هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
هری : ژوهاهاهاهاها... کارتون تمومه... موتورسیکلت سیریوس اعزام کردن
هرمیون در حالی به شدت نصف شده از پشت سر: حالا این چی هست؟!
هری:نمی دونم ولی آسپ حتما یه چیز خفنی می فرسته دیگه! ( این شکلک نشان دهنده توانایی فوق العاده ی هری در ابراز چند احساس در یک زمان است)

رون در حالی که به صورت بندری وار از طلسم ها جاخالی میده:هری من نیروهام... کم شده... فکر کنم به نیروی عشق نیاز داشته باشم!
- اوه! رون تو چه احساساتی هستی! :bigkiss:
- بهع!


....................................................................................................


درآن سوی میدان لرد و مرگخوارانش همچنان در حال ارسال طلسم های مختلف هستند. نجینی هم به طرز فجیعی به درخت گره خورده!

لرد: من نمی دونم ، این ها که دوتاشون نصف شدن!یکیشون هم که خز شده! پس چرا ما نمی تونیم بزنیمشون!

بلیز طلسم سبز رنگی می فرسته و میگه: خوب ارباب... شاید بهتر باشه بریم جلوتر... الان خیلی دوریم!

- درسته... به پیش!

لرد و مرگخواران به طرز حماسی و ژانگولرانه ای به سمت گروه نجات می دوند.( لازم به ذکر است آنی مونی ، همچنان ضربات شکمی را از جانب اسلاگهورن دریافت می کند)
آنی مونی در حالی کبود شده:نامرد... جوانمردانه بجنگ...آخ... بذار بلند شم...ماآآآآآآآآآآآآآآآآآ...
-هههههه ...ژوهاهاهاها.

...................................................................................................
در همین حین است که ناگهان از میان ابرها ، موتوری به شدت ژانگولری پدیدار می شود.زنی به شدت خفنز، راننده است.سارا خفنز، لبخندی میزنه !


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۸:۱۰:۰۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۸:۱۴:۰۵

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۷:۱۲ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
رون ویزلی نیمتنه ی بالایی دو دوستش را زیر بغل زده بود و عرق ریزان و با عجله می دوید. پاهای هری و هرمیون نیز با مسیری زیگزاگ دوان دوان او را تعقیب می کردند.
لرد و مرگخواران به دنبال آنها؛ و آخر از همه اسلاگهورن بود که شکمش را بغل کرده بود و عرق ریزان فریاد می زد: نه!... هری! فرار کن. من با اونا مبارزه می کنم. هه!هه!پوف!... به خاطر لیلی هم که شده... فرار کن و جون خودتو...هه!پوف!... نجات بده.

هرمیون با علاقه به صورت رون نگاه کرد و گفت: اوه! رونی کوچولوی من! تو خیلی شجاعی!
رون: اوه! گوگوری مگوری من! تو هم خیلی سنگینی!
- منظورت چیه نکبت؟!
- منظورم اینه که بعد از این همه خرخونی، مرده شور اون آپارات کردنتو ببره!
هری که بهش برخورده بود گفت:هوی! کک مکی! حواست باشه چی داری میگی ها! فقط هرمیون نیست که! مثل اینکه منم خودمو نصف کردما.
رون: اِ؟ پس مرده شورِ مال تو رو هم ببره!

صدای نعره ی لرد از پشت سر شنیده شد: «آواداکداورا!»
و طلسمی پر قدرت از کنار گوش رون عبور کرد.

هری چوبدستیش را بیرون کشید و خم شد تا از بالای شانه ی رون ولدمورت را هدف بگیرد.

- میشه دقیقا توضیح بدی داری چیکار می کنی هری؟
- رون! من پسر برگزیده ام! من تنها کسی ام که میتونه اونو نابود کنه. اون والدین منو کشته! من باید بکشمش! یا حالا یا هیچ وقت!

«آواداکداورا!»
طلسم پرقدرت دیگری اینبار از کنار گوش هری عبور کرد.
هری: خب، البته... خوب که فکر می کنم می بینم وقت برای کشتن ولدمورت زیاده. الان بهتره جون خودمونو نجات بدیم.

