هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۲۵ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
موضوع جدید
********************************************
دانش آموزان همیشه فعال اسلایترین در اتاقهای خود،در رختخوابهای نرم و گرم خود خوابیده بودند و خواب هفتاد پادشاه را میدیدند،شب قبل همگی جلوی پنجره های نیمه یخ بسته تالار جمع شده بودند و با تعجب شاهد بارش برف در حیاط هاگوارتز بودند و این عملیات سری تا نیمه های شب که پروفسور اسنیپ بزور نفرین همه را به اتاقهای خودشان فرستاد،ادامه داشت!!!
پروفسور اسنیپ نیز خود تا نیمه های شب مشغول تماشای برف بود که با تلاش خستگی ناپذیر مانتی و شرکا،ترجیح داد برود بگیرد بخوابد...همه اعضای اسلی با این فکر به خواب رفتند که فردا در حیاط قلعه یک برف بازی درست حسابی میکنند و برای همین،همه شب خوابهای بسیار زیبایی دیدند و همه هم خوابیدند،حتی مانتی چون رودولف به او گوشزد کرده بود که اگر به موقع نخوابد فردا صبح نمیگذارد برف بازی کند،البته اعضای تالار معتقد بودند که اگر رودولف نگذارد مانتی برف بازی کند هم برای سلامتی فرزندش مفید است هم برای اعضای اسلی چون اگر مانتی میخواست با آن قد و قواره 4متری اش یک گلوله برفی درست کند باید کل برف حیاط را جمع میکرد و اینجوری هیچکس حتی بوق بازی هم نمیتوانست بکند!!!
-بچه ها بیائید تماشا کنید!!!
همه اعضای اسلی با صدای فریاد بلیز از رختخوابهای خود بیرون پریدند و به سمت پنجره ها هجوم بردند،برف بصورت خستگی ناپذیری در حال بارش بود و بیشتر از نیم متر در حیاط برف نشسته بود!!!
-بریم برف بازی!!!
همه اعضای اسلی بصورت هجومی به سمت درب خروجی رفتند ولی قبل از اینکه بتوانند از درب خارج شوند پروفسور اسنیپ وارد تالار شد،او یک شال گردن سبز و کلاهی سبز بافتنی که روی ان مارهای نقره ای بچشم میخورد روی سرش گذاشته بود:
-بدستور مدیریت مدرسه امروز هاگوارتز تعطیل است...الان شماها کجا داشتید میرفتید؟
-میرفتیم برف بازی کنیم!!!
-اتفاقا مدیریت مدرسه دستور داده کسی توی حیاط نره تا سرما نخوره....
ملت اسلی:
-...و البته من مطمئنم شما بچه های خوبی هستید و برفهای داخل حیاط را نفرین نمیکنید...
-
-...اه...راستش حالا که فکر میکنم میبینم ایرادی نداره برید برف بازی...فقط مانتی رو نبرید!!!
-مانتی دوست داره آدم برفی درست کنه،چربک حق نداره به مانتی دستور بده...
اسنیپ یکمی به اعضای اسلی خیره میشود و بعد تالار را ترک میکند:
-برید برف بازی...مانتی رو هم ببرید...
ملت اسلی:


چه اتفاقی برای برفها،هاگوارتز،هاگزمید و دانش آموزان هاگوارتز خواهد افتاد؟!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
اول از همه ملتی که تازه از گروههای دیگه اومدن با شخصیت من آشنا شن:
من یه شبح وارم . همون شبح واره تو دارن شان (ارباب شبح واره ها) استیو لئوناردو . اگر کتاب سرزمین اشباح رو خوندین به شماره 1 توجه کنید و اگر نخوندید به شماره 2.
