوه اي پوشيده بود.او هم مصمم بود.
هر دو آمده بودند كه در اين دوئل پيروز شوند.آنها قبلا با هم دوست بودند ولي اتفاقاتي افتاد و باعث شد اين دوستي از بين برود و كينه اي در دل هر دو بماند.
جادوگري كه سمت راست قرار داشت،ادوارد نام داشت و دوست قديميش كه در سمت چپ قرار داشت دنيل.

ادوارد بالاخره دوئل را شروع كرد.چوب دستيش را به طرف حرفيش گرفت.نور بنفشي از سر آن بيرون آمد.همزمان با اين حركت دنيل چوب دستي را بالا آورد و وردي زرد رنگ به طرف ادوارد رفت.ورد ها به يكديگر كمانه كردند و چون قدرت ورد زرد رنگ بيشتر بود توانست از آن عبور كند.دنيل با تعجب به ورد خيره شد.به اجبار سپر مدافع خود را ساخت.اسبي زيبا و سفيد مقابل او ايستاد و ورد به او برخورد كرد.ارتعاشات اين ورد به حريفش خورد و او را بر روي زمين انداخت.
او ميدانست كه اگر سريعتر بلند نشود،حتما شكست خواهد خورد.پس به سرعت ايستاد و ورد ديگري كه سبز رنگ بود به طرف ادوارد فرستاد.بي شك آن ورد،آوداكداورا بود.حريفش به سرعت ورد را جاخالي داد و ورد قرمز و قهوه اي رنگي فرستاد.او اين ورد را خودش درست كرده بود و همين باعث غافلگيري حريفش شد.او هم وردي به براي مقابله با ورد به طرف او فرستاد ولي قدرت وردي كه ادوارد فرستاده بود خيلي بالا بود.پس ورد دفاع دنيل را نابود كرد و به طرفش رفت و به سينه اش برخورد كرد و بر روي زمين افتاد...او..مرده...بود!!

او ديگر در اين دنيا نبود.او شكست خورده و دوستش قديميش پيروز شده بود.باورش نميشد.او به طرف ‌آسمان پرواز ميكرد،به آسمان زيبايي پر از ابر هاي زيبا.او شكست خورده بود!!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۲:۰۶:۳۵

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
#68

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
تام ریدل در میان گورستان تاریک خود نشسته بود و از بی کاری با نجینی بازی می کرد.مرگخوارانش او را تنها گذاشته بودن و او می ترسید که اگر اکنون دامبلدور و محفلی ها بیایند چه کند...
با هراس به اطرافش نگاهی انداخت، حتی از صدای نفسش هم می ترسید ، می دانست که دامبلدور هرگز نمی آید و او با اعلام فرجه در حقیقت ، خود را ضایع کرده بود.
کمی بیشتر فکر کرد، اگر او می آمد تاب مقابله نداشت چون همچنان بدلیل خوردن لواشکی در ناصرخسرو دارای دل پیچه ای شدید بود.
ناگهان نوری قرمز رنگ ، که گرمایی خاص داشت ، تاریکی وهم انگیز را در خود فرو برد و همه جا را روشن کرد.تام حس کرد که آن نور قلبی تپنده دارد ، همان قلبی که همیشه از درک آن عاجز بود، آن نور و گرمای عجیب از نیروی عشق ساطع می شد.
در مرکز نور پرنده ای بود که هر لحظه به او نزدیک و نزدیک تر می شد و او را وحشت زده تر می کرد.او از همان لحظه اول او را شناخته بود.
فوکس به نرمی بر روی سنگ قبر عمودی ای که نام ((تام ریدل )) بر آن حک شده بود فرود آمد.آن گرما و نور ، هر لحظه تام ریدل پسر را بیشتر آزار می داد.
ریدل دستانش را سایه بان چشمانش کرد و گفت:
-اینجا چی می خوای.. سریع پیغامتو بگو!!
فوکس نغمه ای عجیب سر داد و در میان آن نغمه صدای آلبوس دامبلدور به گوش رسید:

تام ریدل ، هنوز هم مانند قبل خیال واهی قدرت را داری در حالی که قادر به درک اون نیستی.خودت خوب می دانی یارانت جز برای در پناه بودن و کسب قدرت دورت جمع نشده اند و برای این است که به هیچ کدام اعتماد کامل نداری.تو در تاریکی فرو رفته ای در حالی که از آن وحشت داری چون برایت ناشناخته است، خود به خوبی می دانی که تمام افکارت اشتباه است ولی حاضر به قبول این موضوع نیستی.بدان که در مبارزه تو بازنده هستی ،مانند همیشه ..حتی اگر موفق به نابودی و مرگ من شوی ، محفل ققنوس همیشه خواهد بود چون انها سلاحی در اختیار دارند که تو آنرا کتمان می کنی و آن عشق،وفاداری،ایثار ، گذشت و هر صفت دیگری است که عشق را شامل می شود.
من مدتهاست که به تو فرصت دادم که انرا درک کنی و همیشه فرصت بازگشت داشته ای ولی نخواستی .دیگر فرصتی برای این موضوع نمانده است و بزودی شاهد شکست تمام باورهایت خواهی بود.