در این میان هرمیون با چوبدستیش سعی در برقراری ارتباط با محفل داشت:

- از هرمیون گرنجر به محفل! از هرمیون گرنجر به محفل! ما تو دردسر افتادیم! مفهومه؟
صدای آلبوس سوروس پاتر از پشت چوبدستی شنیده شد: مفهومه!
- می گم ما تو دردسر افتادیم. کمک می خوایم!
- متاسفانه در حال حاضر بچه ها رفتن نهار بخورن! نیروی کمکی نداریم.
- یعنی چـــــــی؟ ما کمک می خوایم. هری! ببین این بچه ات چی داره میگه؟

هری چوبدستی را از دست هرمیون قاپید:

هری پاتر با لحنی بسیار پدرانه: چیه بابایی؟ چرا کمک نمی فرستی؟
آلبوس سوروس با لحنی بسیار لوس: چونکه تو برام اون جاروهه رو نمی خری!
هری پاتر با لحنی بسیار عصبانی: اون جارو، 7000 گالیون قیمتشه بچه!
آلبوس سوروس با لحنی بسیار تهدیدآمیز: دیگه خودت می دونی دیگه!

«آواداکداورا»
طلسم بسیار پرقدرت ولدمورت از کنار گوش هری و رون عبور کرد.
هری لحظاتی به لرد ولدمورت و نجات جامعه ی جادوگری و لحظاتی دیگر به جاروی 7000 گالیونی اندیشید و در انتها تصمیم خود را گرفت:

هری پاتر با لحنی بسیار درمانده: جهنم و ضرر! یکی رو بفرست بیاد نجاتمون بده.
آلبوس سوروس با لحنی بسیار پیروزمندانه: بابایی! صدات اینجا ضبط شده، پس نمی تونی بزنی زیرش! در ضمن تا چند لحظه ی دیگه یک فروند موتورسیکلت سیریوس برای نجات شما به منطقه اعزام میشه. موفق باشید.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۳ ۷:۲۲:۴۱
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۳ ۷:۴۰:۳۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۹:۱۲ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در اون میان که مرگخواران و لرد به فضای بازتر رسیده اند سرگرم بررسی اوضاع میشن تا موقعیت خودشونو شناسایی کنند که ناگهان صداهایی از فضای نه چندان دور توجهشونو جلب میکنه.

- پاق پاق پاق!!
- رون ... چرا اینجوری آپارات میکنی ... افتادی رو من!
- چی میگی هرمیون ... خودت زیر من ظاهر شدی! کی گفت کج پا رو بیاری؟ دمش رفت تو دماغم (عطسه)
- هوم ... چطور جرآت میکنی موهای منو با پشم کج پا اشتباه بگیری؟ از همون اولشم منو دوست نداشتی .. تو به من خیانت کردی! اهو اهو اهو (گریه)
- !!!!!!!!
- بسه دیگه ... هری فرد برگزیده صحبت میکنه. ما سه تا مثلا از طرف محفل اومدیم جلوی کارهای لرد رو بگیریم ... ما باید کاملا حساب شده و با سیاست کار کنیم ... تنها با اتحاده که ما موفق میشیم ... اتحاد و نیـــــــــــروی عشـــــــــــــــق!!
- اوه رون! :bigkiss:
- اوه هرمیون!:bigkiss:
- هن هن ... نه الان نه! یه چیزی گفتم .. بسه! الان وقت اینکارا نیست ... هن هن!

مرگخواران در حال استراق سمع
لرد: هر چی زودتر این سه تا دلقک رو دستگیر کنید!
اسلاگهورن: نـــــــــــــــــــه! من نمیذارم! هررررری فرار کن!
- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

در اون میان آنی مونی سریعا راهشو در بین جمع باز میکنه تا با چند ضربه شیکم حق اسلاگهورن رو کف دستش بذاره اما چند ضربه شیکم از اسلاگهورن دریافت کرده و اینگونه حق خودش کف دستش گذاشته میشه!
- جیـــــــــــــــــــــــــغ! هری لو رفتیم فرار کن ...
- هرمیون من هل شدم! یادم رفته چجوری آپارات بکنم! فکر کنم نصف بدنم جا موند!!!
- هری خوشبختم .. هه هه منم بدنمو نصف کردم!
- هرهرهرکرکرکر!