1-من بعد از جنگم با دارن شان نمردم و زنده موندم(عین خود لرد ) سپس انقدر بی توان بودم تا بالاخره یکی از موگولها من رو پیدا کرد و به من آب و غذا داد . من سر حال و پر نشاط شدم که دوباره نیرویم را به دست آوردم. به خانیمان رفتم و مادرم به من گفت که از نوادگان اسلیتیرینم( ) (البته جاگسن اون اسم جعلی و الکی منه )
حالا من به هاگوارتز اومده بودم که درس بخونم خیر سرم که با ارباب لرد ولدومورت صغیر( شوخی) مواجه شدم . حالا می خواهم گروه شبح واره ها و مرگخوارها متحد شه تا همه این جادوگران سفید و اشباح نابود شوند.
2-اگه داستان اشباح رو هم نخوندید (زودتر بخونید . خیلی قشنگه)
خوب من یه انسان نیستم . یه موگول هم نیستم . من یه شبح وارم (شبح واره ها با تضریغ خون شبح واره می شون . یعنی باید یه خون از یه شبح واره به یه انسان داده بشه. )شبح واره ها از انسانهای معمولی خیلی قویتر و سریعتر هستند و برای زنده موندن به خون نیاز دارند . وقتی خون یه نفر رو می خواهند بخورند . نمی تونند جلوی خودشون رو بگیرند و خون رو تا آخر سر می کشن .
__________________________________________________
بارتی با احتیاط مشغول انجام عملیات خوفناک بالاتر از خطر میشه:دِن.دِن.دِن...
بارتی دستش را می بره داخل دهان . جلوتر جلوتر جلوتر ولی دستش به هیچی نمی خوره .
بارتی : هیچی انجا نیست. یا معدش انقدر بزرگه که چوب مثل یه سوزن تویه انبار کاهه یا اینکه چوبی وجود نداره.
بلا: خب به نظر من نظر دومت درسته . خب زود باشین فکر کنین چرا این پسره اینجوری شده .
ملت شروع به فکر کردن می کنن ولی وقتی خشم بلا رو می بینن دیگه جرئت فکر کردن رو هم به خودشون نمیدن
یک ساعت بعد:
هنوز کسی راه حلی برای نجات آنی مونی پیدا نکرده که
در همین لحظه در تالار باز میشه و فرد مخوفی با یه دکتر وارد اتاق میشه . شنلش جلوی صورتش را گرفته مثل این شکله
در همین لحظه شنل را کنار میکشه و ملت اسلی به این حالت در میان:
بلیز : سلام جاگی کجا بودی خیلی وقت بود که ندیده بودیمت؟
جاگی: خب یه جنگ بین ما و اشباح درگرفته بود که باید می رفتم.
ایگور: آخه یه ساله که ندیدیمت. دلمان باست تنگ شده بود.
جاگی : حالا وقت باسه تجدید خاطره ها هست. حال آنی مونی چطوره؟
بلا: تو از کجا می دونی حال آنی مونی بده؟
جاگی : خب معلومه الیاس بهم گفت. اینم دکتر طه پژوهانه که آوردم آنی رو معاینه کنه.(امیدوارم همه فیلم اغماء رو دیده باشن)
ایگور: مگه آنی چشه.
جاگی : دکتر پژوهان باستون توضیح میده.


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
ایوان با احتیاط یه کم جلو رفت تا علت مرگ بلیز رو کشف کنه ولی قبل از رسیدن به حدود دو متری آناکین یهو پس افتاد!
بلا:اه!اینا چشون میشه یهو؟اون پوبدستی من رو بده ببینم.لوموس...
ملت به صورت زیر پوستی:
بلا با کمال اعتماد به نفس:اهم.اکسپلیارموس...
ملت دوباره حرکتشون رو ریپیت کردن!
بلا به همون حالت زیر پوستی انواع و اقسام فحش های جی پی سیزده رو نثار ملت کرد و دوباره گفت:اکسپکتوپاترونوم...
بارتی که به شدت حوصله اش سر رفته بود جونش رو کف دستش گرفت و رفت جلو:ببخشید اجازه میدین؟علت مرگیوس آشکاریوس!
بلا تصمیم گرفت در اولین فرصت بارتی رو در حلق...گل گوشتخوار بلیز فرو کنه چون ممکن بود مانتی با خوردن بارتی اسهالی چیزی بگیره!