فوکس نغمه خود را قطع کرد و آماده پرواز شد ، ریدل فریادی زد و به نجینی گفت:
-بگیرش...نباید بذاری اون بره،نابودش کن
ولی قبل از اینکه جمله اش کامل شود ، ققنوس رفته بود.عرق سردی بر پیشانی ولدمورت نقش بسته بود و او بار دیگر در تنهایی اش فرو رفته بود، در حالی که درونش از شکستی عظیم خبر می داد...


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۲۳:۴۸:۳۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱:۴۴:۵۵



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
#67

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
اعضاي محفل ققنوس،منتظر مرگي دردناک باشيد

قبرستان مثل همیشه خیلی سرد بود.ترسناک هم بود.سکوت بود.مه بود.شب بود.نه انگار روز بود.خیلی بد بود.(برو تو کف بود ها )

چند نفر در بالای قبرها ایستاده بودند و صحبت میکردند.یک نفر کچل در بین آنها قرار داشت و به حرفها دو نفر دیگه گوش میداد.

-ارباب،اون برای این کار مناسب است؟او تا حالا ماموریت برای کشتن مگس هم نداشته!
-بله ارباب!یکدفعه چنین چیزی خانه ریدل رو بهم میریزه و محفلی ها حمله کنند،ممکن است برای خانه ریدل مشکل ایجاد شود.
- عزیزان من!...توجه کنید که ما بیرون از خانه ریدل کارهای مهمتری داریم...شخص بهتری پیدا نکردم.در ضمن اگر هم اوضاع خطرناک شود براش راه حلی دارم...ولی امیدوارم مشکلی پیش نیاد!و گرنه هم شما ها رو میکشم و هم اونو !دیگه هم حرف نزنید که به کارم برسم!

دو نفر دیگر میخواستند ادامه دهند ولی انگار عاملی نمیگذاشت از حرف اربابشان سر پیچی کنند.به راستی آنها که بودند؟شاید آنها رونالدو و دوستانش بودند...هیچکس چیزی نمیداند..این رولینگ همه چیز ازش بر می آید.

فردی که کچل بود و ارباب صدا زده میشد چوب دستیش را پایین آورد و با دقت به قبر ها نگاه میکرد!آیا او آمده بود قبر پدرش را پیدا کند تا با گلاب آن را بشوید؟ !خیر،بعد از مدتی قبر ها کنار رفت و چند جسد از آن بیرون آمد.فرد ناشناس چوب دستیش را بالا گرفت و جادویی دیگر کرد..حالا آن جسد ها کنار یکدیگر ایستاده بودند و فضایی ترسناک رو ایجاد کرده بودند.

-نظرتون چیه؟خیلی خوشگلند نه؟..بلیز؟تئودور؟
آن فرد برگشت ئ تئودور و بلیز را در حال فرار کردن دید.آنها اینقدر ترسیده بودند که حتی یادشان رفت کیفشان را ببرند.فرد کچل کیف ها را برداشت و درشان را باز کرد.

-به به!کیف پولشان اینجاست!اینها پول نیاز ندارند...من پولشان را برایشان نگه میدارم !بالاخره من اربابشان!لرد ولدمورت کبیر هستم!

لرد با وردی آن ارتش مردگان را به همراه خود غیب کرد.حالا دیگر در قبرستان سکوتی مرگبار حکمفرما شده بود!

کیلو متر ها آنطرف تر،در پرایوت درایو،هری پاتر از خواب بیدار شد و هراسان به ساعتش نگاه کرد..ساعت 2 شب بود..تمام صورتش عرق گرفته بود.ولی او وقتی برای فکر کردن در مورد آن خواب نداشت.پس بلند شد و به طرف پنجره رفت و به دور دست نگاه کرد که ناگهان دختری با موه های سیاه با چوب جارو را دید..چو قرار را فراموش نکرده بود و به خانه هری آمده بود ولی اگر میدانست که جریان خوابش را برای اعضای محفل بگوید میتواند جان بعضی ها را نجات دهد...ول افکار بی ناموسی تمام مغزش را پر کرده بود

------------------
ادامه داستان در دژ مرگ میتوانید مطالعه کنید!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۲۳:۳۱:۲۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#66

