آرام آرام برمی خیزیم.همه محفلی ها جملات سرشار از بوقی را نثار ویکور کرام می کنن و بعد از اینکه ویکتور مورد حمله انواع طلسم ها(غیر از طلسم مرگ) قرار می گیره ، ویولت میگه:
-خب دامبلدور نگفت دیروز کجا ها رفته؟
لارتن به بک آپ ذهنش مراجعه کرد و گفت:
-از صبح به ترتیب اینجاه بوده: مرلینگاه خانه دوازده-آشپرخونه-مرلینگاه-آشپزخونه-مرلینگاه-...تا ظهر همینجوری بوده عصر هم یه سرر رفته هاگوارتز دیدن مینروا بعدش هم با مینروا رفتن یه قبرستونی..
-یعنی کجا؟
-دارم میگم که قبرستون رفتن ، من نمیدونم هاگواتز جا کم داشته که اینا رفتن قبرستون !!!بدبختیش هم اینه که یادش رفته کدوم قبرستون ، باید ببینیم که پورتکی رو کجا گذاشته تا ما هم از طریق همون بریم.
بالاخره تصمیم گرفتن اول به بقیه جاها سر بزنند و سپس به سراغ قبرستون بروند.
---مرلینگاه خانه دوازده--
لارتن در حالی که قرمز شده بود و به نظر می رسید که در
آستانه خفگی است از مرلینگاه به بیرون جهید ، تابلوی ((خراب است)) را به در آن نصب کرد و گفت:
-اه ، آلبوس کار این رو هم ساخته!! باید به فکر ساختن یه مرلینگاه دیگه واسه خونه باشیم.بریم سراغ آشپزخونه ، از کریچر هم بپرسیم.
---آشپزخانه خانه دوازده---
اعضای جوخه کشف چوبدستی به آشپزخونه هجوم آوردند ، ادوارد بلافاصله یقه کریچر را گرفت و گفت:
-زود باش ، اعتراف کن ...چوبدستی رو کجات قایم کردی؟ اعتراف کن.
-کریچر چوبدستی نداشت، کریچر نیازی به چوبدستی نداشت.مرا ول کن والا شپلخ می شوی.
ادوارد بلافاصله جن خونگی را ول رکد و گفت:
-خب دیدین که طفلی برش نداشته ف حالا بیاین ببینیم بین این ظرفهای کثیف ، چوبدستی دامبلدور پیدا میشه یا نه.فقط یادتون باشه حتما دستکش بکنین ، این ظرغها آغشته به بزاق سمی هستند.
پس از گشتن دو ساعته سرانجام به این نتیجه رسیدند که چوبدستی در آشپرخونه نیست ، پس به سراغ هاگوارتز رفتند.
---هاگوارتز-دفتر دامبلدور---
-اوه اوه ، اینجا چقدر شلوغه!! این دو تا اینجا تمرین دوئل کردن؟
قدح اندیشه بحالت واژگون در کناری افتاده بود و فرت و فرت شخیتهای خاطره ای از آن بالا می آمد و خاطره ای از دامبلدور را بر ملا می کرد:
-آقا ایشون منو تحت طلسم کروشیو قرار داده ، من اعتراض دارم.میگه یا ولدمورت رو میکشی واسم یا اینکه من شکنجت میدم،من از آلبوس شکایت دارم...
-این پیرمرد خجالت نمیکشه با این ریش سفیدش اومده پارتی ، آقا حیا کن دیگه از سن شما گذشته!!!
-هری پسرم ، میدونستی دامبلدور دوست صمیمی برادر حمیده؟
ملت محفلی:
-
سرانجام ملت بی خیال خاطره های دامبلدور می شوند و تصمیم بگیرند دنبال چوبدستی بگردند و در این بین انواع مختلفی از عروسکهای کوچک پیدا می کنند.لارتن :
-آقا بی فایده است، هر چی بوده تو همون قبرستونه!یه پاترونوس واسش بفرستیم تا ببینیم پورتکیش رو کجا قرار داده و چی بوده.
لیلی پاترونوس گوزن خودش را برای او می فرستد.
ملت محفلی هم در وسط می نشینند و شروع به بازی با عروسکهای دامبلدور می کنند.پس از اندی (به جون خودم منظورم مقداری زمان است ها) نامه ای به همراه مدل کوچکی از شیشه شیر از غیب مستقیما بر سر لارتن فرود می آید.ملت به نامه خیر می شوند .ادوارد:
-اه ، این چقدر به این شیشه شیر علاقه داره ، پورتکیش هم مدل کوچیک اونه.
محفلی ها سرانجام با دستمال های ضد عفونی کننده دستشان را به شیشه می گیرند و از دفتر به یه قبرستونی منتقل می شوند.
به محض دیدن قبرستون ، لیلی گفت:
-ا ، اینکه دقیقا مثل همونیه که هری واسم تعریف کرد تو خواب ، فکر کنم گورستان ریدل هاست.
لارتن جواب داد:
-درست فکر کردی، اون هم قبراشون.آخه این مینروا و دامبلدور اینقدر متوجه نبودن که به کجا آپارات کردن؟
و ترس بر همه مستولی شد.
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۱:۴۲:۲۷