لرد: پس منتظر چی هستین! بگیریدشون!
بلافاصله مرگخواران سراسیمه بسمت هری و رون و هرمیون میدوند و لردم دوان دوان پشت سرشون میدوه و در اون میان بلیزم نجینی رو تنها گیر میاره و به خورده حساب های قدیمی خود رسیدگی کرده و نجینی رو دور یکی از درختها شدیدا گره ملوانی میزنه تا این مار بی ادب گستاخ زین پس آداب معاشرت با معاون دست راست لرد رو یاد بگیره و الخ ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۰ ۹:۲۲:۱۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۰ ۹:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۰ ۹:۳۱:۲۷



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
سرانجام لرد سياه دست از ستايش جد بزرگوارش سالازار كه نور به قبرش ببارد برداشت و ارتش سياه به دنبال
اسلاگ به راه افتاد.آنها وارد راه باريكي كه توسط درخت هاي بلند و درهم رفته احاطه شده بود گشتند ، درخت هاي دو طرف آنقدر به هم نزديك بودند كه راه تاريك و مخوف به نظر مي رسيد.بليز با چهره اي پرسشگرانه رو به لرد كرد گفت:
- ارباب شما نمي دونيد اين صداي هس هس كه از هر طرف مياد چيه؟
لرد پس از كمي كلنجار با خود به اين نتيجه مي رسد:
- خب معلومه بليز اين صدا صداي مارهاييه كه جد بزرگوارم سالازار كبير از چهار نقطه ي جهان به اينجا آورده
، واي اون چقدر خوش ذوق بوده!
ناگهان بوووووم... يك مار آناكنداي دوازده سيزده متري روي سر بليز فرود مي آيد . بليز كه به خاطر فشار مار چشم هايش داشت از حدقه بيرون مي زد ، دست و پا مي زند و از لرد طلب كمك مي نمايد.در همين هنگام لرد بدون توجه به بليز بد بخت در اين فكر بود كه :
- بايد اين مارو به نجيني معرفي كنم.
او با يك اشاره ي چوبدستي بليز را خلاص كرد. بليز لگدي به مار زد و بدو بي راه گفت. اين حركت او با كروشيوي از جانب لرد رو به رو شد.
-ديگه نبينم با نامزد نجيني اين جوري برخورد كنيا...
-چ ...چش...چشم ارباب.
بعد از آن لرد كبير به صحبت با مار پرداخت. هس هس هاي لرد با هس هس هاي مار جواب داه مي شد. سرانجام ارتش سياه با گرفتن آدرس خانه ي مار توسط لرد بار ديگر ادامه ي راه را در پيش گرفتند تا با گام هاي خود هر چه سريع تر به هدف والايشان برسند.مه غليظي آنها را در كام خود فرو برد. آنها مجبور بودند در يك خط و كنار هم حركت كنند تا همديگر را گم نكنند.اين مه باعث سوزش چشم هايشان شده بود. بليز مطمئن بود اين يك مه دود فوتو شيميايي است كه به دليل نزديكي جزيره به ايالات متحده ايجاد شده بود.(آلودگي هوا و اين حرفا) هوا به حدي تاريك شده بود كه آنها را مجبور كرد از ورد لوموس براي روشنايي آن راه مخوف استفاده كنند.
پس از يك ساعت پياده روي در آن جنگل تاريك ، مرطوب و البته مخوف آنها به روشنايي و محيطي باز نزديك مي شدند...


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۲۲:۲۶:۰۱

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
لرد،مرگخواران،اسلاگهورن و لرد بسوی جزیره اسلایترین راه افتادن.اسلاگهورین همان طور که نقشه را در دست داشت لرد کبیر و مرگخوارانش را به سوی جزیره راهنمایی میکرد. بعد از اندک ساعاتی(حدودا هفتا)لرد کبیر و ارتش دو سه نفره سیاهی به جای اولیه خود برگشتند. لرد نگاه بس استکبارانه ای به اسلاگ کرده و بسویش رفت.
- الان هفت ساعته داریم دور و بر خودمون میچرخیم و یک قدم هم نزدیک به جزیره اسلایترین نشدیم.بده به من ببینم اون نقشه رو.