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
اتاقی تاریک,اتاقی که بجزمیزی که میانش قرارگرفته بود وشمعی بیجان که سوسوزنان سعی میکرداتاق راروشن کندچیزدیگری دران دیده نمیشد...هفت مردوزن دورمیزنشسته بودندومشغول بازی بودند...کارتهای بازی وسط میزریخته شده بودوچهارنفرمشغول بازی بایکدیگربودند,
همه انهارداهای کلاهدارسیاه بتن کرده بودندوتمام حواسشان به کارتهای روی میزبود...بیرون هواتمام خشم خودرابصورت رعدوبرق وطوفانی وهمناک خالی میکردولی این مردان نمیدانستندخشم خودراچگونه خالی کنند...آنهابازی میکردندومنتظرلحظه ای بودندکه دوباره زمانی برسدکه بتوانندبرای لردشان خدمت کنندودستوراتش را اطاعت کنند,دراصل انهابرای همین دوراین میزجمع شده بودند,آنهاازنعمت مرگخواربودن محروم بودندولی مرگخوارانی بودندکه کارهایی برای این جماعت تشنه به خون داشتند ویکی ازهمین افرادآنهارابه اینجافراخوانده بود...برای آنها کاری وجود داشت!!!
رعدی وحشتناک کل اتاق راروشن کرد,اتاقی کوچک بودکه وسط آن میزی قرار داشت وکناردیواراتاق کمدی پوسیده قرار داشت...کنارآن لگن ظرفشویی وکل اتاق همانند یک بار کهنه بود...رعددیگری اتاق راروشن کردواینبار هیکلی پیچیده در شنلی سیاه که کنارکمدایستاده بودنمایان شد...روی صورتش نقابی قرار داشت وچشمانی بیرحم وبی حالت اززیرنقاب این مردان راتحت نظرداشت...یکی از مردان همینکه برگشت اورادیدولی قبل ازاینکه کاری کندچوبدستی اش ازدستش خارج شده بودوحالا همه آن مردان وزنان متوجه هیکل سیاهپوش شده بودند:
-شمابرای کاراینجاجمع شده ایدنه برای بازی...
مردان بخودلرزیدند...سردی عجیبی درصدای اووجود داشت!
یکی از مردان که بنظرسردسته آنهامیرسیدبلندشدوبه سمت هیکل سیاهپوش رفت:
-ماعادت داریم بدانیم باچه کسی کارمیکنیم...
-ومن چنین عادتی ندارم...
-متاسفم مابرای شماکارنمیکنیم!!!
-جدا؟!
بااینکه کسی صورتش رانمیدیدولی همه آنهایی که دورمیز نشسته بودندپوزخندی راکه درصدای اوبودتشخیص دادندو احساس خطرکردند...سرمای عجیبی تامغزاستخوانشان احساس کردندولی سردسته آنهاهمچنان مقابل هیکل شنل پوش ایستاده بودندوبه اوخیره شده بود:
-ماباتوکارنمیکنیم...پس بهتراست هرچه زودتر...
-اواداکداورا...
نورنیرومندسبزی تمام بدن سردسته رادربرگرفت وبعدبدن بیجانش روی زمین افتاد...همه به هیکل سیاهپوش خیره شده بودند:
-برای شماکارهست واگرکارنمیخواهیدچیزدیگری هست...
وبه جسدی که روی زمین افتاده بوداشاره کرد...حالا همه آماده کاربودند:
-مابایدچکارکنیم؟
هیکل سیاهپوش به سردسته جدیدی که جلوآمده بود خیره شد:
-کسی راباید برای ما پیداکنید...کارخطرناکی است ولی پول خوبی دران وجود دارد...قبول میکنید؟
قبل ازاینکه آنهابهم نگاه کننداومیدانست آنهاکارراقبول خواهندکردبرای همین ازسررضایت لبخندزد....
-------------------------------------------------
لرددراتاق خودش نشسته بودوبه گزارش بی سروته یکی از مرگخوارانش گوش میدادکه نگهبانی به آرامی وارد اتاق شد:
-سرورم...اوبرگشته...
-بگوئیدداخل شود!!!
نگهبان احترام گذاشت وازاتاق بیرون رفت وبعدبه دنبال او هیکل شنل پوش وارداتاق شد:
-خوب؟
-همه چیزمرتب است سرورم...بزودی کارشان راشروع میکنند!!!
-اطمینان داری رودولف؟
رودولف که حالا شنل سیاهش رابیرون آورده بودجلوی لرد تعظیم کرد:
-صددرصدسرورم...


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۵ ۱۷:۲۲:۳۵

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.