همین لحظه امواج سبز رنگی که از دهن آنی مونی به اطراف پراکنده میشد آشکار شد و نشون داد که چرا رودولف ترجیه میده شبها توسط بلا از تالار به بیرون پرت شه و کنار آنی مونی نخوابه!
سوروس:اه!به علت عدم رعایت بهداشت توسط آنی مونی 20 امتیاز از گریفندور کم میکنم!این بو رو از بین ببرید.
رودولف:خب پروفسور لطف کنین این بو رو از بین ببرین تا ما بهش نزدیک بشیم.
سوروس به حالت دو نقطه دی به ملت خیره میشه:من...اووووم...زیاد علاقه ای به اجرای وردای مختلف ندارم...ایگور خودت این ورد رو اجرا کن.
ایگور: من به آنی مونی نزدیک نمیشم.
جولیا:ایگی جاییزه میگیریا!
ایگور: :no:
پنسی:ایگور بهت ژل مخصوص ریش میدیما!
ایگور:عمرا!
بلا آستیناشو میزنه بالا:بذارین من این مشکل رو به روش خودم حل میکنم!ایگور بیا اینجا...
ایگور: من ترجیح میدم برم این دهن آنی مونی رو پاکسازی کنم.اما از راه دور...اممممم...دهنیوس تمیزیوس...
پاق!البته ورد ایگور کاملا درست عمل میکنه ولی به همراه بو دندون مصنوعیای آنی مونی هم بیرون میپره!ایگور از شدت خوشی که تونسته این عملیات مخوف رو انجام بده غش میکنه!
بلا:اممم.خوبه.حالا یکی بره اون چوبدستی رو در بیاره.بلیز که پس افتاده،ایوان که غش کرده ایگور که کف تالار پهنه!اوووممم.بارتـــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــی!
بارتی:
ملت اسلی:برووووو!
بارتی با احتیاط مشغول انجام عملیات خوفناک بالاتر از خطر میشه:دِن.دِن.دِن...


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بليز : يا مرلين به دادم برس ! به ريش كالين قسم اگه از دست اين ملت در برم حاضرم 3 شب هري پاتر و دارو دستشو غذا بدم
و با سرعت شروع كرد به دويدن ! مثل بازي هري پاتر دو كه هري بايد توي تالار در بره از دست اسليان و ملت هميشه الاف اسلي همچون **** ( منظور الاغه ) به دنبالش مي دويدند ! حالا بدو كي ندو ! بالاخره بليز در جلوي خود گروهي اسلي اي ديد و به پشت برگشت و با گروهي ديگر مواحه شد با : حالت ! بليز با : تسليم آنها شد و خود را به آنها سپرد !


** 11 دقيقه بعد وسط تالار اسلي **

بلا از روي كاناپه ي سبز لجني بلند شد شروع كرد به راه رفتن و ارد (ord) دادن و اينا :
- خب بليز رو آماده كنيد براي يك حركت انتحاريك ! از بارتي هم به خاطر نظر عاليشان متشكريم بعدا به ايشان هم پاداش مي دهيم
بارتي : ممنون !
ايگور و رودلف و ايوان هر كدام يك عضو خارجي بليز را گرفتند و او را به سمت آني موني خشكيده بردند و او را به صورت دو زانو روبروي او نشاندند و ...
بلا شروع كرد به حرف زدن و با دستهايش هم ور مي رفت :
- خب بليز شروع كن پسر خوب ! همه منتظرن كه برن صبحانه بخورن ! بدو پسر خوب
بليز كه از اين كار خيلي وحشت داشت شروع كرد به باز كردن دهان آني موني ... كه ناگهان پنجره هاي تالار باز شدند و باد شروع كرد به وزيدن و موهاي زنان و پسراني كه بلند بود در باد به رقص در آمده بود كلا صحنه ي خيلي جالب و خفني بود !
بليز كه محو تماشاي صحنه ي خفن بود با پس گردني اي از طرف بلا و :
- كارتو بكن !