لرد نقشه رو از دستان اسلاگ گرفت.اول به نقشه وبعد با این حالت به اسلاگهورن خیره شد:
تو دهات شما همیشه نقشه رو پشت و رو میگیرن؟؟
اسلاگهورن لبخندی بس احمقانه تحویل لرد داده و بعد نقشه رو دوباره از لرد گرفت.

ارتش سیاهی دوباره بدنبال اسلاگ براه افتاده و آماده رفتن به جزیره اسلایترین شدند.
و سر انجام بعد از زحمات و توسری هایی که لرد به اسلاگ زده بود،ارتش سیاهی وارباب محترم و بسیار سیاه تر از ارتش سیاهی،به جزیره رسیدند.

لرد نگاهی به جزیره اسلایترین نموده و بعد دستان خود را به هم مالید:
من همیشه میدونستم جدم برام یک چیزی بدردبخوری گذاشته. چه ساختمون ها و ویلاهای که من میتونم این تو بسازم. اولین چیز خانه ریدل شعبه دوم میشه

لرد همان طور که به جزیره جدش خیره شده بود و برای آینده جزیره برنامه ریزی مینمود چشمش به تابلویی از جنس چوب خورد.روی تابلو با خطی بسیار زیبا جمله ای بس خطرناک حکاکی شده بود.
اسلایترین روزهای خوشی را برای شما آرزو مند است.

لرد نگاهی به تابلو انداخت و با خوشحالی گفت:
از همون اول هم میدونستم این شکلک رو سالازار درست کرده بود. حتی هزاران سال پیش هم ازش استفاده میکرد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۹ ۱۸:۰۶:۵۲



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۷

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
بلیز هنوز هم با چهره ای بدون حالت به لرد و بلا خیره شده بود .
چهره ی لرد در هم رفت و سپس گفت :
- برگرد عقب !
بلیز دو قدم عقبتر رفت و در کنار لرد ایستاد.
لرد نگاهی به دو مرگخوارش کرد و سپس به آرامی زیرلب گفت :
- هیچکس از جاش تکون نخوره.... چون... اول من !
قبل از آنکه بلیز و بلا متوجه ی قسمت آخر جمله ی لرد شوند ، او دوان دوان خود را به در طلایی رنگ رسانده و سعی در باز کردنش داشت.
بلیز و بلا با عجله خود را به او رساندند.
پس از دقایقی ؛ در ، باز شد .
- اوه ! دامبلدور ، دوست قدیمی ! تویی؟
- آوادا...
بلیز فریاد زد :
- ارباب نه !.. لازمش داریــ..
- ... کداورا !
پیکر بی جان اسلاگهورن بر روی زمین افتاد .

ادامه دارد...

ویرایش ناظر ( لرد )
کروشیو پاترچه ! کروشیو ! آواداکداورا ! اکسپلیارمو... یعنی چیزه .. کروشیو !
ارزشی ! این دیگه چه وضعه نوشتنه ؟ یعنی چی مُرد ؟! من اونقدر بی عقل نیستم که کسی رو که بهش احتیاج دارم بکشم . پستت ویرایش شد !
بازم کروشیو !


اسلاگهورن دوباره از جایش برخاست زیرا لرد چوبدستی اش را برعکس گرفته و طلسم به بلا برخورد کرد.
بلا:
لرد بی توجه به مرگخوارش ، چوبدستی اش را به سوی اسلاگهورن گرفت و با عصبانیت گفت:
- گور بابای من کجاست؟
اسلاگهورن لبش را به دندان گرفت.
لرد با دستپاچگی تصحیح کرد :
- منظورم اینه که آرامگاه جد بزرگوار من کجاس؟
اسلاگهورن با لکنت گفت:
- توی ج..جز..جزیره ی .. اسل..اسلایترین...
لرد گوشش را خاراند سپس دوباره به آرامی پرسید :
- کجا؟
اسلاگهورن اینبار محکم تر گفت :
- ج.. جزیره ی اسلایترین ! چی فک کردی ! فک کردی فقط گودریک دره داره؟ نخیرم ! اسلیترین یه جزیره داره ! ریونکلاو توی کوهستان غار داره و هافلپاف یه ساحل پر از گورکن !

