نوربرتا و دین توماس و آمیکوس عزیز؛
برای بار n ام میگم که کج منقار هیچ گاه کشته نشد. صرفا برای رفع ابهام 2 قسمت از کتاب سوم ( ترجمه ویدا اسلامیه ) رو می گذارم:
نقل قول:
موش دیوانه وار جیر جیر می کرد و پیچ و تاب می خورد اما صدایش مانع رسیدن صداهایی نمی شد که از حیاط کلبه ی هاگرید به گوش می رسید. ابتدا صدای همهمه ی نامشخصی را شنیدند سپس سکوت بر قرار شد و بعد از آن صدای واضح تبر به گوش رسید.
هرمیون بر خود لرزید و آهسته به هری گفت:
-کار خودشونو کردن ... باورم نمیشه ... کار خودشونو کردن
انتهای فصل شانزدهم-پیشگویی پروفسور تریلانی
و پس از اینکه هری و هرمیون با زمان برگردان بر می گردند مستقیما جریان رو می بینند :
نقل قول:
مامور اعدام با ناراحتی گفت:
-همین جا بسته شده بود. خودم دیدمش! همین جا بود!
دامبلدور که شادی و سرور در صدایش نهفته بود گفت :
-عجیبه!
هاگرید با صدای گرفته گفت:
-کج منقار!
صدای حرکت سریع تبر در هوا و بر خورد آن با چیزی به گوش رسید. از قرار معلوم مامور اعدام از شدت خشم تبر را به نرده ی جالیز کوبیده بود
فصل راز هرمیون
همون طور که می بینید هری و دوستانش اول که فقط سر و صدای ماجرا رو شنیدن چه فکری کردن... ولی بعد که مستقیما جریان رو می بینن می فهمن که اون صدای "همهمه ی نا مشخص" ، حرف زدن چه کسانی بوده و اون صدای تبر از کجا اومده...
Padme عزیز؛
دلیلی که آوردین این موضوع رو اثبات نمی کنه و به نفعش هم نیست. وقتی که از امن ترین جاهای دنیا ( گرینگوتز و هاگوارتز ) هم دزدی میشه، دیگه برداشتن زمان بر گردان از وزارتخانه که کاری نداره.
لطفا
پست قبلی من رو هم بخونید چون حوصله ندارم دوباره توضیح بدم
پی نوشت ------------------------------------------------------------
دو تا نکته رو می خواستم بگم که به این تاپیک ربطی نداره و پیشاپیش از این بابت از ناظرین محترم طلب عفو دارم!!
1- این قسمت کتاب زندانی آزاکابان رو وقتی اولین بار خوندم خیلی لذت بردم و واقعا به قدرت نویسندگی و صحنه پردازی رولینگ پی بردم... واقعا هیچ نقصی در اینجا نمی شد پیدا کرد و رولینگ صحنه بازگشت هری به عقب رو جوری تصویر کرده بود که با قبل ( که هری یکبار از اون زمان گذشته بود) مو نمی زد و در عین حال خیلی مسائل رو روشن می کرد. به همین خاطر وقتی کتاب جدید اومد خیلی برام عجیب بود که این همه تناقض و مشکل در کتاب 7 باشه...
2- موضوع دوم بر میگرده به موضوع قداست دامبلدور و اینکه بعضی عقیده دارند که دامبلدور اصلا قداستی نداشت که حالا بخواد بشکنه...
باز هم این کتاب و این فصل ها دلیل خوبیه برای قداست و ماورایی بودن دامبلدور ( که رولینگ اون رو به این شکل تصویر کرده ). اینکه مامور اعدام (مکنر) می خواد سریع از کلبه هاگرید خارج بشه و کار کج منقار رو تموم کنه و دامبلدور با بهانه اونها رو معطل می کنه ( تا هری بتونه در فرصت کم کج منقار رو آزاد کنه ) در حالی که طبیعتا در اون لحظه دامبلدور نباید از بازگشت هری به عقب و حضور اون آگاه باشه. این مثال رو فقط به عنوان یکی از نمونه ها گفتم.
ویرایش شده توسط Ignotus Peverell در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۲ ۱۶:۲۶:۵۷