با اين حرف پيوز ناگهان همه ساكت شدند و به پيوز نگاه كردند وقتي پيوز خواست صحبت كنه ناگهان يك صداي رعب انگيز با شدتي زياد در سالن پيچيد...
-فرررررررررررررررررررت(صداي مهيب)
ناگهان همهي سرها به سمت دانگ چرخيد...
دانگ كه در ارامش خاصي بود و با مرلين كبير
در فضا تشريف داشت ناگهان متوجهي نگاههاي بچهها به خودش شد و سعي كرد خودشو بسيار خونسرد نشون بده و به اين صورت (
) سوت ميزد وقتي ديد بچهها بيخيال نميشن با خونسردي گفت:
- بابا به حرف اين پيوز گوش نديد چيز زياد ميگه!اِ!چي بود ؟سر زبونم بودا نیمفا بگو!چي بود؟اِ نوك زبونمهها...
لودو: (يك حرف خيلي خيلي بيناموسي زد كه از گفتن اون معذوريم!)
ناگهان يكي از پشت محكم زد تو سر لودو طوري كه نزديك بود با زمين زير پاش يكي شه!:slap:
لودو در حالي كه سرش رو ميماليد
با عصبانيت برگشت ببينه كه كي زدتش كه ديد اما هستش كه يكهو عصبانييتش فروكش كرد و از اين خندهها كرد (:grin:) كه يكهو ام داد زد:
-ببينم تو نميفهمي اينجا بچه هست؟اين عليرضا به اين گندگي رو نميبيني؟!حالا اين عليرضا هيچ اين همه نامحرم نميبيني دورورته؟!بزنم نصفت كنم؟!
لودو با سعي در مظلوم نشون دادن خودش و در حالي كه دستشو براي محافظت از امكان حملهي همه جانبهي اما بالا نگه داشته بود گفت:
-خوب ببخشيد از دهنم پريد...
نیمفا كه ديد قضيه داره به جاي باريك ميكشه ريش سفيدي كردو گفت:
-حالا اما جان غلط كرد، چيز خورد، ببخشش ديگه از اين حرفا نميزنه!
برگشت به سمت لودو و گفت:
-تو هم اگه بازم از اين حرفا بزني هم ميدم دهنت فلفل بريزن و هم بلاكت كنن!ميدوني كه من دم كلفتم با بالاييها در ارتباطم پس ميتونم پس هواست باشه!!
لودو كه هر لحظه مظلومتر ميشد و لحظهاي از جذبهي نيمفا هنگ كرده بود گفت:
-آهان،باشه، جان نیمفا قول ميدم!
و در دل خدا رو شكر كرد كه براي ازدواج سراغ اما رفته و سراغ نميفا نرفته!
نیمفا در حاليكه به سمت دانگ برميگشت گفت:
-خوب دانگ ميگفتي...
كه ناگهان ماتیلدا داد زد و به بيرون از خوابگاه رفت:
-خيلي بيشعوري دانگ!
نیمفا و بقيه كه از دانگ نسبت به ماتيلدا دورتر بودن مات و حيرون از اين حركت ماتيلدا بودن ناگهان چهرههاشون به اين شكل (
) دراومد و همون جملهي ماتيلدا رو گفتند و به سرعت به سمت پنجرهي خوابگاه دويدند تا نفس بگيرن،وقتي حالشون جا اومد همگي به سمت دانگ حمله كردند و تا ميخورد زدنش!!
بعد كتك زدن دانگ دوباره همه به پيوز نگاه كردند و پيوز بالاخره زبون باز كرد و گفت:
-خوب اون موقع ها من هنوز اينجوري نبودم، يعني روح نبودم جسم داشتم...
يهو صفحه يك قر و قميشي(Ghamish براي اشتباه نخوندن)
به خودش داد و تصاوير سياه سفيد شد و صداي پيوز روي اون تصاوير تقريبآ اكو شده پخش ميشد:
-خوب من اون موقعها تو هافل بودم داشتم از جلوي خوابگاه رد ميشدم كه صداي نن جونو به صورت اتفاقي شنيدم!كه مشكوك بود داشت تو خوابگاه با يكي حرف ميزد.
------------------------------------------------------------------------------------------------
خودم ميدونم هم خيلي بيناموسي شد هم خيلي طولاني شد و هم سريع با بچهها سر شوخي رو باز كردم!!راستيتش منظوري نداشتم همين جوري از اسم دانگ زياد استفاده كردم چون از اسمش خوشم اومد!شرمنده اگه بي احترامي بهش كردم!
-------------------------------------------------------------------------------------------
منتظر نقد هستم