لرد فریادید : پیش به سوی جزیره ی اسلیترین ! راه بیفت اسلاگهورن !



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
لرد ,بلا و بلیز که با نگرانی به اطرافشان نگاه میکردند,ه طرف راهروی زیر زمینی به راه افتادند.
___________________
ان جا راهرویی بسیار تاریک و بوی نم و کهنگی میداد.حشرات و موش ها و سوسک های زیادی در ان جا بودند که موجب سروصدا میشدند.
بلیز که مواظب بود پایش را روی سوسک زیر پایش نگذارد رو به لرد گفت:سرورم....فکر میکنید این راه به کجا ختم میشه؟
_خب...به احتمال زیاد به یه جای مخفی!
بلیز:
لرد چوبدستیش را در اورد و با گفتن(لوموس)اطرافش را روشن کرد و با گیچی به دوراه نگاه کرد.
_مثل این که به دوراهی رسیدیم ....حالا باید از کدوم طرف بریم؟
بلاتریکس که میخواست پیشقدم باشد گفت:یا لرد کبیر من پیشنهاد میکنم که به راه سمت چپ بریم.
بلیز از که از خودشیرینی های بلا خسته شده بود گفت:نه به نظر من از راه راست بریم.
_
لرد با سردرگمی گفت:من سمت چپ رو انتخاب میکنم .نه به خاطر این که بلا گفت!فقط به خاطر این که حسم میگه سمت چپ رو انتخاب کنم.
با حرکت لرد به سمت چپ بلا و بلیز نیز به دنبال او راه افتادند.
در راه خرابی های زیادی دیدند که لرد با طلسمی ان ها را از سر راه بر میداشت و به راه خود ادامه میدادند.
بلاتریکس با نگرانی رو به لرد گفت:ارباب فکر کنم هر لحظه ممکنه این راهرو سقفش بریزه بهتر نیست طلسم محافظ روی خودمون اجرا کنیم؟
_دیگه لازم نیست!
_چی؟
لرد بدون هیچ حرفی به روبرویش نگاهی انداخت و بلا و بلیز با دنبال کردن نگاه لرد فهمیدند که بالاخره رسیده اند.
بلیز که صبر نذاشت وارد شود جلو رفت و گفت:بالاخره رسیدیم بریم تو!
بلیز به راه افتاد تا برود که ناگهان صدای خشمگین لرد را شنید که فریاد زد:نه!
بلیز از حرکت ایستاد و گفت:برای چی ارباب ؟مگه نمیخواید بریم تو؟
_احمق...این همه مدت همدست من بودی هنوز نفهمیدی که باید در همه حال احتیاط کنی؟...حتی اگه به هدفت نزدیک شده باشی!
بلیز با خجالت گفت:بله...بله ارباب فقط کمی ذوق کرده بودم.
_کروشیو ...به خاطر ذوق بیموردت.
بلا با نگاهی به لرد گفت:بلیز تو داشتی با این کارت جون لرد رو به خطر مینداختی.
_

ادامه دارد...




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
ولدمورت بی تفاوت به انی دستان سفید و کشیده اش را به طرف در ورودی برد!