مواجه شد و آستينش را تا زير بغل بالا زد دهان آني موني را كاملا باز كرد و بيهوش بر زمين افتاد !
- اين چش شد ؟



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
تالار خالی و سوت و کور بود.همه چیز درون تالار ساکن بود و تنها چیزی که حرکت میکرد پاندل افعی شکل ساعت بزرگ کنار شومینه بود.یکی دو صندلی واژگون شده بود و کتاب های زیادی بر روی زمین با صفحه های باز ولو شده بودند.
انی مونی همانند یک مجسمه در کنار دیوار قرار داشت.چشم هایش مثل فولکس قلمبه شه بود و خیره به فضای خالی رو به رویش نگاهش میکرد.
تالار همچنان در سکوت بود تا اینکه...بــــــــــــــــــــــــومـــــــــــــــــــــب...!
بلیز با سرعت سیصد کیلومتر بر ساعت به وسط تالار پرتاب شد!از موج این انفجار چندین کمد به اطراف پرتاب شد و یک صندلی هم بعد از شکستن شیشه به سمت زمین کوییدیچ پرواز کرد!
بلیز در حالی که ستاره ها دور سرش باله میرقصیدند روی زمین ولو شده بود و تفاوت خاصی با آدامس های له شده کف تالار نداشت!
بلاتریکس از توی یکی از اتاق ها سرش را بیرون اورد و گفت:بیاین بیرون بابا،این بلیز هم مثل همیشه نقشه هاش آبکی بود.
رودولف و ایگور در حالی که بهم گره خورده بودند از پشت کاناپه ای بیرون پریدند.بقیه هم ذره ذره از مثل عنکبوت از تمامی سوراخ سنبه های تالار خارج شدند!
رودولف که بالاخره موفق شده بود خودش را از ایگور آزاد کند با تاسف گفت:حیف شد.این حتماً نقشه خود بلیز بوده.میدونسته این کار عملی نمیشه.فقط برای اینکه فهمیده بود میخوام به عنوان صبحونه بدمش مانتی این کارو کرده!
مانتی به بلیز شده شده نگاهی کرد و دماغش را بالا کشید:من صبحونه ترکیده دوست نداشت.
بلا از خستگی خودش را روی یکی از کاناپه ها ولو کرد و گفت:ببینم کس دیگه ای نظری نداره...؟
همه دست ها بالا رفت...
بلا:...فقط حواستون باشه اگه نظرتون مثل این یکی باشه با خشم من مواجه میشین!
همه دست ها مثل گل پژمرده پایین افتادند!
بارتی که نزدیک آنی مونی بود شروع به بررسی او کرده بود و هر چند لحظه یک بار با لگد و مشت میزان هوشیاری او را میسنجید!
بارتی بعد از مدتی تفکر گفت:من یه راهی به نظرم رسید،میگم یکی چوب رو از توی حلقش بکشه بیرون،به همین راحتی!
رودولف:ببینم چطوری قراره این چوب رو بکشیم بیرون؟
بارتی دهان سفت شده آنی مونی را به سختی باز کرد و گفت:یکی دستش رو بکنه توی حلقش و چوب رو بکشه بیرون دیگه!
ملت: بــــلـــــیـــــز،بیا اینجا کارت داریم...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بليز : نــــــــــــــــــــــــِه!من راهشو پیدا کردم...ولی خودم داوطلب نیستم!
این رو بلیز ارزشیوس به حالت دو نقطه دی گفت!!
بلا به سمت بليز رفت و گفت :
- خب بليز راهش چيه ؟
بليز كه از خشم بلا در پوست خود نمي گنجيد به تالار اسلي كه مملو از كتاب بود و به ملت اسلي اي كه به بلا و او نگاه مي كردند و آب دهانش را قورت داد و دوباره به بلا رو كرد و گفت :
- ببين بلا من به يه شرط مي گم !
ملت اسلي كه خيلي گرسنه بودند يك صدا گفتند :
- باشه ! بگو !
ولي بلا گفت :
- ببين بليز ...
ايگور و رودلف به سرعت به سمت بلا رفتند و پچ پچ كنان در دو گوش او حرف زدند و بلا دائم سر تكان مي داد و ملت اسلي را از نظر مي گذراند كه فرزاد زد :
- عاليه ! خب قبوله بليز بگو ! شرطت قبوله !
بليز و ملت اسلي :
بليز از جايش بلند شد و گفت :
- خب باشه ! ببين شما بايد ...
پس از 20 دقيقه صحبت كردن بليز كه شامل كلي حرف و كلام بود و ملت اسلي خوابشان گرفته بود بالاخره حرفهايش به آخر رسيد و با خميازه ها متوالي ملت اسلي مواجه شد كه بلا گفت :
- روش خيلي خوبيه ! خب كي اين روش رو اجرا مي كنه ؟
اسليتريني هاي غيور يكي پس از ديگري به يكديگر نگاههاي معني داري كردند و منتظر جواب ديگري بودند كه بلا فرياد زد :
- حالا كه كسي اينكارو نمي كنه بليز تو بايد بكن ! شروع كن !
بليز : من ؟ :no: ...



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
عنوان کتاب:چگونه آنی مونی ئی را که چوبدستی قورت داده نجات دهیم؟!
ملت که چیزی نمونده شباهت خاصی به اون آواتور قدیمی بورگین پیدا کنن که همه دنده هاش زده بیرون با حرکتی انتحاری به سمت در میرفتن که ناخودآگاه شباهت اونا با قبایل آدمخوار آفریقایی در ذهن تداعی میشد!
بلا:هه؟مگه کتابه اختصاصیه؟برا چی اسم آنی مونی روش نوشته شده؟
ملت که همه کمی تا قسمتی از لحاظ هوشی در حد تیم ملی بودن شروع به تفکر کردن و مده آ جواب داد:معلومه دیگه!چون آنی مونی شبیه هیچکدوم از بقیه آدمای در قید حیات نیست!برا خودش پدیده ایه!
بلیز که تقریبا جرمش زیر کتاب قطور به حدود یک هزارم کاهش یافته بود کتاب رو به سمت بلا پرت کرد و بلا هم طی یک عملیات ژانگولریونانه ی خفن جاخالی داد و در نتیجه آنی مونی زیر کتاب له شد!
بلیز:خب ملت بیاین بریم یه چیزی کوفت کنیم!
بلا ضمن برگزاری مسابقه دو ماراتون بین خودش،رودولف(به دلیل عدم محافظت!)و بلیز(به دلیل سوءقصد) گفت:عمرا...کروشیو...باید...جریوس...اول...لینگیوس بشکنیوس از دو ناحیه ایوس(با لهجه شنبه بخوندی!)باید درد...آواداکداورا...آنی مونی رو...ارزشیوس...دوا کنین...بوقیوس...
همین لحظه همزمان با برخورد طلسم ارزشیوس با بلیز* ملت که به شدت رو به موت بودن به کتاب هجوم بردن که بخوننش و زودتری این آنی مونی بوقی رو دوا درمون کنن.نه برای این که دلشون واسه اون سوخته،برای این که به محض زنده شدنش خفه بنمایند او را!
ساعاتی بعد...
_:نــــــــــــــــــــــــِه!من راهشو پیدا کردم...ولی خودم داوطلب نیستم!
این رو بلیز ارزشیوس به حالت دو نقطه دی گفت!!
+++++++++++++++++++++++++++++++
*علت بالا رفتن ارزشیت خون بلیز در روزهای اخیر مشخص شد!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
- خب بريم ناهار بخوريم بعد بيايم ببينيم چي ...
- نخير ببين ايگور تا اين كتابا رو شماها زير و رو نكنين حق ندارين ناهار بخورين !
ملت اسلي :
ملت اسلي رو به بلا ايستادند و گفتند :
- ببين بلا ما گشنمونه بدون غذا كه نمي تونيم كار ...
بلا عصباني تر از قبل شد و فرياد زد :
- جري ...
ملت اسلي :
- خب حالا خوب شد ! شروع كنين !