**********************

در چوبي با سروصداي زيادي باز شد.
_ اوه...چه قصري!
_ همه چيز قديميه...
_ و هولناك!
لرد سياه با عصبانيت گفت: ساكت شين ديگه. كي از شما نظر خواست؟
بلا با ناراحتي گفت: خيلي قديميه.
_ كروشيو!
همه در سكوت راه ميرفتند. ديوار هاي خراب شده ، قاب عكس هاي خاك گرفته و از همه مهم تر بوي گندي كه ميومد ، باعث شد لرد ، چند بار ورد كروشيو را روي بلا و آني و بليز اجرا كند.
آني با علاقه ي خاصي به يكي از گلدان هاي روي زمين دست زد و....
_ اوه...چه خاكي.
آني در حالي كه دستش را ديوانه وار در هوا تكان ميداد تا گرد و خاك را از خودش دور كند ، به خودش ناسزا ميگفت.
بليز با عصبانيت گفت: آني؟ بازم فضولي كردي؟
آني:
لرد سياه با ناراحتي گفت: خب؟ اينجا كه هيچ كس نيست.
بليز گفت: شايد بايد از اين پلكان بالا بريم.
لرد با خود فكر كرد: واي...من ميترسم از اين پله ها بالا برم. ميترسم فرو بريزه. آهان..بهتره اول بليز رو بفرستم بالا.
لرد با لحني جدي گفت: بليز برو بالا.
بليز: اول شما سرورم.
_ تو ميري بالا بلا ي عزيز؟
بلا: اول بايد بزرگ ترها برن.
لرد با خشم فرياد زد: آني؟ ميري بالا يا...
آني موني با ترس و لرز گفت: اوه...البته كه ميرم سرورم.
بليز: اي پاچه خوار!
لرد گفت: اوه...بليز؟ چرا حسودي ميكني؟
آني با خودشيريني گفت: من هميشه در خدمت شما هستم سرورم.
بليز و بلا:
آني با وقار ، از پله ها بالا رفت ولي ناگهان...
_ تق!
لرد ، بليز و بلا با حيرت به پلكان فرو ريخته خيره شدند.
بلا با نگراني به پلكان خيره شد و گفت: اوه...سرورم...چه بلايي سر آني اومده؟
لرد: هيچي. مهم نيست. راه بيفتين. بهتره وارد دالان سمت چپ بشيم. بلا آخرين نگاهش را به پلكان فروريخته انداخت و به همراه لرد و بليز به طرف دالان به راه افتاد.
_ قرچ!
لرد با ناراحتي گفت: اوه...نه...ردام به يه چيزي گير كرد و گوشه اش پاره شد. بعدا درستش ميكنم.
بلا گفت: دلم براي آني ميسوزه. انسان خوبي بود.
لرد آهي كشيد و گفت: بلا. اون كه نمرده. فقط زير آوار گير كرده. بعدا نجاتش ميديم. تازه ، اگر هم مرده باشه خيلي هم مهم نيست.
بليز گفت: درسته. ولي لرد سياه ، ارباب من ، ما الان بايد كجا بريم. هيچ كس توي اين قصر نيست.
لرد به فكر فرو رفت.
در همين هنگام صداي جيغ بلا به گوش رسيد.
بلا مات و مبهوت به راه زيرزميني خيره شد.
_ واي...بلا چه طوري اين راهو پيدا كردي؟
بلا آب دهانش را به سختي قورت داد و گفت: اوه...من فقط به ديوار تكيه دادم.
لرد با خوشحالي گفت: ممنونم بلا. راه بيفتين.
لرد ، بلا و بليز كه با نگراني به اطرافش نگاه ميكرد ، به طرف راهرو ي زيرزميني به راه افتادند.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷
از شیون آوارگان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 97
آفلاین
لردسیاه با دقت به قصر طلایی رنگی که روبرویش بود خیره شده بود .{در ذهن لرد:ای خاک بر سر من ،اسلاگهورن با این همه دست و پا چلفتگی هاش چه قصری داره اون موقع من با این شخصیت ،من ..منه با شخصیت..لرد با وقار ،با یک سری مرگخوار توی یک ساختمون دربه داغون مثل شیون اوارگان زندگی می کنیم! }

بلاتریکس در حالی که سعی میکرد توجه لرد را جلب کند گفت :سرورم،مطمئنم که این خانه اسلاگهورنه!
بلیز که نمی خواست از بلا عقب بماند گفت :به نقشه نگاه کردی؟داره چشمک می زنه،رسیدیم سرورم این عمارت اربابی اسلاگهورنه.
بلا چشم غره ای به بلیز زد و لرد سیاه بی توجه به سه مرگخوارش در میان درختان بلندی که قصر را احاطه کرده بودند عبور کرد.قصر طلایی رنگ سر به فلک کشیده بود و نوک ان با مار های سبزرنگی زینت گشته بود.در اطراف قصر مه شدیدی بود.ارتفاع انقدر بلند بود که به نظر می رسید ابر ها پایین امده باشند.!لرد سیاه به ارامی قدم برداشت و بلاتریکس خشمگین از بی توجهی لرد به دنبالش راه افتاد.!