زمان مي گذشت و ملت اسلي در حال خواندن كتابها بودند كه بارتي گفت :
- هي فنرير اون كتابو من سه ساعت پيش خوندم تو چرا دوباره مي خوني ؟
- من هر چي كتاب اين قسمت جلوي دره رو مي خونم !
بارتي :
- آها نه ! باشه !
و شروع كرد به خواندن كتابش كه ناگهان سه كتاب از سمت راست خود برداشت و روي كتابهاي سمت چپش كه جلوي در بود گذاشت و ادامه داد !


طرف ديگر تالار :

بلا روي مبل لم داده بود و چرت مي زد كه بليز به سمت او دويد و پايش به فرشي گير كرد و با سر به شكم بلا برخورد كرد و بلا :
- كروشيو ! جريوس ! تپليوس !
- نه غلط كردم !
ملت اسلي به بليز دونده :
بليز به سمت بلا رفت و با كمي بندري زدن بالاخره به او رسيد و گفت :
- كتابو پيدا كردم ! بيا ... وايييييييي !
بلا كه در پوست خود نمي گنجيد از جايش بلند شد و چشمهايش را به آن دوخت و گفت :
- آفرين !
بليز :
رودلف :
ملت اسلي رو به بليز :

------------------------------------------------





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
ملت همچناندر حال جستجو بودند.پس از کمی تتا قسمتی آسیب دیدن بارتی که سعی کرد با چوبدستیش تالار رو مرتب کنه(همه وسایل روی سر بارتی خراب شدن.)از مرتب کردن تالار پشیمون شدن.چند دقیقه دیگه هم گذشت و هیچ اتفاق هیجان انگیزی نیفتاد.به جز غش کردن رودولف،پس از قرار گرفتن جورابی که بی شک متعلق به آنی مونی بود و همچنین فرستادن انواع صلوات ها بر روح او!
ملت همیطور ادامه میدادن تا بلکه چیزی پیدا کنن.و بالاخره وقتی شکم ایوان فرا رسیدن ظهر و وقت ناهار را اعلام کرد ملت با خستگی ولو شدن.همین لحظه چند عدد کتاب متحرک از در تالار اومدن تو.بر و بچس اسلی وقتی یه کم دقت کردن دیدن اون کپه کتاب چیزی جز بلیز و ایگور نیستن که پشت کوهی از کتب سنگر گرفتن.
رابستن که چشاش چارتا شده بود گفت:پناه بر موی دماغ مرلین!یه لحظه خیال کردم اون گند زاده هه داره از در تالار میاد تو!
بلیز:اووووم..اوهومممم.
بلاتریکس که به اندازه کافی اعصابش خط خطی بود طی یک عملیات سهمناک جوراب آنی مونی رو پرت کرد طرف بلیز:من رو مسخره نکن عین آدم حرف بزن!
برخورد جوراب با دماغ بلیز همانريالبیهوش شدنش هم همان و سقوط مقادیر زیادی کتاب تو مایه های اندازه برج ایفل نیز همان!تعدادی از کتابا هم خوردن تو سر ایگور و در نتیجه ایگور نیز دست در دست بلیز داد به مهر و تالار اسلی رو غرق در کتاب کرد.ملت هرکدوم به یه گوشه پناه بردن تا گرد و خاک حاصل از انفجار بخوابه!
چند لحظه بعد:
بلا:بوق بر تو باد!جریوس!دو شقه ایوسريالاز قوزک پا به سقف آسمون آویزانیوس!وایسا ببینم.تو هم تکون نخور ایگور الان نوبت تو هم میشه!
بلیز همونطور که مشغول انجام یک ورزش مفرح به نام دو و میدانی به دور تالار بوده همونطور که کله اش رو میدزدید داد زد:بابا بلا جون من دو دقیقه صبر کن.من و ایگور راه آدم کردن انی مونی رو چیدا کردیم.
بلا به حالت مشکوکیوسانه ایستاد: هوووم.شک دارم.خب چیه زودتر بگو ببینم.
بلیز به حالت دو نقطه دی:ما که نمیونیم.توی یه کتابه نوشته بود!
بلا:خب کدوم کتاب؟
بلیز: راستش 87564 مین کتاب از بالا که میشد 75684مین کتاب از پایین.
بلا که به شدت داشت با میلش مبنی بر کشتن بلیز دست و پنجه نرم میکرد گفت:خب اسمش چی بود؟
ایگور:موضوع همینه!ما اسمش رو یادمون نبود واسه همین همه کتابا رو آوردیم اینجا که دوباره بخونیمش!!
تمام ملت اسلی: بوق بر شما دوتا باد!!


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۰۸ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلاتریکس با غضب نگاهی به ساندویچی که درون دهان انی مونی گیر کرده بود انداخت و گفت:دیدم دیشب هرچی دنبال این ساندویچ گشتم پیداش نکردم.آنی مونی شانس آوردی که بوق شدی وگرنه خودم بوقت میکردم!
بلیز یه صندلی به طرف جولیا میکشونه و جولیا رو مینشونه روی صندلی.همه دور جولیا جمع شدن و به اون که هنوز در حال هق هق کردنه نگاه میکنند.
ایگور دستی به ریش Static-x ایش میکشه! و از جولیا میپرسه:ببینم من هنوز یه چیزی رو متوجه نشدم.اون صدای انفجار رو تو تولید کردی یا مال همون چیزی بود که انی مونی رو مثل درخت خشک کرد؟
جولیا که نمیتوانست جلوی گریه خودش را بگیرد سری تکان داد.بلیز به عنوان مترجم به ایگور گفت:میگه آی کیو،من که مرض نداشتم صدای انفجار درست کنم!مال همون چیزی بود که باعث شد آنی مونی خشک بشه!
ایگور که این را شنید شروع به گشتن در اطراف میز کرد تا شاید چیزی را که باعث این حادثه بود پیدا کند.بر روی زمین هیچ چیز غیر از چند بسته خالی شکلات کیت کت و چیپس سوسک پیدا نمیشد!ایکور سرش را از زیر میز بیرون اورد و گفت:من اینجا همه چی پیدا کردم غیر از چوب دستی انی مونی.فکر کنم اون رو هم به عنوان چوب شور گاز زده باشه!
بلاتریکس:بیخود،اون چوب جادو رو بعد از اینکه همه چوب جادوهاش رو قورت داده بود ما براش خریده بودیم.این یکی رو هم گم کرده باشه میکشمش.حیف اون همه پول!رودولف زود باش جیب هاش رو بگرد.
رودولف با عجله شروع بع گشتن جیب های آنی مونی کرد ولی بعد از مدتی تلاش هیچ چیزی پیدا نکرد.رودولف نا امیدانه به بلا گفت:انگار همه محتویات جیبش رو خورده!
ملت:
بلاتریکس به جسد خشک شده آنی مونی نزدیک شد و گفت:به نظر میرسه اون چوب جادوش رو طبق معمول خورده بوده.ولی از اونجاییکه این چوب رو ما براش خریده بودیم انتقام خودش رو از آنی مونی گرفته و بوقش کرده!
جولیا که گریه اش قطع شده بود پرسید:حالا باید چیکار کنیم؟
بلاتریکس گفت:دو نفر برن هرچی کتاب توی کتابخونه دراباره طلسم های ناخواسته و انتقام گرفتن چوب دستی پیدا میشه بردارن بیان اینجا.بقیه هم ریز به ریز تالار رو میگردن.چون مطمئن نیستیم چه بلایی سرش اومده شاید یه چیز دیگه باعث این اتفاق شده باشه.
با این حرف بلیز و ایگور در حالی که به انی مونی برای خراب کردن صبح بهاری شان فحش میدادند به سمت کتابخونه رفتند.بقیه هم جستجو درون تالار را شروع کردند.اما تالار آنقدر شلوغ بود که دامبلدور با ریش هایش هم در آن گم میشد و این جستجو را سخت تر میکرد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.