دیواره های قصر طلایی رنگ بودند و قطرات ریز حاکی از مه ان را پوشانده بود.لردسیاه نزدیک درب ورودی شد که ناگهان با خود فکر کرد:ازکجا معلوم اینجا خونه اسلاگهورن باشه؟.
اما نتیجه ی جستجو در مغزش فقط یک چیز بود.نه مثله این که چیزی نبود پس به ارامی پرسید :بلیز،بنظر تو ما باید وارد این قصر بشیم؟
_بله البته سرورم ،خب شما که می دونید اسلاگهورن معمولا توی قسمت های شمالی زندگی می کنه.
ولدمورت نگاهی به بلا کرد و گفت :بلا ،مرگخوار فوادار ارباب ،بنظر تو ما باید وارد این قصر بشیم؟
بلا به چهره ی سرد ولدمورت نگاه کرد .مطمئن بود که در پشت این چهره اضطرابی وجود دارد که با دقت مخفی شده است .سپس گفت :البته سرورم،این قصر به این زیبایی،حتما گردنبند ها و لباس های زیبایی هم توش هست اوه چقدر خوب میشه که ....
ناگهان متوجه نگاه خیره ی ولدمورت شد و ساکت شد .انی مونی خیلی ارام طوری که ولدمورت نشنود گفت :بلا ،قبلا بهت گفته بودم بلند فکر نکنی نه؟
_
ولدمورت گفت :اوه،انی مرگخوار ارباب ،ببینم چیزی به بلا گفتی؟
_من ؟نه سرورم
_کریشـــیو انی این برای این بود که بدونی من ذهن هارو می خونم.کریشــیو انی این هم برای این بود که هنوز از تو نپرسیدم که بریم تو یا نه کریشــیو انی ،این هم برای این بود که دور هم باشیم!
_سرورم بنظر من باید بریم تو .هرچند من شک دارم که توی این قسمت از جنگل مواد غذایی سالمی باشه و ممکنه یخچال هاشون هم...
ولدمورت بی تفاوت به انی دستان سفید و کشیده اش را به طرف در ورودی برد!

.....
نقد شود یا لرد.!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۶:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۲۳:۱۰:۵۰


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد رو به بلیز کرد و با ملایمت گفت: «بلیز؟»
بلیز: «بله ارباب! »
لرد:«کروشیو! :bat:»

***

سه ساعت بعد- همچنان در میان جنگل انبوه

لرد جلوتر از همه حرکت می کرد و با خشانت تمام شاخ و برگ درختان را که مانع از ادامه ی حرکتشان می شد با انواع طلسم های سیاه منهدم می کرد.
بلیز پشت سر لرد حرکت می کرد و همچنان سعی می کرد موقعیتشان را بر روی نقاشی مانتی مشخص کند.
بلا و آنی مونی نیز در انتهای این صف کوچک با بی حوصلگی حرکت می کردند.

لرد برای پانزدهمین بار در یک ساعت گذشته شروع به غرغر کرد:«اَه! این جزیره که روی نقشه فقط یک سانتیمتر مربع مساحت داشت، چرا حالا هرچی داریم می ریم این جنگل تموم نمیشه...»

لرد ناگهان ایستاد و باعث شد بلیز که هنوز غرق در نقاشی مانتی بود از پشت سر به او برخورد کند و هر دو نقش بر زمین شوند.
بلیز:«نه! ارباب! خواهش می کنم! منو شکنجه نکنید ارباب! قول می دم دیگه از پشت سر به شما برخورد نکنم تا هر دو نقش بر زمین نشیم،ارباب. خواهش می کنم ارباب! »

اما خبری از شکنجه نبود. بلیز به آرامی یکی از چشمهایش را باز کرد و لرد را دید که بهت زده و با حالت درازکش، بی توجه به سه مرگخوارش به منظره ی روبرویش خیره شده است. آنها به محوطه ی خالی از درختی رسیده بودند که قصری بزرگ و زیبا در میان آن و در زیر نور خورشید می درخشید.
قصری طلایی!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۵:۰۰:۵۸
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۵:۳۳:۰۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۷:۱۰:۳۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.